آيتالله محمدعلي گرامي قمي: هر وقت تفاسير ذوقي و سليقهاي زياد شود گروههاي انحرافي هم بيشتر شكل ميگيرند
پارسینه: يادم هست در شهرهاي مختلفي كه براي سخنراني ميرفتيم، اينها ميآمدند و از ما درس ميگرفتند. مثلا هادي روشن رواني كه نام مستعارش هوشنگ بود و الان پيش مسعود رجوي است يا مهندس جباري كه در درگيريها كشته شد يا صادق سجادي و امثال اينها با ما دوستي نزديكي داشتند و حتي همينها بودند كه كتاب «نگاهي به بردگي» مرا از نوار پياده و چاپ كردند.
آيتالله محمدعلي گرامي قمي از مراجع و مدرسين مبرز حوزه علميه قم، بر اين باور است كه احساس آزادي عناصري خارج از دايرة حوزه و مرجعيت در تفسير دين، اساسيترين عامل پيدايش گروههاي فرقانگونه است، چرا كه اصل اجتهاد و تخصص به مفهوم متداول آن جاي خويش را به تفاسير ذوقي پارهاي از عناصر بيصلاحيت يا كمصلاحيت بدهد، زمينة رقابتي خطرناك فراهم ميشودكه در نهايت به مسخ معارف ديني منتهي خواهد شد.
استاد گرامي كه از جمله شاگردان آيتالله العظمي بروجردي و امام خميني و نيز از عالمان فعال در عرصة مبارزات منتهي به انقلاب اسلامي است، ريشة شكلگيري فرقان را در رفتارهاي پارهاي از روشنفكران ميداند كه در دهة 40 به فعاليتهاي تبليغي خويش وسعت بخشيدند. او بر اين باور است كه وجود اين عامل اساسي در حال حاضر نيز بيمانگيز و زمينهساز پيدايش نحلههائي چون فرقان است.
با تشكر از جنابعالي براي شركت در اين گفتگو. اگر ما سال 1340 به بعد را آغازي بر بروز علني التقاط بدانيم، از ديدگاه شما چه كساني يا گروههائي در عينيت دادن به برداشتهاي التقاطي از دين نقش بيشتري داشتند؟
بسماللهالرحمنالرحيم. به نظر من شما بهدرستي دوران پس از 1340 را مقطع بروز التقاط ناميديد. در مورد اينكه چرا قبل از اين تاريخ، گروههاي التقاطي مفسر دين چندان ظاهر نشدند، بايد توضيحي بدهم. در آن مقطع مرحوم آيتاللهالعظمي بروجردي، مرجع اعلاي شيعه، بهشدت نسبت به سخنراني ديني توسط كلاهيها حساس بودند. همه در حوزه ميدانند كه ايشان به هيچوجه چه در منزل خودش و چه در جاهائي كه تحت نفوذ مرجعيت ايشان بود، اجازه نميدادند فرد غيرروحاني سخنراني ديني بكند. حتي به اين سنت كه گاهي براي تشويق كودكان، اجازه ميدهند كه آنها برخي از اشعار مذهبي را در مجالس بخوانند، وقعي نمينهادند و معتقد بودند كه انسانهاي فاضل و باسواد بايد عهدهدار ذكر مصائب و مناقب اهل بيت باشند. از آن گذشته حتي در نوع برخوردشان با افراد و توجه به درجهبندي علمي و تقوائي آنها هم نشان ميدادند كه هر كسي بايد در جاي خودش محفوظ باشد و به هر كسي بايد در اندازه خودش بها داده شود و نه بيشتر.
ظاهراً در يكي از مجالس خصوصي منزل ايشان، مرحوم آقاي حاج سيد مصطفي خوانساري كه از اصحاب آقاي بروجردي هم بودند، وارد اتاق ايشان شدند و بالطبع به خاطر وقار و سن بالايشان، بالاي اتاق و در كنار ايشان نشستند. همراه ايشان آقاي آسيد جعفر خوانساري، پسر آيتالله آسيد احمد خوانساري بود كه آسيد مصطفي ايشان را به زور برد و كنار خود نشاند. حضار در آن جلسه، از جمله آقاي منتظري نقل ميكردند كه آقاي بروجردي پس از مشاهدة اين صحنه، با لحن خاصي گفته بودند: «نخير! نخير! جاي آقاي آسيد جعفر همان جائي بود كه نشسته بود نه اينجا.» ظاهراً ايشان اول در پائين اتاق نشسته بود. بعد به خاطر اينكه آسيد جعفر بدش نيايد و ناراحت نشود، گفته بود: «من ايشان را مثل فرزند خودم ميدانم، ولي حدود بايد رعايت شود».
مورد ديگري كه نقل ميكنند اين است كه قرار بود طلبهاي از طرف ايشان براي تبليغ به جائي برود. ايشان گفته بودند قبل از اينكه برود، او را بياوريد تا من ببينمش. ظاهراً اين طلبه وقتي وارد اتاق ميشود، ميرود و بالاي دست استادش مينشيند. ايشان بعد از مدتي آهسته به اطرافيان ميگويند كه اين فرد را نفرستيد. وقتي كه او از همين حالا احترام استادش را نگه نميدارد، قطعا در آينده به هيچ حد و مرزي قناعت نخواهد كرد.
در مجموع منش آقاي بروجردي و دقتي كه در اين مورد به كار ميبردند، مانع از اين ميشد كه كساني كه كلاهي و بيصلاحيت بودند و طبعا قدرت تشخيص و اجتهاد به معناي صحيح كلمه را در معارف ديني نداشتند، بتوانند خيلي پر و بال پيدا باز كنند و دامنه فعاليت و نفوذ خودشان را گسترش بدهند.
آيا فكر نميكنيد رفتارهاي برخي از مجامع و دستجات مذهبي ما به نوعي امكان عرض اندام به بعضي از عناصر التقاطي را داد تا با جرئت و جسارت بيشتري به طرح افكار خود بپردازند؟
بله، به عنوان مثال من معتقدم انجمن حجتيه بهنوعي اين كار را كرد. خدا رحمت كند آقاي حلبي را. ايشان واقعا عاشق امام زمان(عج) بود و به همين جهت هم با بهائيها مقابله ميكرد، اما بعضي از رفتارهايش عملا پر و بال دادن به كساني بود كه صلاحيت ديني نداشتند. من بعد از تبعيد امام به عراق در يكي از نامههايم به ايشان نوشتم: «شما در اوايل كار، اين انجمنيها را تائيد كرديد، اما الان شرايط به گونهاي است كه اينها دارند از آن تائيديه شما سوءاستفاده ميكنند. در شرايط كنوني اينها سه ضرر عمده دارند: يكي اينكه در برابر مبارزه سخت و دشوار ما با شاه، يك مبارزه سهل، يعني مبارزه با بهائيها را در پيش گرفتهاند. مبارزه با بهائيها نه تنها مشكلي براي كسي ايجاد نميكند، بلكه خيلي از مقامات حكومتي هم آن را تائيد ميكنند. به خود من، هم در ساواك قم و هم در ساواك تهران گفتهاند به ما چه كار داري؟ برو با بهائيها مبارزه كن! ضرر دوم اينها اين است به يك عده افراد بيصلاحيت اجازه دادهاند كه به شهرها و روستاها بروند و وجوه شرعيه جمع كنند. در مواردي ديده ميشود كه بعضي از جوانها حتي با ريش تراشيده، همراه با خانمهائي كه حجاب درستي ندارند،
ميروند و در نقاط مختلف، سهم امام جمع ميكنند! ضرر سوم هم اين است كه اتباع خود را براي سخنراني به جاهاي مختلف ميفرستند و سخنرانيهايشان هم به گونهاي است كه بازار فضلاي شناخته شده و باسواد حوزه را كساد ميكنند».
من همه اين نكات را براي امام نوشتم. در آن شرايط نفس مبارزه با بهائيت به خودي خود جاذبهاي پيدا و حساسيت عدهاي را جلب كرده بود. علاوه بر اين وقتي سخنرانهاي انجمن حجتيه به جائي ميرفتند، از تهران سفارش ميشد كه استاندار، فرماندار، كاركنان ادارات در جلسات آنها شركت و آن را پر رونق كنند. در واقع انجمن موجب شد كساني خارج از حوزه تخصص در دين بروند و سخنراني ديني كنند و از اين جهت، روشنفكران هم جري شدند، چون ميديدند عدهاي با ظاهر معمولي اين كار را انجام ميدهند، پس آنها چرا بايد ملاحظه كنند؟
از ديدگاه شما در ميان روشنفكران چه كساني راه ارائه برداشتهاي ناسالم، علم زده و حتي سليقهاي از دين را هموار كردند و زمينهساز پيدايش گروههائي شبيه به فرقان شدند؟
چندان نياز به آدرس دادن ندارد. اينها چهرههائي هستند كه همگان كم و بيش آنها را ميشناسند. آقاي مهندس بازرگان در كتابهاي مختلف به مرجعيت و روحانيت، زياد نيش ميزد، علت هم اين بود كه تصور ميكرد اولين كساني كه در برابر تاويل و تفسيرهاي نادرست ايشان ممكن است واكنش نشان بدهند، روحانيون هستند. يادم هست هم در كتاب «مطهرات در اسلام» و هم در مقالهاي كه در كتاب «مرجعيت و روحانيت» هست، براي تخفيف مرجعيت و اصحاب مراجع نوشته كه يك روز به منزل مرحوم آيتالله بروجردي رفتم و ديدم اينها دور هم نشستهاند و درباره اين مسئله بحث ميكنند كه اگر كسي يك لنگ غصبي به كمرش ببندد و در خزينه حمامي برود و بعد بيايد بيرون، و لنگ را تكان بدهد و آب آن به ديگران بپاشد، آيا غسل ديگران هم باطل ميشود يا نه؟ ايشان براي بياعتبار كردن مرجعيت و روحانيت، از اين مثالها زياد در كتابهايش آورده است. وي از نظر فكري، علم زده بود و شيفتگي خاصي نسبت به دانشمندان مغرب زمين داشت و لذا در كتاب «راه طي شده» نوشته بود: «من ايمان كساني مثل اديسون را به مراتب از علامهحليها و شيخ انصاريها بالاتر ميدانم!»
بعد از فوت آيتالله بروجردي، ايشان در انجمن اسلامي دانشجويان سخنراني كرد و اين سخنراني بعدها در بعضي از كتاب و نشريات هم چاپ شد. او در آن سخنراني نيشهائي به روحانيت زد و من همان موقع جريان را براي امام نقل كردم. اين در زماني بود كه هنوز نهضت شروع نشده بود. خاطرم هست در آن نوبت دو نكته را به امام عرض كردم. يكي اينكه كسرويون دو باره دارند پر و بال ميگيرند و يكي هم حرفهاي مهندس بازرگان را براي ايشان نقل كردم. امام گفتند: «حالا كه كسروي مرده و منشاءاثري نيست، بنابراين نگراني از بابت اين فرقه، بيمورد است، اما مهندس بازرگان بايد كوبيده شود.» اين كلامي بود كه ايشان صراحتا به من گفتند و من هم در خاطراتم آوردهام. در مجموع امام به ايشان خوشبين نبودند، منتهي در جريان نخستوزيري ايشان چارهاي نبود، چون وجهه بازرگان نزد تحصيلكردهها و متجددين خوب بود، در عين حال آدم متديني هم بود و لاجرم او را در اين منصب قرار دادند. البته به عقيده من، او براي نخستوزيري در آن دوران پرتشنج خوب بود و نبايد اذيتش ميكردند، بلكه بايد از راه عاطفي جذبش ميكردند. با او در افتادند و بالطبع بعد از او بنيصدر روي كار آمد و سپس روحانيون آمدند كه به نظر من حضور روحانيون در مناصب اجرائي و دولتي به صلاح روحانيت و دين نبود.
شخص ديگري كه در اين راستا حركت ميكرد، آقاي فخرالدين حجازي بود. ايشان سواد چنداني نداشت و بيشتر به خاطر رفتارهائي كه موقع سخنراني ميكرد، مثل برداشتن بلندگو و چرخاندن آن دور سرش يا پشت كردن به مردم و رو كردن به قبله و سخنراني كردن، شهرت پيدا كرده بود! بعدها شنيدم كه به نجف و منزل امام خميني رفته و گفته بود كه من تبليغ ديني ميكنم و عدهاي با من مخالف هستند. امام در مقابل ايشان سكوت كرده بودند. امام در اين گونه موارد مراقب بودند. ايشان به منزل آقاي خوئي هم رفته بود و ايشان گفته بودند: «اگر خودت تشخيص ميدهي تبليغت مؤثر است، حرف بزن.» و حكمي شبيه به تجويز به حجازي داده بودند. البته حجازي با خود من هم رفيق بود و چند تا از كتابهاي من را در انتشارات بعثت چاپ كرد، اما در مجموع، آنچه كه از كليت فعاليتها و سخنرانيهاي او استنباط ميشد، تبليغ نوعي اسلام منهاي روحانيت بود.
چهره ديگري كه در تقويت التقاط و زمينهسازي براي جا افتادن اسلام منهاي روحانيت تاثير داشت، مسلما دكتر شريعتي بود. شريعتي در استخدام كلمات خيلي وارد بود و ضمناً لغتسازي هم ميكرد. همين مصطلح كردن سه واژه «زر و زور و تزوير» نمونهاي از اين توانايي بود كه بعدها فرقان بر اساس همين سه مورد تشكيل شد و هر يك از افرادي را كه ترور ميكردند، به يكي از اين صفات، منتسب ميكردند. يا مثلا در تحليل تاريخ جنگهاي اميرالمؤمنين، مارقين را مرغخورها، قاسطين را قسطبگيرها و ناكثين را ناكسان تفسير ميكرد!
در مجموع معتقد بودم و هستم بهرغم بعضي از تعريفهائي كه در كتابهايش از روحانيت كرده و مثلا در يك جا گفته دردم از روحانيت و درمانم هم از روحانيت است، مخاطبين او در مجموع ذهنيت خوبي درباره علما و روحانيون پيدا نميكردند و همين هم زمينهساز انحراف آنها بود، يعني از كانون تفسير تخصصي دين فاصله ميگرفتند و لاجرم به تفسيرهاي مندرآوردي اقبال ميكردند. دكتر شريعتي به مخاطب خود القا ميكرد كه اگر روحانيت نباشد، مردم به خودي خود دين را بهتر ميفهمند! در يكي از كتابهايش هم نوشته بود كه دوستان ما در خارج انجمني را تشكيل داده و بدون وجود يك آخوند، به منابع ديني رجوع كرده و خيلي بهتر از آنها دين را فهميده بودند.
من در همان ايام كه مسئله دكتر شريعتي بالا گرفته بود، نامهاي به امام نوشتم و گفتم: «من ميدانم كه الان در مورد دكتر شريعتي و حسينيه ارشاد، روي شما فشار زيادي هست، اما مراقب باشيد كه در نفي يا اثبات ايشان چيزي نگوئيد. به اثبات نگوئيد، چون آدم مغرور، مستبد و كمظرفيتي است. كافي است يكي از منبريها به او بد بگويد. ميرود و پشت تريبون به همه آخوندها بد و بيراه ميگويد. مغرور است، چون حرف خودش را بهترين راي ميداند و كمتر حاضر است حرف كسي را بپذيرد. او را نقد هم نكنيد، چون مسلماً ضد ماركسيسم و ضد استثمار و استعمار است كه از پايههاي نهضت شماست و از اين گذشته مقلد شما هم هست و اين مسئله را در چند جا هم عنوان كرده است.» امام در جواب من نوشتند: «همانطور كه ميدانيد من بناي دخالت در اين امور را ندارم، اما از اوضاع روحانيت بسيار متاسفم.» نامه مفصل در عين حال تندي بود. يادم هست طلبهها عنوان نامه را كه نام من بود، حذف و آن را تكثير و پخش كردند و به در و ديوار زدند.
از ديدگاه شما تغيير ايدئولوژي مجاهدين در سال 52 تا چه حد به خارج شدن تفسير دين از حوزه تخصصي برميگشت. به عبارت روشنتر اسلاف مجاهدين چه تاثيري در انحراف فكري آنها داشتند؟
مسلماً زمينههاي انحراف از ابتدا در اينها بود و مجاهدين اوليه هم چندان فكر خالص اسلامي نداشتند، اما در عين حال مثل بعديها به ورطه چپگرائي و احساس استغنا در برداشت از دين نرسيده بودند. البته ما تا قبل از زندان سال 51 در بيرون زندان از اينها حمايت ميكرديم. دستگيري سال 51 من هم در اعتراض به اعدام حنيفنژاد و دوستانش بود. در زندان سال 52 تا آخر 55 هم يكي از اتهاماتي كه به من زده بودند، عضويت در گروههاي مسلحانه بود كه البته درست نبود و من عضو هيچ گروهي نبودم. اعضاي اينها پيش ما ميآمدند و درس ميخواندند و با هم مراوده علمي داشتيم و اينها تصور كرده بودند من عضو اين گروهها هستم.
يادم هست در شهرهاي مختلفي كه براي سخنراني ميرفتيم، اينها ميآمدند و از ما درس ميگرفتند. مثلا هادي روشن رواني كه نام مستعارش هوشنگ بود و الان پيش مسعود رجوي است يا مهندس جباري كه در درگيريها كشته شد يا صادق سجادي و امثال اينها با ما دوستي نزديكي داشتند و حتي همينها بودند كه كتاب «نگاهي به بردگي» مرا از نوار پياده و چاپ كردند.
از سال 52 كه به زندان رفتيم، نظرمان برگشت. يادم هست كه به آقاي بشارتي گفتم اينها زمينه انحراف زيادي پيدا كردهاند و صرفا تب عمليات مسلحانه انجام دادن و اينجا و آنجا را منفجر كردن و ترور اين و آن، اينها را گرفته و ديگر بحث كارهاي فرهنگي را كنار گذاشتهاند. هنگامي كه كار فرهنگي كنار گذاشته و فقط به كارهاي عملياتي پرداخته شود، بهتدريج مباني فكري و نظري اعضا هم سست مي شود.
در آن سالها در زندان، زندگي اينها با چپيها كاملا قاتي بود و رعايت طهارت و نجاست را نميكردند. خاطرم هست دمپائي و جوراب مخصوص داشتم كه پاهايم آلوده نشود و اينها ميگفتند فلاني كيش شخصيت دارد! معني ندارد در جائي كه همه داريم با هم زندگي ميكنيم، يك نفر دمپائي مخصوص داشته باشد. تا اين حد به چپيها نزديك شده بودند، تا اينكه بالاخره در سال 54 كه به اتفاق آقاي طالقاني، آقاي منتظري، آقاي مهدوي كني و بسياري ديگر در زندان اوين بوديم، جزوه تغيير مواضع اينها را براي ما آوردند و ديديم كه اينها خيلي چيزها را منكر شدهاند؛ به خاطر همين فتوائي صادر شد. فتوا را اول آقاي رباني شيرازي نوشت، منتهي از طرف ما به بعضي از عبارتهاي آن اشكالاتي وارد شد و من آن را بازنويسي كردم. اين فتوا در يكي دو نسخه مكتوب شد، ولي بعد به شكل سينه به سينه منتقل شد.
شما از چه زماني از پيدايش نحله فكري و تفسيري فرقان مطلع شديد و اساس تفاسير آنها بر چه مسائلي بود؟
تا جائي كه يادم هست گودرزي اول طلبه مدرسه رضويه بود، ولي به هيچ وجه طلبه درسخواني محسوب نميشد. در عالم طلبگي كساني بودهاند و هستند كه در مدارس علميه از امكانات طلبگي استفاده ميكنند، اما عملا درگير كارهاي ديگري چون مسائل هنري و فيلمسازي و امثالهم ميشوند. گودرزي هم از جمله كساني بود كه كار اصلي خود را كنار گذاشته بود و بيشتر به مطالعه آثار چپيها ميپرداخت. آگاهيهاي او در مورد جريان چپ هم عميق نبود. قطعا در آن زمان كساني بودند كه خيلي بهتر از او انديشه چپ را ميفهميدند. تفاسيرش از قرآن هم بيشتر بر مبناي ذوقيات و علائق خودش و در واقع تفسير به راي بود.
به شكل موازي با گودرزي هم، فرد ديگري در مشهد به نام شيخ حبيبالله آشوري بود كه كارهائي شبيه به گودرزي انجام ميداد. البته آندو ارتباط گروهي با هم نداشتند، اما در عين حال خيلي به هم شبيه بودند. آشوري در آغاز شاگرد جناب آقاي خامنهاي بود و ظاهرا مقداري از سطح را پيش ايشان خوانده بود. خاطرم هست بعد از اعتراضاتي كه به كتاب «توحيد» شد، آقاي خامنهاي به منزل ما در قم آمدند و گفتند: «اين فرد به رغم اينكه در مقطعي شاگرد ما بوده، ولي الان حرفهايش مورد تائيد ما نيست.» در آن موقع آشوري به سيم آخر زده بود و همه ايات قرآن را مادي معني ميكرد و كم كم پايش به جلسات تبليغي در شهرهاي ديگر هم كشيده شد. مسلماً بخشي از جريان نفاقي كه در دوران انقلاب شكل گرفت، از فعاليتهاي آشوري و گودرزي بيرون آمد. البته بعضي از اين افراد، بعدها در اثر گفتگوهائي كه در زندان با اينها شد، برگشتند و در خدمت نظام قرار گرفتند.
از ديدگاه شما در شرايط كنوني تا چه حد امكان بروز نحلههاي ديگري چون فرقان وجود دارد؟
به نظر من تفسير دين هر مقدار از حوزه تخصص و پژوهش اصولي خارج شود، به همان ميزان امكان پيدايش چنين افراد و گروههائي وجود دارد. هر قدر حساسيتها در اين مورد كم شود و اين افراد احساس كنند آزادي بيشتري دارند و با اعتراض كمتري مواجه ميشوند، بهطور طبيعي آرايشان را بيشتر عرضه ميكنند. بهطور كلي روحانيت و بهويژه مراجع بايد در اين موارد بسيار مراقب باشند، هر كسي را به منزل خود راه ندهند و به هر كسي امكان سخنراني در منازل خود يا محافل تحت نفوذ خود ندهند و از اختياراتي كه دارند، استفاده كنند و مانع از به دست گرفتن تريبونهاي مذهبي توسط اينها بشوند.
امسال در ماه مبارك رمضان از هر ده نفري كه صحبت ديني ميكردند، نه نفر كلاهي بودند. من نميخواهم بگويم كلاهيها حرف ديني نميتوانند بزنند و يا هر حرفي كه ميزنند، لزوما غلط و اشتباه است، اما نفس اصالت دادن به اينها به معناي خارج كردن تفسير دين از حوزه تخصصي است. اينكه در روايت آمده: «من فسرالقران برأيه فليتبوأ مقعده منالنار»، دقيقا به خاطر همين است. هر وقت تفاسير ذوقي و سليقهاي، زياد شود، بالطبع گروههاي انحرافي هم بيشتر شكل ميگيرند. يكي از شگردهاي بنيعباس در مقابل اهل بيت هم همين بود، يعني سعي ميكردند در مقابل كساني كه متوليان رسمي و شناخته شده تبليغ دين در جامعه بودند، پايگاهها و دكانهاي جعلي و غيرواقعي باز كنند. اين خط انحرافي منحصر به حالا نيست و هميشه وجود داشته است.
منبع: رجانیوز
ارسال نظر