گوناگون

موتزارت‌ها در نطفه مادر کر و در مدرسه اخته می‌شوند!

موتزارت‌ها در نطفه مادر کر و در مدرسه اخته می‌شوند!

پارسینه: مهدی کاظمی، هنرمند معاصر، منتقد مدرنیته و محقق در زمینه‌ی ذهن و اصول یادگیری، در خصوص اصول صحیح اموزشی و تربیتی فرزندان در اجتماع مدرن و اسیب‌هایی که خانواده‌ها به فرزندانشان وارد میکنند کتابی به نام تربیت انا در دست تالیف دارد. او در این کتاب میخواهد بگوید که این مادران و پدران هستند که جامعه‌ای سالم را میتوانند شکل دهند و متذکر میشود که چنانچه مادرو پدری از وظیفه خویش سرباز زند جامعه را فساد اخلاقی بر خواهد داشت. در ادامه میپردازیم به دیدگاه ایشان در خصوص اموزش و پرورش صحیح و ذهن بازنده بودن جوانان در جامعه مدرن!

موتزارت‌ها در نطفه مادر کر و در مدرسه اخته می‌شوند! دوره‌ی خردسالی از مهمترین دوره‌هایی میباشد که کودک ان را تجربه کرده و ساختمان شخصیت خود را پی ریزی میکند. بسیار دیده و شنیده ایم که روانکاوان و روانشناسان برای پی بردن به مشکلات مریض هایشان بازگشتی میزنند به دوران خردسالی ان‌ها و مشکل را در ان دوره جست و جو میکنند.
کودکانی که در این دوره از اصول تربیتی و اموزشی صحیحی برخوردار نبوده اند نمیتوانند در اینده فرد مفیدی در جامعه باشند و همیشه از مشکلات روانی و شخصیتی در بزرگسالی رنج خواهند برد. با وجود این افراد نمیتوان جامعه‌ای سالم داشت و همانطور که گفته شد برای ساخت جامعه‌ای سالم نیاز به افراد سالم و تربیت درست داریم و برای ساخت افراد ازاد و سالم نیاز به جامعه‌ای سالم داریم یعنی میتوان گفت که جامعه را در افراد وافراد را در جامعه باید مطالعه کرد.
جامعه‌ای که پر باشد از افراد مریضی که نتوانسته اند اصول صحیح اموزشی و تربیتی را پشت سر بگذارند، چگونه میتوان انتظار داشت اصول اخلاقی موجود در جامعه را رعایت و به ان احترام بگذارند! از دیدگاه من جامعه‌ای سالم است که مادرانی سالم داشته باشد، جامعه‌ای که بتواند به مادران اموزش دهد چگونه وظیفه مادری خود را به خوبی انجام دهند و این درختان را بارور کنند و از تجاوز دیگران در امان نگاه دارند. چگونه باید به فرزندانشان اموزش بدهند تا در قید بند و اسارت نمانند و همیشه ازاد زندگی کنند و ازاد بمیرند.
کودکی که در ابتدای زندگیش فقط ساعاتی چند، مادر خویش را میبیند و بیشتر وقت خویش را در مهدکودک میگذراند یا در مراکز نگهداری چگونه میتواند مادرش را دوست داشته باشد یا بهتر است بگویم چگونه میتواند معنای خانواده را در ابتدایی‌ترین دوران زندگیش درک کند. او به خوبی میداند که دوست داشتنش از روی ترحم است و بس؛ و مادری که حکم پرورش دهنده او را دارد فقط به حکم وظیفه و پول این کار را انجام میدهد و خبری از محبت حقیقی نیست و در خویش به این فکر میکند که من چگونه میتوانم مادری که فقط به من شیر داده مانند یک مادر دوست داشته باشم.
این است تخریب روانی کودکی که در ابتدای زندگیش به جای چشیدن محبت حقیقی و نوازش از سوی مادر باید شخصی را از ان جهت دوست داشته باشد که به او شیر میدهد که زنده بماند و دیگری را فقط از ان جهت که مخارجش را فقط تامین مینماید. در این ببین خبری از محبت واقعی نیست؟
حال کودک اماده این است که به زودی از شیر گرفته شود، چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ جدایی
اولین تجربه تلخ جدایی خویش را می‌چشد، چرا که مادرش او را از دایه‌ای که به او شیر داده جدا میکند و بعد از مدت‌ها کودک خود دیگر به یاد نمی‌اورد دایه اش را.
گویا مادر با این عمل خویش بی مهری خویش را به فرزندش جبران نموده است، اما غافل از این که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده است.
مادر به جای این که مهر و محبت به دایه نماید و او را نزدیک به خویش و خانواده اشان کند با این عمل جدایی درس ناسپاسی خوبی را در اوایل زندگی به فرزند خویش میدهد و به او یاد میدهد که از کسی که به او شیر داده، نگهداری و رسیدگی نموده متنفر شود و از او چگونه دوری نماید؟
با تشریح این عمل اشتباه مادر یه یاد جوانان جامعه خودمان افتادم، جوانانی که مینالند از رابطه هایشان یکی میگوید تماما مهر و محبت به او کردم، ولی او به من با ناسپاسی فراوان پشت کرده و از من جدا شد. دیگری میگوید او تمام زندگی من بود من به خاطر او از تمام خود گذشتم و او خیانت کرد و از من جدا شد.
دیگری نالان از وضیت ادم‌ها و کاسبانیست که در عمل خویش انصاف را رعایت نمیکنند و خوب به خاطر می‌اورم که این چنین میگفت:او مثل برادر من بود ان چان اطمینان داشتم که کل زندگیم را به او سپردم، اما او نامردی کرد و خیانت و از من جدا شد و من را به خاک سیاه نشاند.
مگر برادر نزدیک‌تر از کسی است که به شما شیر داد و بزرگتان کرد! مادری که عمل ناسپاسی و نفرت را در سال‌های اول زندگی به فرزند خویش میاموزد این فرزند در بزرگسالی میشود مفسد جامعه و یک جامعه را به فساد اخلاقی خواهد کشاند.
مادر با عمل خویش خساراتی را در اینده به بار خواهد اورد که قابل جبران نیستند. وقتی کودک چندین سال از خانواده دور باشد ایا حالت‌های طبیعی مهر و محبت در قلب‌های ساکنین روشن میماند؟ ایا ان‌ها همدیگر را میتوانند خالصانه و عاشقانه دوست بدارند و یا به چشم غریبه به همدیگر نگاه میکنند؟
این خسارات در زندگی مشترک پدر و مادر هم نمایان میشود طوری که ان‌ها ان چنان که باید و شاید به هم احساس نزدیکی نمیکنند و به هیچ عنوان خود را به همدیگر وابسته هم نمیدانند و وقتی کودک قدم به خانه گذاشت او را همچون بیگانه‌ای میبینند که قصد گرفتن اشیانه ان‌ها را دارد؛ و جامعه و اطرافیان هم همین گونه نگاه را به مادر خواهند داشت. به مادری که کودک خویش را از خود جدا ساخته چگونه دیگران با نظر احترام میتوانند نگاه کنند!
(از دل برود هر ان که از دیده برفت) فرزندی که مدتی طولانی دور بوده از خانواده دیگر نمیتوانند کشش واقعی و طبیعی را برای برقراری ارتباط داشته باشد.
هیچ کس اشنایی با همدیگر ندارد نه پدر، نه برادر، نه مادر و نه خواهر همه با همدیگر غریبه اند و این غریبگی در مقیاس بزرگتر هم یعنی در جامعه نمایان میشود.
ان‌ها دلیلی برای ماندن در خانه ندارند و کانون خانواده حزن و اندوه است. پس برای سرگرم کردن خویش به خارج پناه میبرند. حال اگر مادر به وظیفه خود یعنی شیر دادن عمل نماید اخلاق و اداب خانوادگی خود به خود به هم امیخته میشود؛ و احساسات طبیعی در در تمام قلب‌ها زنده میشود. یک وابستگی کوچک باعث میشود تا همه‌ی اعضای خانواده به هم نزدیک شوند و پدر مادر به واسطه همین وجود فرزند رابطه‌ای گرم و صمیمی میتوانند تجربه کنند چنانچه به وجود مقدس فرزند خویش با مهر و محبت ناظر باشند و همینطور اگر رابطه خانوادگی گرمتر شود، وظایف خانوادگی هم در قلب‌های پدر و مادر زنده میشود و ان‌ها شروع به فعالیت میکنند و امیدوارتر میشوند.
