گوناگون

روایت جلال آل‌احمد از آشنایی و ازدواج با سیمین دانشور

«جلال آل احمد» می‌نویسد:

راه افتادم سمت شیراز برای گرفتن قسط اول حق الترجمۀ "قمارباز داستایوفسکی"، از کی؟ از آقای معرفت نامی که به واسطۀ "ابراهیم گلستان" با او آشنا شده بودم. معرفت، پیش از این که ناشر و چاپخانه دار باشد، یک آبلیموفروش متبحر بود!

توی ماشین که از گاراژ "اتوعدل" راه افتاده بود، با "سیمین" آشنا شدم. آمدن سیمین به زندگی ام، تکانه ای بود که تا مدت ها جوارح مرا و خانواده ام را لرزانید. هیچ کس از میان اهل خاه، تمایلی به ازدواج من با سیمین نداشت. به خصوص پدر که تصور داشتن یک عروس مکشوفه، دیوانه اش میکرد. خودم هم فکر نمیکردم روزی برسد من با خواهرزادۀ یک درباری، پیمان زناشویی ببندم. سیمین دختر خواهر "سردار فاخر حکمت" از نزدیکان محمدرضا شاه بود که تا آستانۀ نخست وزیری مملکت، پیش رفته بود!

من با سیمین تفاوت هایی اساسی داشتم، هم در رگ ریشه، هم در خاستگاه و فرهنگ.

اما چه میشود کرد با دلی که او را جداً میخواست؟

روز عروسی مان که در خانۀ سردار فاخر حکمت برگزار شد، از میان همۀ اقوام من، تنها یکی دو خوار و خواهرزاده حضور داشتند آن هم پنهان از پدر. آنها وقتی رسیدند؛ در آن چادرهای کمری مشکی و زیر آن روبندهی بلند، هیچ تناسبی با خانم های حاضر در میهمانی نداشتند! سیمین آن روز یک لباس آبی ناپلئونی پوشیده بود. از همان پارچه، پاپیونی موهای کوتاه فردارش را زینت میداد. لباس از بالا حالت چهارترک داشت و یقه اش خشتی باز بود. من یک نگاه به او انداختم و یک نگاه به خواهر و خواهرزاده هایم و برای لحظه ای به انتخابم تردید کردم. آیا رویاروی کردن طرفین این ماجرا، از خودخواهی و لج بازی من ناشی نمی‏شد؟

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار