گوناگون

یک روایت: لمس حادثه؛ ندا آقاسلطان و دختر افغانی

نبودم. نه وقتی دست کشیدند روی پلکش، چشم‎هایش را برای همیشه بستند و نه آن‎گاه که خاک خیس سرد را روی لب‌های خشکش ‌ریختند و نه وقتی مادرم و خواهرهایش نشستند و گونه‌هاشان را چنگ زدند و لیکه زدند و شروه خواندند، نبودم. هیچ‌گاه مرگ بابابزرگ را باور نکردم و همیشه یواشکی تهِ دلم منتظرش بودم. یک ماه پیش از آن‌که برود، دیده بودمش، شاد بود و شاداب. مثل سه چهار روز پیش از مرگش. همیشه شاد بود. نخستین باری که باور مرگش توی ذهنم روشن شد، وقتی بود رفتم سر مزارش. یک سنگ که نامش رویش بود و زیر سنگ خاک بود و زیر خاک او. حادثه‌ی رفتنش را لمس نکرده بودم و باورش نمی‌کردم و برایم انگار سخت نبود. تردید نکنید من سنگ‌دل نیستم، حتی ابردلم.

مادربزرگ چند وقت بعد مرد. مرگش را لمس کردم. گریه‌های مادر را دیدم، و سکوت ممتد مردمی را که خاک ریختن را روی جسمش نگاه می‌کردند. مرگ مادربزرگ برایم سخت بود. خیلی سخت. اما اعتراف می‌کنم بابابزرگ را بیش‌تر دوست داشتم.

این پرسش توی ذهنم بود چرا مرگ بابابزرگ برایم آسان بود و مرگ مادربزرگ برایم سخت. رازش انگار همان لمس حادثه است.

سراسر خاک پر از مردمانی است که گرسنه‌اند و چیزی ندارند بخورند و بپوشند، اما دل ما نمی‌لرزد و انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است. اما وقتی من و دوستانم آن پسر ترازودار نشسته روی موزاییک‌های نمور صفائیه را می‌بینیم که به خود می‌لرزد، دل‌مان ویران می‌شود و می ایستیم و خودمان را وزن می‌کنیم. درست دو کوچه آن طرف‌تر مردمی هستند که حتی این ترازو را ندارند، ولی دل ما نمی‌لرزد. انسان‌های بی‌گناه فراوانی خونین روی خاک می‌افتند، اما ما در بی‌خبری‌مان نه تأسف می‌خوریم نه اندوه‌گین می‌شویم. اما چشم‌های‌مان برای محمد الدوره خیس می‌شود. ما انسان‌های بدی نیستیم. بی‌خبریم یا خودمان را به بی‌خبری می‌زنیم. وقتی حادثه‌ها را می‌بینیم و لمس می‌کنیم، می‌لرزیم، اما از لمس حادثه‌ها گریزانیم.

برای لرزیدن دل نیاز به لمس حادثه است و برای لمس حادثه نیاز به رسانه. نه من و نه تو و نه مردم ماوراء مدیترانه و دریای سرخ، گرسنگی دخترکی سیاه را که مثل من و تو نام دارد، پدر و مادر و برادر دارد و حتی نامزد دارد، لمس نمی‌کنیم. چون دوربین نیست و گزارش‌گر نیست. هیچ رسانه‌ای نیست که هر پنج دقیقه افتادن همان دختر روی زمین را نشان دهد تا دل انسان‌ها بلرزد. خب واضح است هیچ نفع سیاسی‌ای در نشان دادن دخترک نیست. ما دل‌مان برای دختری لرزید که توی خیابان‌های تهران افتاد، چون حادثه را لمس کردیم، چون رسانه‌ها هر پنج دقیقه نشانش دادند، چون قلم‌ها برایش نوشتند. شک نکنید هیچ تفاوتی در انسانیت این دو نیست. ولی در انسانیت رسانه‌ها شک کنید. نه من، نه تو و نه هیچ رسانه‌ای دلش برای کودک افغانی، دخترک آفریقایی نمی‌لرزد. از شنیدن دویست کشته در انفجار عراق گریه نمی‌کنیم. ما خودمان را به بی‌خبری زده‌ایم.

*لیکه جیغ ممتدی است که زنان جنوب ایران در سوگ عزیزان‎شان می‎کشند
و شروه نوحه سرایی است برای‎شان.

-----

منبع: وبلاگ «درویشی نشسته بر پوست پلنگ»

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار