حجتالاسلام سالک: بهزاد نبوي گفته بود من را که دستگير کردند، فکر ميکردم ايران به هم ميريزد
حجت الاسلام احمد سالک، سخنگوی جامعه روحانیت مبارز و فرمانده سابق بسیج در گفتگویی با نشریه "فرهنگ پویا" به بیان خاطرات و دیدگاههای خود پرداخت، گزیده ای از این مصاحبه بدین شرح است:
- در بند دو زندان اوين که ما بوديم، مارکسيستهاي اسلامي هم بودند. همين مسعود رجوي بند يک اوين بود که روزي من از آن بالا حياط زندان را ميديدم. يک زنداني به نام صفر قهرماني داشتيم که اخيراً فوت کرد. او رعيتي بود که با رضاشاه درگير شده بود و زندانياش کرده بودند. از ارتش رضاشاه چند نفري را کشته بود و بعد با يک لشگر دستگيرش کردند و بيش از 24 سال زنداني بود. شايد دومين زندانيکش دنيا بود! قد بلندي داشت و مسلمان بود، ولي در زندان از بس گرفتار حزب توده و مارکسيستها شده بود، کمکم ديگر بينماز شده بود و ورزش ميکرد. هيکل عجيبي هم داشت. يک روز ديدم صفر قهرماني زير آفتاب خوابيده و همين طور پيراهنش را کنده بود و دستش را دراز کرده بود. روي يک بازويش مسعود رجوي سر گذاشته بود و روي بازوي ديگرش هم آيتالله گنجي - که به فرانسه فرار کرده است - دراز کشيده بود. من داد زدم بچهها بياييد مصداق مارکسيست اسلامي را ببينيد! آن آيتالله، اينهم مسعود رجوي روي دو تا بازوهاي صفر قهرماني که در حزب توده و يک مارکسيست است دراز کشيدهاند.
- بسياري در زندان با ما بودند. نبي بود، عبدالعلي بازرگان بود، حسين دوزدوزاني بود، خيليها بودند. آيتالله فاکر (رحمتالله عليه)، احمد توکلي و دکتر شيباني هم بودند. يکبار هنگام وضو، مرحوم فاکر از وضوخانه بيرون آمد و من را صدا کرد و گفت: آب وضوي حسين دوزدوزاني چکيد روي اين زيرشلواري من، آيا اين زيرشلواري من پاک است يا نجس؟ من همانجا اعتراض کردم و گفتم: حضرت آيتالله فاکر! شما ميگوييد آب وضوي او چکيد. گفت: به همين دليل ميگويم. من مرحله اول توجهي نکردم، ولي ايشان ميخواست بگويد آدم منافق اصلاً نجس است، ولو اينکه وضو بگيرد. آقاي فاکر در اين فضا خيلي تيز و در جريانشناسي خيلي قوي بود. خدا رحمتش کند.
- مثلاً فرج سرکوهي که چريک فدايي خلق بود، مثل دسته موتور گازي يک جفت سبيل هم داشت و صبح تا شب آن سبيلهايش را حاضر و غايب ميکرد و يک پيپ ميکشيد و از چريک فدايي خلق همين را بلد بود. يک روز با او شوخي کردم و گفتم: فرج! اين سبيلهايت که به اين شقي ميايستد، شب که ميخواهي بخوابي، زير پتو ميگذاري يا روي پتو؟ فردا خيلي ناراحت آمد و گفت: ديشب تا صبح نخوابيدم. ديگر از آن شب به بعد يک عذاب روحي ميکشيد. گفتم بچين بريز آن طرف! خب ما با فرج سرکوهي در زندان اوين بحث ميکرديم. گفتم: يا من را مارکسيست کن يا من تو را شيعه ميکنم. اگر تو من را مارکسيست کردي، 35 تا بچه شيعه هست، من همه را مارکسيست ميکنم. اگر هم تو با بحثهايي که داشتيم به اسلام تسليم شدي، بايد 150 نفر مارکسيست را در زندان برگرداني.
-از آقاياني که در اين فتنه اخير دستگير شدند، يکي مثل عطريانفر را ما ميشناسيم. خيلي از قرآن و نهجالبلاغه را بلد بود، ولي چه شد که کارش به آنجا کشيد و در نهايت با گريه اعتراف کرد؟یا بهزاد نبوي مدعي خيلي چيزهاست.
-آقاي اوباما سه چهار روز قبل از 22 خرداد سال 88 مصاحبه کرد. آنها تصور ميکردند که نظام برميگردد و همه انقلابيون دستگير خواهند شد. رهبري ديگر نخواهد بود و يک حکومت متناسب با آمريکا سر کار خواهد آمد. انگليس و بقيه در سفارتخانههايشان همه آماده اين کار بودند. اصلاً باور نميکردند که اين فتنه شکست بخورد، ولي با تدبير ستون خيمه اسلام، مقام معظم رهبري و هوشياري ملت ما، اين فتنه شکست خورد،آقاي موسوي خوئينيها به اين مسائل اعتقادي نداشتند. بهزاد نبوي وقتي ميگويد کمر ولايت را شکستيم و اين بار بايد سفرهاش را جمع بکنيم، چه اعتقادي به ولايت داشته است؟ اينها منافق هستند، منتها منافق مدرنيته.
-اينها با خودشان فکر ميکردند بعد از اينکه ما را دستگير کنند، مردم به دفاع از ما بلند ميشوند! بهزاد نبوي گفته بود من را که دستگير کردند، فکر ميکردم ظرف يک ماه ايران براي نجات من به هم ميريزد. ده پانزده روز گذشت، ديدم هيچ خبري نشد. آدمي که اعتقاد راسخ به خداي متعال (جل جلاله) ندارد و معتقد به اسلام ناب نيست، ميبُرد. او دنيايش را ميخواهد. ديدند مردم به دفاع از آنها بلند که نشدند هيچ، بلکه آنها را مورد نفرت قرار دادند. دليلي نداشت گوشه زندان بمانند، اعتراف کردند.
-الان آقاي موسوي و کروبي دنبال اين هستند که دستگير بشوند. اگر اين اتفاق بيفتد، براي اتاق فرمان خارج کشور خوراک ميشوند. منافقين آن را پيراهن عثمان ميکنند. خواهند گفت شکنجه کردند، قرص شکنجه دادند و همينهايي که راجع به ابطحي گفتند. خود اينها هم دوست دارند زندان بروند، براي اينکه زمين برايشان تنگ شده است. لذا ميگويند همين که ما حرف ميزنيم، پس هستيم. کروبي وقتي به قم ميرود، حزبالله قم بيرونش ميکنند. وقتي به قزوين ميرود، آن خانه محاصره ميشود. کجا بروند؟ حتي بين زن و بچهشان هم ديگر جايي ندارند. مورد نفرت هستند و لذا اينها هم دلشان ميخواهد دستگير بشوند و در اين صورت خيال ميکنند قهرمان ميشوند. اگر به زندان اوين يا هر جاي ديگر بروند، صبحانه و ناهار و حمام و همه چيزشان جور است، اما دستگاه قضايي با سياست بسيار زيبايي عمل کرده است. اينها را نميگيرند.
- در بند دو زندان اوين که ما بوديم، مارکسيستهاي اسلامي هم بودند. همين مسعود رجوي بند يک اوين بود که روزي من از آن بالا حياط زندان را ميديدم. يک زنداني به نام صفر قهرماني داشتيم که اخيراً فوت کرد. او رعيتي بود که با رضاشاه درگير شده بود و زندانياش کرده بودند. از ارتش رضاشاه چند نفري را کشته بود و بعد با يک لشگر دستگيرش کردند و بيش از 24 سال زنداني بود. شايد دومين زندانيکش دنيا بود! قد بلندي داشت و مسلمان بود، ولي در زندان از بس گرفتار حزب توده و مارکسيستها شده بود، کمکم ديگر بينماز شده بود و ورزش ميکرد. هيکل عجيبي هم داشت. يک روز ديدم صفر قهرماني زير آفتاب خوابيده و همين طور پيراهنش را کنده بود و دستش را دراز کرده بود. روي يک بازويش مسعود رجوي سر گذاشته بود و روي بازوي ديگرش هم آيتالله گنجي - که به فرانسه فرار کرده است - دراز کشيده بود. من داد زدم بچهها بياييد مصداق مارکسيست اسلامي را ببينيد! آن آيتالله، اينهم مسعود رجوي روي دو تا بازوهاي صفر قهرماني که در حزب توده و يک مارکسيست است دراز کشيدهاند.
- بسياري در زندان با ما بودند. نبي بود، عبدالعلي بازرگان بود، حسين دوزدوزاني بود، خيليها بودند. آيتالله فاکر (رحمتالله عليه)، احمد توکلي و دکتر شيباني هم بودند. يکبار هنگام وضو، مرحوم فاکر از وضوخانه بيرون آمد و من را صدا کرد و گفت: آب وضوي حسين دوزدوزاني چکيد روي اين زيرشلواري من، آيا اين زيرشلواري من پاک است يا نجس؟ من همانجا اعتراض کردم و گفتم: حضرت آيتالله فاکر! شما ميگوييد آب وضوي او چکيد. گفت: به همين دليل ميگويم. من مرحله اول توجهي نکردم، ولي ايشان ميخواست بگويد آدم منافق اصلاً نجس است، ولو اينکه وضو بگيرد. آقاي فاکر در اين فضا خيلي تيز و در جريانشناسي خيلي قوي بود. خدا رحمتش کند.
- مثلاً فرج سرکوهي که چريک فدايي خلق بود، مثل دسته موتور گازي يک جفت سبيل هم داشت و صبح تا شب آن سبيلهايش را حاضر و غايب ميکرد و يک پيپ ميکشيد و از چريک فدايي خلق همين را بلد بود. يک روز با او شوخي کردم و گفتم: فرج! اين سبيلهايت که به اين شقي ميايستد، شب که ميخواهي بخوابي، زير پتو ميگذاري يا روي پتو؟ فردا خيلي ناراحت آمد و گفت: ديشب تا صبح نخوابيدم. ديگر از آن شب به بعد يک عذاب روحي ميکشيد. گفتم بچين بريز آن طرف! خب ما با فرج سرکوهي در زندان اوين بحث ميکرديم. گفتم: يا من را مارکسيست کن يا من تو را شيعه ميکنم. اگر تو من را مارکسيست کردي، 35 تا بچه شيعه هست، من همه را مارکسيست ميکنم. اگر هم تو با بحثهايي که داشتيم به اسلام تسليم شدي، بايد 150 نفر مارکسيست را در زندان برگرداني.
-از آقاياني که در اين فتنه اخير دستگير شدند، يکي مثل عطريانفر را ما ميشناسيم. خيلي از قرآن و نهجالبلاغه را بلد بود، ولي چه شد که کارش به آنجا کشيد و در نهايت با گريه اعتراف کرد؟یا بهزاد نبوي مدعي خيلي چيزهاست.
-آقاي اوباما سه چهار روز قبل از 22 خرداد سال 88 مصاحبه کرد. آنها تصور ميکردند که نظام برميگردد و همه انقلابيون دستگير خواهند شد. رهبري ديگر نخواهد بود و يک حکومت متناسب با آمريکا سر کار خواهد آمد. انگليس و بقيه در سفارتخانههايشان همه آماده اين کار بودند. اصلاً باور نميکردند که اين فتنه شکست بخورد، ولي با تدبير ستون خيمه اسلام، مقام معظم رهبري و هوشياري ملت ما، اين فتنه شکست خورد،آقاي موسوي خوئينيها به اين مسائل اعتقادي نداشتند. بهزاد نبوي وقتي ميگويد کمر ولايت را شکستيم و اين بار بايد سفرهاش را جمع بکنيم، چه اعتقادي به ولايت داشته است؟ اينها منافق هستند، منتها منافق مدرنيته.
-اينها با خودشان فکر ميکردند بعد از اينکه ما را دستگير کنند، مردم به دفاع از ما بلند ميشوند! بهزاد نبوي گفته بود من را که دستگير کردند، فکر ميکردم ظرف يک ماه ايران براي نجات من به هم ميريزد. ده پانزده روز گذشت، ديدم هيچ خبري نشد. آدمي که اعتقاد راسخ به خداي متعال (جل جلاله) ندارد و معتقد به اسلام ناب نيست، ميبُرد. او دنيايش را ميخواهد. ديدند مردم به دفاع از آنها بلند که نشدند هيچ، بلکه آنها را مورد نفرت قرار دادند. دليلي نداشت گوشه زندان بمانند، اعتراف کردند.
-الان آقاي موسوي و کروبي دنبال اين هستند که دستگير بشوند. اگر اين اتفاق بيفتد، براي اتاق فرمان خارج کشور خوراک ميشوند. منافقين آن را پيراهن عثمان ميکنند. خواهند گفت شکنجه کردند، قرص شکنجه دادند و همينهايي که راجع به ابطحي گفتند. خود اينها هم دوست دارند زندان بروند، براي اينکه زمين برايشان تنگ شده است. لذا ميگويند همين که ما حرف ميزنيم، پس هستيم. کروبي وقتي به قم ميرود، حزبالله قم بيرونش ميکنند. وقتي به قزوين ميرود، آن خانه محاصره ميشود. کجا بروند؟ حتي بين زن و بچهشان هم ديگر جايي ندارند. مورد نفرت هستند و لذا اينها هم دلشان ميخواهد دستگير بشوند و در اين صورت خيال ميکنند قهرمان ميشوند. اگر به زندان اوين يا هر جاي ديگر بروند، صبحانه و ناهار و حمام و همه چيزشان جور است، اما دستگاه قضايي با سياست بسيار زيبايي عمل کرده است. اينها را نميگيرند.
ارسال نظر