گوناگون

انقراض سلطهٔ کلیسا به روایت متفاوت علامه طباطبایی

وبلاگ «گام نو» نوشت:

عبارت زیر بخشی از مقاله ی تشیع و معنویت از علامه طباطبائی است که در کتابی با همین نام آمده است. به خواندنش می ارزد البته اگر پس از آن کمی بیاندیشیم.

کلیسا با قدرت غیر قابل معارضه ای که کسب کرده بود، اناجیل را محدود ساخت و عقاید و افکار را کنترل نمود و بحث آزاد را در تعالیم دینی ممنوع کرد. محکمه ی تفتیش عقاید، قرن ها در مال و جان مردم با یک استبداد عجیبی حکومت داشت و در اثر احکام غیر قابل نقض و واجب الاجرای آن، خون میلیون ها مردم هدر رفت.


کلیسا به سلاطین و گردنکشان وقت، جنبه ی تقدیس می داد، توبه ی هر گنهکاری را که می خواست قبول می کرد و برای هر کس که مایل بود، ورقه ی آمرزش صادر می نمود و هر کس را که می خواست از نعمت سعادت معنوی و از بهشت خدایی برای همیشه محروم می کرد.


حضرت مسیح در بیانات پر معنویت خود نوید داده که آئین پاک وی که دنباله ی آیین پاک انبیای بزرگ بود، برای همیشه زنده بوده، از روی زمین محو نخواهد شد. کلیسا نیز که از قدرت روزافزون خود مست غرور بود، خیال می کرد همین قدرت را تا دنیا دنیاست، حفظ خواهد نمود. ولی از این نکته غافل بود که هر طریقه و رژیمی (اگر چه طریقه ی دینی باشد) همین که خاصیت مادیت به خود گرفت، جبراً وارد جریان جهانی شده، محکوم قوانین طبیعت گردیده، مانند سایر پدیده های جهان ماده عمری خواهد داشت و حالات مختلف کودکی و جوانی و پیری را طی نموده، روزی خواهد درگذشت.


آن چه در جهان پایدار بوده و گذران نیست، معنویات منزه از ماده و بیرون از سلطه ی طبیعت است که مرگ و میر ندارد و همیشه - کم یا زیاد- با انسانیت همراه است.


به هر حال کلیسا پس از آن که چند قرنی - که در امتداد تاریخ، قطعه ای بیش نیست- به حکومت مستبدانه ی خود ادامه داد و افکار را تحت کنترل خود در آورد، و هر فکر مخالف و درک آمیخته با اعتراض را خرد نمود،بالاخره با درک وجدانی مردم نتوانست مقاومت کند، شکست خورد و قدرت بیکران خود را به کلی از دست داد. البته خوانندگان محترم جریان مشروح این وقایع را در بدو نفوذ مسیحیت در امپراطوری بزرگ روم و سیر تاریخی نفوذ کلیسا را تا انقراض ان به خوبی در خاطر دارند.


کلیسا قدرت دهشتناک خود را از دست داد و تنها خاطره ای که در مغز مردم مغرب زمین از خود به یادگار گذاشت این بود: دین یعنی یک رژیم مادی مبهم که به نفع یک عده قوی پنجه و به ضرر عده ای زیر دست حکومت نماید! دین یعنی یک سلسله عقاید غیر مفهوم که با هیچ منطقی قابل توجیه نباشد! دین یعنی یک رشته افکار تقلیدی که هیچ کس حق بحث و کنجکاوی در آنها را نداشته باشد! دین یعنی زورگویی هایی که آنها را وجدان نپذیرد و زبان از تسلیمش چاره ای نداشته باشد! و بالاخره دین یعنی یک سنت طبیعی که در قطعه ای از تاریخ انسانیت حلول نموده و پس از گذراندن روزگار خود، جای خویش را به یک سنت طبیعی کامل تر و بهتر از خود بدهد!


البته طبعاً عکس العمل این جریان این بود که عده ای از مؤمنین کلیسا از آن روگردان شدند، و عده ی دیگری که وفادار مانده بودند «اطاعت بی قید و شرط سابق» را تبدیل به یک «تقدیس و احترام خشک و خالی» نموده، به کلیسا تنها جنبه ی مرکزیت تشریفاتی دادند.


قدرتی که مردم با مغلوب ساختن کلیسا به دست آورده بودند و محرومیت از مزایای زندگی که چند قرن بود در زیر فشار کلیسا از دست رفته بود، مردم را بر آن داشت که در زندگی اجتماعی، طریقی که درست نقطه ی مقابل معنویت بود پیش گیرند و هر جا به معنویت و روحانیت برسند، به جرم این که راه استفاده جویی کلیسا می باشد، راه را کج کنند و در گرداب مادیت فرو روند.

علامه طباطبائی، معویت و تشیع، مقاله اول،صص 40 - 42


ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار