کشیده ای برای مهندس بازرگان/ خاطره ای از آیت الله نوری همدانی
آيتاللهالعظمي حسين نوري همداني:
من در سال 1323 شمسي پس از آنكه در حوزه علميه همدان شرح لمعه و قوانين را خوانده بودم، به قم آمدم. در ابتداي ورود شنيدم كه در عصرهاي جمعه يكي از اساتيد و علماي بزرگ هم در مدرسه فيضيه (زير كتابخانه) درس اخلاق ميفرمايند و جمعيت زيادي در آن شركت ميكنند از آن روز ارتباط من با آن بزرگوار آغاز شد و تا هنگام رحلت ايشان يعني تا 45 سال بعد ادامه يافت.
خاطراتي كه از آن بزرگوار به ياد دارم، در چند محور و موضوع است كه اينك برخي از آنها را بيان ميكنم.
جلسهاي براي 5 نوجوان
امام براي ساختن افراد و مهيا كردن آنان براي حركت و انقلاب خيلي تلاش ميكردند. در زماني كه ايشان در پاريس بودند، بنده از آخرين تبعيدگاهم (سقز) به قم آمدم و پس از آن روانه پاريس شدم. من اغلب در آنجا ميديدم كه ايشان نشسته و براي 5 يا 6 نوجوان دختر و پسر جلسهاي ترتيب دادهاند و دارند صحبت ميکنند و براي ساختن و آماده كردن و روشن نمودن آنها وقت طولاني صرف ميكنند. گاهي تعجب ميكردم از اينكه مثلا مرجع بزرگي، يك ساعت نشسته و براي عدهاي نوجوان، اوضاع سياسي را تحليل و مسائل اسلام را تشريح ميكند، ولي هنگامي كه به ياد سيره پيغمبر بزرگ اسلام(ص) ميافتادم كه براي ساختن يك نفر چقدر زحمت ميكشيد و وقت صرف ميكرد، تعجبم برطرف ميشد.
راه مقابله با شبهات كمونيستها
در زمان آقاي بروجردي، يك روز با جمعي از رفقا كه همدرس و از شاگردان امام بوديم، در منزل امام، خدمت حضرت ايشان شرفياب شديم و در محضر قدسيشان، از شبهاتي كه ماديين در آن عصر مطرح و به اين وسيله جوانان را گمراه و اغفال ميكردند، بحث شد. معظمله فرمودند: "براي اينكه در حوزه، كار اساسي و ريشهاي انجام بگيرد، من اگر جاي آقاي بروجردي كه امروز رئيس مسلمين است، بودم، چند تن از كمونيستهاي بامعلومات را از شوروي به ايران ميآوردم، حقوق و ديگر مخارج آنان را تأمين ميكردم كه بيايند شبهات كمونيستها و مطالب علمي آنها را كه بر اساس آن، الحاد را پايهگذاري كردهاند، مطرح كنند تا علما و فضلا از شبهات آنان بهطور كامل آگاه شوند و با آنان به مقابله علمي برخيزند و پاسخهاي مستدل و محكمي به آن شبهات و استدلالها بدهند تا آنها ديگر نتوانند اين قدر تبليغات كنند. "
كار اينها دو، سه روزه تمام است
امام به كار خودشان صددرصد مطمئن بودند و به پيروزي و پيشرفت كار خود يقين داشتند، قبل از آنكه رژيم سقوط كند، بنده يك روز در مدرسه رفاه خدمتشان رسيدم. آن موقع هنوز رژيم سقوط نكرده بود و بختيار سركار بود. وكلاي مجلس آن زمان اولتيماتومهايي ميدادند و حرفهايي ميزدند. عرض كردم: "آقا! يك كاري بكنيد. اينها وكلاي ملتند و وكالت يك عقد جايز است و موكل ميتواند اگر خواست، وكيل خودش را عزل كند. اگر جنابعالي با اين موقعيت، اعلام كنيد به مردم كه وكلاي خودتان را عزل كنيد، اينها فيالفور اين كار را ميكنند، آنگاه مجلس كه فعلا آلت دست بختيار است، سقوط ميكند و بختيار ديگر نميتواند كاري انجام بدهد. " اين پيشنهاد را، بنده روي فكر خودم، به امام كردم. ايشان فرمودند: "نخير، كار به آنجا نميرسد اين دو سه روزه مطلب تمام ميشود و اينها از بين ميروند و رژيم سقوط ميكند ".
كشيدهاي براي مهندس بازرگان!
در روز اول افتتاح مجلس، پيش از ظهر ما با جمعي از رفقا به تهران رفتيم و در افتتاح مجلس شركت كرديم. بعد از ظهر همان روز قرار شد كه آقايان وكلا بيايند به قم و جلسهاي هم در اينجا داشته باشيم. ما از تهران برگشتيم و بعد از ظهر به مدرسه فيضيه رفتيم سالن مطالعه كتابخانه، مملو ازجمعيت بود و آقايان خامنهاي، رفسنجاني و وكلا همه تشريف داشتند. عدهاي از غير وكلا، از علماي تهران هم آمده بودند و عدهاي از علماي قم هم حضور داشتند. آقاي مهندس بازرگان و آقاي عزتالله سحابي هم آمدند، منتها قدري دير آمدند. آقاي رفسنجاني قدري صحبت كردند و بعد از صحبت ايشان، آقاي مهندس بازرگان پا شدند و رفتند پشت تريبون. ابتدا علت تأخير را اين طور بيان كردند كه بله، در خدمت يكي از علما بودم. (البته منظورشان يكي از روحانيون مسئلهدار بود)، سپس صحبت را طوري زمينهچيني كردند كه خوب است علما فقط نظارت داشته باشند و در اداره مملكت دخالت نكنند. تعبير ايشان اين بود كه قداست خود و مقام و موقعيت علمي خودشان را حفظ كنند.
اسمي هم از آيتاللهالعظمي سيد محمد تقي خوانساري "رحمةالله عليه " بردند و گفتند كه ايشان هم در سياست دخالت ميكرد، ولي نه بهطوري كه خودش مديريت را به عهده بگيرد، بلكه راهنمائي ميكرد. در ضمن حرف، ميخواست از پيشامدها انتقاد كند و اين را هم باز به حساب سوءمديريت علما بگذارد. لذا گفت كه يك خانمي چند روز قبل در ميدان تجريش، در ميان جمعيت سخنراني كرد و گفت: "اي مردم! من پيش از انقلاب نماز ميخواندم، قرآن ميخواندم، روزه ميگرفتم، ولي حالا، بعد از انقلاب، نماز نميخوانم، قرآن نميخوانم و روزه هم نميگيرم و بعد يكمرتبه چادرش را برداشت و انداخت كنار و گفت اين هم حجابش! " البته ايشان را بلاجواب نگذاشتند. يك نفر از وكلا گفت: "جناب مهندس بازرگان! اين هم از بركت دولت موقت شما بود. " بعد ايشان جوكي را تعريف كرد و گفت: "در اطراف اصفهان جائي هست كه از نظر فرهنگي و اقتصادي در مضيقه هستند. اينها وقتي كه در زمستان ضرورت پيدا ميكند كه غسل كنند، چوبي دارند كه روي آن علامت ميگذارند. وقتي بهار آمد و هوا خوب و آب زياد شد، ميروند آن چوب را به همان مقداري كه علامت گذارده شده است، زير آب ميكنند و درميآورند. " بعد خودش
خنديد! يكي از وكلا گفت: "اگر اين راست باشد، جاي خنده نيست، بلكه جاي گريه است. چرا بايد وضع مملكت ما به اينجا رسيده باشد؟ ما بايد سعي كنيم كه اين وضعيت را درست كنيم. "
به هر حال، مهندس بازرگان همين طور صحبت ميكرد كه علما خوب است در سياست و مديريت مملكت دخالت نكنند، چون تجربهشان كم است. آنها بايد فقط نظارت داشته باشند. ما كه تجربهمان زياد است، بهتر است مديريت مملكت را به عهده داشته باشيم و ... كه ناگهان آقاي سيد حسين موسوي تبريزي، داماد ما، كه يكي از وكلاي دوره اول مجلس شوراي اسلامي از تبريز بود و در آخر جمعيت نشسته بود، از جايش بلند شد. آستينهايش را كمكم بالا زد و قدم به قدم جلو آمد و گفت: "گوش كردن به اين حرفها خلاف شرع است. " و آمد و دستش را با سرعت و شدت بلند كرد و خواست كشيده بسيار محكمي به صورت آقاي مهندس بازرگان بزند كه بعضي از كساني كه در اطراف آقاي بازرگان بودند بلند شدند و نگذاشتند. خلاصه مجلس به هم خورد. فرداي آن روز رفتم جماران خدمت حضرت امام. خلوت بود و كسي هم نبود و تا رسيدم گفتند: "امام فراغت دارند بفرمائيد. " من رفتم و مطالبي كه در نظر داشتم به عرض رساندم. بعد از آن به امام عرض كردم: "جريان ديروز مدرسه فيضيه، خدمتتان عرض شد؟ " فرمودند: "نه " شروع كردم به بيان كردن. وقتي كه حرفهاي مهندس بازرگان را گفتم، امام خيلي گرفته شدند. معلوم بود ناراحت شدهاند.
بعد تا گفتم كه آخر مجلس يكي از طلبههاي قم (اول اسم نبردم) نشسته بود و ايشان از جاي خود برخاست و آستينهايش را بالا زد و قدم به قدم به طرف مهندس بازرگان جلو آمد و گفت گوش كردن به اين حرفها خلاف شرع و از گناهان كبيره است و وقتي به نزديك بازرگان رسيد، دستش را برد بالا كه كشيدهاي به صورت مهندس بازرگان بزند كه آقايان پا شدند و گرفتند و نگذاشتند؛ امام خيلي خوشحال شدند و فرمودند: "آن آقا كي بود؟ " بعد سؤال كردند: "بقيه نشسته بودند؟ " بنده عرض كردم: "آن آقا، سيد حسين موسوي تبريزي بود. " امام خيلي خوشحال شدند و فرمودند: "احسنت! " امام روحاً از اينكه كسي در جاي خودش اقدام كند و شجاعت به خرج بدهد و حرف بزند و كار بكند، خيلي خوششان ميآمد.
معلوم است اينها خيلي ناراحتند
يك روز كه من خدمت ايشان رسيدم، ايشان به بنده فرمودند: "شما بايد به عنوان نماينده من در اروپا، به آنجا مسافرت كنيد. البته كار شما اين است كه بايستي مسلمانان و دانشجويان را به معارف بلند اسلامي آشنا و با رسانهها مصاحبه و مردم را نسبت به انقلاب روشن و هدف از انقلاب را بيان كنيد و در رفع نابسامانيها بكوشيد. " بنده به اروپا رفتم و سفر اول من دو ماه طول كشيد. بعد كه برگشتم، عكسها و نوشتههاي فراواني آورده بودم كه چقدر رسانههاي گروهي اروپا و مطبوعاتشان عليه امام و انقلاب ما مطلب نوشته بودند. عكسهايي از حضرت امام، در حالي كه شمشير به دستشان هست و حمله ميكنند. عكسهايي كه امام وسط ايستاده و گرزي در دست ايشان هست و در اطرافشان رئيس جمهور آمريكا، نخستوزير شوروي، نخستوزير انگلستان و رئيسجمهور فرانسه هستند كه امام با گرز به كله اينها ميكوبند. من از اين مسائل ناراحت بودم و به امام عرض كردم بايد كاري كنيم. امام فرمودند: "ناراحت نباشيد. معلوم است كه انقلاب ما خيلي اساسي است. خيلي كارگر افتاده، خيلي مؤثر شده است. اگر اينجور نبود بايد ناراحت ميشديم. شما از اين ناراحت نباشيد. اينها سيلي خوردهاند، ضربه خوردهاند؛
منتهي بايد بيدار باشيم و اين انقلاب را حفظ كنيم. و راه خود را ادامه بدهيم. انالله معالصابرين و لينصرنالله من ينصره و ماالنصر الا من عندالله العزيز الحكيم ".
عين هديه را به من دادند
امام، قدس سرهالشريف، در بلندنظري و كرم و بزرگواري و رعايت موقعيت اشخاص به راستي ممتاز بودند. من هميشه در ابتداي مسافرتهايي كه به اروپا به بلوك شرق ميرفتم، برخوردهايي با معظمله داشتم و همچنين در پايان كه به محضر مباركشان ميرسيدم، نمونههاي ظريف و فراواني ديدهام كه براي نمونه يكي از آنها را ذكر ميكنم:
هرگاه كسي از بزرگان و معاريف به وسيله بنده يا اشخاص ديگر، هديهاي براي امام ميفرستاد، معظمله در صورتي كه مصلحت را در قبول آن هديه ميديدند، قبول ميكردند، ولي پس از اينكه آورنده هديه به خانه خود برميگشت، عيناً آن هديه را براي آورنده هديه ميفرستادند و به او اهدا ميكردند. مثلا بنده در مسافرت خود به كشورهاي شرقي كه به عنوان نماينده امام و به امر معظمله انجام ميگرفت، چند روزي در بنگلادش بودم. پس از ملاقات با مردم داكا و شركت در جلسات و ملاقات علما، رئيس جمهور آن روز بنگلادش، ضياءالرحمان، پيغام داد كه ميخواهد با من ملاقات كند. من از محضر حضرت امام قدس سره به وسيله تلفن اجازه گرفتم، چنانكه در هندوستان هم وقتي اينديرا گاندي، نخستوزير آن روز خواست با من ملاقات كند، از امام اجازه گرفتم.
رئيس جمهور بنگلادش بستهاي را به من داد كه اين هديهاي است براي حضرت امام. بنده آن را تحويل گرفتم و تشكر كردم. هنگامي كه به ايران برگشتم، به محضر مبارك امام شرفياب شدم و جريان مسافرت را به عرض ايشان رساندم و هديه را نيز كه يك سجاده مخصوص و يك جفت نعلين و از نظر امنيتي باز شده بود، به محضرشان تقديم داشتم. آن را قبول فرمودند. من كه به قم برگشتم، فردايش به وسيله شخصي، همان سجاده و نعلين را براي بنده فرستادند كه الان آن را به عنوان يكي از يادگاريهاي آن امام بزرگوار دارم.
----------------
منبع: ويژهنامه مسيرجاويدان
اگر آقایان آن روز می فهمیدند جناب مهندس چه می گوید الآن این همه دین گریزی در جامعه نبود!
بازرگان کجایی امروز را ببینی
اگر آقایان آن روز اجازه دور گرفتن به امثال بازرگانها را نمی دادند الان ما جامعه اسلامی بهتری داشتیم.
حمله کردن اون آدم برای سیلی زدن مثل پرت کردن کفش اون خبرنکار عراقی به بوش بود که اخر هم به دامان همون کشورهای غربی پناه برد
امروز برای جوانان ما دین مبین اسلام در شخصیت و رفتار علماء و این آقایان خلاصه شده است. لذا اشتباهات فاحش روحانیت ضربه مستقیمی به دین از نظر جوانان محسوب می شود. علیهذا دقت بیشتر در کلام استاد بزرگ دین همچون مرحوم مهندس بازرگان و دکتر شریعتی در روزهای اول انقلابمان شاید حد اقل از دیدگاه فرهنگی می توانستیم خدمت شایانی به دین جوانان بعد از انقلاب کرده باشیم.
امروز جامعهما به کسانی همچونبازرگان شریعتی مطهری نیاز دارد تا اموزه های دینی را بزبانروز به نسل جوان منتقل کنند اما افسوس که دیگر این عزیزان در میان ما نیستند