صدام بود و سلاح....توتم اش!
بعدازظهر تاریخی کودکیاش در تکریت اینطور شروع شد که یک میله آهنی را در آتش سرخ سرخ کرد و منتظر ماند تا گاومیش همسایه بیاید-همان همسایه ای که شنیده بود بهخاطر پدر نداشتن مسخره اش می کند- میله سرخ را زد به گاومیش و فرار کرد...از تقدیر روستایی اش فرار کرد.
«صدام» از صیغه مبالغه می آید، یعنی بسیار صدمه زننده، خود خود اسمش بود، این بار روزگار اسم برعکس برای زنگی ننهاده بود، صدام بود و از نفرتش، مثل یک گنج مواظبت میکرد تا بسیار صدمه بزند، نفرتش جوانه می زد و تبدیل میشد به قدرت قساوت و قساوت قدرت! حتی خنده اش هم ترسناک شده بود.
نظامی گری و عربیت آمیخته با سوسیالیسم و به قول بعثیها -عمل للفقراء- جذبش کرد، گمشدهاش را در حرفهای میشل عفلق پیدا کرد، یک تکهای از روحش در تاریخ گمشده بود و مثل همه دیکتاتورها حس می کرد که یک رسالت تاریخی دارد، شیفته استالین بود که خودش و همه بعثیها سیبل استالینی می گذاشتند.
سلاح توتمش بود، هدیهاش به روسای کشورها ، کلاشینکف طلا و نقره بود و خودش هم کلکسیونی از اینها داشت، در خصوصیترین جلسات بعث با یارانش ، کلت طلایی به کمرش بود، آماده برخورد با هرگونه توطئه واقعی یا خیالی، سیگار برگ را هم در همه جلسات رسمی داخلی و حتی بینالمللی، جلوی چشم همه، آتش می زد که درجه خونسردی و بی اعتنایی به هرگونه محدودیت را به رخ بکشد.
صدام حسین المجید تکریتی، دشمن عجیبی بود، سال آخر جنگ، جنگ شهرها و موشکباران، ایران و عراق به توافقی ضمنی رسیدند که جنگ شهرها را متوقف کنند، اما حرف صدام برای پایان موشکباران این بود: به شرطی که آخرین موشک را ما بزنیم! صدام بود دیگر، می دونی؟!
نیوفولدر/تهران امروز
خدا لعنتش کنه
هر چی بود ...بود
الان دیگه به درک رفت و بی عزت شد
باید مواظب بود که خسلت های دشمن به ما سرایت نکند و گرنه ما نیز جزئی از تاریخ منفی هستی خواهیم شد.
خداوند لعنت کند ظالمان را