یک نگاه متفاوت: هری پاتر و ستیز با صهیونیسم
* سید اکبر موسوی
** نشریه «ساعت صفر»/ شماره 15
انسان در پی جاودانگی و فناناپذیری است؛ بقای در همین دنیای خاکی. اما میداند که چنگالهای شاهین مرگ روزی او را خواهد ربود. نفس در این عالم باقی نمیماند و از سرای خاکی خواهد گذشت. اما میل به بقای در دار فنا انسانها را به دلخوش کردن به جاودانگی مجازی وامیدارد. آدمی با آگاهی از مرگ، جاودانگی را در ماندگاری نام، پایداری آثار و فرزندان و نسل خود جستوجو میکند. اما اینها جاودانگی حقیقی نیستند.
کتاب جام جاودانگی اندیشه است. آدمی برای نشر و بقای اندیشهاش از اکسیر ابدیت قلم و کاغذ استفاده میکند، و پس از خود نامش و اندیشهاش باقی خواهد ماند و به گونهای جاودانگی دست خواهد یافت. هفت کتاب هری پاتر، هفت روح نویسندهی آن؛ جی.کی. رولینگ است که ماندگار خواهد ماند و شاید هیچ جادویی نباشد که آن را از بین برد.
داستانها گاهی تنها داستانند، یعنی فراتر از حوادث هویدا و پنهان آن چیز دیگر ندارد. تنها بیان ماجراها و دردها و شادیهای زندگی است. اما گاهی داستان رمز و کلید است برای معنایی در پس اتفاقات. قصهی سلامان و ابسال ابن سینا صرفاً داستان دو برادر و عشق همسر سلامان به ابسال نیست، بلکه داستان عقل ناطقه و مرتبهی عرفانی نفس و قوای بدنی مانند شهوت و غضب است. در باطن این داستان اندیشهای عرفانی نهفته است. داستانهای رمزی-تأویلی شیخ اشراق مانند قصهی غربت غربیه و آواز پر جبرئیل نیز از داستانهایی است که هدف نویسنده نشر اندیشهی اشراقی بوده است نه بیان حوادث و اتفاقات. در قرن بیستم بهرهگیری از رمان و داستانبرای نشر اندیشه و مکتب رواج داشت. داستایوفسکی، کافکا و آلبر کامو از بزرگترین فیلسوفان اگزیستانسیالیسم از زبان داستان برای جاودان کردن اندیشهی خود بهره بردند. این روند را نیز در میان طرفداران کمونیسم و مخالفان آن بسیار میبینیم.
بیش از آنکه فیلسوفان و اندیشمندان از ادبیات و هنر بهره گیرند، سیاستمداران و صاحبان قدرت افکار و آرمانهای خود را در رسانههای مکتوب و تصویری نشر میدادند. باطن انبوهی از فیلمهای هالیوودی تبلیغ اندیشههای صاحبان قدرت غرب است و میتوان ردّپای صهیونیسم را مشاهده کرد.
از این سو، مخالفان صهیونیسم با ادعای سیطرهی صهیونیسم بر ارکان رسانههای مکتوب و مصور، هر چیزی را که با استقبال روبرو شود به دیدهی تردید نگاه میکنند و برچسب خدمت به صهیونیسم به آن میزنند. انیمیشن و فیلمهای بسیاری را به باطن صهیونیستی داشتن متهم کردهاند؛ از تام و جری و هاچ زنبور عسل و گربهسگ و بابی اسفنجی وتا ارباب حلقهها و جنگ ستارگان و ماتریکس و مرد عنکبوتی. اینکه آیا این ادعا درست است یا نه و آیا ناخودآگاه بیننده در گوشهای از ذهن خود اسیر باطن این فیلمها میشود یا نه، بحثی است که مجالش جای دیگری است.
این نوشته به صهیونیستی بودن و در خدمت صهیونیسم بودن سری هری پاتر نگاه دارد و مدعی است علاوه بر اینکه صهیونیستی نیست به مبارزه با صهیونیسم هم برخاسته است.
هری پاتر مثل بسیاری از داستانها و فیلمهای پرطرفدار این دوران، به مقولهی نبرد خیر و شر پرداخته است، نبردی که در آن سرنوشت بشریت رقم خواهد خورد و پیروزی یا شکست خوب پیروزی یا شکست خیر است. داستانهایی با این زمینه معمولاً با نگاه نخست صهیونیستی تلقی میشوند. به گمان نگارنده این نگاهی درست نیست، زیرا همه یا قریب به اتفاق مذاهب به آموزهی نبرد نهایی خیر و شر معتقدند و هر گردِ جنگ پایانی جهان، گردویِ صهیونیسم نیست. البته با توجه به نفوذ آنان در رسانهها این شک جا دارد، اما باید مدلل و بررسی شود.
داستان را مروری کوتاه کنیم. آغاز داستان هری پاتر، پایان یافتن دوران اقتدار نخست لرد ولدمورت است. ولدمورت میخواست تهدید هری پاتر کودک را از میان بردارد، اما از کودک بیسلاح شکست خورد و به زندگی بدون جسم گرفتار شد. دوران رشد هری پاتر همگام است با دوران آوارگی و دربهدری لرد سیاه. با ورود هری نوجوان به مدرسه، تلاشهای ولدمورت برای بازگشت آغاز میشود و دو بار به شکست میانجامد. تا اینکه در پایان سال چهارم، لرد سیاه بازمیگردد و دورهی دوم اقتدار ولدمورت آغاز میگردد. هری پاتر باید به نبرد با ارباب تاریکی برخیزد و یا کشته شود و یا بکشد. اما ولدمورت بزرگترین قدمها را برای جاودانگی برداشته است و روح خود را به هفت قسمت تقسیم کرده و در هفت شی نهاده است. پاتر باید این هفت روح را از بین ببرد تا بتواند به نبرد نهایی قدم بگذارد. روح آخر در جسم پاتر است و پاتر برای کشتن آن باید خود قربانی شود و به دامان مرگ چنگ زند. هری پاتر میمیرد و زنده میشودو در نبرد آخر پیروز میگردد.
هری پاتر نماد مسیحیت است و ولدمورت نشانهی صهیونیسم. باطن این مجموعه نبرد این دو است که در پایان با پیروزی مسیح پایان مییابد. این بار خیر و منجی جهان مسیح است و نیروی شر و دجالِ ضد مسیح صهیونیسم است که با تمام قدرت و هیمنهاش در هم میشکند. این ادعا اگر چه ادعایی شگفت است اما با نگاهی به این مجموعه قابل اثبات است.
1. دوران قدرت لرد سیاه دو دوران است. یک دوران پیش از تولد هری پاتر. دورهی اول با تولد هری پاتر پایان میپذیرد و دوران دوم دورهی بازگشت است. این دوره در نوجوانی هری پاتر آغاز میشود. تسلط یهود بر عالم نیز دو دوره دارد که دورهی نخست با پاگرفتن مسیحیت رو به افول مینهد و دوران دوم نیز با ظهور مسیح پایان همیشگی میگیرد.
2. یهود میان این دو دوره، آوارگی و بیخانمانی و نیمهجانی را پشت سر گذاشت. درمیان دو دوران اقتدار، لرد ولدمورت آوارگی و بیخانمانی را چشید.
3. خاستگاه اقتدار نخستین ولدمورت مدرسهی هاگوارتز و آغاز دورهی دوم اقتدار بیرون از مدرسهی هاگوارتز و در یک قبرستان بود که به اشغال مدرسهی هاگوارتز در مدتی بعد میانجامد. محل رشد و پرورش هری پاتر نیز هاگوارتز بوده است و در هاگوارتز پیروز نبرد نهایی میشود. هاگوارتز را میتوان به فلسطین و اورشلیم تأویل برد. خاستگاه قدرت قوم یهود و پرورشگاه مسیحیت. قوم یهود پس از جنگ جهانی دوم از هولوکاست سر برآورد و پس از آن به اشغال فلسطین دست زد و دوران اقتدار دوم خود را آغاز کرد.
4. تفاوت بنیادین دیدگاه و اندیشههای هری پاتر و ولدمورت نیز جای تأمل دارد. هری پاتر با نیروی محبت و عشق میجنگد و ولدمورت برای فرار از مرگ و بقاء تلاش میکند. نگاه هری پاتر به انسان، تساوی همهی آنان است و رنگ و نژاد و اصالت موجب تفاوت میان آنان نمیشود. مسألهی اصیل بودن خون جادوگری و نیز جادوگر و یا موگل بودن برای پاتر معنایی نداشت و موجب تفاوت انسانها نمیگردید. اما یکی از شعارهای اصلی لرد سیاه اصالت خون بود. جادوگرهایی را که خونشان اصیل بود از جادوگرانی که از نسلی غیر جادوگر بودند برتر میدانستند و تلاش میکردند که آنان را از تحصیل محروم کنند و غیرجادوگرها را در زمرهی چهارپایان تصور میکردند. چنین تفاوتی را در اندیشههای مسیحیت و صهیونیسم مشاهده میکنیم. مسیحیت با شعار مهر به انسانها نگاه دارد، اما صهیونیسم غیر خود را نفی میکند و با بهائم یکسان میپندارد.
5. در آغوش مرگ رفتن هری پاتر و آنگاه بازگشت وی برای نبرد پایانی و نجات بشریت شباهت فراوانی به اندیشهی مسیحیت پیرامون ظهور حضرت مسیح دارد.
