گوناگون

"اوا! شاه شومایین؟ سلام!"

پارسینه: آقا نجفی که در کمال خونسردی سخنان تهدید آمیز صدر اعظم را می شنید و اکنون به در خروجی قصر رسیده بود ؛ کنار توپی که آنجا قرار داشت ایستاد و پس از آنکه مدتی به تماشای زیر و بالای آن پرداخت با عصای خود به آن زد و گفت:...

شیخ محمد تقی نجفی معروف به آقا نجفی اصفهانی (زاده: ۲۵ فروردین ۱۲۲۵، اصفهان - درگذشت: ۱۳ تیر ۱۲۹۳، اصفهان) از علمای معاصر شیعه بود که فعالیت‌های گسترده‌ای در زمینه‌های سیاسی و اجتماعی نیز داشت. او از روحانیون صاحب نفوذ زمان ناصر الدین شاه قاجار بود که گهگاه در قلمروی حکومت روحانی خود - اصفهان - آشوبی براه می انداخت .

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/f/f7/Agha-najafi.jpg
آقا نجفی اصفهانی در کنار یکی از فرزندان


قدرت نمایی او با دستگاه حکومت تا بدانجا بالا گرفت که سر انجام شاه به احضار او فرمان داد ؛ ام آقا نجفی به این فرمان وقعی نگذاشت و چون حاکم وقت به او فشار آورد ؛ کار به تعطیل بازار اصفهان و اجتماع مردم در تکایا و مساجد کشید و چیزی نمانده بود که فتنه ای بزرگ بر پا شود که گروهی از سران روحانی عصر پا در میانی کردند و برای آنکه نه فرمان شاه بر زمین افتد و نه از نفوذ مذهبی شیخ بکاهد ؛ قرار بر این نهادند که او به عزم زیارت مشهد از اصفهان بیرون آید و آنگاه در عبور از پایتخت با شاه دیداری کند .

آقا نجفی این قرار را پذیرفت و به عزم زیارت مشهد به راه افتاد و جون به تهران رسید برای دیدار شاه به عمارت شمس العماره رفت و به انتظار ورود شاه با آخوندی که همراه او بود بر سر مسئله ای به مباحثه پرداخت و کار مباحثه را رندانه به مجادله کشاند و بازار مجادله را چنان گرم کرد که ورود شاه را به روی خود نیاورد تا آنکه شاه به نزدیک او رسید و معتمد الدوله نا گزیر به میان صحبت او دوید و حضور شاه را اعلام کرد .

آقا نجفی سر بلند کرد و چون شاه را برابر خود دید با تظاهر به اینکه از مشاهده ناگهانی او دستپاچه شده است به لهجه غلیظ اصفهانی گفت :
اوا ! شاه شومایین ؟ سلام !

شاه که از این رفتار موهن به خشم آمده بود بی آنکه جوابی بدهد به قهر باز گشت و دشنام گویان و تهدید کنان از تالار بیرون رفت .

وحشت سراپای درباریان را فراگرفت و اتابک صدر اعظم که خود را سخت در خطر یافته بود و نمنی دانست با وضعی که پیش آمده چه باید کرد ؛ ناگزیر به دنبال آقا نجفی که عصا زنان راه خروج را در پیش گرفته بود دوید و رنگ پریده و لرزان به او گفت : قبله عالم چنان از این پیشامد به غضب رفته اند که ممکن است هم اکنون بفرمایند که ما و شما را طناب بیندازند یا از دم شمشیر بگذرانند .

آقا نجفی که در کمال خونسردی سخنان تهدید آمیز صدر اعظم را می شنید و اکنون به در خروجی قصر رسیده بود ؛ کنار توپی که آنجا قرار داشت ایستاد و پس از آنکه مدتی به تماشای زیر و بالای آن پرداخت با عصای خود به آن زد و گفت :
- این درازه چی یس ؟

اتابک گفت : توپ است .
گفت : با همینس کو بچه ها بازی میکونن ؟

صدر اعظم گفت : خیر جناب آقا ! این توپی است که باروت و گلوله توش میریزند و آتش میکنند و هر بار که آتش کنند قلعه ای را از جا می کند و هر کس را که سر راهش باشد قطعه قطعه میکند !
آقا نجفی که در لحن صدر اعظم اثری از تهدید و تخویف احساس کرده بود ؛ پیش رفت و جلوی دهانه توپ ایستاد ؛ عصای خود را با تمام قدرت به آن کوفت و حیرت زده پرسید :
_ آ پس چرا نیمیرد ؟!

صدر اعظم که مقصود او را در نیافته بود گفت : آخر این توپ خالی است

ملا نگاه ریشخند آمیزی به سراپای اتابک افکند و در حالیکه دوباره براه می افتاد گفت :
- برو به شات بوگو ما از این توپهای خالی باکیمون نیس !!

----
منبع: وبلاگ گیله مرد

ارسال نظر

  • احمد

    آفرین پارسینه عزیز . حقیقتاً از خوندن این مطلب میفهمیم کسی که کارش درسته ازهیچی و هیچکس نمیترسه جز خدا...

  • بابا

    ما ايراني ها يعني واقعا اينقدر بدبخت و ذليل شديم ؟

  • ناشناس

    چقدر ازادی بوده اون زمونها با مخالفاشون چقدر خوب رفتار می کردن

  • سمیع

    ممنون به خاطر چنین مطلب زیبایی.

  • ناشناس

    نتیجه این دهن کجی ها چه شد.

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار