اشعار مداحی حضرت عبدالله بن الحسن (ع) / پنجمین روز ماه محرم
پارسینه: حضرت عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب را باید آخرین شهید بنیهاشم پیش از شهادت حضرت اباعبداللهالحسین (ع) دانست.
مادرش را اُمولد (کنیز) به نام نفیله یا حبیبه و برخی دختر سلیل یا شلیلبنعبداللهبجلی به نام رمله دانستهاند. حضرت عبدالله باید آخرین فرزند امام مجتبی (ع) باشد. او از مدینه به مکه و از مکه تا کربلا همراه عمویش اباعبدالله بوده است.
لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد
حرمله خیر نبینی! نفسش بند آمد
شمر لبخند زد و غائله از تب افتاد
خاک عالم به سرم! شاه ز. مرکب افتاد
لشکر کفر از این صحنه به تکبیر افتاد
شاه تنها، ته گودال بلا گیر افتاد
تشنگی، تشنهی تسبیح و سجودش میکرد
نیزهای پیله به لبهای کبودش میکرد
زیر سنگینی یک چکمه تقلا میکرد
مجتبی زادهای از دور تماشا میکرد
سایه تیغ جفا، زیر گلویش که رسید
یادگار حسنش داخل گودال دوید
پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت
نعرهای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت
بانگ برداشت، زبانها ز. سخن افتادند
کینه توزان جمل یاد حسن افتادند
دست خالی به هواداری عشق آمده بود
با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود
بی سپر بود، ولی عزم یداللهی داشت
بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت
تیغ اگر داشت، چه درسی به جنمها میداد
پاسخ شبهه صلح پدرش را میداد
لحظهای کار قدم هاش به لرزش نکشید
هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید
در عوض، جای نوازش به غمش خندیدند
به غرور پدر بی حرمش خندیدند
هاتفی گفت: یتیم است، مراعات کنید!
نیزهای گفت:حسینی ست، مجازات کنید!
تیغ بیرون ز. غلافی به تکاپو افتاد
عاقبت قرعه به افتادن بازو افتاد
نوه فاطمه را از سر کینه کشتند!
به همان شیوهی مرسوم مدینه کشتند
قاسم نعمتی
دیدم ز. روی تل که دورت را گرفتند
راه عبور زاده زهرا گرفتند
میآیم از خیمه به امدادت عمو جان
این گرگها سرتا سرِصحرا گرفتند
عمه زمین خورد و صدا زد وای مادر
لشگر ز. هر سو نیزهها بالا گرفتند
تا ضربه را کاری به جسم تو بکوبند
اغلب کنار حنجر تو جا گرفتند
دیدم که زینب زلف هایت شانه میزد
اینان چرا با پنجه مویت را گرفتند
دستم سپر میسازم اینجا زیر شمشیر.
اما نشانه حنجرم را تا گرفتند
خون گلویم ریخت چشمان تو را بست
تا که نبینی جان من یک جا گرفتند
تا مثل تو گفتم که مادر یاری ام کن
با نیزه از پهلوی من امضا گرفتند
مانند قاسم صورتم تغییر کرده
از ما تقاص عقده از بابا گرفتند
جان دادنم مشکل شده میدانی ازچه؟
هر جفت پاهای مرا با پا گرفتند
محسن ناصحی
حسین، خسته و بی تاب بین گودال است
ز. فرط تشنگی و آفتاب بی حال است
نهاد دشمن او پای داخل گودال
رسید روضه به اینجا. زبان من لال است
دوید از وسط خیمه کودکی بیرون
حسین بیشتر از پیش ناخوش احوال است
آهای وارث جنگ جمل بترس از او
تجسم حسن است این اگرچه کم سال است
بدون تیغ و سپر هیبت علی دارد
که گفته میوهی این باغ و بوستان کال است؟
رجز نخوانده عجب مرد قابلی شده است
که مرد را چه نیازی به یال و کوپال است
*
هنوز بیشهی این دشت شیر نر دارد
درست مثل علی اکبرش جگر دارد
گرفته اید علیهای خیمه را، اما حسین کرببلا باز هم پسر دارد
گرفت دست خودش را مقابل شمشیر
توان اگرچه ندارد عمو، سپر دارد
کشید روضه به اینجا؛ حسین تنها شد
هنوز در تن خود جان مختصر دارد
رسید چکمه دشمن به آخر گودال
حسین، ساعت دیگر به نیزه سردارد
مجتبی خرسندی
من یتیمم، ولی پدر دارم
دست لطف عمو به سر دارم
رفته میدان عمو و از دوریش
دل خون و دو چشمتر دارم
دست من را رها کنای عمه
به خدا نیت سفر دارم
نگرانم نباش من مَردَم
من کجا ترس از خطر دارم؟
در رگم خون فاتح جمل است
نوهی شیرم و جگر دارم
میروم تا فدای او بشوم
من برای عمو سپر دارم
سمت میدان دوید، اما، آه...
لشکر بی حیا و عبدالله
دید در انتهای یک گودال
گوییا رفته است عمو از حال
آمد و بر سر عمو افتاد
رجز عاشقانهای سر داد
این عموی من است، بی کس نیست
میزنیدش، مگر گناهش چیست؟
برد پیش امام دستش را
تیغ یک بی مرام دستش را...
باز دستی شکست، یاالله
روضه را برد جای دیگر، آه ...
مادری در مصاف یک نامرد
دست مادر، غلاف یک نامرد
محمود ژولیده
هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش
کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله، ولی لایق رهبر شدنش
واژهای نیست به مداحی این آزاده
چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
بی زِرِه آمد و جان را زِرِه قرآن کرد
بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود، ولی خون تنش شد کفنش
از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت
جان خود را سپر جان عمو جانش ساختای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش
بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد
خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابی است در این مهمانی
خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش
همچو بابا همه اسرار نهان را میدید
بر تن پاک عمو تیر و سنان را میدید
او لگد خوردن دندان و دهان را میدید
دید در هلهلهها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد
دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش
تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش
محسن عرب خالقی
حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه
چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
روی خاک، تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته
دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
نمیبینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال
اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
مثه بچه شیر میمونه، وقتی که رجز میخونه
میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید
از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد
توی خون داره میخنده، عمو جون دیدی که مردم
اگه تو خیمه میموندم، جون عمه دق میکردم
خدارو شکر نمیمونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمیبینم، سوی ناموسم جسارت
خدا رو شکر نمیبینم، دست عمه رو میبندن
پای نیزهی ابالفضل، به اسیری مون میخندن
لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد
حرمله خیر نبینی! نفسش بند آمد
شمر لبخند زد و غائله از تب افتاد
خاک عالم به سرم! شاه ز. مرکب افتاد
لشکر کفر از این صحنه به تکبیر افتاد
شاه تنها، ته گودال بلا گیر افتاد
تشنگی، تشنهی تسبیح و سجودش میکرد
نیزهای پیله به لبهای کبودش میکرد
زیر سنگینی یک چکمه تقلا میکرد
مجتبی زادهای از دور تماشا میکرد
سایه تیغ جفا، زیر گلویش که رسید
یادگار حسنش داخل گودال دوید
پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت
نعرهای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت
بانگ برداشت، زبانها ز. سخن افتادند
کینه توزان جمل یاد حسن افتادند
دست خالی به هواداری عشق آمده بود
با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود
بی سپر بود، ولی عزم یداللهی داشت
بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت
تیغ اگر داشت، چه درسی به جنمها میداد
پاسخ شبهه صلح پدرش را میداد
لحظهای کار قدم هاش به لرزش نکشید
هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید
در عوض، جای نوازش به غمش خندیدند
به غرور پدر بی حرمش خندیدند
هاتفی گفت: یتیم است، مراعات کنید!
نیزهای گفت:حسینی ست، مجازات کنید!
تیغ بیرون ز. غلافی به تکاپو افتاد
عاقبت قرعه به افتادن بازو افتاد
نوه فاطمه را از سر کینه کشتند!
به همان شیوهی مرسوم مدینه کشتند
قاسم نعمتی
دیدم ز. روی تل که دورت را گرفتند
راه عبور زاده زهرا گرفتند
میآیم از خیمه به امدادت عمو جان
این گرگها سرتا سرِصحرا گرفتند
عمه زمین خورد و صدا زد وای مادر
لشگر ز. هر سو نیزهها بالا گرفتند
تا ضربه را کاری به جسم تو بکوبند
اغلب کنار حنجر تو جا گرفتند
دیدم که زینب زلف هایت شانه میزد
اینان چرا با پنجه مویت را گرفتند
دستم سپر میسازم اینجا زیر شمشیر.
اما نشانه حنجرم را تا گرفتند
خون گلویم ریخت چشمان تو را بست
تا که نبینی جان من یک جا گرفتند
تا مثل تو گفتم که مادر یاری ام کن
با نیزه از پهلوی من امضا گرفتند
مانند قاسم صورتم تغییر کرده
از ما تقاص عقده از بابا گرفتند
جان دادنم مشکل شده میدانی ازچه؟
هر جفت پاهای مرا با پا گرفتند
محسن ناصحی
حسین، خسته و بی تاب بین گودال است
ز. فرط تشنگی و آفتاب بی حال است
نهاد دشمن او پای داخل گودال
رسید روضه به اینجا. زبان من لال است
دوید از وسط خیمه کودکی بیرون
حسین بیشتر از پیش ناخوش احوال است
آهای وارث جنگ جمل بترس از او
تجسم حسن است این اگرچه کم سال است
بدون تیغ و سپر هیبت علی دارد
که گفته میوهی این باغ و بوستان کال است؟
رجز نخوانده عجب مرد قابلی شده است
که مرد را چه نیازی به یال و کوپال است
*
هنوز بیشهی این دشت شیر نر دارد
درست مثل علی اکبرش جگر دارد
گرفته اید علیهای خیمه را، اما حسین کرببلا باز هم پسر دارد
گرفت دست خودش را مقابل شمشیر
توان اگرچه ندارد عمو، سپر دارد
کشید روضه به اینجا؛ حسین تنها شد
هنوز در تن خود جان مختصر دارد
رسید چکمه دشمن به آخر گودال
حسین، ساعت دیگر به نیزه سردارد
مجتبی خرسندی
من یتیمم، ولی پدر دارم
دست لطف عمو به سر دارم
رفته میدان عمو و از دوریش
دل خون و دو چشمتر دارم
دست من را رها کنای عمه
به خدا نیت سفر دارم
نگرانم نباش من مَردَم
من کجا ترس از خطر دارم؟
در رگم خون فاتح جمل است
نوهی شیرم و جگر دارم
میروم تا فدای او بشوم
من برای عمو سپر دارم
سمت میدان دوید، اما، آه...
لشکر بی حیا و عبدالله
دید در انتهای یک گودال
گوییا رفته است عمو از حال
آمد و بر سر عمو افتاد
رجز عاشقانهای سر داد
این عموی من است، بی کس نیست
میزنیدش، مگر گناهش چیست؟
برد پیش امام دستش را
تیغ یک بی مرام دستش را...
باز دستی شکست، یاالله
روضه را برد جای دیگر، آه ...
مادری در مصاف یک نامرد
دست مادر، غلاف یک نامرد
محمود ژولیده
هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش
کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله، ولی لایق رهبر شدنش
واژهای نیست به مداحی این آزاده
چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
بی زِرِه آمد و جان را زِرِه قرآن کرد
بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود، ولی خون تنش شد کفنش
از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت
جان خود را سپر جان عمو جانش ساختای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش
بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد
خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابی است در این مهمانی
خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش
همچو بابا همه اسرار نهان را میدید
بر تن پاک عمو تیر و سنان را میدید
او لگد خوردن دندان و دهان را میدید
دید در هلهلهها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد
دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش
تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش
محسن عرب خالقی
حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه
چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
روی خاک، تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته
دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
نمیبینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال
اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
مثه بچه شیر میمونه، وقتی که رجز میخونه
میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید
از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد
توی خون داره میخنده، عمو جون دیدی که مردم
اگه تو خیمه میموندم، جون عمه دق میکردم
خدارو شکر نمیمونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمیبینم، سوی ناموسم جسارت
خدا رو شکر نمیبینم، دست عمه رو میبندن
پای نیزهی ابالفضل، به اسیری مون میخندن
منبع:افکارنیوز
ارسال نظر