سه برداشت؛ بانک، بیغوله و دل...!
برداشت اول، داخلی، بانک
حاج آقا دستمال یزدیاش را روی پیشخوان باز کرد و شروع کرد به صلوات فرستادن. داخل دستمال، پر از بستههای تراول 50 هزار تومانی و اسکناسهای 10 و پنج هزار تومانی. با صدای یکسانی صلوات میفرستاد و دعا میکرد به جان کارمندهای بانک. اصلا انگار منتظر یکی بود که از او بپرسد حاج آقا به سلامتی عمره تشریف میبرید دیگه؟ که سر حرف را باز کند و بگوید: «بله با اجازتون! با بچهها میریم. سرجمع 17، 18 نفری میشیم. من و حاج خانم، سه تا پسرا، سه تا دخترا و نوهها با دامادا و عروسا.» به سلامتی. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
حاج آقا دستی به محاسن سفید و زبرش کشید و به متصدی بانک گفت: «آقا قربون دستتون، خدا حفظتون کنه، یه کاری کنید که ما و بچهها همه با هم تو یه کاروان بیفتیم. خونهی خدا دعاتون میکنیم. چند بار تا حال حاج خانم تاکید کرده، خدا به شما سلامتی بده ان شاءالله به حق همین وقت ساعت.»
حاج آقا 14 میلیون و 400 هزار تومان از لای دستمال یزدی داد و به کمک یکی از نوههای همراهش فرم و فیشهایش را پرکرد و داد به متصدی ثبت نام و قبض و رسیدهایش را گرفت و پرسید: دخترم ان شاء الله ما کی مراجعه کنیم برای مشرف شدن؟ دختر متصدی که خیالش از باب پول گرفتن و ثبت نام در بانک راحت شده بود گفت: «دو سه سال دیگه قرعه کشی میکنن، معلوم میشه...»
برداشت دوم، خارجی، بیغوله، چادر مسافرتی پاره
پدر خانواده، هم معلول است و هم معتاد. کار افتاده از بیخ و بن. خانواده دارای پنج بچه. چهار پسر و یک دختر. همه منگل و عقب افتاده. با درصدهای مختلف. سالم خانواده، تنها مادر است که زندگی و بچهها لهش کردهاند. چیزی ازش نمانده است. یک بیغولهای که فقط چهارتا دیوار آجری دورش کشیدهاند و وسطش چادر زدهاند را خیری به مبلغ هفت میلیون پول پیش و ماهی 100 هزار تومان برایشان اجاره کرده است. یک بار بهزیستی آمده و دوتا از بچهها را با خودشان بردهاند. مادر دلش طاقت دوری نیاورده و رفته بچهها را آورده. این خانواده به نان شب محتاج است. بقیه چیزها پیشکش...
برداشت سوم، داخلی، دلم...
برای حج عمره ثبت نام نمیکنم... اللهم صل علی محمد و آل محمد!
منبع: وبلاگ امیر اسماعیلی
ارسال نظر