"راه آنجا آغاز می شود که تو به پایان می رسی"
پارسینه: ع.صاد :
مادرم به من درسی داد که فراموشم نمی شود: محمد پسر اول من می خواست به دنیا بیاید و این تجربه اول ما بود. نصف شب بود که درد به سراغ مادرش آمد. با داروهایی که می شناختم... کارسازی نمودم، ولی درد زایمان بود و شتاب می گرفت. به منزل پدر آمدم، هنوز ساعاتی تا اذان صبح مانده بود. مادرم با چند نفر از بستگان به پذیرایی از مادر محمد مشغول شد و مرا از اتاق تبعید کرد. من از دور فریادها و ناله ها را می شنیدم و زمان بر من کند می گذشت. تجربه اول من ب ود. حدود طلوع آفتاب خانم دکتر را آوردیم. با خیال راحت تری در انتظار تولد نشستیم؛ فریادها و ناله ها زیادتر می شد، اما از ولادت خبری نبود. مادرم را صدا زدم، من آشفته بودم و او سرخوش. پرسیدم: آیا مشکلی هست؟ جواب داد: کار زایمان طبیعی است. گفتم: پس چه وقت فارغ می شود؟ با این همه ناله کی کار تمام می شود؟ خندید و گفت: تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن دارد نمی زاید. آن جا که درد توانش را گرفت آن وقت فارغ می شود.
مدتی گذشت. از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود که صدای گریه محمد بلند شد و این درس را فهمیدم که:
تا نای نالیدن داری و تا آن جا که توان داری ولادتی نیست. راه آنجا آغاز می شود که تو به پایان می رسی.»
ارسال نظر