گوناگون

چانه‎زنی برای تأمین خواسته‎ها/فراز و فرود جنگ در مصاحبه با آیت‎الله هاشمی رفسنجانی

پارسینه: در آستانه سالروز پذیرش قطعنامه ۵۹۸، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، طی گفت‎وگویی به تحقیقات ما در زمینه برخی زوایای پایان جنگ کمک کرده و به سؤالات‌ هفته نامه پنجره پیرامون روند پایان جنگ پاسخ داد.

۱۲ خرداد ۱۳۶۷ آیت‎الله هاشمی رفسنجانی در حالی به‎عنوان جانشین فرماندهی کل قوا از طرف امام منصوب شد که اوج درگیری و رویارویی ما و آمریکا بود، این انتصاب چنان برای نظامی‎ها امیدوارکننده بود که احساس می‎کردند با بسیج امکانات کشور برای جنگ، تحقق دهنده آرمان امام در میدان نبرد خواهند بود.از سوی دیگر برخی از سیاسیون که او را به‎عنوان رییس مجلس سوم می‎شناختند اميدوار شدند با اين انتصاب می‎توان از شر جنگ نیز خلاص شد. سقوط شلمچه، فاو، جزایر مجنون، حملات شيميايي به حلبچه، حمله سراسری عراق، و هدف قراردادن هواپيماي ايرباس توسط آمريكا کار را برای آیت‎الله‌هاشمی آن‎چنان پیچیده و سخت کرد که چاره را نه در میدان نبرد عاشورایی که در میز دیپلماسی برای صلح، يافت. در آستانه سالروز پذیرش قطعنامه ۵۹۸، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، طی گفت‎وگویی به تحقیقات ما در زمینه برخی زوایای پایان جنگ کمک کرده و به سؤالات‌ هفته نامه پنجره پیرامون روند پایان جنگ پاسخ داد.

با وقوع انقلاب اسلامی ایران تحولات جدیدی در خاورمیانه رخ داد و دنیا با حرف تازه انقلاب مواجه شد. به‎نظر می‎رسد پیش از آغاز جنگ تحمیلی، ایران جنگ سیاسی را از مدت‎‎ها قبل آغاز کرده بود. نظر شما در این‎باره چیست؟

البته جنگ سیاسی از همان لحظه پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده بود، چون آن‎ها مواضع ما را قبول نداشتند و دست غربی‎‎ها از ایران بریده شده بود؛ شرقی‎‎ها هم که از پیش ناراضی بودند، به‎خصوص شوروی که دست آن‎ هم از ایران کوتاه شده بود. شعار‎های انقلاب شعار‎هایی مترقی بود و برای همسایگان ما از جمله خود عراق نگرانی ایجاد می‎کرد.

انقلاب نفوذ زیادی پیدا کرده بود و کشور‎های اسلامی نگران شده بودند، شاید به این دلیل که اولین انقلابی بود که با ماهیت اسلامی شکل گرفته بود. به همین‎خاطر نگرانی‎‎های منطقه‎ای، از غرب و شرق در مورد ایران وجود داشت، به‎خصوص خود حکومت عراق که اکثریت جمعیتش را شیعیان تشکیل می‎دادند و از این بابت بیش از همه نگران پیروزی انقلاب اسلامی بود. همزمان با این سال‎ها حرکات ضدبعثی در عراق شروع و فعالیت شیعیان تشدید شد. بنابراین تبلیغات علیه ما خیلی زود شروع شد.

منتها موج انقلاب آن‎قدر سنگین بود که این تبلیغات حس نمی‎شدند.

غربی‎ها کار‎های دیگری هم برای توخالی کردن انقلاب انجام دادند؛ برنامه حاکم کردن لیبرالیسم به‎جای تز اسلامی، از این قبیل بود که مظهرش آقای بنی‎صدر به‎حساب می‎آمد. البته آن‎‎ها تأثیر زیادی بر روی کار آمدن بنی‎صدر نداشتند، بنی‎صدر خودش در ایران کار کرد؛ اما آن‎‎ها هم پسندیدند. چون ایشان سابقه عضویت در جبهه ملی را داشت و جبهه ملی نسبت به سایر گروه‎‎ها روابط بهتری با غرب داشت.

با همه کار‎هایی که انجام دادند، انقلاب کار خودش را می‎کرد. آن‎‎ها تا می‎توانستند شورش‎‎های کوری را به راه می‎انداختند که تقریبا همه آن‎‎ها ریشه خارجی داشت. با کمک منافقین و جریان‎‎های تند و فعال تسلیحاتی، مثل فداییان خلق و ستاره سرخ، تجزیه‎طلبی را تشدید می‎کردند. هرجا که زمینه فعالیت بود، از جمله کردستان و بلوچستان و خوزستان، به‎خصوص خرمشهر و آبادان و ترکمن صحرا به فعالیت پرداختند و البته شکست هم خوردند. بعد رفتند سراغ کودتا و چون کودتای‎شان ناموفق از کار درآمد، آخرین راهی که داشتند، جنگ بود. هدف مشترک همه این‎ها این بود که نگذارند انقلاب اسلامی ایران الگو شود، چون اگر انقلاب ایران الگوی موفقی می‎شد، به مناطق دیگر نیز سرایت می‎کرد. پس هدف کلی این گروه‎‎ها این بود که جلوی صدور انقلاب ایران را بگیرند.

در سوم خرداد ۶۱ خرمشهر فتح شد و دنیا در بهت و حیرت از شکست صدام درمانده شد، چند روز بعد اسراییل به لبنان حمله کرد. چرا همان سال ۶۱ جنگ را تمام نکردیم؟ در حالی‎که در موضع قدرت بودیم؟

اولا تصمیم به جنگ و صلح، در اختیار فرماندهی کل قوا قرار داشت که امام بودند. حضور بقیه جنبه مشورتی داشت که اگر نظری داشتند، بیان می‎کردند. این‎که می‎گویند ما در آن سال‎‎ها می‎توانستیم جنگ را تمام کنیم، باید گفت: بله، اگر می‎خواستیم، می‎توانستیم جنگ را تمام کنیم. اما به اهداف‎مان نمی‎رسیدیم. اولا در آن زمان ۲ هزار کیلومتر از زمین‎‎های باارزش ما، یعنی ارتفاعات غرب در اختیار صدام بود. ارتفاعاتی در بین این زمین‎‎ها بود که به‎لحاظ نظامی بسیار ارزشمند بودند. اگر در این ارتفاعات استقرار می‎یافتیم، تا بغداد بر عراق مشرف می‎شدیم. در آن زمان که ارتفاعات دست آن‎‎ها بود، این طرف زیر دیدشان قرار داشت. در این‎چنین مواقعی کشور‎هایی که چنین مواضعی دارند، کارشان جلوتر است. اگر آن‎‎ها بخواهند نفوذ کنند، باید از این‎جا عبور کنند؛ ما هم بخواهیم شروع کنیم، با دست بالا شروع می‎کنیم.

این ارتفاعات در خاک ایران بود و عراق هم با برنامه در قدم‎‎های اول جنگ آن‎‎ها را تصرف کرده و البته خرمشهر هم دست آن‎ها افتاده بود. با این هدف که آن‎جا را نگه داشته و عربی کنند و اسم عربی هم به آن داده بودند. برای آبادان نیز چنین ادعایی داشتند، منتها نتوانستند آبادان را بگیرند.

نکته دیگر این است که آنان تجاوز کرده، خسارت‎زده و انسان‎‎های بی‎گناه را کشته بودند. نمی‎شد چنین اهانتی به ما شود و ما قبول کنیم و بگوییم جنگ تمام شود. آن‎هم برای انقلابی مثل انقلاب ایران که سه، چهار برابر عراق جمعیت داشت. تازه اگر می‎خواستیم این کار را بکنیم، تأثیرات منفی زیادی در میان نظامی‎ها، ارتش، سپاه، بسیج و خانواده‎‎های شهدا داشت.

البته دست بالا را هم در جنگ داشتیم و به همین‎خاطر نیروها، مردم و مسئولین نمی‎پذیرفتند به آسانی صرف‎نظر کنیم. طرف‎‎های درگیر حاضر نبودند حقوق ما را بدهند. یکی از خواسته‎‎های ما این بود که متجاوز باید محاکمه شود، البته امام نظر مهم‎تری داشتند. ایشان ۱۵ - ۱۰ سال در عراق بودند و از پیش هم عراق را می‎شناختند. حزب بعث در عراق خیلی بد کرده بود. واقعا نسبت به مردم استبداد شدیدی داشته و بسیار خشن عمل می‎کردند. امام هم در آن‎جا بودند و آن‎‎ها را می‎دیدند که چقدر از شیعیان را کشته و آواره کرده بودند. در آن زمان با موج شیعیانی روبه‎رو بودیم که از عراق اخراج شده بودند که برخی هنوز هم در ایران مانده‎اند.

علاوه‎بر این ایدئولوژی بعث یک ایدئولوژی غیراسلامی بود. در مجموع امام فکر کردند حالا که خود صدامی‎‎ها جنگ را شروع کرده‎اند، یکی از وظایف‎شان این است که عراق را از شر صدام و حزب بعث نجات بدهند. ایشان این را برای خودشان رسالت می‎دیدند. با آن شکست‎‎های پی‎در‎پی که عراق خورده و در قسمت‎‎هایی از جبهه‌شان به آن‎طرف مرز فرار کرده بود، ادامه جنگ مناسب‎تر به‎نظر می‎رسید. در این حالت شاید بیشتر می‎توانستیم امتیاز بگیریم، به‎علاوه شاید می‎توانستیم صدام را از بین ببریم؛ این‎ها نظرات امام بود.

خیلی‎‎ها برای میانجی‎گری می‎آمدند، منطق امام این بود که باید بپذیرند که عراق متجاوز بوده و آماده باشند عراق در یک دادگاه بین‎المللی جواب تجاوزاتش را بدهد که این منطق درستی هم بود. در این صورت ما نیز می‎پذیرفتیم. هر مظلومی که این منطق را داشته باشد، درست است. ما تازه انقلاب کرده بودیم و انقلاب از ابتدا نمی‎تواند ضعف نشان دهد. بنابراین ما منطق امام را قبول داشتیم. وقتی‎که امام معتقد بودند جنگ ادامه پیدا کند، ما معترض نبودیم، فکر می‎کردیم باید داخل خاک عراق برویم و حق‎مان را آن‎جا بگیریم.

امام با ورود به خاک عراق موافق نبودند و از طرفی می‎خواستند جنگ ادامه پیدا کند و برای پیشنهادشان توجیه نظامی نداشتند. پایان جنگ را در آن شرایط، نه مردم می‎پذیرفتند و نه رزمنده‎ها. قاعدتا عراق باید شروط ما را می‎پذیرفت. آن‎‎ها متجاوز بودند و باید غرامت می‎دادند. صدام و حامیانش این را نپذیرفته بودند. از طرفی اگر می‎پذیرفتیم، آن ۲ هزار کیلومتر که از خاک ما در دست‎شان بود، برنمی‎گرداندند.

شما فرمودید که امام مخالف ورود به خاک عراق بودند، دلایل ایشان چه بود؟

وقتی خرمشهر را گرفتیم، سربازان عراقی به داخل خاک خودشان فرار کردند. البته به غیر از آن ارتفاعاتی که در دست‎شان بود.

تعداد زیادی از لشکرهای‎شان منهدم شده و یا ضربه خورده بودند. آن‎موقع نیرو‎های ما تازه نفس و بانشاط بودند. می‎گفتند در داخل خاک عراق تعقیب‎شان می‎کنیم تا نتوانند پدافند و مانع درست کنند و غلبه بر آنان سخت شود.

در جلسه شورای عالی دفاع، خدمت امام رفتیم. در این جلسه نظامی‎‎های ارتش و سپاه به‎همراه آیت‎الله خامنه‎ای نیز حضور داشتند، ایشان رییس‎جمهوری بودند و من رییس مجلس. در جلسه بحث شد که چه کنیم؟ یک پیشنهاد این بود که وارد خاک عراق شویم و از موضع قدرت آتش‎بس را بپذیریم.

امام این را قبول نکردند. استدلال ایشان قوی بود. اولا می‎گفتند: مردم عراق نظر مثبتی نسبت به ایران دارند، اما اگر وارد خاک این کشور بشوید، حس عربیت باعث می‎شود مقاوت کرده و با صدام همراه شوند. قبلا خیلی با حکومت عراق همکاری نمی‎کردند. وقتی ما به نیرو‎های عراق حمله می‎کردیم یا تسلیم می‎شدند و یا فرار می‎کردند. چون بیشتر بدنه پایین ارتش عراق را شیعیان تشکیل می‎دادند.

ایشان می‎فرمودند: وقتی وارد خاک‎شان شویم، دیگر تحمل نمی‎کنند.

دوم این بود که ایشان می‎گفتند: ملت‎‎های عربی هم که تا آن‎موقع حساسیت نشان نمی‎دادند، حساس می‎شوند و همکاری‎شان با عراق زیاد می‎شود. سوم این‎که دنیا و نظام بین‎الملل هم نمی‎پذیرند که ما در خاک عراق باشیم.

بعد از وارد شدن ما به خاک عراق آیا هر سه اتفاق افتاد؟!

دنیا که از قبل دلش با عراق بود، هم شرقی‎ها، هم غربی‎‎ها و هم عرب‎‎ها حمایت می‎کردند. منتها به‎صورت ظاهری صحبت از آتش‎بس می‎کردند. ما می‎دانستیم که واقعی نیست. وقتی‎که دیدند ناموفق‎اند، به‎عنوان میانجی آمدند.

دلیل دیگر این بود که امام می‎گفتند مردم عراق نباید آسیب ببینند. ما اگر می‎خواستیم وارد عراق شویم، اولین جایی‎که می‎رفتیم، بصره بود که یک‎پارچه شیعه بود. اگر وارد بصره می‎شدیم، خدا می‎دانست چه اتفاقاتی می‎افتاد! خیلی به شیعه برمی‎خورد. امام با این ادله معتقد بودند، اما نظامی‎‎ها می‎گفتند این‎که نمی‎شود پشت مرز ایستاد و صلح هم نکرد. چون آن‎‎ها خیال‎شان راحت می‎شود که ما پشت مرز ایستاده و حمله نمی‎کنیم، پس دوباره تجهیز قوا می‎کنند و با تجربه جدید وارد می‎شوند. خیلی جدی با امام بحث کردند. به امام گفتند یا باید آتش‎بس را بپذیریم یا جنگ را داخل خاک عراق ادامه دهیم.

جلسه طولانی شد. آخر سر، امام راه میانه‎ای پیدا کردند و گفتند: اگر وارد عراق می‎شوید، به‎جایی بروید که جمعیت نباشد و آسیبی به مردم نرسد. این بخش برای امام مهم‎تر بود. سیاست ما هم تا آخر جنگ همین‎گونه بود. در جبهه جنوب یا در شلمچه یا حور و یا فاو حمله می‎کردیم و در جبهه شمال هم اگر پیش‎روی می‎کردیم، به مناطقی مثل مائوت می‎رفتیم. نظر امام بود و ما هم مراعات می‎کردیم.
در ابتدا گفتم که دشمنان نگران این بودند که مبادا انقلاب ما به کشور‎های منطقه صادر شود؛ چراکه کشور‎های همسایه ایران، همگی دارای جمعیتی شیعه هستند.

برای مثال کویت شیعیان زیادی را در خود جای داده. در عربستان که مردم مناطق نفت‎خیز اکثرا شیعه هستند و همچنین امارات. در آن زمان ایرانی‎‎های زیادی هم در این کشور‎ها ساکن بودند و در زمان شاه هم حاکمیت منطقه متعلق به ایرانی‎‎ها بود. آن‎‎ها نگران بودند که انقلاب به کشورهای‎شان سرایت کند. بسیاری از این کشور‎ها دارای جمعیت قابل‎توجهی از شیعیان بود. مثل قسمت‎‎های نفتی عربستان و کویت. حتی کشوری مثل امارات که کارشناسانش ایرانی بودند.

بنابراین می‎ترسیدند که حکومت فارس‎‎ها آن‎‎ها را ببلعد. از طرفی در داخل هم برخی با شعار‎های تند و تیز انقلابی، از صدور انقلاب و سرنگونی مرتجعین می‎گفتند. به‎علاوه آن‎‎ها وابسته به آمریکا و انگلیس بودند. بنابراین در مجموع اعراب در آن اردوگاه قرار می‎گرفتند.

با فتح فاو راه عراق بر دریا بسته می‎شد و این برای برخی از دول منطقه حساسیت‎برانگیز بود. ما در فاو خیلی شهید دادیم. واقعا چه هدفی پشت فتح فاو بود؟

اولا اشاره کردم استراتژی امام این بود که نیرو‎های ما در مناطقی به داخل خاک عراق بروند که مردم غیرنظامی در آن‎جا زندگی نکنند. در فاو هم مردمی زندگی نمی‎کردند و حتی کشاورزی آن‎جا تقریبا تعطیل شده بود.

ثانیا پس از این‎که من فرماندهی جنگ را برعهده گرفتم، پیش از انجام عملیات خیبر، خدمت امام رسیدم و در جلسه‎ای که سران مملکتی حضور داشتند، در این مورد بحث کردیم که جنگ دارد خیلی طولانی می‎شود. ما باید بخش ارزشمندی از خاک عراق را تصرف کنیم تا بعدها با آن گروکشی کنیم و عراق ناچار به قبول خواسته‎‎های ما بشود.

سپس اگر جایی را تصرف کنیم که تحمل آن برای عراق سخت باشد، آن‎موقع مجبور به انجام خواسته‎‎های ما خواهد شد، این برنامه جزو سیاست‎‎های ما بود. من قبل از رفتن به جبهه، برای خداحافظی خدمت امام رسیدم و نظرم مبنی بر تصرف قطعه‎ای از خاک عراق را به ایشان عرض کردم. البته امام فقط تبسم کردند و تأیید یا رد نکردند و همچنین هیچ نارضایتی نشان ندادند.

من به جبهه رفتم و این نکته را پیش از عملیات خیبر در قرارگاه برای فرماندهان اعلام کردم. عملیات خیبر هم به همین منظور طراحی شده بود. بدین‎ترتیب که نیرو‎های ما از خور عبور کرده و رابطه بصره و بغداد را قطع کنند. باید لب دجله و فرات سنگر می‎زدیم تا همه جاده بسته شود و مسیر مواصلاتی بغداد به جنوب فقط به ناصریه منحصر شود. در واقع ناصریه هم زیر تیر ما بود و مکان ناامنی به‎حساب می‎آمد، پس در این حالت عملا رابطه بغداد با جنوب عراق قطع می‎شد.

عملیات خیبر ناتمام ماند. بدین‎صورت که جزیره وهور را تصرف کردیم، ولی نتوانستیم لب دجله سنگر بگیریم و برگشتیم. سیاست ما همچنان ادامه داشت تا این‎که طراحی عملیات متوجه فاو شد.

فاو از چند جهت برای ما اهمیت داشت: اول این‎که با تصرف آن دیگر عراق توانایی استفاده از دریا را از دست می‎داد، مگر این‎که فقط از خور عبدالله قایقی را شبانه و مخفیانه عبور دهد. ولی دیگر نمی‎توانست در دریا حضور نظامی داشته باشد و علاوه‎بر آن پایانه نفتی البکر و الامیه هم دیگر قابل‎استفاده نبودند. فاو مرکز پمپ‎‎های نفت بود که عراق دیگر نمی‎توانست از آن‎‎ها استفاده کند.

البته ما در این مورد هم به هدف‎مان نرسیدیم. هدف ما این بود که تا ام‎قصر پیشروی کنیم. چون در این صورت، رابطه عراق هم با کویت و هم با دریا به‎طور کلی قطع می‎شد و نیروی دریایی عراق هم که در ام‎قصر پناه گرفته بود، به تصرف ما درمی‎آمد و هدف ما تأمین می‎شد. ما تا کارخانه نمک پیش‎روی کردیم، اما دیگر نتوانستیم از آن جلوتر برویم. چون عراق هوشیار شد و این کار ما را خیلی سخت کرد و به‎شدت جلوی ما به ایستادگی پرداختند. هدف ما این بود که هم مکانی را بگیریم که مردم در آن‎جا زندگی نمی‎کنند و هم به نقطه‎ای برسیم که بتوانیم از آن به‎عنوان گرو استفاده کنیم. اگر این هدف تأمین شده بود،، آتش‎بس را می‎پذیرفتیم و اعلام می‎کردیم هر وقت حقوق پایمال شده ما را تمام و کمال پرداخت کردید، از این مناطق خارج می‎شویم که البته چنین هدفی محقق نشد و ناتمام ماند.

در سال ۶۴ خبری مبنی بر حضور مک‎فارلین و وقوع یک معامله تسلیحاتی مابین ایران و آمریکا منتشر شد و چند روز بعد شما در مصاحبه‎ای از این‎که مقامات ایرانی از آمدن مک‎فارلین بی‎اطلاع بوده‎اند، سخن گفتید.

اولا این جریان از مدتی پیش آغاز شده بود. یعنی تعدادی از نیرو‎های غربی اعم از آمریکایی، فرانسوی، آلمانی و... گروگان گرفته شده بودند. در همان‎موقع یک هواپیمای TW غربی‎‎ها هم ربوده شده و در لبنان نشسته بود. یکی دو تن از افراد داخل هواپیما هم توسط ربایندگان هواپیما‎ها، برای گرفتن خواسته‎های‎شان کشته شده بودند. به‎طور کلی مشکلات زیادی برای غربی‎‎ها درست کرده بودند.

در آن زمان من در سوریه بودم و حافظ اسد از من درخواست کرد تا برای آزادی هواپیما کمک کنم. چون سوریه در لبنان مسئول بود و نمی‎خواست این مسأله برای آنان مشکل‎ساز شود. من به حافظ اسد پیشنهاد یک معامله دادم. گفتم: شما هم باید به ما موشک‎‎های سام بدهید، چون برای زدن هواپیما‎های بلندپرواز لازم داشتیم. سوریه این موشک‎‎ها را به ما نمی‎داد، ولی لیبی به ما موشک سام می‎داد. بعد از مدتی لیبی گفت که شما سوریه را هم مجبور به دادن موشک سام کنید، چون روسیه ما را به‎خاطر تحویل دادن موشک سام به شما مؤاخذه می‎کند. اگر سوریه هم به شما موشک بدهد، ما می‎توانیم بگوییم تحویل موشک‎‎ها کار ما نبوده و کار سوریه بوده و سوریه هم می‎تواند بگوید تحویل موشک کار لیبی بود و خلاصه شریک جرم پیدا می‎کنیم و می‎توانیم کار تحویل موشک‎‎ها را ادامه دهیم.

من هم به همین دلیل از لیبی به سوریه آمدم. سه روزی که در سوریه ماندم، مسأله هواپیما را از طریق حزب‎الله حل کردم. البته ربایش هواپیما کار حزب‎الله نبود؛ ولی حزب‎الله می‎دانست این کار، کار چه‎کسانی است. به‎واسطه حزب‎الله مسأله حل شد و غربی‎‎ها نیز فهمیدند که ما هم در لبنان نفوذ داریم و هم در سوریه.

حافظ اسد ابتدا قول داد موشک‎‎ها را به ما بدهد و حتی عبدالحلیم خدام هم ما را در فرودگاه بدرقه کرد و در راه به ما گفت که رییس‎جمهوری پذیرفته که موشک‎‎ها را به شما بدهیم، ولی حافظ اسد به قولش عمل نکرد و موشک‎‎ها را نفرستادند. به هر حال این سابقه را هم داشتیم.

موشک تاو برای زدن تانک خیلی به‎درد می‎خورد. از چهار کیلومتری تانک‎‎ها را دقیق می‎زد. وقتی تانک‎‎های عراقی به‎ ما حمله می‎کردند، رزمندگان اسلام یا از روی زمین تانک‎‎ها را می‎زدند یا هلیکوپتر‎‎ها از هوا تانک‎‎های عراقی را منهدم می‎کردند. موشک‎‎های تاو ما در حال تمام شدن بود و این مشکلی بسیار جدی بود.

مشکل دوم این بود که موشک‎‎های ضدهوایی هاگ هم داشت تمام می‎شد. علاوه بر آن رادار سیستم ضدهوایی هاگ، لامپی داشت که باید تعویض می‎شد و ما از این لامپ دو عدد بیشتر نداشتیم و مجبور بودیم لامپ‎‎ها را هر بار به‎جایی ببریم. مثلا گاهی به خارک می‎بردیم چون آن‎جا را زیاد می‎زدند و گاهی به تهران می‎آوردیم.

مشکل دیگر این بود که موشک‎‎های «هارپون» ما هم تمام شده بود، البته دو سه فروندی باقی مانده بود که خراب بودند. موشک هارپون یک موشک دریایی با برد ۹۰ کیلومتر است که ۱۰۰ درصد به هدف اصابت می‎کند. غربی‎‎ها فهمیده بودند که ما این تجهیزات را نداریم. چون از بازار سیاه با قیمت زیاد می‎خریدیم. قطعات را برای تعمیر هم نباید به آن‎‎ها می‎دادیم. چون می‎فهمیدند در ایران چه خبر است.

برای حل این مشکل چه‎کار کردید؟

شخصی به نام قربانی‎فر بود که به‎علت کودتا از ایران فرار کرده بود و با آمریکایی‎‎ها سابقه دوستی داشت. این شخص گاهی برای ما از بازار سیاه سلاح تهیه می‎کرد و سود زیادی هم از این کار می‎برد.

آقای موسوی مشاوری به‎نام کنگرلو داشت که آدم سالمی بود. این شخص در جریان خرید‎های قبلی اسلحه از بازار سیاه با قربانی‎فر آشنا شده بود. قربانی‎فر به او پیشنهاد داده بود که به‎جای خرید اسلحه به چند برابر قیمت از بازار سیاه، با خود آمریکایی‎‎ها وارد مذاکره بشویم.

این ماجرا، بعد از جریان تصرف فاو بود که ما قدرت خود را نشان داده بودیم و این باعث نگرانی آمریکا و همسایه‎‎های جنوبی‎مان شده بود. چون وقتی ما این‎جوری از اروند عبور کرده بودیم، هر جای دیگری هم می‎توانستیم برویم. تصرف فاو واقعا ارزشمند بود و قدرت بالای نیرو‎های ایرانی را نشان می‎داد.

طی این عملیات نیرو‎های ما شناکنان از عرض ۱۰۰۰ متری اروند وحشی عبور و فاو را تصرف کرده بودند.
بعد از آن هم با ساختن یک پل شناور روی اروند که در دنیا سابقه نداشت، توان صنعتی بالای‎مان را نشان دادیم و به پشتیبانی از نیروهای‎مان در فاو پرداختیم و همچنین زیر بمباران و موشک‎باران عراقی‎‎ها مقاومت کردیم. به این ترتیب بر جزیره بوبیال هم مشرف شده بودیم. جزیره بوبیال بین عراق وکویت قرار دارد و در طول جنگ، صدام از این جزیره که متعلق به کویت بود، استفاده می‎کرد.

با این شرایط آمریکایی‎‎ها به این نتیجه رسیده بودند که آینده جنگ متعلق به ایران است. آمریکایی‎‎ها پیشنهاد داده بودند که به ما اسلحه بفروشند و در برابرش ایران گروگان‎‎ها را آزاد کند. آقای قربانی‎فر هم نامه‎ای بر این مبنا نوشته و برای ما فرستاده بود. این نامه در کتاب ما در مورد مک‎فارلین، منتشر شده است. مدتی این ماجرا در کش و قوس بود تا این‎که بالأخره محموله‎‎های کوچک آمریکایی شامل حدود ۱۰۰ موشک تاو و ۱۰ تا ۲۰ عدد موشک هاگ و قطعات یدکی آن رسید. البته ما برای مدتی نمی‎پذیرفتیم، مدتی این کار را تعطیل می‎کردیم تا آن‎‎ها شک نکنند که ما هیچ جنگ‎افزاری نداریم. البته آن‎‎ها اسلحه‎‎ها را مقداری گران‎تر می‎فروختند.

بعد از مدتی قربانی‎فر به آقای کنگرلو گفته بود که آمریکایی‎‎ها قصد دارند همه مسائل را با فرستادن هیأتی به ایران حل و فصل کنند و بعد از آن‎هم هر مقدار سلاح که خواستید، به شما می‎فروشند. ما با آمدن هیأت آمریکایی به ایران موافقت کردیم. البته آن‎‎ها به ما نگفته بودند که مک‎فارلین هم در میان هیأت هست. ابتدا تصور می‎کردیم که یک هیأت تجاری - نظامی به ایران می‎آید. ما با این حد از مذاکره موافقت کرده بودیم.

مک‎فارلین هم گذرنامه تقلبی به‎عنوان شهروند ایرلندی گرفته بود و به ایران آمد. وقتی آن‎‎ها به ایران آمدند، فقط مقدار کمی از قطعات یدکی برای‎مان آورده بودند و نه بیشتر. در این مدت البته چند محموله به ما فروختند. یک‎بار موشک‎‎های هاگی به ما فروختند که مارک اسراییل داشت. ما دست نزدیم و در فرودگاه مهرآباد ماند و به آن‎‎ها گفتیم که این‎ها را عوض کنند تا بالأخره آن‎‎ها را با نمونه اصلی عوض کردند. مدتی به همین منوال گذشته بود و ما مقداری تجهیزات گرفته و چند نفر از گروگان‎‎ها را آزاد کرده بودیم.

به هر حال وقتی هیأت آمریکایی از هواپیما پیاده شد و مک‎فارلین خودش را معرفی کرد و گفت: من رییس سازمان امنیت ملی آمریکا هستم. ما با این مسأله مواجه شدیم. آن‎‎ها هدایایی هم برای ما آورده بودند. از جمله کلیدی آورده بودند که به اصطلاح درِ بسته روابط میان ما و آمریکا را باز کنند. یک کیک آورده بودند که جزو رسوم‎شان بود و یک انجیل که پشت جلدش را رییس‎جمهوری آمریکا امضا کرده بود.

موضع امام چگونه بود؟

مک‎فارلین می‎خواست با سران کشور، از جمله رییس‎جمهوری یا نخست‎وزیر یا بنده مذاکره کند. امام دستور داد که او را در فرودگاه معطل کنند. بعد از دو ساعت که معطل شده بود، عصبانی شده و گفته بود: من اگر برای خرید چرم به روسیه می‎رفتم، جلوی پای من فرش قرمز پهن می‎کردند. ولی شما مرا معطل می‎کنید و خیلی ناراحت شده بود. بعد که او را به هتل بردیم، گفته بود که می‎خواهد با سران کشوری مذاکره کند. اما امام اجازه ندادند و گفتند تعدادی کارشناس بفرستید تا با او مذاکره کنند.
بدین‎ترتیب آقای روحانی، دکتر هادی نجف‎آبادی و آقای مهدی‎نژاد را برای مذاکره فرستادیم. بعد از چند جلسه مذاکره، به نتیجه‎ای نرسیدند.

یکی از اعتراضات ما به آمریکایی‎‎ها این بود که شما قول داده بودید یک کشتی و یک هواپیمای پر از تجهیزات بیاورید؛ ولی الان فقط چند پاکت تجهیزات آورده‎اید و خلاف وعده عمل کرده‎اید.

نکته دوم هم این بود که تجهیزات را گران می‎فروختند. آن‎‎ها ۱۴ میلیون دلار تجهیزات برای ما آورده بودند و می‎خواستند ۲۱ میلیون دلار از ما بگیرند. البته ما ۶ میلیون دلارش را به آن‎‎ها نداده بودیم و آن‎‎ها هنوز هم مدعی هستند که از ما طلبکارند. ما دفترچه تجهیزات را داشتیم و قیمت‎‎ها را می‎دانستیم.

به هر حال مک‎فارلین پس از دو روز حضور در تهران به نتیجه‎ای نرسید و از ایران رفت. ما ابتدا قضیه را مسکوت گذاشتیم. نمی‎خواستیم قضیه را مخفی نگه داریم، بلکه می‎خواستیم بعد از پایان مذاکرات این مسأله را اعلام کنیم. اما بعد از این‎که ماجرا فاش شد، امام به ما گفت که بروید مسأله را همان‎طور که بود، توضیح دهید. حقیقت کل ماجرا همین بود.

البته فاش شدن این مسأله کار بیت آقای منتظری بود. بعدا معلوم شد قربانی‎فر اطلاعات این قضیه را به بیت آقای منتظری داده بود. او ۶ میلیون دلارش را از ما می‎خواست و ما نمی‎دادیم. او طی نامه‎ای به آقای منتظری شکایت کرده و همه ماجرا را برای او نوشته بود. بعد هم گزارش آن توسط نشریه الشراع لبنان افشا شد. آقای منتظری هم ابتدا از این‎که اطلاعات را از او پنهان کرده بودیم، دلخور شده بود.

ولی ما به او گفتیم که نظر امام این بود که این ماجرا به کسی گفته نشود. البته بعد آقای منتظری هم به افشا شدن مسأله توسط افراد بیتش اعتراض داشت و می‎گفت اگر افشا نمی‎کردید، بهتر بود. به‎هرحال چون دیگر مسأله افشا شده بود، ما هم همه ماجرا را صریح به مردم اعلام کردیم و بعد از آن مصاحبه‎ای کردم و به همه سئوالات در‎ این زمینه پاسخ دادم.

هر کسی که درباره جنگ تحقیق می‎کند ناگزیر است سری به صحرای کربلای قطعنامه بزند. لطفا مختصری درباره دلایل پذیرش قطعنامه توضیح دهید.

جنگ به‎جایی رسیده بود که دیگر مصلحت نبود ادامه پیدا کند. البته این‎که می‎گویند ما می‎جنگیدیم، عاشورایی هم می‎جنگیدیم و جنگ جنگ تا آخرین نفس و... این‎جور شعارها بود. اما واقعیت این بود که چند بارشکست خورده بودیم. فاو را پس گرفته بودند، شلمچه و جزیره را گرفته بودند. ما برای این مناطق هم هزینه کرده و هم شهید داده بودیم، ولی خیلی آسان این مناطق را از ما گرفتند و این برای ما خیلی سنگین بود.

این مسأله نشانگر روحیه بد رزمندگان بود بعد از این هم غربی‎ها، عراق را مجهز به سلاح‎‎های پیشرفته‎ای کردند که در خارج از ناتو وجود نداشت. سلاح‎‎های شیمیایی به‎کار برده شده توسط عراق در بمباران حلبچه، از سلاح‎‎های پیشرفته‎ای بود که حتی آلمانی‎‎ها هم در جنگ جهانی دوم به آن دست نیافته بودند، فرانسه هواپیما‎های «سوپراستاندارد» خودش را که مخصوص ناتو بود، به عراق اجاره داده بود و همچنین عراقی‎‎ها را مجهز به بمب‎‎های لیزری خیلی دقیق کردند که اگر از هواپیما یک صندلی را روی زمین نشانه می‎گرفتند، می‎توانستند آن را بزنند و پایه‎‎های پل‎‎های ما را با این موشک‎‎ها می‎زدند. عراق به کمک غربی‎‎ها موشک‎‎های میان‎برد خود را به موشک دوربرد تبدیل کرده بود که به تهران و اصفهان هم می‎رسید. در آن شرایط عراق می‎توانست تبریز، اصفهان و حتی تهران را هدف بمباران شیمیایی قرار دهد که در این صورت، مانند فاجعه شیمیایی حلبچه، همه مردم می‎مردند.

ما حتی برای مقابله به مثل توپخانه‎ای با عراق از ۲۴ یا ۴۸ ساعت قبل اطلاع می‎دادیم تا مردم، شهر را خالی کنند. از طرف دیگر سیاست غربی‎‎ها در خلیج‎فارس این بود که ما را از نفت محروم کنند. اگر ما از نفت محروم می‎شدیم، دیگر پول نان مردم را هم نداشتیم. همین یک میلیون بشکه نفتی که می‎فروختیم، همه‎اش را خرج می‎کردیم. آمریکا هم کشتی‎‎های نفتکش کشور‎های حاشیه خلیج‎فارس را اسکورت می‎کرد و روی آن‎‎ها پرچم آمریکا نصب می‎کرد تا ما جرأت نکنیم به این کشتی‎‎ها حمله کنیم. اگر هم به یک کشتی حمله می‎کردیم، آمریکا فورا انتقام می‎گرفت. مثلا یک‎بار که ما یک نفتکش را زدیم، آن‎‎ها یک سکوی نفتی ما را منهدم کردند. ولی ما هم دست‎بردار نبودیم و انتقام می‎گرفتیم.

بالأخره آمریکا هواپیمای مسافربری ما را با موشک مورد اصابت قرار داد و آن فاجعه را به بار آورد. این‎ها خطر آمریکایی‎‎ها برای ما بود. از سوی عراقی‎‎ها هم که با خطر بمباران شیمیایی روبه‎رو بودیم و در بین نیرو‎های خودی مشکل ما روحیه پایین رزمندگان بود.

آقای رضایی می‎گفت که ما می‎جنگیم، ولی باید امکانات ما را تهیه کنید. ما هم گفتیم: امکانات مورد نیازتان را بنویسید تا اگر توانستیم، تهیه کنیم. ایشان هم یک لیست خیلی بزرگ از تجهیزات جنگی شامل ۳۰۰ فروند هواپیما و هلی‎کوپتر، ۳۰۰ قبضه توپ، تعدادی کشتی جنگی و تجهیزات دیگر درخواست داده بود. ضمن این‎که می‎گفت: آمریکایی‎‎ها هم باید از خلیج‎فارس خارج شوند. با این شرایط ما تا پنج سال دیگر موقعیت را حفظ می‎کنیم و بعد از پنج سال، اولین عملیات موفق را انجام می‎دهیم. این تجهیزات را نه کسی به ما می‎فروخت و نه ما پول خرید آن را داشتیم.

البته این شرایط پیش امام بهانه‎جویی تلقی شد و امام هم آن نامه را همان‎طور که می‎دانید، منتشر کردند و بعد از قبول قطعنامه هم عراق که فکر می‎کرد ما از سر ضعف قطعنامه را قبول کرده‎ایم، دوباره حمله کرد و یک روزه تا نزدیکی‎‎های اهواز پیش آمد.

این اتفاق باعث شد که رزمنده‎‎ها دوباره به‎سوی جبهه سرازیر شوند، من و آقای خامنه‎ای هم رفتیم و رزمندگان نیرو‎های عراقی را مجبور به عقب‎نشینی کردند. این اتفاق باعث شد دنیا بفهمد که ما هنوز قدرت بالایی داریم و این مسأله به‎نفع ما تمام شد. چون کار جنگ به سلاح‎‎های خطرناک رسیده بود و دنیا نگران این بود که ما هم سلاح شیمیایی داشته باشیم و استفاده کنیم. تلاش کردند تا آتش‎بس را بپذیریم.

البته سیاست ما این بود که حدود هفت هشت ماه، قطعنامه را نه رد کنیم و نه بپذیریم. به این ترتیب آن‎قدر چانه زدیم تا بالأخره خواسته‎‎های ما تأمین شد. وقتی هم که خواسته‎‎های ما تأمین شد، رفتیم و با امام صحبت کردیم و امام هم با قبول قطعنامه موافقت کردند. بدین صورت بود که ما قطعنامه را پذیرفتیم.

بحث بند هفتم قطعنامه که مربوط به دریافت غرامت بود، به کجا رسید؟

در مورد مسأله غرامت باید گفت که صدام پس از جنگ با ما، بلافاصله درگیر جنگ با کویت شد و خیلی زود هم شکست خورد. همچنین چند صد میلیارد دلار به دنیا بدهکار بود و زمینه‎ای برای طرح مسأله غرامت وجود نداشت. بعد از سقوط صدام هم ما با برادران خودمان در عراق روبه‎رو شدیم که دچار بحران بودند. ولی طلب ما همچنان باقی است. البته آن‎‎ها الان به اندازه ما نفت صادر می‎کنند و لابد تا دو سه سال دیگر غرامت ما را پرداخت می‎کنند

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار