ایران دوستی در گذر شعر و ادب فارسی
از زمانی که بودنمان را حس کردیم حافظه ذهنمان با اشعار حافظ پر و تار و پود احساسمان با اشعار سعدی عجین شده، کودکی هایمان داستان شاهنامه برای پدر خواندیم و خواندیم … اگرچه کودک بودیم و از عشق زال و رودابه، هوسرانیهای سودابه و دلدادگی رستم و تهمینه چیزی نمیفهمیدیم، اما هفت خوان رستم را بارها و بارها مرور کرده و در خواب هایمان با هیولاهای افسانهای دیو سپید و اژدها و زن جادوگر جنگیدیم!
بزرگتر که شدیم خواب هایمان هم عوض شد، کم کم هیولاهای تاریکی جای خود را به لیلی و مجنون نظامی بخشید و اشعار عاشقانه، الهام بخش رویاهای مان شد. در بیستون کنار فرهادِ تیشه به دست اشکها ریختیم و جملات عاشقانه خسرو و شیرین را بارها با خود زمزمه کردیم!
به پختگی که نزدیکتر شدیم، در کوچه پس کوچههای پر رمز و راز اشعار مولانا قدم زدیم، از درخت عرفان عطار سیبها چیدیم و متن عاشقانه جای خود را به متنهای عارفانه سنگین داد.
بعدترها بود که کل را در جز دیدیم و به وحدت کلام شاهنامه تا حافظ و آن سوتر، خیام و عطار و پس از آن بهار و نیما و سهراب پی بردیم؛ و این گونه شد که ایران بر زبان نه! که به رگهای ما و هر ایرانی جاری شد و این گوشهای از راز جاودانگی ایران زمین بعد از حمله اسکندر و مغول و کهها و کهها بود …
ایران فقط یک اسم و یک کشور نیست! ایران وسعتی دارد به اندازه بیکران در دل هر ایرانی و قدمتی به قدر تاریخ بی منتهایش، و میتپد در دل ایرانیان در هر کجای این عالم از غرب تا شرقش!
سخت است از ایران بگویی … سخت است بگویی و تاریخ پرغرور و حماسی اش را قلم بگیری! سخت است بگویی و به تاراج رفتنش در دورههای مختلف تاریخ را به یاد نیاوری! سخت است از ایرانی بگویی و خونهای ریخته مردان و رنجهای ناگفته زنانش را به زبان نیاوری، سخت است از ایران بگویی و … از عشق نگویی؟!
و، اما عشق …. این حادثه عظیم که وسعتی میبخشد تا منتهای بی نهایت بر کوچک دلانی که بزرگ میشوند و میرسند تا درب آسمان بهشت را بکوبند و هلهلهای بر جان فرشتگان هفت آسمان بیندازند.
فارغ از سیاست، کم نبودند مردان عاشقی که به عشق وطن پایداریها کردند و خون دلها خوردند و نشکستند و زنان عاشق تری که پا به پای مردانشان از مال و جان و زندگی خود مایه گذاشتند.
خاک این سرزمین در طول تاریخ به تاراج رفت، شاید جانگدازترین داغ ایران از حمله مغول باشد که سمرقند و بخارا و جیحون و خراسانش به دست مردمانی که بویی از فرهنگ و ادب نبردند ویران شد، سمرقند و بخارایی که بیت مشهور حضرت حافظ را به یاد میآورد که:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
از خون ریخته امیر کبیر در حمام فین تا رشادتهای میرزا کوچک خان در جنگلهای شمال و زینب پاشا زن مبارز تبریزی … و چرا راه دور برویم، هشت سال جنگ که به یاد خونهای ریخته جوان مردانی کم سال و بزرگسان و پیر "مقدس" شد.
حرف سیاست و حساب و کتابش نیست، تنها ببین عشق تا کجا رفته که تنها یک اشاره، هزاران هزار ایرانی را به مرزگاه زندگی و مرگ میکشاند تا حماسهای بیافرینند کم سابقه در تاریخ ایران زمین!
و اینگونه ایران در گذر تلخها و شیرین هایش آبدیده شد و صد البته مقدس تا به نامش قسم بخوریم که دست دشمنانش - چه آنها که نفرت خود را جار زده اند و چه آنها که روباه صفتانه ذهن بد نسبت به آن دارند و زالووار خون آن را از درون مکیده اند - را کوتاه خواهیم کرد.
خاک ایران با نبرد خیر و شر، نیکی و بدی از زمان فریدون تاکنون سرشته شده و در طول هزاران سال روزهای بد کم ندیده و نخواهد دید، اما همچنان به پاس غیرت و رشادت فرزندانی غیور زنده خواهد ماند.
حیف است سخن از ایران باشد و اشعار زیبایی که در وصف ایران بزرگ سروده شده را زمزمه نکنیم. فردوسی بزرگ شاید طلایه دار این ره بوده که فرموده:
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
و اخوان ثالث بزرگ مرد حماسه سرا که سروده هایش غرور هر ایرانی را به یاد میآورد، آن جا که میگوید:
ز. پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو راای کهن بوم و بر دوست دارم
تو راای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو راای گرانمایه، دیرینه ایران
تو راای گرامی گهر دوست دارم
اخوان: كاوه ای نیست كاشكی اسكندری پیدا شود