6. مار از نمادهای اصلی صهیونیسم است. معجزهی تبدیل عصای حضرت موسی به مار و بلعیدن طنابهای ساحران موجب گرامیداشت این موجود نزد قوم یهود گشته است. نماد مار در داستان هری پاتر نماد گروه اسلیترین و نیز مرگخواران حامیان لرد سیاه است. یکی از جانهای ولدمورت در بدن مار قرار دارد و او این مار را بسیار دوست دارد.
7. عدد هفت، عددی مقدس برای ولدمورت است. در گفتوگوی وی با اسلاگهورن میگوید عدد هفت کامل است و تصمیم میگیرد جان خود را هفت بخش کند. از سوی دیگر عدد هفت نیز برای قوم یهود و صهیونیسم اهمیت دارد و شمعدان معروف صهیونیسم هفت شاخه دارد.
8. هفت جان پراکندهی ولدمورت را که در همه جا گستردهاند میتوان به نفوذ صهیونیسم در همهی ارکان جهان امروز تفسیر کرد. نفوذ در علم و دانشگاهها و صنایع غذایی و دولتها و اشراف و ... کتاب خاطرات نخستین روح ولدمورت نماد سیطرهی صهیونیسم بر علوم و مراکز علمی جهان است و روح دمیدهی صهیونیسم در آن را میتوان نظاره کرد. جان جای گرفته در تاج، تسلط بر حاکمان و فرمانروایان سیاسی را نشان میدهد. گردنبند زرین را میتوان به ثروتهای جهان و اشراف ان تأویل کرد. جان درون هری را نفوذ صهیونیسم در مسیحیت باید دانست.
9. دامبلدور برای پیروزی نهایی بر ولدمورت، هری نوجوان را به سه یادگار مرگ مسلح میکند. سه یادگار مرگ در برابر هفت روح. سه یادگار مرگ نماد تثلیث است. کسی که به این سه چنگ زند فراتر از مرگ است. یادگاران مرگ مقابل هفت جان، مسیحیت در برابر یهودیت است.
با دقت بیشتر میتوان باز مستنداتی در تأیید این تئوری به دست آورد. نیز ادعای اینکه استقبال شگفت انگیز از ای کتاب یک نویسندهی ناشناس باید پس پردهای داشته باشد، پس صهیونیستی است درست نیست. زیرا میتوان گفت مخالفان صهیونیسم از همین حربه برای نشر اندیشهی خود استفاده کردهاند. نگارنده دلایل ذکر شده را بسیار برتر و محکمتر از دلایل کسانی میداند که ادعای صهیونیستی بودن آن را دارند.
آخر شاهنامه
همیشه آخر شاهنامه خوش نیست. هیچ نویسندهای دوست ندارد که خوانندهی کنجکاو بیحوصله، ابتدا آخر داستان را بخواند و وقتی خیالش راحت شد، صفحههای آغازین را ورق زند. و هیچ نویسندهای دوست ندارد همهی آنچه را که نوشته است، ویران کند. من هنوز ادعا دارم دلایل بالا قویتر از دلایل سست مخالفین نظریهی من است. حداقل استدلالهای سه و چهار و پنج را میتوان قوی شمرد.
در متن بالا چه اتفاقی افتاده است؟ نویسنده با یک مقدمهی طولانی و با ردیف کردن مجموعهای از آگاهیها، فضل فروشی کرده است. این فضلفروشی برای نفوذ در ذهن مخاطب ابزار خوبی است. آنگاه داستان را بهگونهای روایت کرده است که با ادلهاش همساز باشد. و الا نیازی به بازگویی داستان نبود. سپس ادلهای را بیان کرده است و در پس آنها ادعایی. آیا واقعاً میتوان از این نشانهها پی به نیت نویسنده برد؟
من اعتراف میکنم خودم به این دلایل میخندم. نه اینکه بخواهم بگویم موافق آن یکی نظریه هستم. میخواهم بگویم این نظریات موهومات است. مثل شعر حافظ است که هر کس ذهنیت خودش را بر آن بار میکند و گمان میکند تیر فالش به هدف خورده است. شاید یک شعر برای دو نیت متضاد بیاید و بتوان از ابهامش استفاده کرد و بر هر دو حمل کرد. از داستانها هم میتوان چنین بهرهای جست. هر فرار از زندانی، نماد مثل افلاطونی نیست. هر آوارگیای هم نماد آوارگی قوم یهود نیست. شکی نیست که صهیونیزم و دیگر فرقهها از رسانه برای تبلیغ آموزههای خود بهره میبرند، اما نمیتوان ادعا کرد، همه چیز صهیونیستی است.
ارسال نظر