وقتی مادر به وظایف خویش به درستی عمل کرد، میتوان اسم مادر را بر او گذاشت و با این عمل او تحول عظیمی در وضع خانواده و همچنین در جامعه به وجود می‌اید و در چنین حالتی طبیعت به وظیفه خویش عمل میکند. اگر همسر من به عنوان مادر، وظیفه خویش را به درستی انجام داد و از انجام ان سرباز نزد ناخود اگاه عمل ان باعث میشود من هم شوهر خوبی باشم و بتوانم وظایف شوهری و پدری خویش به درستی انجام دهم. زمانی که مادر نباشد، کودکی نیست! چرا که وظایف این دو متقابل و به هم پیوسته است و چنانچه جاذبه خونی توسط وظیفه‌ی مادری انجام نشود، در همان سال‌های اولیه اتش محبت در دل هر دو خاموش میشود و قلبشان مانند غاری ساکت و سرد به دور از اتش محبت خواهد شد و اینگونه است که در همان سال‌های اولیه تعمدا از عالم طبیعت خارج ساخته اند، ولی بگذارین متذکر شوم که خارج شدن از عالم طبیعت در عکس این مسئله هم ثابت است.
هیچ کس نمیتواند در کار طبیعت دخالت کند. طبیعت کار خود را از داخل انجام خواهد داد و اگر مادران در خارج بخواهند از این کار را انجام دهند به غیر از این که دست در کار طبیعت میبرند، کار دیگری نکرده اند و فقط احتمال خطر را زیاد نموده اند.
وقتی مادری در انجام وظایف خود زیاده روی و افراط نماید و کودک خود را در ناز و نعمت بخواهد پرورش دهد، در این حالت فقط احتمال خطر را بالا میبرد. بسیار دیده میشود مادرانی که فرزند خود را مانند معبود میپرسند و و برای ان که فرزندشان در مقابل ضعف و ناتوانی بتواند واکنش درستی نشان دهد تغذیه او را زیاد میکند، ولی نمیداند باز با این کار او ضرر زیادی به کودک وارد میسازد. بدانید‌ای مادران که شما‌ها برای ان که بخواهید فرزندان خویش را از اسیب حفظ نمایید نیاز نیست او را بیشتر محبت کنید یا بسیار نوازش نمایید این اعمال شما برخلاف قوانین طبیعت بوده و اتفاقا او را به خطر بیشتر نزدیک ساخته و همچنین ضعف و ناتوانی او را در مقابل حوادث تقویت مینمایید.
هیچ سیستمی بهتر از طبیعت نمیتواند فرزندانش شما را تقویت و نیرومند سازد، از ابتدای زندگانی، طبیعت کودک را برای ان که نیرومند‌تر و پخته‌تر برای حوادث اینده سازد کودک را در دامن حوادث و بلایا فرو برده و امتحانش مینماید. طبیعت از وسائل بسیار ساده‌ای برای ازمایشات خود در ابتدا استفاده میکند در ابتدا وقتی دندان زیر لثه اش میخواهد بیرون بیاید او را دچار تب شدیدی میکند و بعد از دل درد‌ها و کرم‌های معدوی گرفته تا دمل‌های پر درد به کودک میدهد. در ابتدا زندگی او پر است از درد‌ها و تب‌های شدید که در قدیم اکثر کودکان در همان اوایل زندگی در اثر بیماری و همین درد‌ها جان خود را از دست میدادند! کودکانی که از این ازمایشات جان سالم به در میبردند نیرومند‌تر شده و تمام عناصر بدنشان برای مبارزه با تمام حوادث زندگی تا اخر عمر اماده میشد.
طبیعت کار خودش را در اموزش بهتر از هر سیستم اموزشی که تا به حال به گوشتان خورده بلد است. وچنان چه هر یک از شما بخواهد دست در ان ببرد کارش را خراب کرده و اینده فرزند خویش را تباه میسازید.
چنانچه مادر از وظیفه‌ی مادری خویش سرباز زند، پدر هم که نقش اساسی در تربیت و اموزش فرزند را دارد از وظیفه خویش شانه خالی میکند! میخواهم گویای این باشم که کودکی که تا ۷ سالگی با اندیشه‌های مادر و سخنانی که مادر به او اموزش داده حال دست اموزگارانی سپرده میشود تا ساقه‌های فرعی شخصیتی او را رشد و نمو دهند. حال نمیدانند که اگر فرزندان شما به دست بزرگترین دانشمندان دنیا هم سپرده شوند نمیتوانند تاثیری را که تربیت پدر در رشد و شکل گیری شخصیتش دارد را داشته باشند. پدر با اموزه‌های خود بعد از مادر نقش به سزایی را در تربیت کودک خویش داراست.
چنانچه در تاریخ هنر به خصوص در تاریخ موسیقی نظری بیافکنید به سرگذشت موسیقیدانان بزرگی همچون بتهوون، موزارت، چایکوفسکی.
کاملا متوجه این موضوع میشوید که این پدر و مادران ان‌ها بودند که سبب موزیسین شدن ان‌ها شده اند. موتزارت در نامه هایش به پدر کاملا موضوع تاثیر گذاری پدرش را در او به نمایش میگذارد و یا چایکوفسکی که در سن بالایی به موسیقی روی می‌اورد یاد اور ان میشود که در سنین کودکی مادر و پدرش، چون در کار هنری فعال بوده اند به همین سبب در ضمیر ناخوداگاهش این بوده که به دنیای موسیقی تعلق دارد وهمچنین شخصیت‌های بزرگی همچون انیشتین و یا تسلا و ادیسون ... بار‌ها شنیده اید که گفته اند و یا نوشته اند در مدرسه مسخره شده و حتی خنگ هم خطاب میشدند! ولی این مادران ان‌ها بوده که باعث رشد شخصیتی و پیشرفت ان‌ها شده است نه مدرسه و نه اموزگار. کسانی که دنیا مدیون ان هاست هیچ دانشگاهی نرفته اند و هیچ اموزگاری نداشته اند.
تاریخ معلم خوبی برای ما میباشد حال چرا دوباره تاریخ را تجربه میکنید؟ تاریخ ثابت میکند که برای متخصص شدن و برای اندیشمند شدن نیازی به مدرسه و نیازی به دانشگاه نیست با این حال ما معیار اولمان را مدرک گذاشته ایم برای سنجش علم و اگاهی شخص.‌ای مادران و پدران تاریخ را بخوانید، که چگونه پدران و مادران دست در دست همدیگر داده اند و فرزندانی تاثیر گذار و اندیشمند را تربیت کرده اند. حال چرا برای تربیت و رشد فرزندانتان متوسل میشوید به کلاس و درس و اموزشگاه و دانشگاه و هزاران مرکز اموزشی! این شمایید که ان‌ها را باید تربیت کنید نه مدرسه و نه دایه و نه جامعه.
البته منظور من از این که وظیفه پدر و مادر، تربیت فرزندانشان است شامل این موضوع میشود که مادر و پدر هم نباید در اصول تربیتی و اموزشی خود افراط و تفریط را روا داشته و از اصول اموزشی تربیتی طبیعت دور شوند. بنده چندین بار متذکر شده ام کم کاری و بی محبتی مادر باعث سرخوردگی و اسیب‌های روانی و روحی فرزند میشود و خانواده معنای خویش را میبازد و اتش عشق و محبت در دل تک تک اعضا خاموش میشود و کانون خانواده محیطی سرد و غریبه به خود میگیرد که هر کس برای گذراندن وقت خویش به خارج از خانه پناه میبرد؛ و چنانچه که این محبت باز از حد و سیطره خود پا فراتر بگذارد و مادر در مراقبت و نگهداری از فرزند خویش همچون معبودی او را بپرستد باز فرزند خویش را بیشتر گرفتار بدبختی کرده و او را در دام بلا و مرگ می‌اندازد
این مسیر زندگی پر است از بلایا و حوادثی که مانند گرگی کمین کرده اند تا کودک را بدرند اگر مادر بخواهد فرزند خویش را با ناز و نعمت بزرگ کند در اینده‌ای نه چندان دور که فرزندش پا به عرصه نوجوانی گذاشت این حوادث به راحتی او را از پا در خواهند اورد چرا که او توان مقابله با ان‌ها را ندارد، ولی اگر مادر بگذارد طبیعت خود کودک او را پرورش دهد و او را با درد و مشقت اشنا سازد، کودک اشنا میشود چگونه در مقابل مشکلات و حوادث باید مبارزه کند!
من در عجبم از مادران و پدرانی که نالانند از فرزندان خویش! وقتی گریه میکند یا نوازشش میکنید و یا تهدید و دروغ به خوردش میدهید و با سیاست میخواهید ان‌ها را ارام کنید و اگر چیزی را طالب بود به اسانی در اختیارش قرار میدهید وقتی در برابر خواسته هایش سر تسلیم فرود می‌اورید و دوست دارید مانند شما عمل کنند و ان‌ها را افرادی متقلب به بار میاورید و فکر میکنید اعمال شما درست است.
اولین خواسته و ارزوی کودک تسلط بر شماست و اطرافیان، چنانچه سر فرود اورید سوارتان میشوند و تا اخر عمر فرمانروای خانه خواهند بود و در جامعه هم افرادی خودخواه و متکبری خواهند شد که جز فساد و هزاران عیب چیزی دیگر بر جای نخواهند گذاشت. او قبل از ان که عملی را بخواهد بیاموزد اطاعت کردن را می‌اموزد و شما بدون ان که بدانید فرزندان شما هیچ درکی از گناه ندارند ان‌ها را تنبیه مینمایید. ایا این اعمال شما بس نیست تا ان‌ها را فاسد و خود خواه و متکبر و زیاده خواه به بار اورد "بلی" این فرزندان تربیت شده‌ی شمایند نه طبیعت! اشتباه نگیرید و تقصیرات خود را به گردن طبیعت نیندازید، این انسانی که شما ساخته اید هیچ شباهتی به انسانی که طبیعت می‌خواست بسازد ندارد. حال شمایید و موجودی که حاصل تربیت و اموزش شما و مدرسه و دانشگاهی که جز اخته کردن و مرگ ارزو‌ها چیز دیگری بلد نیست.
مدرسه جای انسان‌های باهوش نیست، مدرسه به ما یاد نمیدهد چگونه در مقابل مشکلات و حوادث تصمیم عاقلانه‌ای بگیریم، مدرسه به ما یاد نمیدهد چگونه فکر کنیم، مدرسه به ما نمیگوید چگونه پول در بیاوریم یا بهتر است بگویم چگونه مدیریت مالی و هوش اقتصادی داشته باشیم، مدرسه به ما تخصص نمیدهد، مدرسه به ما نمیگوید چگونه عاشق شویم چگونه شاد زندگی کنیم، در مدرسه یاد نمیدهند که خلاقیت داشته باشم و تقلید نکنیم!
در مدرسه فقط می‌اموزیم چگونه تقلید کنیم از اندیشه‌هایی که دیگران به خورد ما میدهند، علمی که دیگران اموخته اند را باید حفظ کنیم تا هفته‌ی دیگر باید از حفظ بگوییم اتم چیست و نورون‌های عصبی چیستند وظیفه اشان چیست؟ باید تا هفته‌ی بعد یاد بگیریم ماضی استمراری با ماضی نقلی چه تفاوتی دارد و توضیحش بدهیم و یا باید بگوییم چه کسی اولین بار امریکا را کشف کرد و اروپا در چه سالی جنگ جهانی را دید؟
این‌ها به چه درد تک تک ما خرده است من چه میخواهم بدانم انتیگرال گیری برای منی که عاشق هنرم به چه دردی میخورد، من چرا باید غرق شوم در فضای تاریخ و جغرافیایی که هیچ اشناییتی برای من ندارد! برای همین میگویم دیگر بتهوونی ظهور نخواهد کرد ما دیگر شاهد تسلایی نخواهیم بود و دیگر مولانایی را جهان تجربه نخواهد کرد میدانید چرا؟ بهتر است جواب را بروید سره کوچه خودتان واز دانشگاه‌های کاربردی و پیام نور و دولتی و ازاد بپرسید! باید بروید و نگاه کنید به کلاس‌های درس و دانشگاه ببینید مرگ زمان و ایده‌ها را، ببینید مرگ تدریجی رویا را در میان جوانان و بعد به راحتی درک خواهید کرد چرا دیگر ابو علی سینایی نداریم؟ چرا ارسطویی نیست و شوپن و شوبرت و موتزارت دیگر در نطفه می‌میرند؟
موتزارت قبل از به دنیا امدن در نطفه مادر کر و وقتی پا به مدرسه گذاشت اخته فکری میشود و بعد در دانشگاه میخواهد موسیقی بیاموزد و خلاقیتش را به جهان عرضه نماید!

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار