بهارمستی بازار شب عید با جنس ترک!
اگر کسی که ما را نمیشناسد به منظره آخر سال شهرهایمان نگاه کند، لابد فکر میکند مردم همه با هم «بهارمست» شدهاند، چیزی نیست که خودمان به آن آگاهی نداشته باشیم، نزدیک سال نو است و بازارها جان تازه گرفتهاند.
خیلی خبری از خریدهای شب عید، خرید ویژه سال نو نیست، بیشتر فروشگاههای زنجیرهای که برای فروش قبل از عید تسهیلاتی گذاشتهاند، آنقدر شلوغ هستند که اغلب ساعتهای کارشان را تمدید کردهاند و تعداد شیفت فروشندهها و صندوقدارهایشان را بیشتر کردهاند. ساعت 11 شب، مردی که کنار هفت، هشت کیسه بزرگ خرید جلوی در یک فروشگاه زنجیرهای ایستاده تا همسرش از فروشگاه بیرون بیاید میگوید: «بالاخره عید است، 10، 12 روز تعطیلی است، بهتر است آدم چیزهایی که برای خانه لازم میشود را یک جا بخرد.»
به غیر از خریدهای معمولی، بیشتر خیابانهای مرکزی شهر این روزها شلوغ از دست فروشها و بساطها است، نزدیک مراکز تجاری و خیابانهایی که مردم خریدهایشان را از ویترین مغازه آنها انجام میدهند، شلوغی بیشتر هم هست؛ نمیشود روی صنف خاصی دست گذاشت، فروش بساطی، هیچ محدودیتی ندارد از ظرفهای چینی ایرانی و لیوانهای «بلور کاوه» که بساطیها به قیمت بسیار ارزان میفروشند بگیر تا لباس و زیورآلات و کفش و تابلوی تازه برای روی دیوار. خیلی از این بساطیها، کارشان شب عید به شب عید است، از شهرهای دور و نزدیک این موقع سال به تهران میآیند تا باری که عقب ماشین با خودشان آوردهاند را در این شبها حراج کنند و قبل از عید برگردند، یکیشان مرد جوانی است که پلاک ماشینش مال کردستان است، با خودش یک صندوق پر از عطر و ادکلن آورده، میگوید «همه خارجی و مرغوبند»، از 20 اسفند در تهران است و از فروشش راضی است، «کسی که جنس را بشناسد، خرید میکند، اینها هیچکدام ایرانی نیستند، همه را از مرز آوردهام، همه اورجینال و پلمپ شده، همینها را تهران بخواهید از مغازه بخرید قیمتشان دو سه برابر است ولی من چون مالیات و اجاره جا و این چیزها را نمیکشم
روی جنسم قیمتم مناسب است، مردم هم میخرند»
ممکن است بساط فروش ادکلنهایی که اسم خارجی دارند را همه وقت سال بشود در جاهای مختلف شهر دید اما بساط فروش کفش کتانی از آن چیزهایی نیست که هر طرف سر بچرخانی، یکیشان را ببینی، کتانیهای سبک و رنگارنگ. مرد جوانی که برای کفشهای روی بساطش تبلیغ میکند هم اصرار دارد که کتانیهایش اورجینال هستند. میگوید باقی سال کارش فروشندگی است اما شب عیدی بساط خودش را راه انداخته، «مغازهها آن قدری نمیدهند که شب عیدی بچرخد، یک رقمی گذاشته بودم کنار، رفتم از قشم کفش آوردم، حالا بازار شب عید که تمام شود، باز برمیگردم مغازه» میگوید از فروشش راضی است، «مردم بیشتر برای بچههایشان میخرند، من هم سایز بچهگانه زیاد آوردهام، قیمت خوب میدهم، مردم هم میخرند، کفش بچه است دیگر، دو ماه دیگر باید عوضش کنند، ارزانش را میخرند.» همه بازار شب عید البته دستفروشی ظرف پذیرایی و لباس و کیف و کفش ارزانقیمت نیست. هرچند مغازهدارها اصرار دارند که بساطیها بازارشان را خراب کردهاند و مردم چیزی از مغازهها نمیخرند اما این روزها کمتر مرکز خریدی در تهران پیدا میشود که خلوت باشد از برجهای چندین طبقه تجاری گرفته تا مغازههای محلی، همه این
روزها فروش ویژه عید دارند و تبلیغ مدلها و رنگهای تازه را انتخاب میکنند، میگویند «رنگ سال»، صورتی آبی است، در کنارش، لباسهای باقیمانده از فصل قبل، بافتنیها، بارانیها و روپوشهایی که تا پاییز بعدی به دردی نمیخوردند را با قیمتی که میگویند «ارزانتر از خرید» است حراج گذاشتهاند. «همه ترک» سه چهار نام ثابت برندهای تجاری ترک بیشتر از همه در مغازهها دیده میشود، حتی طرحها و مدلها و لباسهای مشابه را هم میشود در مغازههای مختلف دید، فروشگاههای کوچک در مراکز تجاری که فروشندههای جوان دارند، دکور و ویترین مغازههایشان را مطابق با «آخرین مد بوتیکهای ترک» چیدهاند، بیشترشان علاوهبر لباس رو، لباس مجلسی، کفش و کیف و شلوار و حتی زیرآلات را هم اضافه کردهاند، تا «بالاخره مشتری که وارد میشد دست خالی بیرون نرود.» خیلیهایشان حالا که چند روزی از اوجگرفتن تقاضا و زیادشدن مشتریها گذشته، ویترینهای خالی دارند و قول جنسهای جدید در روزهای آینده. فروشنده یک مغازه 9 متری در یکی از مراکز تجاری معروف تهران میگوید: «همکارم دو روز پیش به استامبول رفته و امشب ساعت 10 پرواز برگشتش میرسد تهران، فردا هشت صبح
جنسهای تازه را چیدهایم و ویترین جدید زدهایم، اگر جنس تازه میخواهید فردا همان صبح اینجا باشید که تا سایزبندی ناقص نشده چیزی که میخواهدید را پیدا کنید»
این تنها مغازهای نیست که با واردات چمدانی میچرخد، سفرهای مدام به استامبول، این روزها جزو ضرورتهای شغلی فروشگاههای کوچک لباس است، فروشنده یک مغازه دیگر، مرد جوانی که تازه پا به دهه 30 زندگیاش گذاشته میگوید: «مردم حالا دیگر جنس ترک را میشناسند، ما هم مشتری خودمان را میشناسیم و سلیقهها دستمان آمده، برای من راحتتر است که هر دو هفته یک بار دو سه روز به ترکیه بروم، جنسم را میخرم، سرمایه بزرگی هم ندارم که درگیر کرده باشم. همین هم شکر خدا خوب است»
همه بوتیکهای فروش لباس ترک البته این قدرها راضی نیستند، آنها که تجربه بیشتری دارند میگویند بازار لباس ترک دیگر آنقدرها هم خوب نیست، خانم جا افتادهای که فروشگاهش را سه فروشنده دختر جوان اداره میکنند میگوید: «یک زمانی توی کل راستهای که من در آن مغازه داشتم دو سه تا فروشگاه بود که جنس ترک داشت، حالا دیگر همه راهکار را یاد گرفتهاند و یک هفته تهران میفروشند، اول هفته بعد دوباره ترکیهاند، مردم هم که همه سفر خارجشان شده است استانبول، میآیند به ما میگویند این لباس به لیره میشود این قدر، چرا شما دارید 30 درصد گرانتر میفروشید، دیگر حساب هزینههای جاری من را نمیکنند، حساب گرداندن مغازه و مالیات و مجوزها و حقوق فروشنده را که نمیکنند، بعد هم میگویند خودمان میرویم ترکیه خرید میکنیم؛ تازه این به جز همسایههای تاجر ماست، توی هر ساختمانی که میروی یک نفر این کاره است، یک هفته میرود ترکیه برای فامیل و آشنا و همسایه خرید میکند برمیگردد، همه با یک حساب اینستاگرام شدهاند بوتیکدار.»
این روزها خیلی از مغازهها نیاز به فروشندههای کمکی دارند، این را مرد جوانی که در یک فروشگاه سرش گرم بازی «کلشافکلنز» است میگوید. شغل اصلیاش تراشکاری است، میگوید تکنیسین ماهری است که همه در کارگاه مهندس صدایش میکنند اما شب عیدی ول کرده آمده است در مغازه، «کارگاه شش ماه حقوق طلب دارم، دم عیدی یک ماهی مرخصی گرفتهام که اینجا بیاستم و خرج عید و چند روز تعطیلی را در بیاورم، اینجا هم آنقدرها خوب نیست، پول توی دست مردم نیست، همه میآیند فقط نگاه میکنند و میروند، نهایتش دو تا تکه لباس برای بچهای کسی بخرند. پولشان به این جنسها که نمیرسد میروند از دست فروش خرید میکنند، خدا را شکر دستفروشها هم که همهچیز دارند از شیرمرغ تا جان آدمیزاد میفروشند، هرکسی برای خودش یک چوب رختی گذاشته در خیابان شده مانتو فروش، ما هم اینجا نشستهایم روزی دو تا «اتک» به این و آن میزنیم.» کهنه کارهای بازار فروش لباس اما حرفشان چیز دیگری است. مرد جاافتادهای که در یکی از بازارهای بزرگ تهران فروشگاه دارد میگوید: «ما هم دیگر رفتیم سراغ جنس ترک، هم مردم بهتر میخرند، هم ارزانتر از جنس ایرانی تمام میشود، اسمش هم این است که
خارجهای است، اینقدر این خارجهای توی چشم مردم است که بعضی تولیدکنندههای خودمان میروند مارک خارجی میخرند میدوزند روی لباسهایشان ولی باز هر کارش که بکنی جنس ایرانیگران در میآید از صد متری هم داد میزند که ایرانی است.
حالا دیگر بازار را جنس خارجی برداشته هرکس هم که تا 10 سال پیش تولید میکرد الان وارد کننده شده، آنها که دستشان به دهنشان میرسیده واردکننده بزرگ شدهاند و با کانتینر جنس میآورند، آنها هم که سرمایهشان کم است با چمدان و مسافر جنس میآورند، خلاصه هرکسیاندازه کاسه خودش.» این وسط سرکشیهای اداره نظارت بر اماکن هم موضوعی برای فروشندههاست، فروشندههای زن باید حجاب مناسب داشته باشد، خانمهایی که در مغازهها کار میکنند، این را به الزام پوشیدن مقنعه تعبیر میکنند و همهشان پشت دخل یک مقنعه برای آن ساعتهای مبادا دارند، مأموران اماکن روی لباس مانکنها هم حساسیت دارند، سرها و پاهای مانکنها باید پوشیده باشد، یقه لباسها نباید باز باشد و مثلا عینک دودی را نباید روی سر مانکنها گذاشت، فروشندهها بیشتر این چیزها را میدانند، برای همین است که وقتی از ورودی پاساژها خبر میرسد که مأموران اماکن وارد شدهاند، هیجان از فروشگاهی به فروشگاه دیگر سرایت میکند، هرکسی هرچه به دستش میرسد روی سر مدلهای پلاستیکی و چوبی میاندازد، شالها از این مغازه به مغازه دیگر دست به دست میشود و چهره ویترینها یک باره تغییر میکند. خرید
عید تنها به لباس و چیزهایی با عمر کم محدود نیست، این روزها طلافروشها هم سرشان شلوغتر از روزهای دیگر است، حتی باوجود تمام دغدغههای مالی طبقه متوسط، هنوز هستند کسانی که ترجیه میدهند تمام خرجهای عیدشان را در خرید یکی دو تکه کالایی که ارزشش را در طول زمان حفظ میکند خلاصه کنند یا حداقل میگویند این کار را میکنند. زن و مرد جوانی که در یکی از فروشگاههای برند معروف طلا و جواهر تهران با دقت در حال محاسبه اجرت ساخت یک گردنبند و یک جفت گوشواره هستند میگویند «ما تازه عقد کردیم و هر چه فکر کردیم دیدیم به جای اینکه پول به لباس و کفشی بدهیم که همین الان هم تنمان هست بهتر است پول را خرج یک چیزی کنیم که چند وقتی برایمان بماند، تازه بعدش هم آدم هر وقت دلش را زد میتواند عوضش کند و چیز دیگری جایش بگذارد» دختر خانم جوان میگوید: «دیدم نمیشود عید خرید نکنیم، گفتیم حالا که مجبوریم چیزی بخریم، بهتر که یک چیزی بخریم که برایمان بماند» اما مشکل این است که اجرت دو تکه طلایی که انتخاب کردهاند کمی بالا است، این هم وقتی فروشنده توضیح میدهد که «کارهای ما همه ترک هستند و اجرتشان برای همین گرانتر است» قانع میشوند و بالاخره
طلاها را بر میدارند.
اگر کسی این روزها از بالکنی یا جای بلند دیگری به خیابانهای مرکز خرید نگاه کند، فکر میکند مردم بهار مست شدهاند، این همه شوروشوق خرید از ظرف و کارد و چنگال گرفته تا لباس و طلا، همه هم مارک دار و خارجی، خانم جوانی که کودک شیر خوارش بغل همسرش ناآرامی میکند و از فرط شلوغی خیابانها خسته و بهانهگیر شده میگوید: «عید است دیگر، ما هم دلخوشیمان به همین خرید است، اگر خرید هم نباشد همین که آدم بیرون میآید و شوق و ذوق مردم را میبیند دلش باز میشود، اگر اینها را از عید بگیری که دیگر چیزی ازش باقی نمیماند»
منبع: وقایع اتفاقیه ، فاطمه کریمخان
ارسال نظر