گوناگون

خاطره غلامحسین ابراهیمی دنیانی از علامه طباطبایی

پارسینه: چیزی از خاطراتتان با مرحوم آقای طباطبایی را می توانید بیان کنید؟

دکتر غلامحسین ابراهیمی دنیانی : خاطره زیاد است؛ ولی خاطره ای که تا حدودی مسیر زندگی مرا عوض کرد، مربوط به اوایل رفتنم به درس ایشان است که احساس می کردم که آقای طباطبایی مرا نمی شناسد. جلسه شعری داشتیم که هفته ای یک غزل می ساختیم و اشعار همدیگر را تصحیح می کردیم و سعی می کردیم طلاب نفهمند؛ چون اگر می فهمیدند، فکر می کردند درس نخوان هستیم! وقتی بعد از درس، همین طور که می رفتیم، ایشان یکدفعه توقف کرد، نگاهی به من کرد و لبخند زد و گفت: «شنیده ام شعر می گویید!» من حیرت کردم، چون این موضوع را هیچ کس نمی دانست؛ هیچ کس! حتی هم حجره ام نمی دانست. عرض کردم بله. ایشان با بزرگواری لبخندی زد و فرمود: «حالا نمی خواد شعر بگویید...!» جواب دادم: «چشم، ولی چرا منع می فرمایید؟» فرمودند: «تو حالا فلسفه می خوانی و من نگرانم که ذهن شما تخیلی تربیت شود.» این عین عبارت است. من اطاعت کردم و دیگر آن جلسه را ترک کردم و شعر نگفتم و تا حالا هم شعر نگفته ام؛ اما اشعار آن موقع هست. اگر شعر را ادامه می دادم، شاید یک شاعر متوسط می شدم!

از این ماجرا خوشحال شدم، چون فکر می کردم ایشان مرا نمی شناسند، ولی بعد دیدم چقدر دقیق مرا می شناسند و مخفی ترین کارم را می دانند و به من عنایت دارند.

منبع : سرشت و سرنوشت ، ص 244 و 245

ارسال نظر

  • mohsen

    خداوند این مرد بزرگ و آسمانی را قرین رحمت خویش فرماید و به درجاتش بیافزاید. حضرت علامه شاگردان با معرفتی همچون استاد دینانی و حضرت آیت الله جوادی آملی تربیت فرمودند. روحشان شاد.

  • امیر ایرانی

    من عاشق شعر معروف آیت اله هستم:
    همی گویم و گفته ام بارها...

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار