چرا روشنفکران با سرمایهداری مخالفت می کنند؟
پارسینه: رابرت نوزیک (به انگلیسی: Robert Nozick) (۱۶ نوامبر ۱۹۳۸ - ۲۳ ژانویه ۲۰۰۲) فیلسوف سیاسی آمریکایی بود که در دهههای ۱۹۷۰و۱۹۸۰ شهرتِ زیادی داشت.
معروفترین کتاب او در فلسفه سیاسی، «آنارشی و دولت و ناکجاآباد» در۱۹۷۴ منتشر شد. این کتاب پاسخی بود آزادیگرایانه به کتاب «نظریهٔ عدالت» نوشتهٔ جان رالز. او تا هنگام مرگ استاد کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد بود. دیگر آثارش در زمینه نظریه تصمیم و شناختشناسی هستند. جستار اصلی نوزیک و فشرده سخن او دفاعی همهجانبه و ریشهای از اختیارگرایی و آزادیگرایی است تا آنجایی که برخی او را مدافع اختیارگرایی افراطی خواندهاند.
رابرت نوزیک یک نظریه نامتعین برای اراده آزاد ارائه دادهاست. طبق نظریه نوزدیک شخصیت هر فرد در طی زندگی وی، بصورت نامتعین، توسط خود فرد شکل میگیرد. این نظریه بر این واقعیت استوار است که انسانها بعنوان عاملهای خود-آگاه، دلایلی با سطوح اهمیت مختلف، برای اعمالشان بیان میکنند. این دلایل و وزنهای متفاوت نسبت داده شده به آنها هویت فرد را شکل میدهند که در طی زمان شکل گرفته و کامل میشود. بنابر این هویت هر فرد دارای ابعاد مختلفی با سطوح برجستگی متفاوت است. به این ابعاد و میزان اهمیت آنها که توسط خود فرد شکل گرفته و ساخته میشود، منش و شخصیت فرد نیز گفته میشود.
مقاله "چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفت می کنند" را از رابرت نوزیک از نظر می گذرانید:
شگفتآور است که روشنفکران، در مقایسه با گروههای دارای پایگاه اجتماعی-اقتصادی مشابه، به میزان بیشتر و به نسبت بیشتری با سرمایهداری مخالفت میورزند. از این رو، به لحاظ آماری روشنفکران خلافآمد قاعده به حساب میآیند.
البته همهی روشنفکران چپگرا نیستند. عقاید آنها نیز، همچون دیگر گروهها، دارای یک منحنی توزیع است، با این تفاوت که منحنی توزیع آنها جابهجا شده و تقارن آن به طرف چپگرایی سیاسی به هم خورده است.
منظور من از روشنفکران افرادی نیست که دارای هوش یا میزان خاصی از تحصیلات هستند، بلکه منظور آن دسته افرادی است که در حرفهی خود با ایدههایی که در قالب واژهها بیان میشوند، سر و کار دارند و با شکل دادن به واژگان با دیگران ارتباط برقرار میکنند. این گروه واژهپردازان شامل شعرا، داستاننویسان، منتقدان ادبی، روزنامهنگاران، و اکثر استادان دانشگاه میباشد. این تعریف در بردارندهی آنهایی که اطلاعات کمّی یا دارای صورتبندی ریاضی را تولید کرده و منتشر میسازند (رقمپردازان)، یا شاغلان در رسانههای تصویری، نقاشان، مجسمهسازان، و عکاسان نمیشود. بر خلاف واژهپردازان، نسبت افراد مخالف با سرمایهداری در این دستهی اخیر بیشتر از متوسط جامعه نیست. واژهپردازان بیشتر در مراکز دانشگاهی، رسانهها، و ادارات دولتی اشتغال دارند.
روشنفکران واژهپرداز در جوامع سرمایهداری وضع خوبی دارند، آنها از آزادی گستردهای در رویارو شدن با ایدههای جدید و صورتبندی و انتشار آنها، و نیز مطالعه و مباحثه دربارهی آنها برخوردار اند. مهارتهای حرفهای آنها مورد نیاز جامعه است، از این رو درآمد ایشان بسیار بالاتر از درآمد متوسط جامعه میباشد. با این وجود چرا مخالفت آنها با سرمایهداری بیش از میزان متعارف در جوامع آنها است؟ فیالواقع، حتی برخی آمار موید این است که هر چقدر روشنفکران ثروتمندتر و موفقتر باشند، مخالفتشان با سرمایهداری بیشتر هم میشود. این مخالفت با سرمایهداری بیشتر چپگرایانه است، با این حال، همیشه این گونه نیست. مخالفت ییتس، الیوت، و پاوند با جامعهی مبتنی بر بازار استدلالهای راستگرایانه دارد.
مخالفت روشنفکران واژهپرداز با سرمایهداری یک واقعیت اجتماعی حائز اهمیت است. این روشنفکران به ایدهها و انگارههای جامعه شکل میبخشند، و سیاستگذاریهای بدیل را برای نهادهای دولتی طراحی میکنند. چه در رسالهها و چه در شعارها، ما خود را در قالب جملاتی که روشنفکران در اختیار ما میگذارند، ابراز میکنیم. مخالفت آنها، بخصوص در جامعهای که وابستگیاش به صورتبندی صریح و انتشار اطلاعات هر روز افزونتر میشود، حائز اهمیت است.
میزان نسبتا بالای روشنفکران مخالف سرمایهداری را میتوانیم به دو گونه توضیح دهیم. توضیح اول عامل یگانهای را در میان روشنفکران ضدسرمایهداری مییابد. در توضیح دوم عاملی که در میان همهی روشنفکران مشترک است و آنها را به سمت دیدگاههای ضدسرمایهداری سوق میدهد، شناسایی میشود. این که این عامل منجر به تمایل یک روشنفکر بخصوص به سمت دیدگاههای ضدسرمایهداری بشود، به دیگر نیروهایی که بر او اثرگذار هستند، بستگی دارد. در مجموع، از آنجا که این عامل احتمال گرایشهای ضدسرمایهداری هر روشنفکر را افزایش میدهد، منجر به میزان بیشتر روشنفکران ضدسرمایهداری در سطح جامعه میشود. توضیح ما از جنس این گونهی دوم خواهد بود. ما عاملی را شناسایی خواهیم کرد که روشنفکران را به سمت گرایشهای ضدسرمایهداری سوق میدهد، ولی ضرورتا در هر مورد بخصوص، چنین اثری ندارد.
ارزش روشنفکران
روشنفکران اینک انتظار دارند که دارای بیشترین ارزش، منزلت، و قدرت در جامعهی خود باشند، و بیشترین پاداشها را از جامعهی خود دریافت کنند. روشنفکران تصور میکنند که مستحق چنین جایگاهی هستند. اما، روی هم رفته، یک جامعهی سرمایهداری آنچنان که روشنفکران انتظار دارند، آنها را ارج نمیگذارد. لودویگ ون میزس این رنجش خاطرِ خاص روشنفکران را که در طبقهی کارگر مشاهده نمیشود، این گونه توضیح میدهد که روشنفکران به دلیل معاشرت با سرمایهداران موفق و مقایسهی خود با آنها، و به دلیل جایگاه پایینتر خود نسبت به ایشان، احساس سرافکندگی و حقارت میکنند. با این وجود، حتی آن دسته از روشنفکرانی که چنان معاشرتهایی ندارند، همچنان دلآزرده اند، و این در حالی است که صرف معاشرت ایجاد دلآزردگی نمیکند، مثلا مربیان ورزش و رقصی که به ثروتمندان خدمت میکنند و با آنها مراوده دارند به شکل قابل ملاحظهای ضدسرمایهداری نیستند.
حال چرا روشنفکران معاصر باید احساس کنند که استحقاق آنها بیش از آن چیزی است که جامعه به آنها میدهد تا اینکه وقتی به قدر استحقاق تصورشدهی خود پاداش نگیرند، احساس رنجش و نارضایتی کنند؟ روشنفکران تصور میکنند که ارزشمندترین افراد هستند و دارای بیشترین شایستگی، و این که جامعه باید افراد را به قدر ارزش و شایستگیشان پاداش دهد. اما یک جامعهی سرمایهداری از اصل توزیع درآمد و ثروت "به هرکس به قدر شایستگی او " تبعیت نمیکند. اگر از هدیه، ارث، و مبالغی که در قمار به دست میآید و در هر جامعهی آزادی وجود دارند، چشم بپوشیم، بازار ثروت را در میان آنهایی که تقاضاهای مشاهدهشده در بازار را برآورده میسازند، توزیع میکند، و میزان آن هم به بزرگی تقاضا و بزرگی عرضهی متناظر آن بستگی دارد. کسبه و کارگران ناموفق در شکل مخالفت با نظام سرمایهداری با روشنفکران واژهپرداز شریک نیستند. تنها داشتن احساس برتری محترمشمردهنشده و استحقاق پایمالشده است که میتواند چنان عنادی را با سرمایهداری به وجود آورد.
چرا روشنفکران واژهپرداز تصور میکنند که ارزشمندترین افراد اند و چرا میپندارند که توزیع درآمد و ثروت باید منطبق با ارزش باشد؟ دقت کنید که این اصل آخری یک اصل ضروری نیست. الگوهای توزیع دیگری همچون توزیع برابر، توزیع مطابق با شایستگی اخلاقی، توزیع مطابق با نیاز نیز پیشنهاد شده اند. حقیقتا وجود یک الگوی توزیع، حتی برای جامعهای که دغدغهی عدالت دارد، امری ضروری نیست. عدالتِ یک نوع توزیع میتواند از یک فرآیند عادلانهی مبادلهی داوطلبانهی داراییها و خدماتی که به شکل عادلانه به دست آمده اند، سر بر آورده باشد. نتیجهی این فرآیند را، هر چه که باشد، میتوان عادلانه تلقی کرد، در حالی که نیازی به تطابق این نتیجه با هیچ الگوی مشخصی، وجود ندارد. حال چرا روشنفکران واژهپرداز باید خود را ارزشمندترین افراد بپندارند و اصل توزیع مطابق با ارزش را بپذیرند؟
از آغاز تاریخ ثبتشدهی تفکر، روشنفکران به ما گفته اند که فعالیت آنها ارزشمندترین فعالیت اجتماع است. افلاطون قوهی عقلی را بالاتر از شجاعت و شهوت ارزشگذاری کرد و حکومت را حق فیلسوفان شمرد؛ ارسطو نیز معتقد بود که فعالیت ذهنی عالیترین نوع فعالیت است. شگفتانگیز نیست که در متون بهجایمانده، برای فعالیت ذهنی ارزش بالایی قائل شده اند. انسانهایی که این ارزشگذاری را کرده اند و برای آن دلیل آورده اند، خود روشنفکر بوده اند. آنها مشغول ستایش از خود بوده اند. آنهایی که برای چیزهای دیگری، همچون شکار یا قدرت یا لذت ممتد حسی، بیشتر از تفکر ارزش قائل بوده اند، به خود زحمت به جای گذاشتن ارزشگذاری مکتوب خود را نداده اند. تنها روشنفکران بوده اند که در باب این که چه کسی بهتر است، نظریهپردازی کرده اند.
آموزش مدرسهای روشنفکران
چه عاملی احساس ارزشمندتر بودن را در روشنفکران به وجود آورده است؟ میخواهم بر یک نهاد بخصوص تاکید کنم: مدرسه. با افزایش اهمیت دانش مکتوب، آموزش مدرسهای - آموزش دستهجمعی خواندن و دانشهای مکتوب به کودکان - گسترش یافت. مدارس تبدیل به مهمترین نهاد خارج از خانواده در شکل دادن به نگرشهای کودکان، و تقریبا همهی آنهایی که بعدها تبدیل به روشنفکر میشدند، گردید. روشنفکران در سن و سال مدرسه دانشآموزان موفقی بودند. آنها در مقابل دیگران مورد قضاوت قرار میگرفتند و برتر از بقیه شناخته میشدند. آنها محبوب آموزگاران بودند، مورد تشویق آنها قرار میگرفتند و از دستان آموزگاران خود جایزه میگرفتند. با این اوصاف چگونه میتوانستند خود را برتر ندانند؟ هر روز، در مییافتند که از همشاگردیهایشان تیزهوشتر اند و آسانتر از آنها ایدهها را درک میکنند. مدارس به آنها میآموختند و نشان میدادند که آنها بهتر اند.
مدارس اصل پاداش متناسب با شایستگی (ذهنی) را به اجرا گذاشتند و آن را آموزش دادند. تشویق آموزگاران، لبخند آنها، و نمرات ممتاز نصیب دانشآموزانی میشد که از قوای ذهنی بالاتری برخوردار بودند. دانشآموزان باهوش طبقهی ممتاز را در مدارس تشکیل میدادند. روشنفکران، در کنار مواد درسی رسمی، در مدارس آموختند که در مقایسه با دیگران ارزش بالاتری دارند و این ارزش بالاتر آنها را مستحق پاداشهای بیشتر میکند.
این در حالی است که جامعهی بزرگترِ مبتنی بر بازار درس دیگری میآموزد. در بازار پاداشهای بزرگ نصیب آنهایی نمیشود که در مدرسه باهوش شناخته میشدند. در بازار مهارتهای ذهنی بیشترین ارزش را ندارند. روشنفکرانی که در مدرسه چنین آموخته اند که آنها ارزشمندترینها هستند، و شایستهی بالاترین پاداشها، چگونه میتوانند از جامعهی سرمایهداریای که شایستگیها و برتریهای آنها را پاداشِ درخور نمیدهد، ناخوشنود نباشند؟ با این اوصاف، آیا شگفتآور است که احساس روشنفکران مدرسهرفته دربارهی جامعهی سرمایهداری چیزی جز یک دشمنی کجخویانه و عمیق نباشد که تنها با استدلالهای ظاهرا مناسبی تزئین شده است و حتی با اثبات ناکافی بودن آن استدلالها همچنان پابرجا میماند؟
منظور من از گفتن این که روشنفکران احساس میکنند که استحقاق بیشترین پاداشهای جامعه (ثروت، جایگاه اجتماعی و غیره) را دارند، این نیست که آنها این پاداشها را بهترین امتیازات تلقی میکنند. شاید پاداشهای معنوی فعالیت ذهنی یا بزرگ داشته شدن توسط آیندگان برای آنها ارزشمندتر باشد. با این حال، آنها خود را لایق آن میدانند که به عالیترین وجه توسط جامعهشان مورد تکریم قرار گیرند، حتی اگر گرامیداشت جامعه را خوار و ناچیز بشمارند. ضرورتی ندارد که در اینجا به پاداشهای مادی یا حتی معنویای که نصیب روشنفکران میشود، اشاره کنیم. کوته سخن، این واقعیت که فعالیت روشنفکران ارزشمندترین و پربهاترین فعالیت اجتماع نیست، خاطر آنها را رنجیده میسازد.
ایدهآل روشنفکران این است که جامعه همچون یک مدرسهی بزرگ باشد که آنها در آنجا بهترین عملکرد را داشتند. مدارس با به اجرا گذاشتن معیارهای تشویق و پاداشی متفاوت از کل جامعه موجب میشوند که ضرورتا عدهای پس از دورهی تحصیل در مدرسه با تنزل رتبه مواجه شوند. آنهایی که در سلسله مراتب مدارس حائز بالاترین جایگاهها هستند، نه تنها در اجتماع کوچک مدرسه بلکه در کل جامعه، خود را مستحق جایگاه ممتاز میدانند، و این در حالی است که جامعه چنان انتظاری را برآورده نمیسازد، و برخورد نامتناسب جامعه با نیازها و شایستگیهای خیالی روشنفکران موجب رنجش و دلآزردگی آنها میشود. به این ترتیب، این نظام موجب به وجود آمدن احساسات ضدسرمایهداری در میان روشنفکران واژهپرداز میگردد. دلیل این که در میان رقمپردازان چنان احساساتی شکل نمیگیرد چیست؟ حدس من این است که کودکانی که دارای هوش ریاضی هستند، با این که نمرات خوبی در دروس مرتبط با ریاضی و علوم میگیرند، ولی به اندازهی دانشآموزان سخنپرداز توجه چهرهی آموزگاران خود را جلب نمیکنند. این مهارتهای کلامی هستند که پاداشهای معنوی آموزگاران را نصیب دانشآموزان میکنند، و ظاهرا همین پاداشها هستند که، به طور خاص، به احساس شایستگی در دانشآموزان شکل میدهند.
برنامهریزی متمرکز در کلاس درس
باید به نکتهی دیگری نیز اشاره کرد. در نظام اجتماعی رسمی مدرسه که در آن پاداشها به طور متمرکز و توسط آموزگار توزیع میشود، موفقیت از آن دانشآموزانی میگردد که بعدها تبدیل به روشنفکران واژهپرداز میشوند. در مدارس نظام اجتماعی غیررسمیای هم در کلاسها، راهروها، و حیاط مدرسه وجود دارد که در آن پاداشها نه به طور متمرکز بلکه به طور خودجوش و توسط همشاگردیها توزیع میگردد. در این نظام روشنفکران موفقیت کمتری دارند.
از این رو، شگفت آور نیست که توزیع پاداشهای مادی و غیرمادی بر اساس یک سازوکار توزیعی متمرکز در مقایسه با "آنارشی و آشوب" بازار بیشتر خوشایند روشنفکران باشد. همان طور که دانشآموزان دارای هوش کلامی توزیع توسط آموزگار را بر توزیع خودجوش در راهروها و حیاط مدرسه ترجیح میدهند، توزیع در یک جامعهی سوسیالیستی دارای برنامهریزی متمرکز نیز بیشتر از توزیع در یک جامعهی سرمایهداری خوشایند روشنفکران است.
توضیح ما بر پایهی این شرط ضروری بنا نهاده نشده است که روشنفکران (آینده) اکثریتی را حتی از طبقهی ممتاز مدارس تشکیل خواهند داد. این گروه بیشتر شامل آنهایی است که در کنار جذابیت اجتماعی، انگیزهی نیرومند برای کسب رضایت مردم، صمیمیت، شناخت راههای موفقیت، و توانایی تبعیت از قوانین (و تظاهر به آن)، دارای مهارتهای قابل توجه (اما نه غالب) کتابی هستند. چنان دانش آموزانی نیز مورد توجه معلمان قرار میگیرند و در جامعه نیز عملکرد بسیار خوبی خواهند داشت. (این دسته از دانشآموزان در نظام غیررسمی مدارس نیز عملکرد خوبی خواهند داشت. از این رو، ضرورتا هنجارهای نظام رسمی مدرسه را نخواهند پذیرفت.) توضیح ما این فرض را مطرح میکند که روشنفکران (آینده) بیشتر دربردارندهی بخشی از طبقهی ممتاز (رسمی) مدارس هستند که بعد از دورهی مدرسه شاهد تنزل جایگاه خواهند شد، یا آنهایی که تنزل جایگاه خود را در آینده پیشبینی میکنند. حس دشمنی با سرمایهداری، پیش از ورود این گروه از دانشآموزان به دنیای بزرگترِ بیرون از مدرسه و تجربهی واقعی تنزل جایگاه بروز میکند، یعنی هنگامی که دانشآموز باهوش در مییابد که (احتمالا) عملکرد او در جامعه ضعیفتر از وضعیتاش در مدرسه خواهد بود. این پیامد ناخواستهی نظام آموزش و پرورش، یعنی همان خصومت روشنفکران با سرمایهداری، قطعا هنگامی که این افراد تحت تعلیم آموزههای روشنفکران ضدسرمایهداری قرار گیرند، تقویت میشود.
بیتردید، برخی از روشنفکران واژهپرداز در دوران تحصیل شاگردان عصیانگر و معترضی بوده اند و از این جهت مورد تایید آموزگارانشان واقع نمیشده اند. آیا این دسته از دانشآموزان نیز بر این باور اند که بیشترین پاداشها باید نصیب بهترینها شود، و آیا بر خلاف نظر آموزگارانشان معتقد اند که آنها بهترین دانشآموزان اند و آیا این باور موجب نارضایتی آنها از نحوهی توزیع در نظام مدرسه میشود؟ قطعا برای آزمون این فرضیه و دیگر فرضیههای مطرح شده در این گفتار باید دادههایی در خصوص تجربهی روشنفکران واژهپرداز در دوران تحصیل در اختیار داشته باشیم.
به طور کلی میتوان گفت که هنجارهای مدرسه بر باورهای هنجاری افراد بعد از دوران تحصیل در مدرسه تاثیر دارند. به هر جهت، مدارس مهمترین جوامع خارج از خانواده هستند که کودکان فعالیت در آن را تجربه میکنند، به این ترتیب، آموزش مدرسهای کودکان را برای جوامع بزرگتر خارج از خانواده آماده میسازد. از این جهت، جای تعجب نخواهد بود اگر آنهایی که بر اساس هنجارهای حاکم بر نظام مدرسه موفق هستند، از نظامی که هنجارهای دیگری بر آن حاکم است و همان موفقیت را برای آنها ممکن نمیسازد، ناراضی باشند. با این تفاسیر شگفتآور نیست که بخشهای سخنگوی جامعه که تصور و ارزیابی جامعه را از خود شکل میدهند، به مقابله با جامعهی خود برخیزند. قطعا اگر قرار بود که شما مسئول طراحی یک جامعه شوید، آن را به گونهای طراحی نمیکردید که واژهپردازان، با چنان نفوذی، دشمنی با هنجارهای جامعه را فراگیرند.
در جامعهای ک اولین نظام یا نهاد خارج از خانوادهای که کودکان پا به آن میگذارند توزیعکنندهی پاداش میان آنها است، افراد موفق درون آن مجموعه هنجارهای حاکم بر آن را میپذیرند و انتظار دارند که عملکرد جامعهی بزرگتر نیز منطبق با این هنجارها باشد؛ آنها خود را سزاوار پاداشهای توزیعشده بر اساس این هنجارها یا (حداقل) موقعیت نسبی معادلی که بنا به این هنجارها به دست میآید، میدانند. به علاوه، آنهایی که در سلسله مراتب اولین نهاد اجتماعی خارج از خانواده طبقهی ممتاز را تشکیل میدهند و بعدا تنزل به مرتبهی نازلتری را در جامعهی بزرگتر تجربه کرده (یا پیشبینی آن را میکنند)، به علت احساس شایستگی پاداشنگرفته و ناکامماندهی خود، به مخالفت با نظام اجتماعی گستردهتر و دشمنی با هنجارهای آن گرایش پیدا خواهند کرد.
دقت کنید که این یک قاعدهی قطعی و جزمی نیست. چنین نیست که همگی آنهایی که در جامعهی بزرگتر دچار تنزل رتبه میشوند به مخالفت با جامعه برخیزند. با این حال، چنان تنزل رتبهای تاثیر کلیای در جهت تولید این مخالفت دارد، و در مجموع منجر به ایجاد نسبتهای مختلف مخالفت در اقشار مختلف میشود. تنزل یک فرد از طبقهی بالا به طبقهی نازلتر میتواند دو شکل داشته باشد: ممکن است فرد نتواند بیشتر از گروههای دیگر کسب درآمد کند یا (در حالی که دیگر گروهها نیز بیشتر از او در نمیآورند) نتواند بیشتر از آنهایی که قبلا آنها را کوچکتر از خود میپنداشت، کسب درآمد کند و با آنها همتراز شود. شکل اول تنزل جایگاه بیشتر خشم و عصبانیت روشنفکر را بر میانگیزد؛ شکل دوم قابل تحملتر است. بیشتر روشنفکران (آن طور که خود میگویند) طرفدار برابری هستند، و تنها تعداد اندکی خواهان اشرافیت روشنفکران هستند. فرضیهی ما شکل اول تنزل جایگاه را علت به وجود آورندهی دلآزردگی و دشمنی روشنفکران معرفی میکند.
نظام مدارس تنها بخشی از مهارتهای مرتبط با موفقیت در جامعهی فراتر از مدرسه را پاداش میدهد (بالاخره مدرسه یک نهاد تخصصی است)، بنابراین طبیعی است که نظام پاداش آن میتواند متفاوت از نظام پاداشدهی جامعهی بزرگتر باشد. این امر موجب میشود که بالضروره برخی با ورود به جامعهی بزرگتر دچار تنزل اجتماعی و پیامدهای متعاقب آن گردند. پیشتر گفتم که روشنفکران تمایل دارند که جامعه یک مدرسهی بزرگ باشد. اینک در مییابیم که این دلآزردگی که از حس استحقاق ناکاممانده ناشی میشود ریشه در این حقیقت دارد که مدارس (به عنوان اولین نظام اجتماعی فراتر از خانواده) همان جامعه در مقیاس کوچک نیست.
اینک به نظر میآید که توضیح ما نفرت (بیش از حد متعارف) روشنفکران مدرسهرفته از جامعهشان را، چه آن جامعه سرمایهداری باشد چه کمونیستی، پیشبینی میکند. (روشنفکران در یک جامعهی سرمایهداری در مقایسه با دیگر گروههای دارای جایگاه اجتماعی و اقتصادی مشابه بیشتر با سرمایهداری مخالف اند. پرسش دیگری که میتوان مطرح کرد این است که آیا میزان مخالفت این روشنفکران با جامعهی سرمایهداری خود به طور معنیداری بیشتر از مخالفت روشنفکران دیگر جوامع با جوامع خود میباشد یا نه.) آشکار است که دادهها در خصوص نگرشهای روشنفکران کشورهای کمونیستی نسبت به صاحبمنصبان حزبی نیز، در صورت وجود، آگاهیبخش خواهد بود؛
میتوان بررسی کرد که آیا این روشنفکران نیز از نظام حاکم بر کشور خود متنفر اند؟
فرضیهی ما نیاز به اصلاح دارد تا اینکه به هر جامعهای اعمال نشود (یا به همان قدرت اعمال نشود). آیا نظام مدارس هر کشوری لاجرم در روشنفکرانی که بالاترین پاداشها را در جامعهی خود دریافت نمیکنند، حس دشمنی با جامعه را به وجود میآورد؟ احتمالا پاسخ منفی است. جامعهی سرمایهداری از نظر اینکه مدعی است که تنها به استعداد، ابتکار عمل فردی، و شایستگی فردی ارزش میگذارد، جامعهی ویژهای است. کسی که در یک جامعهی فئودالی یا کاست موروثی رشد کرده باشد انتظار آن را ندارد که جامعه متناسب با ارزش فردی او به او پاداش بدهد یا ندهد. در جامعهی سرمایهداری که چنین انتظاری به وجود میآید، باز هم جامعهی سرمایهداری تنها تا زمانی که فرد در خدمت تمنیات آشکار شدهی مردم در بازار باشد، به او پاداش میدهد؛ جامعهی سرمایهداری متناسب با مشارکت اقتصادی فرد به او پاداش میدهد نه مطابق با ارزش فردی او. با این حال، این جامعه به نظام پاداشدهی بر اساس ارزش - ارزش و مشارکت اقتصادی خیلی اوقات در هم تنیده میشوند - به آنقدر نزدیک میشود تا انتظارات به وجود آمده در مدارس را تغذیه کند. جامعهی بزرگتر آن قدر شبیه مدرسه است که شباهتاش ایجاد دلآزردگی و رنجش میکند. جوامع سرمایهداری به فضایل فردی پاداش میدهد یا لااقل مدعی آن است که چنین میکند، اما همین جوامع به روشنفکری که خود را فضیلتمندترین فرد میداند، به تلخی بیاعتنایی میکند.
به باور من عامل دیگری نیز تاثیرگذار است. هر چقدر که دانشآموزان مدارس گونهگونتر و متفاوتتر باشند، مدارس نگرشهای ضدسرمایهداریتری را به وجود میآورند. اگر همهی دانشآموزانی که در آینده به لحاظ اقتصادی موفق خواهند بود، در مدارسی متفاوت از مدارس روشنفکران آینده جمع شوند، در روشنفکران احساس برتری نسبت به دستهی دیگر به وجود نخواهد آمد. اما حتی اگر کودکان طبقات فرادست در مدارس مخصوص به خود تحصیل کنند، باز هم در یک جامعهی باز مدارسی وجود خواهند داشت که بسیاری از دانشآموزاناش در آینده کارآفرینان موفقی شوند، و در این وضعیت نیز روشنفکران با دلخوری به یاد خواهند آورد که چقدر از نظر تحصیلی بر همشاگردیهای خود که اینک صاحب ثروت و مکنت شده اند، برتری داشتند. باز بودن جامعه پیامد دیگری نیز دارد. دانشآموزان، چه واژهپردازان و چه دیگران، نمیدانند که در آینده وضعشان چگونه خواهد بود. آنها میتوانند آرزوی هر چیزی را در سر بپرورانند. جامعهای که در آن راه پیشرفت بسته است، این آرزوها را خیلی زود نابود میسازد. در یک جامعهی باز سرمایهداری امکان پیشرفت و ارتقا جایگاه اجتماعی برای همهی دانشآموزان فراهم است. چنین به نظر میرسد که در این جامعه تواناترینها و ارزشمندترینها به بالاترین جایگاهها دست خواهند یافت. مدارس جوامع سرمایهداری به مستعدترین دانشآموزاناش این پیام را داده است که آنها ارزشمندترین افراد هستند و سزاوار بزرگترین پاداشها. اما این دانشآموزان ممتاز که دارای بیشترین انگیزهها و آرزوها نیز میباشند، به چشم خود میبینند که همشاگردیهای آنها که شایستگی کمتری داشتند، از ایشان پیشی گرفته اند و پاداشهایی را که دانشآموزان ممتاز از آن خود میدانستند، نصیب خود میسازند. آیا تعجبآور است که این افراد جامعهی خود را دشمن خود بشناسند؟
چندین فرضیهی دیگر
ما تا حدودی فرضیهی خود را اصلاح کردیم. این مدارس رسمی نیستند که نفرت از سرمایهداری را در روشنفکران (واژهپرداز) به وجود میآورند، بلکه آموزش رسمی در یک بستر اجتماعی خاص است که چنین اثری دارد. شکی نیست که این فرضیه همچنان نیازمند اصلاح است. اما اصلاح کافی است. وقت آن است که این فرضیه را به دانشمندان علوم اجتماعی واگذاریم تا آن را با آمار و واقعیات بیازمایند و آن را از یک تفکر نظری محض به فرضیهای آزمونشده درآورند. با این حال، در همین مرحله نیز میتوانیم مشخص سازیم که فرضیهی ما در چه حوزههایی نتایج یا پیشبینیهای آزمونپذیر تولید خواهد کرد. اول این که میتوان پیشبینی کرد که هر چقدر نظام مدارس یک کشور نخبهسالارتر باشد، احتمال چپگرا بودن روشنفکران آن کشور بیشتر میشود. (فرانسه را در نظر آورید.) دوم این که، در روشنفکرانی که در دوران مدرسه دیر شکوفا شده اند، چندان حس استحقاق نسبت به بالاترین پاداشها شکل نگرفته است؛ به این ترتیب، درصد روشنفکران ضدسرمایهداری در میان روشنفکران دیرشکوفا کمتر از درصد آن در میان روشنفکرانی است که در دوران مدرسه زودتر شکوفا شده اند. سوم این که ما فرضیهی خود را به جوامعی که در آنها دانشآموزان موفق میتوانند انتظار موفقیت نسبی بیشتر در جامعهی بزرگتر را داشته باشند (بر خلاف جامعهی کاستی هندوستان) محدود کردیم. در جوامع غربی، تا کنون زنان چنان انتظاری نداشته اند، و لذا انتظار نداریم که در دانشآموزان دختری که بخشی از طبقهی ممتاز مدارس را تشکیل میدهند و بعدها در جامعهی بزرگتر دچار تنزل رتبه میشوند، به اندازهی روشنفکران مرد احساسات ضدسرمایهداری شکل بگیرد. بنابراین میتوان پیشبینی کرد که هر اندازه یک جامعه به سمت برابری فرصتهای شغلی بین مرد و زن حرکت کند، روشنفکران زن بیشتری در آن جامعه به اندازهی روشنفکران مرد دشمنی خود را با سرمایهداری نشان خواهند داد.
ممکن است برخی خوانندگان در درستی این توضیح از سرمایهداریستیزی روشنفکران تردید داشته باشند. در هر حال معتقد ام که موفق به شناسایی پدیدهی مهمی شده ایم. تعمیم جامعهشناختیای که بیان کرده ایم به لحاظ شهودی متقاعدکننده است؛ کم و بیش چنین چیزی باید درست باشد. تنزل رتبهی آن دسته از طبقهی ممتاز مدارس در جامعهی بزرگتر حتما آثار مهمی بر آنها خواهد داشت. به احتمال زیاد این امر ستیزندگی آنها با جامعهی بزرگتر را به وجود خواهد آورد. اگر این تاثیر همان مخالفت بیش از اندازه و نامتناسب روشنفکران نیست، پس چه هست؟ ما بحث خود را با یک پدیدهی آشفتهی نیازمند توضیح آغاز کردیم. به نظر من، توانسته ایم چنان عامل توضیحی بدیهیای را کشف کنیم که باید بپذیریم که قدرت توضیح برخی از پدیدههای واقعی را دارد.
رابرت نوزیک یک نظریه نامتعین برای اراده آزاد ارائه دادهاست. طبق نظریه نوزدیک شخصیت هر فرد در طی زندگی وی، بصورت نامتعین، توسط خود فرد شکل میگیرد. این نظریه بر این واقعیت استوار است که انسانها بعنوان عاملهای خود-آگاه، دلایلی با سطوح اهمیت مختلف، برای اعمالشان بیان میکنند. این دلایل و وزنهای متفاوت نسبت داده شده به آنها هویت فرد را شکل میدهند که در طی زمان شکل گرفته و کامل میشود. بنابر این هویت هر فرد دارای ابعاد مختلفی با سطوح برجستگی متفاوت است. به این ابعاد و میزان اهمیت آنها که توسط خود فرد شکل گرفته و ساخته میشود، منش و شخصیت فرد نیز گفته میشود.
مقاله "چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفت می کنند" را از رابرت نوزیک از نظر می گذرانید:
شگفتآور است که روشنفکران، در مقایسه با گروههای دارای پایگاه اجتماعی-اقتصادی مشابه، به میزان بیشتر و به نسبت بیشتری با سرمایهداری مخالفت میورزند. از این رو، به لحاظ آماری روشنفکران خلافآمد قاعده به حساب میآیند.
البته همهی روشنفکران چپگرا نیستند. عقاید آنها نیز، همچون دیگر گروهها، دارای یک منحنی توزیع است، با این تفاوت که منحنی توزیع آنها جابهجا شده و تقارن آن به طرف چپگرایی سیاسی به هم خورده است.
منظور من از روشنفکران افرادی نیست که دارای هوش یا میزان خاصی از تحصیلات هستند، بلکه منظور آن دسته افرادی است که در حرفهی خود با ایدههایی که در قالب واژهها بیان میشوند، سر و کار دارند و با شکل دادن به واژگان با دیگران ارتباط برقرار میکنند. این گروه واژهپردازان شامل شعرا، داستاننویسان، منتقدان ادبی، روزنامهنگاران، و اکثر استادان دانشگاه میباشد. این تعریف در بردارندهی آنهایی که اطلاعات کمّی یا دارای صورتبندی ریاضی را تولید کرده و منتشر میسازند (رقمپردازان)، یا شاغلان در رسانههای تصویری، نقاشان، مجسمهسازان، و عکاسان نمیشود. بر خلاف واژهپردازان، نسبت افراد مخالف با سرمایهداری در این دستهی اخیر بیشتر از متوسط جامعه نیست. واژهپردازان بیشتر در مراکز دانشگاهی، رسانهها، و ادارات دولتی اشتغال دارند.
روشنفکران واژهپرداز در جوامع سرمایهداری وضع خوبی دارند، آنها از آزادی گستردهای در رویارو شدن با ایدههای جدید و صورتبندی و انتشار آنها، و نیز مطالعه و مباحثه دربارهی آنها برخوردار اند. مهارتهای حرفهای آنها مورد نیاز جامعه است، از این رو درآمد ایشان بسیار بالاتر از درآمد متوسط جامعه میباشد. با این وجود چرا مخالفت آنها با سرمایهداری بیش از میزان متعارف در جوامع آنها است؟ فیالواقع، حتی برخی آمار موید این است که هر چقدر روشنفکران ثروتمندتر و موفقتر باشند، مخالفتشان با سرمایهداری بیشتر هم میشود. این مخالفت با سرمایهداری بیشتر چپگرایانه است، با این حال، همیشه این گونه نیست. مخالفت ییتس، الیوت، و پاوند با جامعهی مبتنی بر بازار استدلالهای راستگرایانه دارد.
مخالفت روشنفکران واژهپرداز با سرمایهداری یک واقعیت اجتماعی حائز اهمیت است. این روشنفکران به ایدهها و انگارههای جامعه شکل میبخشند، و سیاستگذاریهای بدیل را برای نهادهای دولتی طراحی میکنند. چه در رسالهها و چه در شعارها، ما خود را در قالب جملاتی که روشنفکران در اختیار ما میگذارند، ابراز میکنیم. مخالفت آنها، بخصوص در جامعهای که وابستگیاش به صورتبندی صریح و انتشار اطلاعات هر روز افزونتر میشود، حائز اهمیت است.
میزان نسبتا بالای روشنفکران مخالف سرمایهداری را میتوانیم به دو گونه توضیح دهیم. توضیح اول عامل یگانهای را در میان روشنفکران ضدسرمایهداری مییابد. در توضیح دوم عاملی که در میان همهی روشنفکران مشترک است و آنها را به سمت دیدگاههای ضدسرمایهداری سوق میدهد، شناسایی میشود. این که این عامل منجر به تمایل یک روشنفکر بخصوص به سمت دیدگاههای ضدسرمایهداری بشود، به دیگر نیروهایی که بر او اثرگذار هستند، بستگی دارد. در مجموع، از آنجا که این عامل احتمال گرایشهای ضدسرمایهداری هر روشنفکر را افزایش میدهد، منجر به میزان بیشتر روشنفکران ضدسرمایهداری در سطح جامعه میشود. توضیح ما از جنس این گونهی دوم خواهد بود. ما عاملی را شناسایی خواهیم کرد که روشنفکران را به سمت گرایشهای ضدسرمایهداری سوق میدهد، ولی ضرورتا در هر مورد بخصوص، چنین اثری ندارد.
ارزش روشنفکران
روشنفکران اینک انتظار دارند که دارای بیشترین ارزش، منزلت، و قدرت در جامعهی خود باشند، و بیشترین پاداشها را از جامعهی خود دریافت کنند. روشنفکران تصور میکنند که مستحق چنین جایگاهی هستند. اما، روی هم رفته، یک جامعهی سرمایهداری آنچنان که روشنفکران انتظار دارند، آنها را ارج نمیگذارد. لودویگ ون میزس این رنجش خاطرِ خاص روشنفکران را که در طبقهی کارگر مشاهده نمیشود، این گونه توضیح میدهد که روشنفکران به دلیل معاشرت با سرمایهداران موفق و مقایسهی خود با آنها، و به دلیل جایگاه پایینتر خود نسبت به ایشان، احساس سرافکندگی و حقارت میکنند. با این وجود، حتی آن دسته از روشنفکرانی که چنان معاشرتهایی ندارند، همچنان دلآزرده اند، و این در حالی است که صرف معاشرت ایجاد دلآزردگی نمیکند، مثلا مربیان ورزش و رقصی که به ثروتمندان خدمت میکنند و با آنها مراوده دارند به شکل قابل ملاحظهای ضدسرمایهداری نیستند.
حال چرا روشنفکران معاصر باید احساس کنند که استحقاق آنها بیش از آن چیزی است که جامعه به آنها میدهد تا اینکه وقتی به قدر استحقاق تصورشدهی خود پاداش نگیرند، احساس رنجش و نارضایتی کنند؟ روشنفکران تصور میکنند که ارزشمندترین افراد هستند و دارای بیشترین شایستگی، و این که جامعه باید افراد را به قدر ارزش و شایستگیشان پاداش دهد. اما یک جامعهی سرمایهداری از اصل توزیع درآمد و ثروت "به هرکس به قدر شایستگی او " تبعیت نمیکند. اگر از هدیه، ارث، و مبالغی که در قمار به دست میآید و در هر جامعهی آزادی وجود دارند، چشم بپوشیم، بازار ثروت را در میان آنهایی که تقاضاهای مشاهدهشده در بازار را برآورده میسازند، توزیع میکند، و میزان آن هم به بزرگی تقاضا و بزرگی عرضهی متناظر آن بستگی دارد. کسبه و کارگران ناموفق در شکل مخالفت با نظام سرمایهداری با روشنفکران واژهپرداز شریک نیستند. تنها داشتن احساس برتری محترمشمردهنشده و استحقاق پایمالشده است که میتواند چنان عنادی را با سرمایهداری به وجود آورد.
چرا روشنفکران واژهپرداز تصور میکنند که ارزشمندترین افراد اند و چرا میپندارند که توزیع درآمد و ثروت باید منطبق با ارزش باشد؟ دقت کنید که این اصل آخری یک اصل ضروری نیست. الگوهای توزیع دیگری همچون توزیع برابر، توزیع مطابق با شایستگی اخلاقی، توزیع مطابق با نیاز نیز پیشنهاد شده اند. حقیقتا وجود یک الگوی توزیع، حتی برای جامعهای که دغدغهی عدالت دارد، امری ضروری نیست. عدالتِ یک نوع توزیع میتواند از یک فرآیند عادلانهی مبادلهی داوطلبانهی داراییها و خدماتی که به شکل عادلانه به دست آمده اند، سر بر آورده باشد. نتیجهی این فرآیند را، هر چه که باشد، میتوان عادلانه تلقی کرد، در حالی که نیازی به تطابق این نتیجه با هیچ الگوی مشخصی، وجود ندارد. حال چرا روشنفکران واژهپرداز باید خود را ارزشمندترین افراد بپندارند و اصل توزیع مطابق با ارزش را بپذیرند؟
از آغاز تاریخ ثبتشدهی تفکر، روشنفکران به ما گفته اند که فعالیت آنها ارزشمندترین فعالیت اجتماع است. افلاطون قوهی عقلی را بالاتر از شجاعت و شهوت ارزشگذاری کرد و حکومت را حق فیلسوفان شمرد؛ ارسطو نیز معتقد بود که فعالیت ذهنی عالیترین نوع فعالیت است. شگفتانگیز نیست که در متون بهجایمانده، برای فعالیت ذهنی ارزش بالایی قائل شده اند. انسانهایی که این ارزشگذاری را کرده اند و برای آن دلیل آورده اند، خود روشنفکر بوده اند. آنها مشغول ستایش از خود بوده اند. آنهایی که برای چیزهای دیگری، همچون شکار یا قدرت یا لذت ممتد حسی، بیشتر از تفکر ارزش قائل بوده اند، به خود زحمت به جای گذاشتن ارزشگذاری مکتوب خود را نداده اند. تنها روشنفکران بوده اند که در باب این که چه کسی بهتر است، نظریهپردازی کرده اند.
آموزش مدرسهای روشنفکران
چه عاملی احساس ارزشمندتر بودن را در روشنفکران به وجود آورده است؟ میخواهم بر یک نهاد بخصوص تاکید کنم: مدرسه. با افزایش اهمیت دانش مکتوب، آموزش مدرسهای - آموزش دستهجمعی خواندن و دانشهای مکتوب به کودکان - گسترش یافت. مدارس تبدیل به مهمترین نهاد خارج از خانواده در شکل دادن به نگرشهای کودکان، و تقریبا همهی آنهایی که بعدها تبدیل به روشنفکر میشدند، گردید. روشنفکران در سن و سال مدرسه دانشآموزان موفقی بودند. آنها در مقابل دیگران مورد قضاوت قرار میگرفتند و برتر از بقیه شناخته میشدند. آنها محبوب آموزگاران بودند، مورد تشویق آنها قرار میگرفتند و از دستان آموزگاران خود جایزه میگرفتند. با این اوصاف چگونه میتوانستند خود را برتر ندانند؟ هر روز، در مییافتند که از همشاگردیهایشان تیزهوشتر اند و آسانتر از آنها ایدهها را درک میکنند. مدارس به آنها میآموختند و نشان میدادند که آنها بهتر اند.
مدارس اصل پاداش متناسب با شایستگی (ذهنی) را به اجرا گذاشتند و آن را آموزش دادند. تشویق آموزگاران، لبخند آنها، و نمرات ممتاز نصیب دانشآموزانی میشد که از قوای ذهنی بالاتری برخوردار بودند. دانشآموزان باهوش طبقهی ممتاز را در مدارس تشکیل میدادند. روشنفکران، در کنار مواد درسی رسمی، در مدارس آموختند که در مقایسه با دیگران ارزش بالاتری دارند و این ارزش بالاتر آنها را مستحق پاداشهای بیشتر میکند.
این در حالی است که جامعهی بزرگترِ مبتنی بر بازار درس دیگری میآموزد. در بازار پاداشهای بزرگ نصیب آنهایی نمیشود که در مدرسه باهوش شناخته میشدند. در بازار مهارتهای ذهنی بیشترین ارزش را ندارند. روشنفکرانی که در مدرسه چنین آموخته اند که آنها ارزشمندترینها هستند، و شایستهی بالاترین پاداشها، چگونه میتوانند از جامعهی سرمایهداریای که شایستگیها و برتریهای آنها را پاداشِ درخور نمیدهد، ناخوشنود نباشند؟ با این اوصاف، آیا شگفتآور است که احساس روشنفکران مدرسهرفته دربارهی جامعهی سرمایهداری چیزی جز یک دشمنی کجخویانه و عمیق نباشد که تنها با استدلالهای ظاهرا مناسبی تزئین شده است و حتی با اثبات ناکافی بودن آن استدلالها همچنان پابرجا میماند؟
منظور من از گفتن این که روشنفکران احساس میکنند که استحقاق بیشترین پاداشهای جامعه (ثروت، جایگاه اجتماعی و غیره) را دارند، این نیست که آنها این پاداشها را بهترین امتیازات تلقی میکنند. شاید پاداشهای معنوی فعالیت ذهنی یا بزرگ داشته شدن توسط آیندگان برای آنها ارزشمندتر باشد. با این حال، آنها خود را لایق آن میدانند که به عالیترین وجه توسط جامعهشان مورد تکریم قرار گیرند، حتی اگر گرامیداشت جامعه را خوار و ناچیز بشمارند. ضرورتی ندارد که در اینجا به پاداشهای مادی یا حتی معنویای که نصیب روشنفکران میشود، اشاره کنیم. کوته سخن، این واقعیت که فعالیت روشنفکران ارزشمندترین و پربهاترین فعالیت اجتماع نیست، خاطر آنها را رنجیده میسازد.
ایدهآل روشنفکران این است که جامعه همچون یک مدرسهی بزرگ باشد که آنها در آنجا بهترین عملکرد را داشتند. مدارس با به اجرا گذاشتن معیارهای تشویق و پاداشی متفاوت از کل جامعه موجب میشوند که ضرورتا عدهای پس از دورهی تحصیل در مدرسه با تنزل رتبه مواجه شوند. آنهایی که در سلسله مراتب مدارس حائز بالاترین جایگاهها هستند، نه تنها در اجتماع کوچک مدرسه بلکه در کل جامعه، خود را مستحق جایگاه ممتاز میدانند، و این در حالی است که جامعه چنان انتظاری را برآورده نمیسازد، و برخورد نامتناسب جامعه با نیازها و شایستگیهای خیالی روشنفکران موجب رنجش و دلآزردگی آنها میشود. به این ترتیب، این نظام موجب به وجود آمدن احساسات ضدسرمایهداری در میان روشنفکران واژهپرداز میگردد. دلیل این که در میان رقمپردازان چنان احساساتی شکل نمیگیرد چیست؟ حدس من این است که کودکانی که دارای هوش ریاضی هستند، با این که نمرات خوبی در دروس مرتبط با ریاضی و علوم میگیرند، ولی به اندازهی دانشآموزان سخنپرداز توجه چهرهی آموزگاران خود را جلب نمیکنند. این مهارتهای کلامی هستند که پاداشهای معنوی آموزگاران را نصیب دانشآموزان میکنند، و ظاهرا همین پاداشها هستند که، به طور خاص، به احساس شایستگی در دانشآموزان شکل میدهند.
برنامهریزی متمرکز در کلاس درس
باید به نکتهی دیگری نیز اشاره کرد. در نظام اجتماعی رسمی مدرسه که در آن پاداشها به طور متمرکز و توسط آموزگار توزیع میشود، موفقیت از آن دانشآموزانی میگردد که بعدها تبدیل به روشنفکران واژهپرداز میشوند. در مدارس نظام اجتماعی غیررسمیای هم در کلاسها، راهروها، و حیاط مدرسه وجود دارد که در آن پاداشها نه به طور متمرکز بلکه به طور خودجوش و توسط همشاگردیها توزیع میگردد. در این نظام روشنفکران موفقیت کمتری دارند.
از این رو، شگفت آور نیست که توزیع پاداشهای مادی و غیرمادی بر اساس یک سازوکار توزیعی متمرکز در مقایسه با "آنارشی و آشوب" بازار بیشتر خوشایند روشنفکران باشد. همان طور که دانشآموزان دارای هوش کلامی توزیع توسط آموزگار را بر توزیع خودجوش در راهروها و حیاط مدرسه ترجیح میدهند، توزیع در یک جامعهی سوسیالیستی دارای برنامهریزی متمرکز نیز بیشتر از توزیع در یک جامعهی سرمایهداری خوشایند روشنفکران است.
توضیح ما بر پایهی این شرط ضروری بنا نهاده نشده است که روشنفکران (آینده) اکثریتی را حتی از طبقهی ممتاز مدارس تشکیل خواهند داد. این گروه بیشتر شامل آنهایی است که در کنار جذابیت اجتماعی، انگیزهی نیرومند برای کسب رضایت مردم، صمیمیت، شناخت راههای موفقیت، و توانایی تبعیت از قوانین (و تظاهر به آن)، دارای مهارتهای قابل توجه (اما نه غالب) کتابی هستند. چنان دانش آموزانی نیز مورد توجه معلمان قرار میگیرند و در جامعه نیز عملکرد بسیار خوبی خواهند داشت. (این دسته از دانشآموزان در نظام غیررسمی مدارس نیز عملکرد خوبی خواهند داشت. از این رو، ضرورتا هنجارهای نظام رسمی مدرسه را نخواهند پذیرفت.) توضیح ما این فرض را مطرح میکند که روشنفکران (آینده) بیشتر دربردارندهی بخشی از طبقهی ممتاز (رسمی) مدارس هستند که بعد از دورهی مدرسه شاهد تنزل جایگاه خواهند شد، یا آنهایی که تنزل جایگاه خود را در آینده پیشبینی میکنند. حس دشمنی با سرمایهداری، پیش از ورود این گروه از دانشآموزان به دنیای بزرگترِ بیرون از مدرسه و تجربهی واقعی تنزل جایگاه بروز میکند، یعنی هنگامی که دانشآموز باهوش در مییابد که (احتمالا) عملکرد او در جامعه ضعیفتر از وضعیتاش در مدرسه خواهد بود. این پیامد ناخواستهی نظام آموزش و پرورش، یعنی همان خصومت روشنفکران با سرمایهداری، قطعا هنگامی که این افراد تحت تعلیم آموزههای روشنفکران ضدسرمایهداری قرار گیرند، تقویت میشود.
بیتردید، برخی از روشنفکران واژهپرداز در دوران تحصیل شاگردان عصیانگر و معترضی بوده اند و از این جهت مورد تایید آموزگارانشان واقع نمیشده اند. آیا این دسته از دانشآموزان نیز بر این باور اند که بیشترین پاداشها باید نصیب بهترینها شود، و آیا بر خلاف نظر آموزگارانشان معتقد اند که آنها بهترین دانشآموزان اند و آیا این باور موجب نارضایتی آنها از نحوهی توزیع در نظام مدرسه میشود؟ قطعا برای آزمون این فرضیه و دیگر فرضیههای مطرح شده در این گفتار باید دادههایی در خصوص تجربهی روشنفکران واژهپرداز در دوران تحصیل در اختیار داشته باشیم.
به طور کلی میتوان گفت که هنجارهای مدرسه بر باورهای هنجاری افراد بعد از دوران تحصیل در مدرسه تاثیر دارند. به هر جهت، مدارس مهمترین جوامع خارج از خانواده هستند که کودکان فعالیت در آن را تجربه میکنند، به این ترتیب، آموزش مدرسهای کودکان را برای جوامع بزرگتر خارج از خانواده آماده میسازد. از این جهت، جای تعجب نخواهد بود اگر آنهایی که بر اساس هنجارهای حاکم بر نظام مدرسه موفق هستند، از نظامی که هنجارهای دیگری بر آن حاکم است و همان موفقیت را برای آنها ممکن نمیسازد، ناراضی باشند. با این تفاسیر شگفتآور نیست که بخشهای سخنگوی جامعه که تصور و ارزیابی جامعه را از خود شکل میدهند، به مقابله با جامعهی خود برخیزند. قطعا اگر قرار بود که شما مسئول طراحی یک جامعه شوید، آن را به گونهای طراحی نمیکردید که واژهپردازان، با چنان نفوذی، دشمنی با هنجارهای جامعه را فراگیرند.
در جامعهای ک اولین نظام یا نهاد خارج از خانوادهای که کودکان پا به آن میگذارند توزیعکنندهی پاداش میان آنها است، افراد موفق درون آن مجموعه هنجارهای حاکم بر آن را میپذیرند و انتظار دارند که عملکرد جامعهی بزرگتر نیز منطبق با این هنجارها باشد؛ آنها خود را سزاوار پاداشهای توزیعشده بر اساس این هنجارها یا (حداقل) موقعیت نسبی معادلی که بنا به این هنجارها به دست میآید، میدانند. به علاوه، آنهایی که در سلسله مراتب اولین نهاد اجتماعی خارج از خانواده طبقهی ممتاز را تشکیل میدهند و بعدا تنزل به مرتبهی نازلتری را در جامعهی بزرگتر تجربه کرده (یا پیشبینی آن را میکنند)، به علت احساس شایستگی پاداشنگرفته و ناکامماندهی خود، به مخالفت با نظام اجتماعی گستردهتر و دشمنی با هنجارهای آن گرایش پیدا خواهند کرد.
دقت کنید که این یک قاعدهی قطعی و جزمی نیست. چنین نیست که همگی آنهایی که در جامعهی بزرگتر دچار تنزل رتبه میشوند به مخالفت با جامعه برخیزند. با این حال، چنان تنزل رتبهای تاثیر کلیای در جهت تولید این مخالفت دارد، و در مجموع منجر به ایجاد نسبتهای مختلف مخالفت در اقشار مختلف میشود. تنزل یک فرد از طبقهی بالا به طبقهی نازلتر میتواند دو شکل داشته باشد: ممکن است فرد نتواند بیشتر از گروههای دیگر کسب درآمد کند یا (در حالی که دیگر گروهها نیز بیشتر از او در نمیآورند) نتواند بیشتر از آنهایی که قبلا آنها را کوچکتر از خود میپنداشت، کسب درآمد کند و با آنها همتراز شود. شکل اول تنزل جایگاه بیشتر خشم و عصبانیت روشنفکر را بر میانگیزد؛ شکل دوم قابل تحملتر است. بیشتر روشنفکران (آن طور که خود میگویند) طرفدار برابری هستند، و تنها تعداد اندکی خواهان اشرافیت روشنفکران هستند. فرضیهی ما شکل اول تنزل جایگاه را علت به وجود آورندهی دلآزردگی و دشمنی روشنفکران معرفی میکند.
نظام مدارس تنها بخشی از مهارتهای مرتبط با موفقیت در جامعهی فراتر از مدرسه را پاداش میدهد (بالاخره مدرسه یک نهاد تخصصی است)، بنابراین طبیعی است که نظام پاداش آن میتواند متفاوت از نظام پاداشدهی جامعهی بزرگتر باشد. این امر موجب میشود که بالضروره برخی با ورود به جامعهی بزرگتر دچار تنزل اجتماعی و پیامدهای متعاقب آن گردند. پیشتر گفتم که روشنفکران تمایل دارند که جامعه یک مدرسهی بزرگ باشد. اینک در مییابیم که این دلآزردگی که از حس استحقاق ناکاممانده ناشی میشود ریشه در این حقیقت دارد که مدارس (به عنوان اولین نظام اجتماعی فراتر از خانواده) همان جامعه در مقیاس کوچک نیست.
اینک به نظر میآید که توضیح ما نفرت (بیش از حد متعارف) روشنفکران مدرسهرفته از جامعهشان را، چه آن جامعه سرمایهداری باشد چه کمونیستی، پیشبینی میکند. (روشنفکران در یک جامعهی سرمایهداری در مقایسه با دیگر گروههای دارای جایگاه اجتماعی و اقتصادی مشابه بیشتر با سرمایهداری مخالف اند. پرسش دیگری که میتوان مطرح کرد این است که آیا میزان مخالفت این روشنفکران با جامعهی سرمایهداری خود به طور معنیداری بیشتر از مخالفت روشنفکران دیگر جوامع با جوامع خود میباشد یا نه.) آشکار است که دادهها در خصوص نگرشهای روشنفکران کشورهای کمونیستی نسبت به صاحبمنصبان حزبی نیز، در صورت وجود، آگاهیبخش خواهد بود؛
میتوان بررسی کرد که آیا این روشنفکران نیز از نظام حاکم بر کشور خود متنفر اند؟
فرضیهی ما نیاز به اصلاح دارد تا اینکه به هر جامعهای اعمال نشود (یا به همان قدرت اعمال نشود). آیا نظام مدارس هر کشوری لاجرم در روشنفکرانی که بالاترین پاداشها را در جامعهی خود دریافت نمیکنند، حس دشمنی با جامعه را به وجود میآورد؟ احتمالا پاسخ منفی است. جامعهی سرمایهداری از نظر اینکه مدعی است که تنها به استعداد، ابتکار عمل فردی، و شایستگی فردی ارزش میگذارد، جامعهی ویژهای است. کسی که در یک جامعهی فئودالی یا کاست موروثی رشد کرده باشد انتظار آن را ندارد که جامعه متناسب با ارزش فردی او به او پاداش بدهد یا ندهد. در جامعهی سرمایهداری که چنین انتظاری به وجود میآید، باز هم جامعهی سرمایهداری تنها تا زمانی که فرد در خدمت تمنیات آشکار شدهی مردم در بازار باشد، به او پاداش میدهد؛ جامعهی سرمایهداری متناسب با مشارکت اقتصادی فرد به او پاداش میدهد نه مطابق با ارزش فردی او. با این حال، این جامعه به نظام پاداشدهی بر اساس ارزش - ارزش و مشارکت اقتصادی خیلی اوقات در هم تنیده میشوند - به آنقدر نزدیک میشود تا انتظارات به وجود آمده در مدارس را تغذیه کند. جامعهی بزرگتر آن قدر شبیه مدرسه است که شباهتاش ایجاد دلآزردگی و رنجش میکند. جوامع سرمایهداری به فضایل فردی پاداش میدهد یا لااقل مدعی آن است که چنین میکند، اما همین جوامع به روشنفکری که خود را فضیلتمندترین فرد میداند، به تلخی بیاعتنایی میکند.
به باور من عامل دیگری نیز تاثیرگذار است. هر چقدر که دانشآموزان مدارس گونهگونتر و متفاوتتر باشند، مدارس نگرشهای ضدسرمایهداریتری را به وجود میآورند. اگر همهی دانشآموزانی که در آینده به لحاظ اقتصادی موفق خواهند بود، در مدارسی متفاوت از مدارس روشنفکران آینده جمع شوند، در روشنفکران احساس برتری نسبت به دستهی دیگر به وجود نخواهد آمد. اما حتی اگر کودکان طبقات فرادست در مدارس مخصوص به خود تحصیل کنند، باز هم در یک جامعهی باز مدارسی وجود خواهند داشت که بسیاری از دانشآموزاناش در آینده کارآفرینان موفقی شوند، و در این وضعیت نیز روشنفکران با دلخوری به یاد خواهند آورد که چقدر از نظر تحصیلی بر همشاگردیهای خود که اینک صاحب ثروت و مکنت شده اند، برتری داشتند. باز بودن جامعه پیامد دیگری نیز دارد. دانشآموزان، چه واژهپردازان و چه دیگران، نمیدانند که در آینده وضعشان چگونه خواهد بود. آنها میتوانند آرزوی هر چیزی را در سر بپرورانند. جامعهای که در آن راه پیشرفت بسته است، این آرزوها را خیلی زود نابود میسازد. در یک جامعهی باز سرمایهداری امکان پیشرفت و ارتقا جایگاه اجتماعی برای همهی دانشآموزان فراهم است. چنین به نظر میرسد که در این جامعه تواناترینها و ارزشمندترینها به بالاترین جایگاهها دست خواهند یافت. مدارس جوامع سرمایهداری به مستعدترین دانشآموزاناش این پیام را داده است که آنها ارزشمندترین افراد هستند و سزاوار بزرگترین پاداشها. اما این دانشآموزان ممتاز که دارای بیشترین انگیزهها و آرزوها نیز میباشند، به چشم خود میبینند که همشاگردیهای آنها که شایستگی کمتری داشتند، از ایشان پیشی گرفته اند و پاداشهایی را که دانشآموزان ممتاز از آن خود میدانستند، نصیب خود میسازند. آیا تعجبآور است که این افراد جامعهی خود را دشمن خود بشناسند؟
چندین فرضیهی دیگر
ما تا حدودی فرضیهی خود را اصلاح کردیم. این مدارس رسمی نیستند که نفرت از سرمایهداری را در روشنفکران (واژهپرداز) به وجود میآورند، بلکه آموزش رسمی در یک بستر اجتماعی خاص است که چنین اثری دارد. شکی نیست که این فرضیه همچنان نیازمند اصلاح است. اما اصلاح کافی است. وقت آن است که این فرضیه را به دانشمندان علوم اجتماعی واگذاریم تا آن را با آمار و واقعیات بیازمایند و آن را از یک تفکر نظری محض به فرضیهای آزمونشده درآورند. با این حال، در همین مرحله نیز میتوانیم مشخص سازیم که فرضیهی ما در چه حوزههایی نتایج یا پیشبینیهای آزمونپذیر تولید خواهد کرد. اول این که میتوان پیشبینی کرد که هر چقدر نظام مدارس یک کشور نخبهسالارتر باشد، احتمال چپگرا بودن روشنفکران آن کشور بیشتر میشود. (فرانسه را در نظر آورید.) دوم این که، در روشنفکرانی که در دوران مدرسه دیر شکوفا شده اند، چندان حس استحقاق نسبت به بالاترین پاداشها شکل نگرفته است؛ به این ترتیب، درصد روشنفکران ضدسرمایهداری در میان روشنفکران دیرشکوفا کمتر از درصد آن در میان روشنفکرانی است که در دوران مدرسه زودتر شکوفا شده اند. سوم این که ما فرضیهی خود را به جوامعی که در آنها دانشآموزان موفق میتوانند انتظار موفقیت نسبی بیشتر در جامعهی بزرگتر را داشته باشند (بر خلاف جامعهی کاستی هندوستان) محدود کردیم. در جوامع غربی، تا کنون زنان چنان انتظاری نداشته اند، و لذا انتظار نداریم که در دانشآموزان دختری که بخشی از طبقهی ممتاز مدارس را تشکیل میدهند و بعدها در جامعهی بزرگتر دچار تنزل رتبه میشوند، به اندازهی روشنفکران مرد احساسات ضدسرمایهداری شکل بگیرد. بنابراین میتوان پیشبینی کرد که هر اندازه یک جامعه به سمت برابری فرصتهای شغلی بین مرد و زن حرکت کند، روشنفکران زن بیشتری در آن جامعه به اندازهی روشنفکران مرد دشمنی خود را با سرمایهداری نشان خواهند داد.
ممکن است برخی خوانندگان در درستی این توضیح از سرمایهداریستیزی روشنفکران تردید داشته باشند. در هر حال معتقد ام که موفق به شناسایی پدیدهی مهمی شده ایم. تعمیم جامعهشناختیای که بیان کرده ایم به لحاظ شهودی متقاعدکننده است؛ کم و بیش چنین چیزی باید درست باشد. تنزل رتبهی آن دسته از طبقهی ممتاز مدارس در جامعهی بزرگتر حتما آثار مهمی بر آنها خواهد داشت. به احتمال زیاد این امر ستیزندگی آنها با جامعهی بزرگتر را به وجود خواهد آورد. اگر این تاثیر همان مخالفت بیش از اندازه و نامتناسب روشنفکران نیست، پس چه هست؟ ما بحث خود را با یک پدیدهی آشفتهی نیازمند توضیح آغاز کردیم. به نظر من، توانسته ایم چنان عامل توضیحی بدیهیای را کشف کنیم که باید بپذیریم که قدرت توضیح برخی از پدیدههای واقعی را دارد.
مقاله بسیار جالبی بود
سایت بسیار زیبا و پر محتوایی دارید
ادامه بدید حتما موفق میشید
از مهندسی سایت هم تشکر میکنم بخاطر مطالب داغ
به سایت ما هم سری بزنید خیلی دوستداریم از تجربیات شما بهره مند شویم
با تشکر آگهی90
http://Agahi90.ir
همه روشنفکران لزوما ضد سرمایه داری نیستند طیفی ازانان که مجذوب سوسیالیسم شدند نفرت پراکنی علیه تمدن غرب راتئوریزه کردندمثل چامسکی حقیرویاوه گو
عالی نسب جان
سایت پارسینه جفنگیات زیادی میذاره ولی بعضی مواقع یه چیزایی مثل این مقاله از دستش در میره.
شما زیاد جدی نگیرش
چون پول متمایل به جیبهای بعضی ها در بعضی کشورها میشه !!اونم یک شبه
چون پول متمایل به جیبهای بعضی ها در بعضی کشورها میشه !!اونم یک شبه