گوناگون

ترامپ خود نشانه زوال لیبرال دموکراسی است

ترامپ خود نشانه زوال لیبرال دموکراسی است

پارسینه: رحمان قهرمان پور، کارشناس امور بین الملل می گوید: هم ترامپ، هم خانواده بوش‌ها و هم خانواده کلینتون‌ها هر سه نشانه زوال لیبرال دموکراسی‌اند.


فرانسیس فوکویاما اندیشمند آمریکایی سال‌ها پیش با انتشار نظریه «پایان تاریخ» عنوان کرد که نظام لیبرال دموکراسی به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده‌است که همه کشورها و جوامع باید در برابر آن تسلیم شوند. آخرین حد تلاش‌ها و مبارزات ایدئولوژی‌های مختلف در نهایت در قالب ایدئولوژی لیبرال دمکراسی سر برآورده‌است و بنابراین تصور اینکه نظام سیاسی بهتر و مناسب‌تری به عنوان بدیل، جایگزین این نظام شود وجود ندارد. اما چنان‌که می‌دانیم اقدامات هیئت حاکمه امروز آمریکا که تماماً بر ضد لیبرالیزم است، در نقطه مقابل این نظریه قرار می‌گیرد.
رحمان قهرمان پور، کارشناس امور بین الملل در گفت و گو با همدلی از نسبت نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما با جریانات سیاسی امروز آمریکا سخن می‌گوید.

فوکویاما در نظریه «پایان تاریخ» خود، به دفاع از ارزش‌های سیاسی غرب پرداخته و معتقد است اجماع جهانی به نفع لیبرال دموکراسی در غرب پدید آمده است. فکر می‌کنید با سپهر سیاسی که امروز با اقدامات ترامپ بر آمریکا سایه انداخته، این نظریه تا چه اندازه صادق است؟
خیلی‌ها از همان اول می‌دانستند که هیئت حاکمه امروز آمریکا توانایی کار سیاسی چندان جدی در این کشور ندارند و صرفاً به دنبال زندگی لوکس و تجملی هستند که پیش از این نیز در پی آن بودند. اما اتفاقی که افتاد این بود که بر خلاف رویه لیبرال دموکراسی که صحبت از آن است، دیگر افرادی چون دونالد ترامپ به وضع قبلی خودشان راضی نیستند و به همین دلیل هم است که وارد دنیای سیاست شدند.
فوکویاما بحث اخیر خود را از اینجا شروع می‌کند که چرا افرادی چون دونالد ترامپ وارد حوزه سیاست شدند و آیا این رخداد شکستی برای لیبرال دموکراسی هست یا خیر.
بر خلاف تصور رایج که امروز در ایران مطرح شده و البته عمده کسانی که نظر می‌دهند اصولاً کتاب نمی‌خوانند و بیشتر تحلیل‌های تلگرامی را دنبال می‌کنند بحث فوکویاما این نیست که لیبرال دموکراسی شکست خورده، بحث وی آن است که لیبرال دموکراسی به مسئله هویت آن‌گونه که لازم بود بهایی نداده است.

وی در ادامه سخنان خود می‌گوید که عمده حامیان ترامپ محصول سیاست هویت هستند، سفیدپوستان ناسیونالیستی که احساس می‌کنند در خود آمریکا در اقلیت هستند، غریب واقع شده‌اند و صدایشان شنیده نمی‌شود. فوکویاما ضمن بیان این مهم که لیبرال دموکراسی به این دست اقشار توجه نکرده، در عین حال جریان چپ را متهم می‌کند که از آرمان گذشته خود و هویت فراگیری که از گذشته به دنبال آن بوده که همان هویت غیر قومی و زبان یعنی هویت طبقاتی کارگری است عقب‌نشینی کرده و از هویت‌های خرد و ریز مثل هویت مهاجران، یا زبانی، قومی و فمینیستی حمایت کرده است. به همین جهت، از یک طرف لیبرال دموکراسی را در کم اهمیت دادن به مسئله هویت مقصر می‌داند و از طرف دیگر جریان چپ و مارکسیستی یا سوسیالیستی را متهم می‌کند که از شعار اولیه خود در مورد نمایندگی طبقات کارگری عقب‌نشینی کرده است. به باور فوکویاما، این دو اتفاق باعث شده که مسئله هویت یا به عبارت دیگر سیاست هویت به مسئله اصلی افرادی چون ترامپ تبدیل شود و در نتیجه این دعواهای هویتی توانسته‌اند خود را برجسته سازند و بالا بکشند.
لذا فوکویاما در پایان بحث خود به لیبرال‌ها توصیه می‌کند که مسئله ادغام فرهنگی و آسیمیلاسیون را جدی بگیرند و به سوسیالیست‌ها توصیه می‌کند که به آرمان‌های گذشته خود بازگردند و نمایندگی طبقه کارگر را بر عهده گیرند. در این مقطع، برخی که اندیشه‌های فوکویاما را خوانده‌اند تصورشان این است که آقای فوکویاما از بازگشت سوسیالیسم دفاع می‌کند، در حالی که خیر، به این معنا از بازگشت سوسیالیسم دفاع نمی‌کند، وی همچنان در چارچوب لیبرال دموکراسی فکر می‌کند ولی معتقد است که سیاست و هویت چالشی جدی برای لیبرال دموکراسی است و لیبرال دموکراسی می‌بایست برای این مسئله راهکاری داشته باشد و راهکاری که ارائه می‌دهد در واقع همان بازگشت به سیاست‌های ادغام فرهنگی و جدی‌گرفتن سیاست‌های آموزش مهاجران و در عین حال تعقیب سیاست‌های شهروندی است.


نگاه فوکویاما به غربی‌شدن جهان امروز با وجود اعتراضات بسیار به سیاست‌های آمریکا، خصوصاً دولت ترامپ را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
فرض فوکویاما بر این اصل استوار است که بهترین مدل حکومت همان لیبرال دموکراسی است، اما چه در کتاب «نظم و زوال سیاسی» و چه در کتاب «هویت» خود اخطار جدی می‌دهد که لیبرال دموکراسی با چالش‌های جدی مواجه شده است، از این جهت که لیبرال دموکراسی الزاماً معادل غرب و اندیشه‌های غربی نیست، چه که این مدل مثلاً در ژاپن یا جاهای دیگر هم وجود دارد. اما اینکه آیا ترامپ نشانه افول لیبرال دموکراسی هست یا خیر، جواب آقای فوکویاما این است که هم ترامپ، هم خانواده بوش‌ها، و هم خانواده کلینتون‌ها هر سه نشانه زوال لیبرال دموکراسی‌اند.
وی همچنین در کتاب «نظم و زوال سیاسی» خود می‌افزاید که خانواده بوش‌ها یا کلینتون‌ها بیست سال است که سیاست آمریکا را در اختیار گرفته‌اند و این خود نشانه زوال لیبرال دموکراسی است. فوکویاما در کتاب «هویت» خود نیز همچنان معتقد است که برآمدن ترامپ و ترامپ‌ها نشانه زوال لیبرال دموکراسی در غرب است.


به باور شما، ارزش‌های لیبرال دموکراسی که فوکویاما عنوان کرده قابل تسری و ترویج در جهان امروز نیست؟
به نکته درستی اشاره کردید. ما مثلاً وقتی به جاهایی مثل ترکیه، تونس، آفریقای جنوبی یا مالزی نگاه می‌کنیم می‌بینیم که در این کشورها دموکراسی وجود دارد ولی لیبرال دموکراسی دیده نمی‌شود. آقای فوکویاما یا افرادی چون فرید ذکریا معتقدند که لیبرالیزم از دموکراسی قابل جدا شدن نیست اما واقعیت این است که کشورهای مذکور که توانستند به دموکراسی گذار کنند از نعمت دموکراسی برخوردار هستند اما الزما ارزش‌های لیبرال در کشورشان حاکم نیست.
فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ» با همان فهم هگلی از جهان، معتقد بود که سرنوشت محتوم جهان گسترش لیبرال دموکراسی است، اما در کتاب «نظم و زوال سیاسی» یا در کتاب «هویت» به نوعی از این ادعا عقب‌نشینی کرده است. فوکویاما در کتاب «هویت» عنوان می‌کند که منظور وی از پایان تاریخ، این نبود که حتماً لیبرال دموکراسی در جهان حاکم می‌شود، بلکه اشاره می‌کند که بحثش این بود که مدلی بهتر از لیبرال دموکراسی وجود ندارد، اما الان می‌گوید که اگرچه لیبرال دموکراسی بهترین مدل است ولی خود دچار چالش‌هایی بسیار است. لذا شما درست می‌گویید، اگر به معنای شرقی و غربی نظریه فوکویاما را در نظر بگیریم که آیا غرب در حال گسترش مدل حکومت‌های غربی در جهان است می‌توانم بگویم که خیر این‌طور نیست.


البته زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ملل غیر غربی هم آماده پذیرش چنین گذاری نیست.
لیبرال دموکراسی را اگر به عنوان یک مدل دموکراسی در نظر بگیرید بحث‌های مختلفی مطرح می‌شود، که مدل‌های لیبرال دموکراسی که مبتنی بر فردگرایی است در فرهنگ‌های شرقی به آن صورت رواج ندارد، از جمله نمی‌توان در چین جایگاهی به لیبرال دموکراسی داد چون بیشتر کشوری جمع گراست. این از آن جهت قابل مطالعه است که فرهنگ شرقی اصولاً فرهنگی جمع گراست و فردگرایی در آن پذیرفته نمی‌شود. در واقع می‌توانیم بگوییم که عدم استقبال از لیبرالیزم به معنای عدم استقبال از دموکراسی نیست، واقعیت این است که دموکراسی رو به گسترش است اما لیبرالیزم نه الزاماً. شما در اینجا سوال‌تان ناظر به ارزش‌های لیبرال و گسترش ارزش‌های لیبرال در جهان است.

این نظم بعد از جنگ سرد دچار چالش‌های جدی شده است و به طوری که در روسیه، ترکیه، مجارستان، اندونزی و فیلیپین می‌بینید، این کشورها اصولاً ارزش‌های لیبرال را زیر سوال برده‌اند اما همه اینها به نوعی رگه‌هایی از دموکراسی را نیز در خود دارند. بنابراین دعوا الان بر سر این است که وقتی شما جنسی به نام لیبرال دموکراسی می‌فروشید این دو با هم هستند یا اینکه شما می‌توانید دموکراسی را بخرید و لیبرالیزم را نخرید. آقای فوکویاما، فرید ذکریا و طیف‌هایی از این دست معتقدند که لیبرال دموکراسی قطعاً پکیجی است که شما نمی‌توانید ملزومات آن را از هم جدا کنید و دو جنس آن را باید با هم بخرید، اما نظریه‌های جدید می‌گویند که شما می‌توانید دموکراسی را بگیرید ولی لیبرالیزم را نگیرید، آن وقت مدل جاری، به مدل حاکمیتی در کشورهایی چون مالزی، ترکیه، تونس و دیگر مناطقی تبدیل می‌شود که در آن دموکراسی، انتخابات منظم و جابجایی هست اما الزاماً ارزش‌های لیبرال حاکم نیست.

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار