بیماریای که شاهکارهای ادبی «ویرجینیا ولف» و مرگ او را سبب شد
یکشنبه ۸ مارس ۱۹۴۱ ویرجینیا وولف، در دفتر یادداشتهایش نوشت : «همین حالا از برایتون برگشتهایم. مثل یک شهر خارجی بود: نخستین روز بهار زنها روی نیمکتهای عمومی نشسته بودند. کلاه زیبایی در قهوهخانه دیدم. مد چقدر چشم را زنده میکند! …. نه: خیال درونگرایی ندارم. در تأیید جمله هنری جیمز میگویم: همواره مشاهده کن. رسیدن ِ پیری را نظاره کن. ولع را نظاره کن… شاید کارت موزه بخرم٬ هر روز دوچرخهسواری کنم و تاریخ بخوانم. شاید در هر دوره یک فرد ِ شاخص را برگزینم و پیرامونش بنویسم. آدم باید مشغول باشد و حالا با اندکی شادی میبینم که ساعت ۷ است باید شام درست کنم. ماهی کداک با سوسیس.»
۲۰ روز بعد وولف با جیبهای پر از سنگ ته ِ رودخانه اوز بود. او در ۲۵ ژانویه سال ۱۸۸۲ در لندن به دنیا آمد و ۲۸ مارچ ۱۹۴۱ در ۵۹ سالگی و در نزدیکی منزلش در ساسکث خودش را در رودخانه غرق کرد. به نظر نمیرسد نویسنده یادداشت فوق قصد خودکشی داشته است. این چرخش احساسی چطور در فاصله ۲۰ روز و حتی کمتر٬ چون او چند روز قبلش دست به یک خودکشی ناموفق زده- برای او اتفاق افتاده است؟
وولف در بیشتر دوران زندگیاش درگیر امواج تغییرات خلقی بود. اولین علایم در ۱۳ سالگی و پس از مرگ مادرش آشکار شد. در سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۱۲ دورههای دیگری از افسردگی را تجربه کرد. در دورههای افسردگی به ندرت صحبت میکرد و غذا میخورد. چندین نوبت در آسایشگاه بستری شد. یک نوبت خودش را از پنجره اتاقش بیرون انداخت و یک بار نیز با خوردن ۱۰۰ عدد قرص ورونال اقدام به خودکشی کرد که نجات یافت.
اما وولف همیشه افسرده نبود. او مشهور بود که چهرهای کودکانه دارد و مثل بچهها میخندد. در دورههایی از زندگی بسیار فعال و پرجنبوجوش بود. شرکت در جلسات نقد ادبی٬ برگزاری گردهمایی در مورد حقوق زنان٬ نقد کتاب٬ نوشتن زندگینامه و دفتر یادداشتها نشان میدهد که او همیشه گوشهگیر و منزوی نبود. در کنار دورههای افسردگی که گاه چند سال طول میکشید و گاه سالها او را رها میکرد٬ او دچار دورههای تغییرات خلقی بصورت خلق ِ شاد یا تحریکپذیر میشد.
اما بیماری او چه بود؟ بیماری ویرجینیا وولف امروزه بیماری دوقطبی افسردگی-شیدایی یا BMD نامیده میشود.
BMD نوع ۱ با حداقل یک دوره مانیا یا شیدایی همراه یا بدون یک دوره افسردگی اساسی و BMD نوع ۲ با یک دوره افسردگی اساسی همراه یک دوره هایپومانیا تعریف میشود. بیماران در دوره مانیا که حداقل یک هفته طول میکشد دچار علایم خلق شاد یا تحریکپذیر٬ افزایش انرژی٬ کمخوابی٬ افزایش میل جنسی٬ پرحرفی٬ کم توجهی٬ خودبزرگبینی و ولخرجی میشوند. برخی از این علایم در وولف گزارش شده است. مثلا گفته میشود او گاه چند روز پیاپی بیوقفه حرف میزد و نمیخوابید. حتی گفته شده یکبار سراسر یک کنسرت را ایستاده تماشا کرد. در کنار این علایم در موارد شدید بیماران ممکن است دچار علایم روانگسیختگی بصورت هذیان یا توهم شوند. هذیان در دوره های مانیا اغلب بصورت افکار گزند و آسیب دیگران نسبت به بیمار است. وولف نیز چنین تجربه هایی داشته است. در دورههای شدید بیماریاش مادرش بر او ظاهر میشد و او را نصیحت میکرد. یا صداهایی میشنید که به او دستور میدادند کارهای خشن بکند. شوهر و خواهرش را دشمن خود میدانست. گاه نیز صدای پرندگان را میشنید که به یونانی صحبت میکردند.
هایپومانیا یا شبهشیدایی علایمی شبیه مانیا دارد با این تفاوت که علایم در آن خفیفترند و بعلاوه علایم هذیانی یا توهمی در آن مشاهده نمیشود. احتمالا دورههای بیشفعالی و خلق بالای وولف را بتوان با علایم هایپومانیا منطبق نمود.
دوره افسردگی اساسی در بیماران با فقدان انرژی٬ احساس غم٬ افکار مرگ و خودکشی٬ افکار منفی٬ ضعف اعتماد به نفس٬ کمخوابی یا پرخوابی٬ کم اشتهایی یا پراشتهایی٬ که به مدت حداقل دو هفته دوام داشته باشد٬ تعریف میشود.
آنچه ویرجینیا وولف را به سمت خودکشی سوق داد احتمالا شروع یک دوره افسردگی بود. اکثر این علایم را میتوان در روایت دوستان و همچنین یادداشتهایش پیش از مرگ دید. او در یادداشت خودکشی که برای شوهرش٬ لئونارد وولف٬ به جا گذاشت نوشته است: «عزیزترینم٬ احساس میکنم دوباره دارم دیوانه میشم. احساس میکنم ما نمیتونیم یک دوره وحشتناک دیگه رو تحمل کنیم و این بار من خوب نخواهم شد. دوباره صداهایی میشنوم و نمیتونم تمرکز کنم. … میبینی حتی نمیتونم درست این نامه رو بنویسم. نمیتونم بخونم…. همه چیز زندگی به جز خوبی تو از من دور شده….»
اما درمان بیماری وولف چه بود؟ درمان اصلی بیماری BMD استفاده از داروهای تنظیمکننده خلق مثل لیتیم٬ کاربامازپین و والپروات سدیم است. این داروها در آن زمان در دسترس نبود. لیتیم قدیمیترین داروی متعلق به این دسته است که در سال ۱۹۴۹ و ۸ سال بعد از مرگ وولف شناخته شد و استفاده از آن در درمان بیماران دوقطبی از دهه ۱۹۷۰ رایج شد.
شاید اگر این داروها زودتر شناخته میشدند، وولف خودکشی نمیکرد. اما شاید هم شاهکارهایی مثل بهسوی فانوس دریایی٬ خانم دالووی٬ خیزابها و سالها نوشته نمیشد. چون او خودش بیماریاش را الهامبخش نوشتههایش میدانست. همانطور که خواندن و نوشتن را درمان بیماریاش میپنداشت :
«نه. نمیخواهم دوباره درونگرا شوم: خوابیدن٬ تنبلی٬ بیحوصلگی؛ ….. تجویز من این است: آشپزی کردن٬ دوچرخهسواری٬ نوشتن و خواندن. خواندن یک کتاب سخت و پر سنگلاخ.»
این تنها درمانی بود که بلد بود. البته بجز خودکشی!
منبع : وبلاگ یک پزشک
ارسال نظر