گوناگون

بخشی از دیالوگ هزاردستان/توصیف ابوالفتح

پارسینه: در عین عیانی، ابوالفتح پیوسته مستور بود | سینیِ مسین را پوشانده‌بود، لابه‌لا در دستمالِ‌خراسانی | پیدا نبود که با داشتنِ عیال، خجل از خریدِ کبابِ‌بازار است یا محتاطِ رسیدنِ بویِ‌کباب به رهگذری‌گرسنه؟

چشمـ‌اش هم حیا داشت، هم محبّت، چشمِـ آهوانِ باردار | نگاه‌اش، نگاهِ‌مادر بود که تفنگ وقت‌ِشکار از دستِ‌رضا می‌‌انداخت!

دهان که واکرد، گفت بچّۀ‌تهران نیست؛ کلام به لحن آذری می‌‌گفت، فارسیِ‌شیرینِ‌دلنشین! | صدایش، صدایِ پدر بود، که رضا را از صرافتِ‌بازیگوشی می‌‌انداخت!

از تو، آهنی گداخته‌بود که از رو، سُرخی نداشت | بادامی بود در قُفلِ‌سخت، که تا قفلِ‌صندوق آن نمی‌‌شکست، طعمـ‌اش پیدا نبود، شیرین است یا که تلخ؟

[هزار دستان / علیِ حاتمی]

ارسال نظر

  • ناشناس

    عجب هزاردستانی شدست این ایران

  • ناشناس

    علی حاتمی شعر می نوشت به جای دیالوگ

  • دانشمند

    الحق مرحوم علی حاتمی سعدی سینمای ایران بودخدارحمتش کناد.درهمین سریال داروخانه چی میگویدآمریکاشیرخشک به ایران میفرستد.ورضامیگوید:شیرمیدهندتا خون بگیرند.

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار