مازیار بهروز:روش مائوئيستهاي ايراني كپيبرداري بود
پارسینه: مهرنامه: نیمه اول دهه 1340 براي حزب توده، سالهاي انشعاب بود؛ انشعاب دانشجويان جوان تودهاي فعال در كنفدراسيون دانشجويان در سال 1342 و اخراج 3 عضو رده بالاي حزب دو سال پس از آن، دو ضربهاي بود كه به پيكره بزرگترين حزب جريان چپ ايران وارد شد. اختلاف چين مائوئي و شوروي، رفاقت رفقاي چپ ايراني را به رقابت و مفارقت كشاند و آن شد كه زير سايه جدال كمونيسم به سبك چيني و روسي، انشعاب و انشقاقي در حزب توده بهوجود آمد كه هر يك به لهجهاي چپ را ميخواندند و ميخواستند. كتاب «شورشيان آرمانخواه» كه نگاهي به ناكامي چپ در ايران دارد، نقل قولي از نورالدين كيانوري، دبير اول سابق حزب توده را آورده كه:«انشعاب مائوئيستي بزرگترين انشعاب در تاريخ حزب بود و بخش مهمي از هواداران حزب در غرب، شايد 90 درصد آنها را با خود برد.»
پيدايش جريانات مائوئيستي در نتيجه رفيقيابي حزب كمونيست چين بود يا تمايل كمونيستهاي دو آتشه در ايران براي الگوبرداري از انقلاب مائو؟
حزب كمونيست چين به شكلگيري سازمانهاي هوادار خود علاقه داشت تا در مقابل سازمانهاي اقماري شوروي قرار گيرند. مائو با علم كردن نظريه «سوسيال امپرياليست» بودن شوروي در واقع انشعابي فراگير در جنبش جهاني كمونيستي به وجود آورد و بنابراين مايل به سازماندهي هواداران خود در برابر طرفداران شوروي بود. البته مائو اين نظريه را در عكسالعمل به انتقادهاي خروشچف به استالين و طرح نظريه «همزيستي مسالمتآميز» طرح كرد. در اين راستا، چينيها معتقد بودند اين سازمانها در برخورد با مسائل جهاني، شوروي و سوسيال امپرياليسم بايد به شيوه چينيها عمل كنند. در كنار اين، اعتقاد آنها بر اين استوار بود كه سازمانهاي هوادار حزب كمونيست چين بايد انديشه مائو را با جامعه خود تطبيق دهند اما در چگونگي انطباق افكار مائو مختارند و بايد به تشخيص خود عمل كنند. چينيها از دخالت حزب كمونيست شوروي در امور خود تجربه بدي داشتند و خواهان تكرار آن روابط با «احزاب برادر» خود نبودند. اما به نظر ميآيد مائوئيستهاي ايراني به جاي تطبيق بعد جهاني و مسائل اساسي انقلاب چين با مسائل داخلي، عموما الگوبرداري كردند؛ روش مائوئيستهاي ايراني كپيبرداري بود نه انطباق دهي.
انشعاب سازمان انقلابي حزب توده ايران از حزب توده در نتيجه اختلافات تئوريك بر سر سياق كمونيسم روسي يا چيني بود يا اختلاف در روش و حتي جدالهاي شخصي؟
ميتوان گفت هر سه مورد. مسائل نظري بيشك در اين انشعاب دخيل بود، چنانكه حزب كمونيست شوروي بين سياستهاي حزب و استالين فاصله گذاشت و از اين منظر سياست خود را در مقابل آمريكا يا همان امپرياليسم تعديل كرد؛ اين يكي از نقاط اختلاف احزاب كمونيست شوروي و چين بود كه در احزاب كمونيست ساير كشورها هم بازتاب داشت. اختلاف سازمان انقلابي حزب توده ايران با حزب توده هم انعكاسي از همين جدالها بود.سازمان انقلابي، حزب توده را بخاطر حمايتش از شوروي به ضد انقلابي بودن متهم كرد. يكي ديگر از محورهاي اختلاف برخورد رهبري حزب توده با كودتاي 28 مرداد بود كه سازمان انقلابي آن را خيانتآميز ارزيابي ميكرد. يكي ديگر از محورهاي شديد اختلاف سازمان انقلابي و حزب توده بر سر بكارگيري خشونت در مبارزه عليه رژيم شاه و جانشيني ديكتاتوري پرولتاريا به جاي حكومت سلطنتي پهلوي بود.
سازمان انقلابي، حزب توده را متهم كرد كه صرفاً شعار «سرنگوني حكومت كودتا» را ميدهد و نه نظام سلطنتي را، پس نميخواهد ديكتاتوري پرولتاريا را ايجاد كند.محور آخر اينكه سازمان به مبارزه قهرآميز اعتقاد داشت و حزب را متهم ميكرد كه به خشونت متوسل نميشود. پس يك بخش از اختلاف بطور قطع ريشه نظري داشت و بخش ديگر اختلافات روشي بود.البته اختلافات شخصي هم موثر بود، مانند انشعاب 3 تن كه موجب تشكيل سازمان توفان شد.حسن سغايي، احمد قاسمي و غلامحسين فروتن سه عضو رده بالاي حزب توده به دليل گرايش به مائوئيسم در سال 1344 از كميته مركزي اخراج شدند و بخاطر مسائل شخصي به سازمان انقلابي حزب توده نپيوستند، چرا كه رهبران جوان سازمان انقلابي از اين 3 نفر ميخواستند كمتر خودنمايي كنند و به ترجمه آثار مائو مشغول شوند، در حالي كه اين 3 نفر انتظار داشتند بتوانند بيدرنگ نقش رهبري سازمان را بر عهده بگيرند.
بر پايه يك تحليل بياعتمادي به كادر مركزي حزب توده بالاخص پس از افشاي روابط حسين يزدي با ساواك به انشعاب تشكيلاتي از حزب توده انجاميد؛ آيا علاوه بر آن ميتوان پيدايش جريانات مائوئيستي در ايران را نتيجه انشقاق تئوريك بر سر سياستهاي چين و شوروي دانست؟ انشعاب مائوئيستهاي ايراني عمق مطالعاتي داشت و آنها اطلاعي از ماهيت تئوريك اختلافات پكن و مسكو داشتند؟
طبيعتا در اين سطح از قضايا اطلاع داشتند كه بدانند محور اختلافها چيست. بهرحال شوروي تحت رهبري خروشچف تجديدنظرهايي در حزب كمونيست و سياستهاي مسكو اعمال كرد و به فاصله با استالينيسم معتقد بود. سياستهاي خروشچف، شوروي را به الگوي همزيستي مسالمتآميز سوق ميداد و چينيها اين سياست را غير انقلابي و مماشاتطلبانه ميدانستند. مائوئيستهاي ايراني تا اين حد كه تجديدنظرهايي در سياستهاي حزب كمونيست شوروي در حال وقوع است، مطلع بودند كه البته ادبيات نقد آنها بيشتر از درون حزب كمونيست چين برميخاست. اين تغييرات و فاصلهگيري از استالينيسم، در بين برخي احزاب كمونيست چنين تعبير شد كه شوروي تجديدنظر طلب در مقابل چين انقلابي و راديكال قرار گرفته است و برخي احزاب كمونيست از شكلگيري اين دو قطب در اردوگاه چپ اطلاع داشتند.
گرايشات مائوئيستي در ايران هم متوجه بودند ريشه اختلافات كجاست. اين را نيز بايد اضافه كرد كه جريانات در قالب يك حزب و يا سازمان خلاصه نشد و سه جريان مائوئيستي سازمان انقلابي حزب توده ايران(بعدها حزب رنجبران)، سازمان توفان و اتحاديه كمونيستهاي ايران(سربداران) شكل گرفتند. در اين بين دو جريان سياسي ديگر نيز بودند كه به مائوئيسم گرايشات واضح داشتند اما تمام تحليلهاي چينيها را قبول نداشتند، اين دو جريان عبارتند از سازمان پيكار(قبل از انقلاب مجاهدين م-ل) و سازمان كومله كه پس از انقلاب تشكيل شد.
پيش از گرايش انشعابيون به مائوئيسم، آنها توجهاتي نيز به مبارزات كمونيستي در آلباني و كوبا داشتند؛ پس اينجا عامل ديگري هم خودنمايي ميكند و آن اينكه انشعابيون در جستوجوي الگوي مبارزاتي غير از شوروي ميگشتند و در نتيجه به مائو رسيدند؛ اين تجربههاي ديگر محصول چه بود و چرا كاسترويسم شكل نگرفت؟
اختلافات چين و شوروي از اواسط دهه 1950 شروع شد و در اوايل دهه 1960 به قطع رابطه انجاميد. طي اين روند جريانات راديكال كمونيستي در گوشه و كنار جهان، به گرايشهاي ديگر هم توجه ميكردند؛ اوايل مبارزات كاسترو در كوبا براي آنها جذاب بود اما پيروي كاسترو از شوروي، از علاقه جريانات راديكال به كوبا كاست و آنها تدريجا به انقلاب چين و قرائت مائو نزديك شدند.
سازمان انقلابي حزب توده ميخواست الگوي چين را پياده كند؟ جامعه ايدهآل آنها چين بود يا تمسك به الگوي مبارزاتي مائو آنها را جذب كرد؟
سازمان بيشتر به مورد دوم نزديك بود. بايد توجه داشت كه جامعه ايده آل آنها چين بود و از انقلاب فرهنگي چين دفاع ميكردند، اما اين جريانات هرگز قدرت سياسي نداشتند كه خود را مقيد به برپايي آن جامعه ايدهآل بدانند و يا امكان آن را داشته باشند كه قدم در اين راه گذارند. آنها به عملكرد حزب توده اشكال داشتند و آن را رفرميستي ميدانستند و مدعي بودند كه ميخواهند روشي انقلابي در مقابل روش اصلاحطلبانه و غيرانقلابي حزب توده معرفي كنند. بيشترين هم و غم آنها معطوف به كاربرد روشهاي بهزعم آنها انقلابي بود اما ناموفق بودند. آنها قدرت سياسي نداشتند كه بتوانند الگوي چين را پياده كنند، بنابراين اجراي اين الگو از سطح تئوري فراتر نرفت؛ از منظر انقلابي هم چون اغلب در خارج از كشور فعاليت ميكردند، بنابراين ايدهآلها و روشهايشان در حد حرف باقي ماند. آنها اصلا نتوانستند به عمل انقلابي برسند چه برسد به اجراي الگوي چين. هر بار كه تلاش ميكردند جرياني راه بیندازند، بخاطر شناخت غلط از جامعه ايران و نبود پايگاه اجتماعي، اقداماتشان با بن بست مواجه ميشد.
اختلاف جريانات مائوئيست با چريكهاي فدايي خلق بر سر چه بود؟ مگر هر دو به مبارزه مسلحانه معتقد نبودند، پس چرا نتوانستند به اشتراك نظر برسند؟
اختلافها هم نظري بود و هم عملي. آنها از چريكهاي فدايي خلق بخاطر عدم موضعگيري در اختلاف بين شوروي و چين انتقاد ميكردند.از همه مهمتر اينكه چريكهاي فدايي معتقد بودند اصلاحات ارضي روابط سرمايهداري مسلط بر جامعه ايران را تغيير داده و بر همين پايه شيوه مبارزه مسلحانه آنها عموما در شهرها متمركز بود. اما سازمان انقلابي حزب توده كه از چين الگوبرداري محض ميكرد، بالعكس چريكهاي فدايي، معتقد بود اصلاحات ارضي روابط سرمايهداري را در ايران مسلط نكرده و جامعه در وضعيت ماقبل سرمايه داري است؛ سازمان با پيروي از انقلاب مائو ميگفت بايد دهقانها را مسلح كرد تا ارتش دهقاني ايجاد شود و شهرها از طريق دهات محاصره شود تا انقلاب به نتيجه برسد. مبارزه مسلحانه براي سازمان انقلابي حزب توده ايران اصل نبود، بلكه آن را تابعي براي تشكيل ارتش دهقاني و البته حزب كمونيست انقلابي ميدانستند؛ در واقع مبارزه مسلحانه پايه جنگ مسلحانهاي بود كه دهقانان از آن طريق شهرها را به محاصره در ميآوردند.
اما چريكهاي فدايي تشكيل سازمان پيشرو انقلابي را مدنظر داشتند كه بتواند با تودهها ارتباط برقرار و انقلاب را رهبري كند. بنابراين اختلاف سازمان انقلابي و چريكهاي فدايي هم در روش بود و هم منش. سازمانهاي مائوئيست با شيوه «چريك شهري» كه مختص فداييان خلق بود، مخالف بودند. مائوئيستها، چريكهاي شهري را روشنفكراني با رويه مبارزاتي خرده بورژوايي و ماجراجو ميدانستند و اعتقاد داشتند كه مبارزه مسلحانه را بايد از ميان تودهها و با ياري پرولتاريا و دهقانان انقلابي و بر اساس الگوي چين آغاز كرد. مخالفت مائوئيستهاي سازمان انقلابي با چريكها در پيش از انقلاب، برخلاف حزب توده، به دليل اولويت دادن چريكها به مبارزه مسلحانه نبود، بلكه بر سر شيوه مبارزه مسلحانه بود.
اشاره كرديد كه بيشترين هم و غم سازمان انقلابي حزب توده معطوف به كاربرد روشهاي انقلابي در مقابل روشهاي رفرميستي حزب توده بود اما خود اين گروهها هم كاري انقلابي نكردند؟ كمااينكه انتقادي كه به حزب توده و چريكهاي فدايي خلق ميكردند كه كادر مركزي آنها با كارگران و دهقانان دچار اختلاف طبقاتي هستند، دامنگير خود آنها هم شد؟
به سازمان انقلابي حزب توده هم چنين ايرادي وارد بود و شايد بيشتر از بقيه دچار اين نقص بود. چريكهاي فدايي بالعكس حزب توده در بطن جامعه فعاليت ميكردند و سازمان خود را به جايي رسانده بودند، اما سازمان انقلابي در ايران حضور و فعاليت عمومي نداشت و اغلب اعضاي آن دانشجويان ايراني خارج از كشور بودند؛ بنابراين بيشتر شعار ميدادند تا عمل كنند. در عمل هيچ كار انقلابي در داخل كشور انجام ندادند، بلكه برخي كادرهاي خود را به داخل فرستادند كه آنها هم شناسايي و ريشهكن شدند و در نهايت از هم پاشيدند.
شعارهاي سازمانهاي مائوئيستي هم برخاسته از شناخت دقيق نبود، چون آنچه در سر ميپروراندند حتي درباره دهقانان ايراني با واقعيتهاي موجود مطابقت نداشت. عدهاي دانشجوي خارج نشين چطور ميتوانستند مدعي شناخت دهقانان ايراني و رهبري آنها باشند؟
اين هم از مواردي بود كه بهرغم تاكيد چينيها به تطبيق دادن آموزههاي خود با شرايط بومي، سازمان انقلابي حزب توده باز هم الگوبرداري كرد. شناخت آنها از فضاي روستاها و دهقانهاي ايران محدود بود؛ چرا كه اساسا برداشت غلطي هم از اصلاحات ارضي و پيامدهاي آن داشتند. يكي از دلايلي كه در جامعه ايران فاقد پايگاه اجتماعي بودند همين تصورات غلط بود و تفاوت نظرات سازمان با وضعيت جامعه در عمل اين سازمان را در رسيدن به اهدافش ناكارآمد كرد.
همين برداشت غلط از اصلاحات ارضي بود كه باعث شد آنها همچنان اصطلاح نيمه مستعمره- نيمه فئودال را در تبيين وضعيت ايران بكار برند؟
آري، اصطلاح نيمه مستعمره- نيمه فئودال پيش از اصلاحات ارضي استفاده ميشد. چريكهاي فدايي معتقد بودند با اصلاحات ارضي روابط ماقبل سرمايهداري (نظام ارباب-رعيتي) بههم ريخته و در جامعه روابط سرمايهداري حاكم شده است؛ مائوئيستها تغيير جامعه در پي اصلاحات ارضي را باور نداشتند و آن را دروغ شاه ميخواندند. به عقيده آنها جامعه همچنان در وضعيت نيمه مستعمره- نيمه فئودال بود و شناخت و تحليل آنها از جامعه هم وابسته به همين عقيده بود.همانطور كه اشاره كردم يكي از اختلاف آنها با چريكهاي فدايي و ديگر گروهها بر سر همين اختلاف برداشت از شرايط جامعه در پي اصلاحات ارضي بود.
جريانات مائوئيستي در چند شورش قومي وارد شدند و در نهايت بر كردستان تمركز كردند؛ آيا آنها جامعه هدف خود را از دهقانان به قوميتها تغيير دادند و مساله آنها مبارزات قومي شد يا ناآراميهاي قومي ميداني بود براي مبارزه مسلحانه با حكومت؟
در نگاه كلي شرايط آنها را مجبور كرد جايي كه امكانات دارند بروند و اين مساله فقط مربوط به جريانهاي مائويستي نميشد. قبل از انقلاب سازمان انقلابي با داشتن ارتباطاتي ميان ايل قشفايي و اين تصوركه فضاي فعاليت هم با شورشي كه پيش آمده وجود دارد، اقدام به سازماندهي كرد. بنابراين بهمن قشقايي كه از همان ايل بود را تشويق كردند به ايران برگردد و شورشهايي را سازماندهي كند. بهمن قشقايي سال 1343 به شورشها پيوست اما دو سال بعد نيروهايش محاصره و خودش هم اعدام شد و در نهايت شورش خوابيد. پس از آن تلاش كردند نيروهايشان را به كردستان بفرستند تا در شورشها نقشآفريني كنند كه اين تلاش هم ناكام ماند. بعد از انقلاب به خاطر شرايط ويژه كردستان بسياري از سازمانها در آن منطقه حضور داشتند. به گمان من در اين مورد مساله آنها قوميتي نبود، مي ديدند كجا فرصت براي فعاليت پيش آمده، شركت ميكردند.
سازمان انقلابي حزب توده كه پس از انقلاب تبديل به حزب رنجبران شد، مدعي است كه تنها حزب سياسي غير كرد است كه به مساله كردها اهميت ميدهد؛ از اين ادعا نوعي تغيير جهت از مساله دهقانان به مساله كردها برداشت نميشود؟
نخست بايد گفت كه اين ادعا نادرست است و سازمانهاي ديگر هم به مسائل كردستان ميپرداختند و از رنجبران هم حضور بارزتري داشتند. كردستان بعد از انقلاب جايگاه ويژهاي داشت و در مواردي كنترل آن از اختيار دولت خارج ميشد.كردستان تنها جايي بود كه اين سازمان ميتوانست پايگاه داشته باشد و فعاليت كند. آنچه آنها را به فعاليت در آن منطقه واداشت شرايط كردستان بود نه قوم كرد، چراكه در جاي ديگر امكان فعاليت نداشتند.
يعني حيات سياسي مائوئيستها در خارج از كشور عيانتر بود تا در داخل!
وقتي سازمان انقلابي حزب توده در دهه 1960 در خارج از كشور تشكيل شد، بيشتر اعضاي حزب توده را در اروپا با خود برد و در بين دانشجويان اروپاي غربي محبوبيت پيدا كرد. گروههاي مائوئيستي در مبارزات خارج از كشور عليه شاه و تحت تاثير دادن افكار عمومي اروپا درباره عملكرد حكومت پهلوي نقش موثري ايفا كردند، اما در داخل كشور هيچ كدام نتوانستند جاي پاي محكمي ايجاد كنند. اين روال بعد از انقلاب هم ادامه داشت و بيشتر اين سازمانها با وجود حضور در كشور فاقد پايگاه اجتماعي بودند. تنها سازمان مائويستي كه توانست پايگاه اجتماعي محكمي ايجاد كند سازمان كومله در كردستان بود كه البته نقش كومله هم نه بخاطر ايدئولوژي مائوئيستي كه به دليل روابط قومي در كردستان بود.
حزب توده گرچه خود را حزب طبقه كارگر ميدانست اما در تحليل خصلتهاي انقلابي كارگران شكست خورد، چنانكه كارگران آخرين قشري بودند كه به امواج انقلاب سال 57 پيوستند؛ جريانات مائوئيستي هم گرفتار همين اشتباه بودند و از پتانسيل انقلابي روستاييان ايران تصور ديگري داشتند؟
در مورد مساله دهقانها به عنوان يك نيروي انقلابي، وقتي تحولات اجتماعي ايران را از زمان جنبش تنباكو تا انقلاب 1357 بررسي كنيم ميبينيم روستاييان نقش اساسي در وقايع نداشتند؛ در برخي مناطق مثل كردستان و گيلان روستاييان آن هم در مقاطعي خاص نقشآفرين شدند.روستاييان در ايران نيرويي نبودند كه جزو سربازهاي ارتش دهقاني باشند و از طريق آنها بتوان شهرها را محاصره كرد. اين هم نمونهاي از الگوبرداري بيمعنا از انقلاب چين بود، با اين تفاوت كه روستاييان در چين خصلتهاي انقلابي داشتند و نيروي انقلاب 1949 بودند درحاليكه چنين خصلت و نيرويي در روستاييان ايران وجود نداشت؛ اين نشان ميدهد جرياني كه مدعي است روستاييان را سياسي و مسلح ميكند، متوجه نيست در ميان دهقانان ايراني خصلتهاي انقلابي وجود ندارد و مشخص ميشود چه حد از واقعيتهاي جامعه ايران دور است.
پارادوكس دفاع مائوئيستها از اسلام مبارز پس از انقلاب اسلامي چگونه قابل تحليل است؟ اسلام از نگاه سازمان انقلابي حزب توده كه پس از انقلاب نام رنجبران را برگزيد، همان نقشي را ايفا ميكرد كه براي مجاهدين خلق داشت؟
نخست بايد توجه داشت كه تمامي سازمانهاي مائوئيستي از اسلام مبارز حمايت نكردند مانند كومله و يا پيكار. اما در تشكيلات مهم اين كار را كردند كه عبارتند از رنجبران و اتحاديه كمونيستها. اين دو نيز از منظر ايدئولوژيك اسلام را نپذيرفتند بلكه براي همراهي و حمايت از حكومت ديني پس از انقلاب و بهطور تاكتيكي از برخي جناحهاي حكومتي حمايت ميكردند. استدلان آنان هم بيشتر بر اساس نيازهاي سياسي روز بود تا هر مساله ديگر و البته وقتي رهبران رنجبران كوشش كردند نقش اسلام مبارز را براي چينيها توضيح دهند، براي آنها غير قابل قبول بود.
به نوعي مجبور شدند همرنگ جماعت شوند؟
جريانات مائوئيستي در معادلات اجتماعي ايران تاثير خاصي نميگذاشتند؛ آنها تصور و انتظاري از جامعه داشتند كه در نهايت خلاف آن تحقق يافت. اين گروهها بايد تصميم ميگرفتند چكار كنند، چگونه در بين مردم جايگاهي براي خود ايجاد كنند و با زبان مردم صحبت كنند، برنامهاي داشته باشند كه با اقبال عمومي روبهرو شود، از نظر سياسي بايد خود را مدافع جمهوري اسلامي جلوه ميدادند كه اگر كاملا همراه حكومت جديد نباشند، اما كاملا هم مخالف نيستند.
اين اهداف ميسر نميشد مگر با ادبياتي مذهبي. اين ترفند به آنها كمك ميكرد براي همكاري با بخشهايي از حكومت، توجيه نظري داشته باشند.حزب رنجبران همكاري با جناح ليبرال حكومت كه بنيصدر نماينده آن بود را انتخاب كرد؛ همين همراهي با بخشي از حكومت عليه طيف ديگر نياز به توجيه نظري داشت. مائوئيستها جرياناتي كم شمار بودند كه بزرگترين آنها حزب رنجبران حدود 200 تا 300 عضو داشت، بنابراين چارهاي نداشتند جز اينكه براي بقا و فعاليت خود به ادبياتي مورد قبول اكثريت جامعه متوسل شوند. البته همانگونه كه آمد در اين معادله بايد حساب كومله را جدا كرد و اين تشكيلات در كردستان پايه اجتماعي حاصل كرده بود.
آيا اختلافي بين گروههاي مائوئيستي بروز كرد؟
تشكلهاي مائوئيستي هم در بعد نظري با يكديگر اختلاف داشتند هم در بعد عملي. براي نمونه حزب رنجبران نظريه «سه جهان» مائو را پذيرفته بود. اين نظريه كه در اوايل دهه 1970 به عنوان مكمل نظريه «سوسيال-امپرياليسم» مطرح شده بود بين دو ابر قدرت جهاني، شوروي را خطر اصلي اعلام كرد و از اين رهگذر توجيه نظري براي برقراري رابطه و نزديكي بين آمريكا و چين را فراهم آورد. بيشتر مائوئيستهاي ايران اين نظريه را رد كردند. افزون بر اين رنجبران در برابر تحولات چين بعد از مائو (دستگيري دار و دسته چهار نفره و گردش به راست دنگ سيائو پنگ) يا سكوت معنيدار ميكرد و يا دفاع ميكرد. در مسائل داخلي رنجبران حامي بنيصدر بود كه هيچ سازمان مائويستي ديگري نبود. خب، پيكار و كومله «سه جهان» را رد ميكردند و با كل نظام سياسي بعد از انقلاب سر شاخ بودند. اتحاديه كمونيستها نيز «سه جهان» را رد ميكرد و در مسائل چين از «دار و دسته چهار نفره» دفاع ميكرد. اين سازمان همچنين در تحولات داخلي از حزب جمهوري اسلامي در برابر بنيصدر دفاع ميكرد.
غير از ايران در كشورهاي ديگر هم احزاب مائوئيستي فعاليت داشتند؟
سازمانهاي مائوئيستي در فلسطين و افغانستان فعال بودند؛ اما در آن كشورها نيز گروههايي كوچك و حاشيهاي به حساب ميآمدند و اصولا در خاورميانه نتوانستند تشكيلات گستردهاي ايجاد كنند. اما در كامبوج حكومت خمرهاي سرخ جرياني مائوئيستي بود. در آفريقا نيز جريان موسوم به اونيتا در آنگولا به رهبري جوناس ساويمبي، جرياني مائوئيستي بود.
گرايشات مائوئيستي كه اختلافشان با حزب توده بر سر نزديكي شوروي و آمريكا بود پس از اينكه روابط دولت چين و آمريكا در دوره نيكسون احيا شد، با چه شرايطي مواجه شدند؟ گرايش به آمريكا چطور با ژست انقلابي راديكال قابل جمع بود؟
گرايش به آمريكا و طرح نظريه «سه جهان» علاقه نظري به مائوئيسم و چين را تضعيف كرد؛ تبليغات وسيع مائو در بين كمونيستهاي جهان كه شوروي را به تجديد نظر خواهي متهم و خود را انقلابي ميدانست، كمرنگ شد.اين دلسردي در مواردي تا تكفير مائو هم پيش رفت، چنانكه اتحاديه كمونيستهاي ايران(سربداران)، پيكار و كومله از چين دل بريدند.در سازمان توفان اين اختلاف شديدتر بود؛ در سال 1356در تنها گردهمايي سازمان در برلين غربي يكي از محورهاي اختلاف سياست خارجي چين و انتقاد آلباني از آن بود كه در نهايت انشعابي درون اين سازمان ايجاد كرد؛ گروهي به رهبري غلامحسين فروتن بدون اينكه از مائو انتقاد كند، به سياست خارجي چين كه اتحاد شوروي را دشمن اصلي خود ميدانست، حمله كرد. اين طيف به حزب كمونيست آلباني گرايش پيدا كرد و آن را حزب كمونيست انقلابي راستين خواند.
گروهي ديگر به رهبري علي سعادتي (معروف به سنجر) خود را حزب كمونيست كارگران و دهقانان ناميد و با حمايت حزب كمونيست آلباني از چين و مائو انتقاد كرد.اين گروه توانست كنترل توفان را در اختيار بگيرد كه البته در سال 1357 باز هم دچار انشعاب شد و فريدون منتقمي با جدا شدن از توفان، «كارگران مبارز» را ايجاد كرد و گروه بازمانده به رهبري سعادتي، پيش از آنكه انقلاب شود «حزب كار» را تاسيس كردند. البته طيفي از مائوئيستها هم سر موضع خود ماندند و همچون سازمان انقلابي حزب توده يا رنجبران اقدامات مائو را توجيه كردند. با اين حال برقراري رابطه بين پكن- واشنگتن از اقبال به مائو كاست.
ارسال نظر