تق تق کلاش و داغ شدن استخوان....
درباره جنگ هشت ساله، کتاب زیاد نوشته و خاطره زیاد گفته شده، ابعاد مختلف جنگ، از نظامی تا حماسی و احساسی و... اما درباره «حس گلوله خوردن» کمتر شنیده ایم یا خوانده ایم، به نظر شما کسی که گلوله میخورد، دقیقا چه «احساسی» دارد، چه میکشیده؟
برایم گفت: اصابت گلوله کلاش به بدن با «تق تق» شروع میشود، مثل یک راز اما، صدای این تق تق را هیچکس نمیشنود جز خودت، شاعرانه است واقعا!
اولین چیزی که میشنوی و حس میکنی این تق تق خردشدن و داغ شدن استخوانهاست، در شوک آن کسرهای کشدار ثانیه و تق تق سوزان هستی که خون و درد شدید هم میآید، ولی آن لحظه اول،اول فقط یک صدای تق تق درونی است.
کلاشینکف اتفاقا خیلی نامرد است، ژ3 غربیها کار را زود تمام میکند، گلوله ژ3 با یک سوراخ کوچک وارد میشود و از آن طرف حفرهای بزرگ با یک مرگ سریع، به جا میگذارد، گلوله ژ3 میتراشد و میخرامد و میبلعد و کار را تمام میکند، اما کلاشینکف روسی و شرقی ساخته شده برای از پاانداختن با استراتژی مشغول کردن تعداد بیشتری از افراد دشمن نه خلاص کردن آنی یک نفر از دشمن!
معروف بود، بعثیها زیاد به اسیرانشان گلوله نمیزنند، قبر را خود اسیرها میکندند و مقابل آن میایستادند و یک گلوله در مغز، صاحب این جمجمه خرد شده، آخرین لحظه، توانسته از زیر چشم بند، قاتلش را ببیند؟ آخرین قاب زندگیاش، چهره عرق کرده یک افسر بعثی بوده که داشته ماشه را میچکانده؟ تق تق گلوله کلاش و ترکیدن جمجمه و جان دادنش چقدر طول کشیده؟ چه کشیده آن لحظات آخر؟ به چه فکر میکرده آن لحظات آخر آخر... میدونی؟
نیوفولدر/ تهران امروز
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشقي زجانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش نغمهها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
∗