گوناگون

طبیعت گرایی رمانتیک ژان ژاک روسو

طبیعت گرایی رمانتیک ژان ژاک روسو

پارسینه: مهدی کاظمی هنرمند و منتقد معاصرکه در زمینه ی اسیب شناسی تمدن و تجربه مدرنیته فعال است قصد دارد برای به تصویر کشیدن بهشت ما قبل مدرنش از ژان ژاک روسو و رمانتیسیست ها سخن به میان اورد.

سن پرو اموزگار (ژولی دتانژ)jolie de tange عشق و علاقه نامزدی به شاگرد خود پیدا میکند و ژولی علاقه مندی خود را به او اعتراف می کند اما محبت ذات البین ان ها ظاهرا به نومیدی میرسد زیرا سن پرو مردی بود کشاورز و اقای دتانژ به غیر از شخصی که همطراز اجتماعی با او باشد با کسی وصلت نمی نمود.
هلوِیز جدید اینگونه اغاز میشود خبر از عشق ذات البین دو جوانی میدهد که عامل نومیدی عشق ان ها پدری است که عاشق را همطراز خانواده خود نمیبیند و دست رد به سینه ی او میزند.
نویسنده این کتاب یعنی ژان زاک روسو با نگارش این کتاب به چه مفهومی دست دراز کرده و دوست دارد به چه اشاره کند .از چه نالان است و در پی چیست؟
5 روز پیش شب هنگام که به دنبال صدایی بودم که به گوشم خوش بیاید ,قبل از انقلاب فرانسه و امریکا یک صدای مدرن نمونه واری را پیدا کردم,صدای ژان ژاک روسو
روسو واژه مدرنیته را به همان گونه استعمال میکند که قرار است در قرن 19 و 20 رواج یابد.صدای او منشاِّ برخی از حیاتی ترین سنت های مدرن اند .از خیالپردازیهای نوستالژیک گرفته تا کند و کاو در نفس و دموکراسی مشترکانه.
زمانی که همگان در پی واژه هایی در دل تاریکی میگشتند روسو از دل روشنایی با مردم نه تنها زمانه خود بلکه عصر الان سخن میگفت.او از بنیان گذاران رمانتیسیم است و توجه ویژه ای به طبیعت گرایی _تخیل_عشقورزی و توجه به درون که از جمله مشخصه های بارزی است که در اثر هلوِیزه نو به ان بر میخوریم دارد بلکه حتی میتوان گفت از ویژگی هایی که کل اثار روسو را کم و بیش در بر داشته است طبیعت گرایی روسوست.
طبیعت گرایی و عشق ورزی در طبیعت

روسو مبارزه گری است برعلیه بیمعنایی زندگی که نتیجه ی گم شدن در اجتماع مدرن است.او خویش را در جامعه بیگانه میبیند و در انزوا و به دور از شهر و انسان هایش در خویشتن فرو میرزد او درعالم درون چنان غرق میشود که شرایط نامتحمل و ناهموار حال برایش قابل تحمل شود .در ماه ژوئن به پای درختان طراوت بخش بیشه ها پناه برده و گوش به نغمه ی بلبل و زمزمه ی خوش اهنگ اب جاری جوی بار میدهد وخود را به ریسمان خیال میبندد و به دنیایی می اندازد که ان قسمت از حیات که تاکنون از ان بی بهره بوده و نیازمند تعقیب ان هاست به شکل افسانه های داستانی ببیند.روسو که در عالم واقعی چیزی را شایسته ان نمیداند که سودای سر سامی او باشد لذا از عالم خیالی اخذ و اقتباس می نماید و قوه ی اندیشه و تصورش خالق موجوداتی میشود که پس از اندک مدتی به رونق دلخواه خویش مجموعه انبوهی را تالیف مینماید هلوئیز نو زاییده همان کائِنات خیالی است.او سرنوشت را مدیون وظیفه ای میداند که تاکنون برایش انجام نداده است چه سودی داشت که او را با ان قوای لذت شهوات به وجود اورد و تا عاقبت بی مصرف و بی حاصل گذاردش .حس مزیت درونی اوست که در کرامت حس این جفاکاری به نحوی او را جبران و استمالت خاطر نماید و میگوید اشک هایی که بیرون امدن را دوست داشتم از دیدگان من سرازیر نمود.
روسو با سفر به طبیعت و طبیعت گردی چنان در عالم بی حالی و سستی شهوت عشق که نهایت دلفریبی را برایش داردان چنان درخود فرو میرود که سحر میشود و به کلی دست از عالم بشریت فرو میشوید و عالم بشری را فراموش میکند و برای خود اجتماعی از مخلوق کامل را به وجود می اورد که از لحاظ فضایل و ملکات و از حیث محسنات و زیبایی دوستانی با وفا و مهربان و عمیدی درامده اند گویی نظیر ان در این جهان نایاب و از موجودات اسمانی به شمار میروند, سپس یک ذوق و اشتیاقی به او دست میدهد که به عالم جبروت پرواز و به محیط کائناتی وارد میشود که گرد او را فرا گرفته اند .سپس ساعات و دقایق بی شماری را با انان برگزار و یادگار هر چیزی را از خاطر او محو میکنند اما هنوز لقمه ای را که در دهان داشته را فرو نبرده است که با روح بیقراری از ان جهان فرار و با شتاب تمام به سوی همان بیشه های خود باز میگردد و در راه بازگشت به جهان محظوظ عده ای مردم فانی و بدبخت را میبند که بر او وارد شده و خواستار نگهداری او در این جهان انزجار برانگیزند.
این است صدای مدرن نمونه وار طرح ما که با عزلت گزینی و فرار به طبیعت بعد معنویش را تقویت میکند تا تحمل زندگی برایش اسان شود .روسو توجه خاصی به زندگی روستایی ,بکر بودن ,ساده زیستی و دوری از تجملات و ارایشات پوچ و از همه مهمتر گوشه نشینی دارد و شاید به جرات بتوان از دغدغه های روحی او وسایررمانتیسیسم ها دانست.
مفهوم طبیعت در نزد روسو و دیگر رمانتیست ها چیست؟و در رمان هلوئیزه چگونه مطرح میکند؟
توجه به طبیعت و بازگشت به صفا و سادگی حاصل از ان از اصول فکری روسو بوده است که این توجه در اثرش (هلوئیزجدید) به وفور یافت میشود.طبیعت نگری در نزد روسو دو معنا دارد:یکی توجه به زیستن در دل طبیعت که باعث برانگیختن تخیل وواداشتن انسان به تفکر و احترام به احساسات است و دیگری طبیعی زندگی کردن همچون طبیعت و دوری از تمدن به ظاهر متمدن است.او سبب همه ی بدبختی ها و سیه روزی ها را تمدن میداند و در مقابلش قد علم میکند .
طبیعت است که تنها با روح و روان روسو سازگار است به همین دلیل اصرار بر ان دارد تا سن پرو را در خلل هر ماجرایی به دامن طبیعت بکشاند . از لحاظ احتیاط و جلوگیری از شرمندگی اظهار جواب نامساعد و احساسات خیانت امیز ژولی از سن پرو چند زمانی خواهش میشود مسافرت نماید و سن پرو در حین مسافرت نامه ای را به ژولی نگارش مینماید و از کسالت و ملالی که دوری از معشوقه اش بر او وارد شده سخن به میان میاورد و سخن را با تحسین ان چه میبیند شروع میکند در دامان طبیعت میخواهد به رشته ی خیال بیاویزد ولی پیوسته مناظر غیر مترقبه ای را شاهد میشود که او را منصرف مینماید از تخته سنگ های هیولایی که در شرف فرو ریختن هستند و ابشارهای مرتفع تا سیلی پردوام.دیدگانش با دیدن چمنزار و دشت خرم و فرح بخش روشن و به شعف میاید و اسایش خاطری در طول روز او را در برمیگیرد .سن پرو در دامن طبیعت ان خلق و خوی خویش را که گویی چندی پیش در اثر عشق و محبت خود به ژولی داشته و بی نتیجه مانده بود را از دست داده ,دوباره زنده می یابد و تشخیص میدهد و ان را مسری و تاثیر گذار بر عموم مردم میداند.سن پرو با عروج به منطقه بالای ارتفاعات احساسات پست و زمینی خود را فرو میگذارد و هرچه به مناطق جوی نزدیک تر میشود روحش ان ذره از عفت و نزهت ان عالم قدسی را به خود جذب مینماید.او در نامه اش به ژولی منویسد که در این طبقه از جو است که گویی انسان تمام پریشان حالی ها , کاستی های و افسردگی های زمینیش را فرو میگذارد و از از ان ها کاسته میشود و پر میشود از حس هیجان سبک و لطیفی که سراسر قلبش را فرا میگیرد و در این حال انسان زمانی را که صرف هواهای نفسانی و شهوت انگیزش میکند را صرف سعادت روح خویش میکند .او معتقد است که میتوان با استحمام های سلامت بخش و نیک در کوهستان به درمان خیلی از بیماری های روحی پرداخت و در عجب از معشوقه اش می پرسد که چرا جزو درمان های طبی و اخلاقی منظور نشده است.
در واقع این روسوست که استحمام در کوهستان را برای مردمان مریضی که درگیر تمدن و اجتماع مدنی شده اند تجویز و ضروری میداند اوست که از قهر کردن طبیعت میترسد و علیه شهرنشینی و انقلاب صنعتی بر میخیزد !
روسو از تمدن و اجتماع فراریست چون مایه ی فساد بشریند .اوست که خواستار دوستی دوباره با طبیعت است و توجه ژرفی در اثرهایش به طبیعت دارد .
ایا انقلاب صنعتی در اروپا نقشی در نگرش روسو و هم قطارانش داشته است؟
انقلاب صنعتی با تمام محسناتی که برای بشریت داشته و برای دنیا به ارمغان اورده است از سوی دیگر موجب خلل و نا امیدی های فراوان دیگری در جنبه های زندگانی به همراه داشته است.یکی از این عوارض دست یافتن انسان به طبیعت و تغییر چهره ی خبیثانه ان است.انسان با توسعه شهرنشینی ,ان را دستخوش تغییری اساسی کرده و جلوه های زیبا و دلنواز ان را با اهن و سنگ تغییر و مسلط بر ان شده است اما گویی حقیقت ماجرا عکس ان است این انسان نیست که بر طبیعت مسلط شده بلکه طبیعت با نشان دادن چهره های قهری خود بر انسان چیره شده و او را تبدیل به عنصر مقهور گردانیده است.مهمترین مسئله دقیقا این است که انسانی که دیروز در دامان همین طبیعت به احساسات خود احترام میگذاشت و تخیلش بر انگیخته میشد و طبیعت نقش به سزای در سعادت روحش داشت حال پناه به نظام صنعتی برده است که حتی کوچک ترین جایی برای خلوت گزینی او باقی نگذاشته است.افتخار میکند از اینکه اجتماعی شده و در اجتماع به سر میبرد و گویا خود را متمدن میشمارد اما از پشت پرده ی این سازمان های اقتصادی جدید وانقلاب صنعتی خبرندارد که چه نقشه ای برای به زنجیرکشیدن ومرگ عاطفه اش که نکشیده اند !ان ها به قدری این دایره ی زندگی اجتماعی را بسط و گسترش داده اند که حتی ساعت و مکانی برای تزکیه نفس و خیال پردازی عاشقانه برای اونیست !انسان این موجود مقهورطبیعت به کل ازیاد برده است که روحی دارد وتخیل و احساساتی و نمیخواهد درمخیله ی خود این را فرو کند که نظام صنعتی روح او را نادیده گرفته است.
بشر به سبب منفعت طلبی اجتماعی شده, اما برخلاف غریزه منفرد و تنها گردیده است .متعصبان قدرت و تمدن و مدرنیته همان اربابانی هستند که در عصر حاضر تمام قدرت و تکنولوژی و امکانات در برابر ان ها و برای ان هاست و از انها در جهت ارضای خواسته های شیطانی خود و برطرف نمودن نیازهای عاطفی,رفاهی و اسایشی برای خود و خانواده یشان استفاده میکنند و میتوانیم با روشن کردن ان جعبه جادویی یا گشتی در مقالات و روزنامه ها این متعصابان را ملاحظه کنیم که چگونه با دلیل و منطق در حفظ تمدن و مدرنیته بوده و از فواید و مزایای ان مجالس را گرم و برای دیگران سخنرانی میکنند همگی در پی گسترش انند و متعصب از داشتنش ,چون که بدون ان تفاله ای بیش نمیتوانند باشند.
روسو مالکیت در جامعه ی مدرن را به نقد میکشد او معتقد است که:کسی که قطعه زمینی را محصور نمود و اسم خود را روی ان زمین گذاشت و دیگران هم در جهت تصدیق مالکیت او بر ان زمین برامدند ,بنیانگذار جامعه مدرن است.
انسان متوحش نیک و خوشبخت بوده و درنتیجه ورود به جامعه شریر و بدبخت شده است.من خود با تمام ایدئولوژی روسو موافق و در بستر همین فکر میخواهم جامعه نیک و خوشبخت را شرح دهم همانگونه که روسو در فصل برداشت انگور شرح داده است پس از او کمک گرفته و بهشت ما قبل مدرن را از دید خود و روسو به تصویرمیکشم جامعه ای که همگی از داشتن ان عاجز و ناتوانیم حتی مخیله ی ناقص این عناصر مقهور طبیعت هم ان قدر ظرفیت و گنجایش تجسم ان را ندارد که بتوانند دمی در باب ان بیندیشند چرا که جامعه مدرن و تمدن همگان را اخته و برده ی خویش کرده که حتی اجازه تفکر به خوشبختی خویش را ندارند چه بسا بهتر است بگوییم وقت ان را ندارند !

((بهشت گمشده ی من در روح سادگی و صداقت روستایی معنا می یابد چرا که ان موافق ذوق و علاقه ی خویش میبینم.
منظره ای زیبا و دلپذیر و گیرنده از خانه های روستایی که ازهر حیث مرتب و منظم در کنار هم چیده شده اند به طوری که نظم و ارامش و پاکدلی حکم فرماست .در انجا همه چیز جمع اوری شده بدون دستگاه تجمل و ظاهر سازی دیده میشود و هر چیزی به مصرف حقیقی خود میرسد و بر وفق دلخواه اماده است.
منظره وحشی کوهستان چه ارزوهای گرم و ملموسی را در دلم زنده میکند انچنان ملموس که ان ارزوهای شیرین گویی به اجابت رسیده اند !چنان پاکی و صداقت در میان مردمانش جاریست که حتی نمیتوانی واژه ی تزویر و دروغ و خیانت را برایشان شرح دهی و طرز برخوردشان حکایت از اقتصاد خانگی میکند که حاکی از سعادت و میمنت اولیا خانه است .هیچ خانه ای را نمیتوانی از برای ان بیابی که برای نمایش و تماشا باشد بلکه برای حسن سکونت تهیه شده است.در داخل خانه ها هیچ جای تجمل و ریایی نیست ,هیچ وسیله ی تجملی یافت نمیشود به جای مبل های (لاکچری)مبلمان ساده و بی الایش که فراهم کننده اسایش باشد تهیه کرده اند .ان چنان فضای خانه مقبول و اراسته است که احساس سرزندگی و نشاط به انسان دست میدهد, درهیچ نقطه نمیتوانی چیزی را بدون مصرف و فقط از باب تفنن و دلگشایی بیابی چرا که تنها لوازم مصرف دار و مورد احتیاج در این خانه یافت میشود و اشیا دلپذیر جزو فروعات محسوب می شوند ,در هر سو اشیا مورد لزوم را جانشین اشیا مطبوع و باب طبع نموده اند و ان را جمله فروعات شمرده اند .
هیچ کس خود را مالک چیزی نمیداند و و زمین هایی را هم نمیتوانی بیابی برای اجاره و استیجاره در اینجا کسی زمینش را به اجاره و استیجاره قرار نداده ,کسی مالک و برده ی کسی نیست ,بلکه با سعی و عمل خویش زراعت مینمایند, چرا که با کشت و زرع خویش قسمت عمده مشاغل روزانه و درامد ها و تفریحات سرگرمی انان فراهم میشود. اینجا شعار و مرام همه کشت و زرع است یعنی ان چه که بهره برداری عمده ان ها و تحصیل خواربار بیشتری برای مرد باشد .من خوب میدانم که عموم ثروت از زراعت ناشیست نه از تجارت و صنعت این مدح و قبح کشاورزی وخوشبختی که زیست نمودن از پرتو و زراعت به وجود میاید از طرح های روسو میباشد.
تصویر زیبای مردم که با صلح و ارامش در کنار یکدیگر به سر می برند بدون القاب متعفن که نشان گر برتری یکی بر دیگریست. تصویری فرخنده ی شادی و میمنت عمومی که ظاهرا فقط در کل سطح زمین این قسمت را شامل میشود پرده ی دلگشای مه که افتاب صبحگاهان ان را برای عامه بالا میبرد گویی پرده ی نمایش است که برای نشان دادن تماشای حظ اوری برداشته میشود و جملگی مردم را متفق مینماید.تمام روز با خنده و اواز خوش به سر میرود و هر کس کار خود را به نحو احسن و مطلوب به پایان میرساند عموما در روح انس و الفت زیست مینمایند. کارها هم به صورت رضایت بخشی پیش میرود هر فردی دو برابر این جامعه مساویست هیچ کس از خاطر فراموش نمیشود .خانم ها عوالم و حالات خاص را ندارند زن های روستایی مودب و عاقلانه هستند مردان نرم و شوخ طبع می باشند بهترین اوازها و بهترین داستان ها در محیط اینان یافت میشود. بهترین وقایع و اثار از اینان شنیده می شود حتی یک رنگی نزاع های شوخی امیزی بین انان به وجود میاورد هیچگونه ازاری بین انان به یکدیگر نمیرسد مگر انکه به یکدیگر نشان دهند تا چه اندازه ای هر یک از دیگران اطمینان نسبت به انان و اعتماد دارد در انجا همه روزه هر کس به سمت زمین میرود و در انجا اگر کسی احساس سرماخوردگی نماید در انجا خود را گرم مینماید و در انجا موقع بارندگی پناهنده میشود ناهار را با روستاییان در همانجا صرف میکنند همانگونه که کار میکنند سوپ خود را با انکه کمی خشن است میل میکنند ولی گوارا و سالم و سرشار از سبزیجات سالم است.
شبانگاه هم با روح شعف و نشاط برمیگردند و شب هم همگان در خانه ی یکی جمع وشب را میگذرانند .سر شام به رقص مشغول میشوند هیچ یک تاب و توان جدایی از کسی را ندارد حق تساوی در اینجا حکمفرماست .
شام روی دو میز طویل صرف میشود تجملات و تجلیلات جشن ها و اعیاد در اینجا وجود ندارد ولی در عوض نعمت و خوشحالی عمومی حکم فرماست هیچ سرکرده ای و کارفرمایی و کارگری در این میز یافت نمیشود همگی سر این میز بالتساوی عضویت دارند هر یک با طیب خاطر بیقیدی بدون استثنا و تبعیض برای خدمت سفره حاظر میشود و این خدمت با لطف و مهربانی و دلشادی همه روزه انجام می یابد مشروب به حد میل هر فردی صرف میشود و پس از صرف شام ساعاتی بیدار مینشینند و هر یک به نوبه ی خود نغمه سرایی میکنند و اواز سر میدهند .در این شب نشینی لذتی وجود دارد که زبان از بیان ان قاصر است حال که بهشت گمشده ی خود و روسو را توصیف میکنم گویی خود در ان می زیم و تجسم این تصویر چنان روح مرا جلا میدهد که دوست دارم هفته ها از انجا برایتان بنویسم
این مجمع طبقات مختلف سادگی و بی الایش این مشولیات اندیشه ی رفیع خستگی هماهنگی ارامی حس صفا و اسایشی که در روح وجود داشت محبت و رفت قلبی در برداشت که این نغمه ها و سرود ها دلچسب انان بود ان هم اواز نشوان پیش از پیش شیرین و ملیح بود به عقیده ی من هیچ لذت و خوشی اواز و سرودی به مرتبه اواز هماهنگی نمیرسد.
طبیعت تا سر حد امکان همه گونه اسایش و لوازم لذتش را به وجه احسن رسانیده و باز از پس ما میخواهیم بهترش را داشته باشیم جملگی همه را فاسد و بدتر مینماییم.
همگی بعد از این همه خوشی و هلهله و شادمانی به جایگاه خود برای خسبیدن میروند جملگان از روز گذشته خود در کار راضی و خشنود که با عفت و طینت پاک انجام داده و از تکرار فردا و روز واپسین و تمام عمر خود کمترین رنجیدگی ندارند.))
کودک
حال فقط کودک است که هنوز از تمدن و اجتماع مدرن که مایه ی فساد روح انسان هستند بی خبر است هنوز خود را در دامان جهان فاسد و اشوبگر مدرن احساس نکرده و گرفتار چنگال های تمدن نشده است.ژان ژاک روسو این را دریافته و در کتاب امیل خود به طور مفصل در باب اموزش و پرورش سخن به میان اورده است .او به کودک توجه خاص و ویژه ای را مبذول داشته است زیرا بهتر از هر کسی دریافته که تنها اوست که بیشتر از هر انسان دیگری به طبیعت نزدیک است اوست که زبان طبیعت را می فهمد و با او به زبان خودش سخن وری میکند .روسو طبیعی بودن کودک را وسیله ای برای ارتباط و پیوندی ژرف و پاک و زلال باطبیعت میداند!و ناله اش بر اسمان میرود که چرا کودکی که این چنین طبیعی است قرار است به...........
(ای عهد شکسته و وفا داده به باد.....مادر همه شیر بی وفایی به تو داد)
(اول تو چنان بدی که کس چون تو نبود...........اخر تو چنان شدی که کس چون تو میاد)

حال طالب ان شده ام تا دنیای امروز را با بهشت ما قبل مدرنم مقایسه کنم نمیدانم از کذب و دروغ هایی که ادم هایش به خوردم داده اند بگویم تا خیانت معشوقه هایی که از زبانشان عشق جاریست و اعمالشان خلف ان را اثبات میکند .انسان هایی که بویی از انسانیت نبرده اند و در پی رسیدن به اهداف خود به هر کاری دست میزنند . بهتر است تمام کنم, در این وادی حتی کسی نمیتواند احساساتم را بر انگیخته کند انسان هایی که خودشان نمیدانند در پی چیستند ؟
نامه ای برای ژولی دتانژاز عصر حاضر نوشته ام که در ادامه برایتان این نامه را میخوانمش!

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار