کارگردان محمدرسول الله(ص): سینما از تانک هم قوی تر است!
پارسینه: «مصطفی عقاد» ، كارگردان مشهور فیلم «محمد رسولالله(ص) » در سال 1930 در حلب (سوریه) متولد شد. «عقاد» فرزند ارشد خانوادهای متوسط و ده نفره بود.
وی در سال 1950 برای تحصیل در عرصه فیلمسازی به كالیفرنیا رفت و در آنجا مشغول به تحصیل شد و پس از مدتی مدرك خود را در زمینه هنر تئاتر از دانشگاه كالیفرنیا، لسآنجلس گرفت و پس از آن برای اولین بار در سال 1962 به عنوان دستیار تولید یك فیلم در كنار «سام پكین پا» مشغول به كار شد.
او طی بیش سه دهه كار در سینما در عرصههای گوناگونی چون تهیهكنندگی، كارگردانی، بازیگری و... حضور یافت.
او در تمام این سالها نه تنها مجموعه فیلمهای ترسناك هالیوودی را تهیهكنندگی كرد بلكه به سراغ فیلمهای جدیتری با تم اسلام و مسلمین رفت و در این زمینه نیز بسیار موفق بود.
این كارگردان 75 ساله كه ساكن لسآنجلس بود، طی سالهای 1988 تا 2002 هشت فیلم هالوینی را تهیهكنندگی كرده و به ترتیب طی سالهای 1976 و 1981 تهیهكنندگی و كاگردانی فیلمهای «محمد رسولالله(ص) » و «شیر صحرا» یا همان «عمر مختار» به عهده داشت.
مصطفی عقاد با اينکه در جهان اسلام با فيلم های «محمد رسولالله(ص) » و «عمر مختار» شهرت دارد، در غرب بيشتر با سری فيلم های هالووين شناخته می شود که مديريت توليد آنها را به عهده داشته است.
فيلم هالووين در سال 1978 به کارگردانی جان کارپنتر روی پرده آمد و معمولاً در صدر جدول بهترين فيلم های ترسناک قرار داشته است.
اين فيلم به آغازگر سری فيلمهايی تبديل شد که تازه ترين آنها در سال 2002 با عنوان "رستاخيز" به نمايش در آمد.
فیلم «محمد رسولالله(ص) » كه جدیترین كار «عقاد» محسوب میشود، علیرغم آنكه در خاورمیانه با استقبال خوبی روبهرو شد ولی پس از آنكه برای اولین بار در واشنگتن به نمایش درآمد، با مخالفت گروههایی از مسلمانان آمریكایی روبهرو شد.
آنها كه این فیلم را به گونهای توهین به مقدسات اسلامی تلقی میكردند خواستار عدم نمایش آن در ایالت متحده آمریكا شدند.
«عقاد» كه بیش از 17 میلیون دلار هزینه صرف ساخت این فیلم كرده بود و توانسته بود بواسطه این فیلم در عرصه رقابتهای اسكار نیز موفق به كسب جایزه بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی شود، از واكنش این عده از مسلمانان بسیار سرخورده شد.
وی در مصاحبه در سال 1977 با خبرگزاری آسوشیتدپرس در جواب به این گروه از مسلمانان گفت: من این فیلم را ساختم تا بدینوسیله بتوانم داستان اسلام و 700 میلیون مسلمان را برای غربیان روایت كنم.
«عقاد» در تمامی سالهای كاری خود، همواره با «باب وینستین» ، تهیهكننده مشهور هالیوود همكاری نزدیك داشت.
«وینستین» در جریان كشته شدن عقاد به خبرگزاریهای گفت: از دست دادن دوست و همكار عزیزمان، «مصطفی» در كمپانی «وینستین» ، دل همه را به درد آورد و در این شرایط سخت خود را شریك غم خانواده او میدانیم.
«مصطفی عقاد» به همراه دخترش در اقدامات تروریستی امان (پایتخت اردن ) كشته شد.
گفت و گوی حاضر متن کامل مصاحبه سوره ( شماره سوّم ) است که در زمان حضور وی در ایران با او صورت گرفته است.
در ابتدا از خودتان بگویید، از ملیت خود و زندگیتان و از سینما.
من در سوریه، در شهر حلب متولد شدهام، 55 سالهام. از نوجوانی با سینما آشنا شدم و با دیدن تصاویر مذهبی از حضرت علی (ع) تحت تأثیر قرار گرفتم. كمكم مصمم شدم فیلمساز شوم. به هر حال در 18 سالگی به آمریكا رفتم و در لوسآنجلس وارد دانشگاه كالیفرنیا شدم. بعد از اتمام تحصیلاتم در دانشكده سینمایی U.C.L.A، در آمریكا ماندم تا به امروز. بیش از 20 فیلم ساختهام كه همه آنها آمریكایی است. معروفترین آنها الرسالۀ (محمد رسولالله(ص))، عمر مختار و هالووین، كه فیلم پرهیجان و ترسناكی است و بسیاری فیلمهای مستند هم ساختهام، مثل جمال عبدالناصر. دستیار چند كارگردان بزرگ و مشهور از جمله «سام پكینپا» بودهام و... .
مقدمهای دربارۀ سفرتان برایمان بگویید.
من اگر بتوانم چیزی دربارۀ نهضت اسلامی بگویم، این است كه سابقاً، یعنی زمانی كه با علمای مذهبیمان (اهل سنت) روبهرو میشدم، همیشه نوعی توهّم و تشویش در من بهوجود میآمد. چرا كه مسائل و مشكلات زیادی نسبت به تفكرات و آرمانهای بسته داشتهام.
حالا بزرگترین كشف و خوشحالی برای من، برخورد با این دو شخص روحانی (آقایان زَمْ و تسخیری) است، آن هم با این میزان از وسعت تفكرشان. بهعلاوه، مطالبی كه شما دربارۀ آیۀالله خامنهای و در رابطه با دیدگاههای ایشان نسبت به هنر و مقوله نشر فرهنگ اسلامی ـ در فراسوی مرزها ـ برایم گفتید، این خودش كشف بزرگی برایم محسوب میشود و با آنچه سابق بر این دیده بودم، بسیار متفاوت است. بزرگترین كشف من در این سفر این بود كه افرادی مذهبی بخواهند عقایدشان را از طریق هنر نشر و بر پردۀ سینما نشان بدهند. این خودش مایۀ خشنودی بزرگی برایم است.
خُب بفرمایید اصولاً چطور شد كه به ایران تشریف آوردید؟
من همیشه دلم میخواسته كه به ایران بیایم. خصوصاً زمانی كه فیلم «الرسالۀ» (در ایران: محمد رسولالله) در دوران شاه ممنوعالاكران شد و به دنبال آن، وقتی هم كه انقلاب شد، شنیدم كه نمایش این فیلم، هنوز هم ممنوع است!. آخر شنیده بودم كه اذان فیلم، مطابق اذان شیعیان نبوده و به همین دلیل نمایش فیلم ممنوع شده. متعاقباً مطلع شدم كه امام خمینی فیلم را دیده و فرموده بودند كه دوران پیامبر مسئله شیعه و سنّی وجود نداشت و بگذارید فیلم را نمایش بدهند. بلی!، من همیشه مایل بودم ولو به هر دلیلی كه شده به ایران بیایم. تا اینكه سرانجام از طرف آقای زَمْ از من دعوت شد. این دعوت مدتها قبل شده بود، منتهی مسئله این بود كه همیشه یا وقتِ من برای این سفر مناسب نبود و یا اینكه با مشكل آماده شدن ویزا مواجه بودم. آخر به عنوان یك «آمریكایی»، مشكل بود كه به اینجا بیایم. ولی خوشبختانه در حال حاضر، آمدن به اینجا آسان شده.
چرا ده سال طول كشید تا فیلم بعدیتان را بسازید؟
همیشه از من همین سؤال را میكنند و من نیز همیشه از هر كسی كه چنین پرسشی را از من دارد، شرمنده میشوم. البته باید بگویم كه من یك نفرم، یك كارگردانم و در همه جا این شبهه وجود دارد كه هر وقت اراده كنم، میتوانم لابُد فیلمی را كارگردانی كنم. البته من همیشه برای كار آمادهام. بعد از الرسالۀ و در رابطه با تاریخ اسلام، من ایدۀ چند فیلم را در همان «ژانر» دارم، منتهی مسئلهام، هزینۀ مالی این پروژههاست. اگر قرار باشد چنین فیلمهایی آن هم از دیدگاه ما ساخته بشود، طبعاً بایستی از طرف خود ما هم هزینۀ مالی آن تأمین بشود.
آخر هر فیلمی كه از طریق هالیوود بخواهد ساخته شود، حتی در مرحلۀ سوژه هم، آن را كنترل میكنند. در آنجا نمیشود هر چیزی را گفت، چرا كه آنها همیشه همه چیز را تحت كنترل دارند. به همین جهت است كه چنین سوژههایی، بایستی از بیرونِ مناسبات هالیوود تأمین و تهیه بشوند. از بابت تأمین هزینه مالی دو فیلم خودم مشكلاتی داشتم ولی سرانجام توانستم تهیهكننده این فیلمها را پیدا كنم و خُب، من از بابت مشكلات پیدا كردن تهیهكننده و معضلات تهیۀ فیلم، اول هالیوود را مقصر نمیدانم. به این خاطر كه اصولاً ساختن فیلمی دربارۀ پیامبر(ص)، آن هم از طرف هالیوود، شاید اقدامی شبههبرانگیز تلقی بشود و بعد هم شاید چنین شبههای دربارۀ خودم هم به وجود میآمد. اینكه آیا اصولاً من چنان توانایی را دارم كه یك چنین فیلمی را بسازم یا خیر. اما به هر حال، بعد از ساختن دو فیلم، زمان آن رسیده كه بگوییم میتوان روی این نوع فیلمها سرمایهگذاری كرد. هر چند كه هنوز موفق نشدهام تهیهكننده مناسبی را پیدا كنم. در حال حاضر من برای كار آمادهام. فیلمنامهها نیز حاضرند. منتهی مشكلی كه با آن مواجهیم، این است كه برای پیدا كردن تهیهكننده، حال چه تهیهكنندگان فیلمهای قبلیام و یا سایر تهیهكنندگان، همیشه میخواهند فیلمی در مورد «خودشان» بسازم! حال چه شاهها باشند و چه رؤسای جمهوری و حتی وزرای آنها. از مراكش به این طرف، اوضاع از این قرار است. یا میخواهند دربارۀ پدرشان فیلم بسازم و یا درباره رژیم آنها. حال آنكه من دلم نمیخواست و نمیخواهد. چرا كه نمیخواستم وارد سیاست بشوم. منظورم این است كه سوژههایی را كه میخواهم كه برای همۀ جهان اسلام، به طور كامل جالب و جذاب باشند، به طوری كه هیچ كس دربارۀ چنین سوژهای اختلاف نداشته باشد. من دربارۀ این رویّه خودم میتوانم به تفصیل برایتان صحبت كنم، منتهی اگر بخواهم بهطور خلاصه بگویم، همین مسئله، اصلیترین دلیل كمكاری من است. باز هم میگویم من آمادهام ولی تهیهكنندۀ مناسبی در كار نیست.
دقیقاً از چه زمانی پرداختن به موضوع «صلاحالدین ایوبی » برای شما آغاز شد؟ چطور شروع شد و مبدأ این قضیه در كجا بود؟
خب، این اولینبار است كه چنین سؤالی از من پرسیده میشود كه چه عاملی در ابتدا موجب شروع این قضیه شده. راستش، «بوكاسا»، رئیسجمهور آفریقای مركزی، مسلمان شد و اسم جدیدش را هم «صلاحالدین» گذاشت. در آن زمان او جانبدار «قذافی» بود و یك روز، از لیبی به من تلفن زدند كه قذافی قصد دارد به آفریقای مركزی برود و در آنجا طی مراسمی، «بوكاسا»، رسماً مسلمان اعلام خواهد شد، به همین دلیل ما به نسخهای از فیلم الرسالۀ احتیاج داریم تا آن را در آفریقای مركزی نشان بدهیم».
به هر حال، ما پروژكتور را در یك استادیوم ورزشی بزرگ نصب كردیم و «بوكاسا» و قذافی هم كنارش ایستادند. استادیوم هم از شلوغی و كثرت جمعیت، غلغله بود. هر وقت چهرۀ «بلال» روی پرده میآمد، همه تماشاچیان یك صدا هلهله میكردند و فریاد میزدند. متعاقباً وقتی از آنجا برمیگشتیم، در هواپیما، قذافی، من را صدا زد و من كنارش نشستم، او همان جا به من گفت كه «سینما از تانك هم پرقدرتتر است». كاری ندارم كه دربارۀ «قذافی» چه چیزی میگویند، ولی برای من به عنوان یك فیلمساز، چنین جملهای خیلی آرامبخش بود.
قذافی همان جا به من گفت كه من در سال یك یا دو فیلم دربارۀ همین موضوعها از تو میخواهم. به او گفتم ساختن یك فیلم در سال هم مشكل است، اما او گفت كه هزینۀ تولیدشان را من وارد بودجۀ كشورم میكنم تا چنین فیلمهایی ساخته بشوند.
بعد هم گفت: «به من یك برنامه مكتوب بده». من هم برنامهای به او دادم. بعد از آن، میخواستم دو فیلم بسازم، یكی به نام «عمر بنخطاب» و یكی هم دربارۀ «علی بن ابیطالب(ع)»، و خُب، واضح بود كه چهرۀ ایشان را نمیشد نشان داد. (مثل حضرت پیامبر در فیلم الرسالة) امام موسی صدر هم یك روز حضور داشتند. قذافی ایشان را به من معرفی كرد و من از آقای صدر پرسیدم كه آیا ایشان حاضرند به من كمك كنند تا فیلم الرسالۀ را بسازم یا خیر. این جریان قبل از ساختن فیلم بود. امام صدر گفت با تو همكاری میكنم، اما به یك شرط، آن هم اینكه تو یك فیلم برایم دربارۀ امام علی(ع) بسازی. من هم گفتم فیلمی برای شما میسازم، منوط به دو شرط، اول آنكه شما سنّیها را قانع كنید تا حضرت علی(ع) را در فیلم ببینیم، ]چرا كه تصور میكردم با توجه به تمثالهایی كه از امام علی(ع) میدیدم، برای شیعیان در این مورد مسئلهای وجود ندارد.[ شرط دوّمم هم این بود كه از آقای صدر خواستم كه: شما خودتان نقش حضرت علی (ع) را بازی كنید. نمیدانم چقدر آقای موسی صدر را میشناسید. او واقعاً یك چهره و تیپ عجیبی داشت و خب، واضح بود كه ایشان در فیلم بازی نخواهد كرد. بعد هم ایشان گفت كه شیعیان هم با نشان دادن امام علی(ع) حتماً مخالف خواهند بود. به هر حال بعد از زمان پیامبر، یك مقطع زمانی وجود داشت كه ما بایستی از كنار آن میگذشتیم. چرا كه اسلام تأسیس شده بود و حالا باید وارد دوران مبارزاتِ (پس از پیامبر و خلفای راشدین) میشدیم. به همین خاطر، من «به صلاحالدین ایوبی» و موضوع «اسلام و جنگهای صلیبی» رسیدم.
بعد از این موضوع، من فیلمنامۀ آمادهای دربارۀ «آندُلس» و دوران طلایی اسلام در اروپا و تمدن درخشان آن دارم. مقصودم از تمدن یاد شده، نه فقط جنگجویان و شمشیرهایشان، بلكه پیشرفت رشتههای علمی نظیر فیزیك، شیمی، ریاضی، جبر و نجوم است. آن دوران، دورانی بود كه دانشگاه «قُرطَبه» (كوردوبای فعلی در اسپانیا) مركز علمی جهان محسوب میشد و تازه بعد از سقوط «آندلس» و تمام مجموعۀ علمی آن، اساتید این دانشگاه به خودِ «كریستف كلمب» كمك كردند تا آمریكا را كشف كند. این یك واقعیت است و حتی خود آمریكاییها هم میدانند كه در كشتی حامل «كلمب»، دانشمندان مسلمانی هم بودند كه به او كمك میكردند.
در مجموع میتوانم بگویم كه پرداختن به چنین سوژههایی از همان جا شروع شد كه «بوكاسا» میخواست مسلمان بشود. البته اسلام آوردن او قلّابی بود چرا كه بعداً همان شد كه بود، پول گرفت و... قس علیهذا. ولی من همان جا بود كه تأثیر سینما را روی تودههای مردم به عینه دیدم و حالا هم همیشه میگویم كه سینما قدرتمندتر از تانك است.
شما مسئله اعمال كنترل بر روی فیلمسازی و مسئله صهیونیسم را در هالیوود چطور ارزیابی میكنید؟
واضح است كه در آنجا مادیّات همه چیز را كنترل میكند. یعنی این تهیهكننده است كه مشخص میكند كه چه چیزی میبایست گفته شود یا ساخته بشود و اما در رابطه با اشارۀ شما به كنترل صهیونیسم بر سینمای هالیوود، خُب، قطعاً آنها هستند كه صنعت سینما را كنترل میكنند.
من یك مبلغ نیستم. شما به خوبی میدانید كه من، نه مبلغ هستم و نه به بشردوستی سخاوتمندانه معتقدم. من فقط یك انسان معمولی هستم. من خواهان آن هستم كه موفقیتهایی داشته باشم. همچنین نمیخواهم كه ریشههایم و گذشتهام را فراموش كنم. میخواهم چیزی را (پیامی را) برای مخاطبانم مطرح كنم. واضح است كه اگر نتوانم فیلمهایی با پیام بسازم، باید در هر صورت به فیلم ساختن ادامه بدهم تا اینكه از لحاظ هنری و حرفهای ارضاء بشوم. آنچه مرا به فكر میاندازد این است كه در این دنیا ما مسلمانان یك میلیارد نفر هستیم، ولی همهمان مظلوم هستیم. در ركود اقتصادی به سر میبریم، با همدیگر میجنگیم. فقر در میان اكثریت موجود است. این یك وضعیت سالمی نیست. چرا چنین است؟ ما از ابتدای تولدمان (به عنوان یك اُمت اسلامی) با چنین وضعیتی روبهرو نبودیم زیرا كه تاریخ گذشتهمان به چنین حقیقتی شهادت میدهد. ما با اصول اخلاقیمان، با ایمانمان، به جهان حكم میراندیم. چرا اكنون دو كشور مسلمان نمیتوانند با هم همكاری كنند. من در حقیقت به دنبال جوابها نیستم. پرسش فینفسه آغاز پژوهشی در این زمینه است. این مسئله (وحدت و عزّت اسلامی) هم اكنون بیشتر اهمیت پیدا میكند چرا كه مثلاً در شوروی، پنجاه میلیون مسلمان از زیر یوغ كمونیسم بیرون آمدهاند، متوجه شدهاند كه دو نسل از آنها طعمۀ كمونیسم شده است. همچنین در چین ما پنجاه میلیون مسلمان داریم كه شاید آنها هم روزی آزاد شوند و بر اینها باید مسلمانان افغانستان و یوگسلاوی (بوسنی ـ هرزهگوین) را افزود. ما ناگهان خود را مواجه با چنین وضعیتی میبینیم كه در آن مسلمانان تحت سلطه غیر مسلمانان آزاد میشوند و خود تشكیل حكومت میدهند. ولی هنوز ما این «استعداد» نحس را داریم كه «علیه» همدیگر بجنگیم ولی قادر نیستیم متحداً بجنگیم. این من را رنج میدهد. این همیشه من را رنج میدهد.
و آیا این عامل اصلی (انگیزه اصلی) شما در فیلم ساختن محسوب میشود؟
بله، مسلم است. تمام سعی من این است كه نشان بدهم زمانی «ما» چنین بودیم، «ما چنین كردیم» و اینكه مسلمانان را ترغیب بدان كنم كه بار دیگر چنین عزیز باشیم و چنان مقتدر. وقتی كه صلاحالدین ایوبی، با صلیبیون در حال جنگ بود، متوجه شد كه آنها گرسنه هستند. جنگ را متوقف كرد. آنها را اطعام كرد و سپس به جنگ با آنها ادامه داد. چنین نمونههایی را هماكنون در میان خودمان نمیتوانید پیدا بكنید، تا چه رسد به دشمنانمان. این نمونههایی است كه علاقهمند به نشان دادن آنها در فیلمهایم هستم.
آیا در تعقیب چنین هدفی بود كه به ایران سفر كردید؟
بدیهی است. ما همه میدانیم كه اكنون ایران، مركز انقلاب اسلامی است. اولین انقلابی است كه تاریخ اسلام عصر جدید را تغییر داد. انقلابی است كه به فراسوی مرزهایش در تمام جهان دست یافت. بنابراین پیام انقلاب وجود دارد و انقلاب وجود دارد. چه فیلمساز باشیم، چه روزنامهنگار، چه نویسنده، پیامبران این گونه پیامها هستیم. ما باید حاملان این پیام برای مخاطبان جهانی آن باشیم. این كاری است كه ما باید حتماً انجام بدهیم.
آیا فكر میكردید كه روزی در متن این جریانات در ایران باشید؟
به نظر من اولین نشانههای این تحوّل، «ورود» امام خمینی به تهران بود. آن چنان صحنه جذابی بود كه تو گویی این خود نمایشی راجع به نقش ایمان و قدرت یك مرد بود. آن مرد، هشتاد ساله بود. اول در عراق و بعد در فرانسه در روستایی تبعید بود. این پرشكوهترین «ورود» در تاریخ بشریت بود. آن مردی كه من مقبرهاش و مكان زندگیاش را زیارت كردم و آن همه سادگی و صمیمیت را دیدم. آن مرد، مگر چه داشت؟ بدیهی است كه او دارای قوه جادویی نبود، یك انسان بود. ولی آن چیزی كه آن مرد، «تجلّی» آن بود، یعنی آن ایمان، آن مذهب اگر مورد بهرهبرداری صحیح و درست واقع شود بسیار پرقدرت است.
در آن لحظه «ورود» به تهران، به خود گفتم این آغاز انقلابی است كه امواجش به تمام جهان خواهد رسید و چنین شد. این انقلاب به فراسوی مرزهایش ـ به الجزایر، سودان، تونس و... ـ دست یافت. من ایران را مركز این انقلابها در جهان اسلام میدانم. پس بنابراین میتوانم بگویم كه دیدار از ایران برحسب اتفاق نبوده است.
شما همه جا رفتهاید و با سران كشورهای عرب برای تهیهكنندگی فیلمتان صحبت كردهاید چطور شد كه آخر اینجا آمدید و عكسالعملتان چه بود؟
وقتی دعوت شدم و زمان دیدار و گفتوگو با روحانیون شد، فكر كردم دوباره، همان قضیه همیشگی خواهد بود، مثل علمای سنی متعصب با افكار بسته. بزرگترین كشف من در این سفر برخوردِ باز روحانیون با مسئله سینما بود و درك رسالت آن. از آقای زم گرفته تا دیگران كه برخورد كردم، یك درك صحیح و باز دیدم. یعنی نه فقط از روحانیون، بلكه
متوجه شدم كه یك طرز فكر در اینجا وجود دارد، یك فلسفه است و بسیار هم منطقی و باز.
الان چه میخواهید بكنید؟
میخواهم روی «صلاحالدین ایوبی» كار كنم، زیرا ما الان درگیر یك جنگ صلیبی هستیم، چه الجزایر چه كشورهای آذربایجان؛ ما نمیخواهیم منفی باشیم. میخواهیم ببینیم چرا صلاحالدین موفق بوده، ارزشهایش، شجاعتش و اینكه قادر شد اورشلیم را بگیرد. هدف من این است كه فقط تاریخ را بازگو كنم، مگر آنكه از آن مفهومی استخراج كنم و با تمام عدم اتحاد و مشكل اسرائیل و بیتالمقدس فكر میكنم صلاحالدین بهترین سوژه است در ارائه این مسئله، یعنی مسئله دعوت به اسلام. یادم هست وقتی روی عمر مختار كار میكردیم، مسئله برایم فلسطین بود. اگر شما در فیلم عمر مختار، ایتالیا و لیبی را بردارید و جای آن فلسطین و اسرائیل را بگذارید، تغییر زیادی نخواهد كرد. نكات مشابه بسیار وجود دارد. صلح سادات، اردوگاههای آوارهها و... فكر ساختن فیلم عمر مختار، زمانی به نظر من رسید كه در لیبی (تریپولی) بودم و سادات وارد بیتالمقدس شد. فكر كردم، این تسلیم است، تسلیم محض و از اینكه یك عرب بودم شرمنده شدم و بلافاصله فكر ساختن عمر مختار به نظرم رسید.
در مورد كاركردنتان در هالیوود، و وظیفهای كه حس میكنید دارید، بگویید؟
فكر نمیكنم بتوانم اینجا بنشینم، و شكایت كنم كه من را محاصره كردهاند و كاری نمیتوانم بكنم. این همیشه یك بهانه است برای شكست. مثالی كه میتوانم بزنم مثل دانشجویی است كه در امتحانات نمره كم میآورد و تقصیر را گردن استاد میاندازد كه «یهودی» بود و من را رفوزه كرد. این، مزخرف است. اگر واقعاً بخواهید، موفق میشوید. اما به هر صورت اگر یهودی باشید همه چیز خیلی آسانتر میشود، پیشرفت هم سریعتر میشود. اما وقتی وارد مسئله فلسطین و اسرائیل میشوید، مقاومت بزرگی را حس میكنید. ولی در همین شرایط وقتی درباره تاریخ صحبت میكنید، و جنبههای مثبت را در نظر دارید مسئلهای پیش نمیآید.
زمانه عوض شده. ما در زمانی بحرانی زندگی میكنیم كه وقایع روزبهروز رشد میكند و حاكی از یك تحول دائم است هر روز برای همه روشنتر میشود كه جریان یك جنگ صلیبی در پیش است.
میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
نمیتوانم دقیقاً بگویم ولی همین قدری كه از طریق رسانههای خبری هر اتفاقی كه میافتد، صحبت از تروریسم است یا مسلمان، میدانید
در هر جا، وقتی صحبت از مسلمانان پیش میآید، بلافاصله تروریسم ترسیم میشود. آنها، چنین كردهاند.
فكر ساختن فیلم الرسالۀ، كه برای اولین بار با ابعاد وسیع و بینالمللی طراحی شده بود درباره پیام اسلام و شخص پیامبر چطور شروع شد؟
دو چیز بود: اول بچههای من ـ
من با یك آمریكایی ازدواج كرده بودم. فرزندانم داشتند بزرگ میشدند و حس كردم باید چیزی به آنها آموزش دهم و نمیشد توسط كتابها و حتی قرآن به آنها در آن مرحله چیزی آموخت. آنها در اجتماع زندگی میكردند كه همه چیز را به صورت تصویر میدیدند. در همان زمان من مشغول ساختن فیلمهایی مستند در گوشههای جهان بودم، و در آن زمان در فیلیپین بودم، به صورت یك فیلم سفری ـ بعد به یك جزیره كوچك رسیدم كه در آنجا یك مسجد دیدم كه از شاخههای درخت ساخته شده بود. این من را تكان داد، كه در این نقطه دورافتاده مسجدی در یك جزیره میبینم و فكر كردم چیزی در این راستا باید انجام دهم. اول یك مستند بود ـ بعد بزرگتر و بزرگتر شد تا این شد.
شما قبل از آن، همهاش مستند كار میكردید؟
بله، زمینۀ كار من همهاش مستند بود. این قبل از الرسالۀ است. در دوران دانشگاه با دانشجویان زیادی از اطراف دنیا آشنا شدم كه بعد از فارغالتحصیلی از طریق فرستادن گروههای فیلمبرداری با آنها فیلمهایی تهیه كردم. رشته اصلی من «تدوین» است. راشها میرسید و من آنها را مونتاژ میكردم. این است سینما.
سینما، یعنی تدوین. هر كسی كه میخواهد كارگردان بشود و مونتاژ بلد نباشد، باید سینما را فراموش كند.
الرسالة، چقدر طول كشید تا آن را تهیه كنید؟
متأسفانه تولید آن آن قدر طول نكشید كه مذاكرات برای به توافق رسیدن، به طول انجامید ، مثل مذاكرات با مسئولین مذهبی كه پنج سال كلاً طول كشید. كه همهاش تولید نبود. در سال اول فقط مذاكرات بود، قانع كردنها بود، رفتن به الازهر، به مكه، پیش این عالِم رفتن، پیش آن عالم رفتن و... برایتان قبلاً در مورد آن بحث احمقانهای كه با آن داشتم راجع به «صورۀ حرام» [به عربی یعنی: تصویر حرام است] و عكاسی از «سایههای منجمد» تعریف كرد. كلاً تولید، سه سال طول كشید و حتی وسط تولید در مراكش كار ما را متوقف كردند و باید از آنجا به لیبی میرفتیم.
مشكل چه بود؟
مشكل، خیلی احمقانه بود. ما تأییدیه دانشگاه الازهر را داشتیم ـ آنها سناریو را صفحه به صفحه مهر كردند. بعد آن را به مجلس الشیعه در لبنان بردیم، آنها هم آن را مهر كردند و به ما گفتند كه باید از «رابط فیالعالم الاسلامیه» در عربستان سعودی اجازه بگیرید. آنها مثلاً جناح راست افراطی بودند. آنها فكر میكردند كه همه ملحدند. الازهریها ملحدند. باید میرفتم آنجا و میفهمیدم چرا با آن مخالفاند. من به آنها درباره این «صورۀ حرام» گفتم كه من در دانشگاه كالیفرنیا یاد گرفتهام كه كسی كه تئوری عكاسی و عدسیها را پایهگذاری كرد، یك مسلمان بود به نام «حسن ابن حیفا» و حالا ما اینجا، به اذان مسلمین داریم میگوییم كه حرام است!؟
عكس فیصل در روزنامه بود، گفتم، این یك «صورۀ حرام» است؟ گفت كه نه این اشكال ندارد، چون «انجماد سایه» FREEZING SHADOW است. میدانید آنها در حماقتشان باهوشاند. میگفت شما در سینما آن را به حركت درمیآورید و به آن روح میبخشید و خلقت روح، فقط به خدا مربوط است.
من گفتم كه اگر تصویر خودم را در آینه ببینم دلیل نیست كه من یك روح خلق كردهام، و اگر من قادر بودم كه روح خلق كنم، ارواح بسیاری برای تمام جهان عرب خلق میكردم. بعد به او گفتم، كه در زمانی كه ما داریم درباره «صورت حرام» جر و بحث میكنیم، آنها روی كره ماه مینشینند، چون همزمان با این واقعه بود، و در تلویزیون دیده میشد، بعد رئیس آنها از آن عقب فریاد میزند، اسمش «بز» بود، مفتی آنها بود، گفت آنها به روی كره ماه ننشستهاند، شما را فریب دادهاند، آن كرۀ ماه نیست، فكر كردم كه فایده ندارد، بنابراین من بدون تصویب آنها، كار را شروع كردم ولی این مراحل دو سال طول كشید و بعد از اینكه تهیهكنندهها را یافتم، كار سه سال دیگر طول كشید.
مشكلی در حین فیلمبرداری داشتید؟
بله، تهیهكنندگان از مراكش، كویت و لیبی بودند. ما در مراكش فیلمبرداری میكردیم و نصف فیلم را تمام كرده بودیم كه از ملك حسن تلفنی داشتم. نزد او رفتم،
به من تلگرافی از ملك فیصل نشان داد. كه اگر هنوز آنها فیلم الرسالۀ را در مراكش فیلمبرداری میكنند، من به كنفرانس اسلامی رباط نخواهم آمد . پادشاه شرمنده شده بود و من میدانستم برای او كنفرانس، مهمتر از فیلم است و در آن زمان، ملك فیصل پادشاه پرقدرتی بود و به ما گفتند كه شما سه روز فرصت دارید مراكش را ترك كنید. واقعاً سه روز بسیار مشكلی بود. دكور، صحنه، همهاش، آن اسمها، سلامها، ولی كجا میخواهیم برویم؟ هیچ جا ـ خیلی جاها را سعی كردیم، حتی اروپا، در اسپانیا، مالتا، یونان، قبرس، همهاش جواب نه بود، تنها جایی كه باقی مانده بود، لیبی بود. من دستور دادم همه وسایل را سوار كشتی كنند و در بندر منتظر بمانند. با هواپیما به لیبی رفتم، برای دیدن قزافی، دفعه اول بود ـ به او توضیح دادم و بعضی از صحنههایی كه فیلمبرداری كرده بودیم را نشان دادم. او كار را دید و بعد پرسید، مسئله چیست؟ برایش توضیح دادم، گفت این فیلم باید ادامه یابد و مسئولیت اتمام آن را قبول كرد.
شما دو ویرایش از فیلم را به عربی و انگلیسی فیلمبرداری كردید، چه انگیزهای باعث شد این كار را بكنید؟
سؤال جالبی است زیرا به لحاظ اقتصادی به نفع ما نبود، ولی به لحاظ زبان قرآن، احساس كردم لازم است فیلم را به زبان قرآن هم بسازم، و تا امروز از نسخه عربی بیشتر از نسخه دیگر لذت میبرم. منظورم این است كه كلمه «الله اكبر» مفهومی خاص دارد مفهومی که GOD IS GREAT كه آن را نمیرساند.
ما حدس زدیم كه ساختن نسخه عربی، 25 درصد بیشتر خواهد شد. فكر كردیم بازیگران انگلیسی زبان،بازی میكنند، كنار میروند، گروه عربی بازی میكنند، همان صحنه، همان مكان ـ ولی چون اولین بار بود، حوادث غیرقابل پیشبینی بود. مسئلهای كه كشف كردیم در زبان بود. بازیگر انگلیسی فیالمثل دیالوگی باید در حین راه رفتن تا نقطه مشخصی میگفت، كشف كردیم كه به زبان عربی باید كلام بیشتری مصرف شود تا همان مطلب گفته شود، عربی، زبان پرشاخ و برگتری بود. بنابراین فهمیدیم كه باید صحنه را بازتر كنیم، نورپردازی را وسعت دهیم و همه اینها خرج بیشتری را در بر میگرفت. فهمیدیم كه چیزی به عنوان بازیگر بینالمللی وجود ندارد، اگر به هر دو بازیگر، همان زمینه و امكانات را بدهید، هر دو یك جور جواب میدهند. بعضی اوقات این بهتر میشد بعضی اوقات آن. برای بازیگرهای عرب، اول ترسناك بود. «عبدالله قیس» میگفت من نمیتوانم بعد از بازی «آنتون كویین» بازی میكنم؟ آنتونی كویین میگفت چطور من در مقابل یك عرب مسلمان نقش یك عرب مسلمان را بازی كنم؟ من هم پیش خودم گفتم خوب شد هر دو از هم میترسند. مسئله بعدی بر آن بود كه چه كسی اول بازی كند. هر كدام میخواستند طرف مقابل اول برود تا او مشاهده كند. تصمیم گرفتیم كه برای صحنههای داخلی، انگلیسیها اول بروند. تكنسینهای نور با بازیگران انگلیسیزبان هماهنگ بودند و الگوی خوبی برای عربزبانها بود. ولی برای صحنههای خارجی كه عموماً سیاهیلشگر داشتند، عربها میرفتند كه رابطه مستقیم با سیاهیلشگر برقرار میكردند و وقتی نوبت انگلیسیزبانها میشد، سیاهیلشگرها دقیقاً میدانستند چه كار كنند. به این ترتیب مسئله را حل كردیم و در آخر نسخه عربی، پولش را برگرداند، زیرا هر كسی یك نسخه ویدیویی برای خودش میخواست.
چرا در هر دو فیلم از آنتونی كویین استفاده كردید؟
سؤال خوبی است، زیرا همه فكر میكنند كس دیگری پیدا نمیشد. در الرسالة، آنتونی كویین، بهترین انتخاب برای «حمزه» بود. از لحاظ سنی و به لحاظ چهره كه كاملاً عربی میشد. در عمر مختار هم همین طور او به لحاظ سنی عالی بود. عمر مختار، 75 ساله، بازیگری در همان حدود سنی میطلبید و چهرهای كه خیلی شبیه خودش بود: آنتونی كویین.
نظرتان درباره سینما و كاركرد آن چیست؟
سینما از اول تا آخر الفبای سرگرمی است. شما نمیتوانید یك نفر را بر دارید، از یك جا به جایی بكشید و بعد برای او سخنرانی كنید. سینما، سرگرمی است ، حالا هوش و عقل را باید از طریق عینی تفریح و سرگرمی رخنه داد. حتی سام پكین پا میگوید اگر شما، تماشاچی را مدت 2 ساعت كاملاً سرگرم كنید، فیلمتان به كل موفق است. من فكر میكنم. فیلم، اول سرگرمی است بعد چیز دیگر...
به لحاظ فن دكوپاژ، چه تفاوتی مابین دكوپاژ كارهای داستانتان و كارهای قبلی مستندتان وجود داشت؟
من به طریق نرمال دكوپاژ نمیكنم، كه همه صحنهها را بهخصوص صحنههای داخلی را در جزئیات دكوپاژ كنم. دكوپاژ با جزئیات برای صحنههای جنگی بود. در این صحنهها، موضوع تدوین به درد میخورد. برای صحنههای داخلی، در ذهنم دكوپاژ میكردم. در حالی كه كار میكردیم، همه چیز را تنظیم میكردم ـ روند بازیها و حركتها را با دوربین تنظیم میكردم. در صحنههای جنگی ـ خیلی مهم بود كه فریم به فریم تنظیم شود، و اینجا بود كه زمینه مستندسازی من به درد میخورد.
بنابراین در صحنههای داخلی بدون دكوپاژ كار میكردید؟
بله، تقریباً در حد یك نقشه و با فلاشهای مختلف جهت بازیگران را مشخص میكردم، و به این ترتیب زوایای جدید پیدا میكردم.
پس فرق اصلی در دكوپاژ داستان و مستند در كار شما چیست؟
در كار داستانی، شما دكوپاژ را بر اصل ریتم تنظیم میكنید، ریتم، قصه، و در مستند، دكوپاژ بر اصل ساخت «داستانی». از داخل یك «نبود داستان» از تصاویر (ایماژها) استفاده میشود تا داستانی ساخته شود. در درام، تنها داستان و قصه را دارید و میخواهید آن را نرم و موزون بسازید، با ریتمی كه حركات حس نشود. اگر حركات حس شود، موفق نیستید. ولی به هر صورت، مونتاژ در مستند زیباتر است. زیرا شما هم نویسنده هستید، هم كارگردان و هم مونتور. شما راش دارید و قصه را میسازید.
ارتباط سینما با ایمان و عقیده یك فرد چیست، با توجه به سابقه كارهای خودتان؟
سینما، زبان ارتباط است. شما، یا بیننده را به عنوان تماشاگر (بیتفاوت) دارید، یا اینكه درگیرش كردهاید با پرده، درگیرش كردهاید، یا به عنوان یك تماشاگر فقط ناظر است. وقتی با پرده درگیر میشوید، باید عاملی داشته باشید كه تماشاچی قادر به برقرار كردن ارتباط با آن باشد. من فقط درباره الرسالۀ صحبت نمیكنم، درباره هر فیلمی میگویم. ایدهآلترین موقعیت برای یك كارگردان، وقتی یك شخصیت را میپروراند، اگر در پنج دقیقه اول فیلم، بینندگان، شخصیت را بشناسند و دوست داشته باشند، در آن صورت شما روی تماشاچی كنترل دارید. حال شما كاری كردهاید كه او را دوست داشته باشند. اگر او گریه كند، تماشاگر گریه میكند، اگر بخندد، تماشاگر میخندد. هیچ فیلمی موفق نخواهد بود اگر تماشاگر نداند با چه كسی باید همدلی كند، برای چه كسی «كف» بزند. شما باید با یك طرف باشید و علیه یك طرف، این اساس درام است.
حالا میآییم سر عمر مختار كه یك پیرمرد 70 ساله عرب بود. چه چیزی دارد كه دنیا با او همدل شود؟ بنابراین از معلمی شروع میكنیم كه به بچهها درس میدهد. این در هر جای دنیا كه باشد، تماشاچی با آن ارتباط برقرار میكند، در ژاپن، در فیلیپین، در هر جا. و نه هر معلمی، معلم بچه كه با بچهها انعطاف زیاد دارد، و بچههای كوچك بازیگوش و فضول. به طور اتوماتیك تماشاچی این «رد» (سیر) را دوست خواهد داشت. حالا من روی تماشاچی كنترل دارم و بنابراین خواهم توانست آنها را با خود همراه كنم. من هر موضوعی داشته باشم فرق نمیكند، مذهبی یا غیره، اگر تماشاچی با آن ارتباط برقرار نكند، اثر خیلی گم خواهد شد. آنها فقط نظارهگر خواهند شد و وقتی تماشاچی حس كرد كه فیلم دارد او را موعظه میكند، درس میدهد، درس مستقیم، از پرده جدا میشود.
به طور غیر مستقیم، شما باید به قلب تماشاچی نفوذ كنید.
شما این را چطور آموختید از مدرسه یا در حین كار یا مطالعه یا...؟
خوب واضح است، از تجربه یعنی مدرسه این را به شما درس نمیدهد، از تجربه است. در مدرسه به شما آموزش میدهند پاسخ به دو سؤال اصلی را. تماشاچی ما كیست؟ و ما چه میخواهیم بگوییم؟ تماشاچی، اگر آفریقایی باشد، من یك كاراكتر سیاهپوست آنجا قرار میدهم. برای اینكه تماشاچی با آن ارتباط برقرار میكند و خودتان را نیز میگیرد، بهترین عكسالعمل، زمانی است كه شما خودتان را روی فیلم ببینید. مثل فیلمهای خانوادگی، كه خودتان را میبینید و چطور لذت میبرید، بعد از شما پسرتان، یا عیالتان بر فرض.
خب، نظرتان راجع به جشنوارهها و اهمیت آن چیست؟
فیلم را باید جلوی تماشاچی گذاشت، برای من فرق نمیكند، چند جایزه در كدام فستیوال گرفته، اگر تماشاچی آن را دوست نداشته باشد، حتی اگر شاهكار باشد، باید آن را روی طاقچه گذاشت . در رابطه با جذب تماشاچی ـ در الرسالۀ و با هدف جذب تماشاچی غربی، من صحنه مسیحیت را پر و بال دادم و برای جذب مسیحیان، ما صحنه مسیحیت و حضرت مریم را مفصّلتر كردیم.
كارگردان محبوب شما كیست؟ در جهان عرب و یا غرب؟
در جهان عرب درست نیست كه من قضاوت كنم. چون كارهای زیادی ندیدهام ولی در سینمای غرب، «دیوید لین» است كه فیلمهایش، فیلمهای یك كارگران است. هیچ چیز از كار بیرون نمیزند، نه بازی، نه دوربین. احساس میكنید كه فیلم یك كارگردان است . در میان كارگردانان مدرن، «الیور استون» را دوست دارم.
كوروساوا چطور، از قدیمیها؟
كروساوا، كارگردان خوبی است، هنرمند بزرگی است، ولی من چندان به فیلمهایش علاقهای ندارم. كارهای سینماییاش قوی است ولی من را سرگرم نمیكند، حوصلهام سر میرود. البته شك ندارم كه در كشور خودش بسیار دوستداشتنی است.
خب از سوژههای مورد علاقهتان بگویید، از عمر مختار و از كارهای آتی، از صلاحالدین و...
خیلی سوژههای دیگر بودند، عبدالقادر جزایری، عبدالكریم خطابی و خیلیها، ولی همه بعد از مبارزه تبعید شدند. به جز عمر مختار كه حاضر نشد حتی تبعید شود. او میخواست در سرزمینش بمیرد. وقتی زمان نوشتن فرا رسید، مسئله فلسطین در ذهن من بود، صحنههایی تزریق كردیم كه موازی بود. ایتالیاییها، تصور میكردند كه لیبی جزء خاك آنهاست، مثل مسئله مشابه اسرائیل و فلسطین. ایتالیاییها میگفتند: سزار از كنار لیبی گذشت و به همین دلیل، لیبی جزئی از امپراتوری رم است، و به همین ترتیب، یهودیها از فلسطین گذشتند، بنابراین مال آنهاست. حال وقتی كه فیلم را میبینیم این دو كشور را جایگزین كنید، میبینید كه عین همان است. بنابراین به این ترتیب اگر من صلاحالدین را بسازم، من تصویری از وضع حالایمان ساختهام. دعوا مابین خودشان، تا وقتی كه او آمد و سعی كرد آن را متحد كند، ایمانشان، آنها را متحد كرد و در آخر جوانمردی، اخلاقیات اسلامی، وقتی او اورشلیم را فتح كرد یك قطره خون نریخت. او خیلی جوانمرد بود. این نوشته ما نیست، تحقیقات خودشان است. نوشتههای كشیشان، محققین كلیسا.
بعد از صلاحالدین چطور؟
بعد از صلاحالدین، «آندلس». زیرا فقط نشان دادن جنگ درست نیست. ما فقط جنگجو نیستیم. ما، مسلمین به جهان تمدنش را دادیم. علوم پزشكی، شیمی. ولی البته نه مستقیم. یك قصه رمانتیك وجود دارد كه در پسزمینه اینهاست. دانشگاهها آنجا هستند. در آندلس علم و تمدن وجود دارد. من دوست دارم به جهان بگویم موشكی كه به كرۀ ماه رفت به علوم ما ارتباط داشت.
شخصیت اصلی «آندلس»، كیست؟
آندلس، توسط زنی فرمانروایی میشد، و «ابن المنصور» توانست به قدرت برسد از طریق رابطهای رمانتیك با آن زن. او قادر شد اسپانیا را تصرف كند، اسپانیا را متحد كند. ولی آن دوران طلایی بود. «طارق ابنزیاد» موضوعی نیست كه ما بتوانیم به دنیا ارائه بدهیم. او اسپانیا را فتح كرده، آن را برای دنیای اسلام میشود ساخت ولی نه برای جهان غرب، چون كار او یك عمل استعماری بود در ابتدا، ولی بعد كه یك تمدن شد میشود كار كرد.
درباره «شیخ شامل» در آذربایجان چطور؟
من اطلاعات زیادی درباره منطقه ندارم ولی وقتی آنها استقلال خودشان را به دست آوردند گفتم باید كاری كرد تا آنها را به اسلام برگرداند. خوب است كه به آنها پیام داد. اگر چیزی از خودشان باشد، از قهرمانانشان، از همكاریشان در اسلام، بهتر است، و خب گشتم و به «شیخ شامل» رسیدم و این كتاب را گرفتم شمشیرهای بهشت؛ و به نادر (طالبزاده) میگفتم كه باید آن را بسازد. چون مثل عمر مختار است، او جذب ایمانش است، در حال جنگ است علیه كمونیستها، و این سوژه خوبی است زیرا باعث میشود همۀ كشورهای زیر سلطه كمونیست، احساس افتخار كنند كه مسلماناند و فكر میكنم، سوژه مهمی است و باید انجام گیرد و سوژههای دیگری وجود دارد كه من آشنا نیستم كه باید درباره آنها ساخته شود و در ارتباط با اسلام.
امروز سینمای جهانی در چه وضعی است و چه مسئله اساسیای دارد، ویدئو، تلویزیون و...
مسئلهای وجود ندارد، فقط مسئله نمایش دادن است. نه در فیلم ساختن، بلكه در نمایش آن. اول تئاتر بود، بعد تلویزیون، حالا ویدئو و كابل، روی چه كسی اثر میگذارد؟ صاحب سینما. مردم قبلاً مجبور بودند بروند سینما، حالا میتوانند خانه بمانند و میتوانند تلویزیون كابلی داشته باشند. صد كانال داریم. بنابراین اثر میگذارد روی صاحب سینما ولی روی فیلمساز، نه. تقاضای بیشتری برای فیلمسازی وجود دارد و من مشكلی نمیبینم.
در این كلیّت، نقش شیعیان را در كجا و چه میبینید؟
خوب من همیشه در لوسآنجلس هستم، نزدیكترین دوست من كه میخواست همراه من بیاید یك شیعه است. ما همیشه صحبت میكنیم و بحث میكنیم. من یك آدم خیلی مذهبی نیستم. مذهب برای من مثل یك ملیّت است، یك فلسفۀ زیستن. بنابراین برای من، سنّی و شیعه، مسئله نیست. اسلام است. ولی چیزی كه روی من تأثیر بسیار میگذارد، این است كه در میان اهل تسنّن، باب اجتهاد بسته است. ولی در میان شیعیان از قبل هم این موضوع را میدانستم، كه باب اجتهاد باز است. شیعیان فكر بازتری در این رابطه دارند . من اینجا آمدم و برایم ثابت شد كه فكرشان بازتر است. از خودم میپرسم اگر بخواهم شیعه شوم باید چه بكنم، چكار كنم؟ حالا فرض كنید كه بپرسم میخواهم شیعه شوم. چكار باید بكنم؟ بگویم یا علی ولی الله؟ همین؟ خوب این را كه همیشه میگوییم.
میخواهید شیعه شوید؟
خوب البته نه همین حالا. همیشه دوست دارم درباره شیعه بدانم، زیرا دوستم در لوسآنجلس كه شیعه است، اهل سوریه. او یك شیعه متعصّب است و ما همیشه با هم شوخی میكنیم. ولی همیشه این فكر باز وجود دارد.
و این برای شما محور است؟
بله محور است ـ من به لحاظ سیاسی، شیعه هستم، به لحاظ سادگی در ایمان، سنّی هستم، و بالاتر از همه یك مسلمانم و دشمنان روی این كار میكنند این مشكل بزرگ بعدی ما خواهد بود. میخواهند خون بریزند. میدانم كه در افغانستان دنبال این هستند. با سنّی و شیعه هم كاری ندارند. سه، چهار گروه كه با هم میخواهند بجنگند و آمریكا دنبالش هست. در زمان جنگ ایران و عراق هم میدیدم. دلشان میخواست ادامه پیدا كنند، از طریق انعكاسش در رسانهها مشهود بود. كه بگذار همدیگر را بكشند، و برای خرید اسلحه خرج كنند. الان دنبال همین دعواها هستند. در عربستان سعودی دارند این را جا میاندازند كه شما اگر شیعه باشید كافرید. زیرا میترسند، و میخواهند مردم را استثمار كنند.
خب از سفرتان راضی هستید؟
بله، كاملاً. خیلی خوشحالم از آشنایی با شما، با ایران.
برمیگردید؟
انشاءالله.
او طی بیش سه دهه كار در سینما در عرصههای گوناگونی چون تهیهكنندگی، كارگردانی، بازیگری و... حضور یافت.
او در تمام این سالها نه تنها مجموعه فیلمهای ترسناك هالیوودی را تهیهكنندگی كرد بلكه به سراغ فیلمهای جدیتری با تم اسلام و مسلمین رفت و در این زمینه نیز بسیار موفق بود.
این كارگردان 75 ساله كه ساكن لسآنجلس بود، طی سالهای 1988 تا 2002 هشت فیلم هالوینی را تهیهكنندگی كرده و به ترتیب طی سالهای 1976 و 1981 تهیهكنندگی و كاگردانی فیلمهای «محمد رسولالله(ص) » و «شیر صحرا» یا همان «عمر مختار» به عهده داشت.
مصطفی عقاد با اينکه در جهان اسلام با فيلم های «محمد رسولالله(ص) » و «عمر مختار» شهرت دارد، در غرب بيشتر با سری فيلم های هالووين شناخته می شود که مديريت توليد آنها را به عهده داشته است.
فيلم هالووين در سال 1978 به کارگردانی جان کارپنتر روی پرده آمد و معمولاً در صدر جدول بهترين فيلم های ترسناک قرار داشته است.
اين فيلم به آغازگر سری فيلمهايی تبديل شد که تازه ترين آنها در سال 2002 با عنوان "رستاخيز" به نمايش در آمد.
فیلم «محمد رسولالله(ص) » كه جدیترین كار «عقاد» محسوب میشود، علیرغم آنكه در خاورمیانه با استقبال خوبی روبهرو شد ولی پس از آنكه برای اولین بار در واشنگتن به نمایش درآمد، با مخالفت گروههایی از مسلمانان آمریكایی روبهرو شد.
آنها كه این فیلم را به گونهای توهین به مقدسات اسلامی تلقی میكردند خواستار عدم نمایش آن در ایالت متحده آمریكا شدند.
«عقاد» كه بیش از 17 میلیون دلار هزینه صرف ساخت این فیلم كرده بود و توانسته بود بواسطه این فیلم در عرصه رقابتهای اسكار نیز موفق به كسب جایزه بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی شود، از واكنش این عده از مسلمانان بسیار سرخورده شد.
وی در مصاحبه در سال 1977 با خبرگزاری آسوشیتدپرس در جواب به این گروه از مسلمانان گفت: من این فیلم را ساختم تا بدینوسیله بتوانم داستان اسلام و 700 میلیون مسلمان را برای غربیان روایت كنم.
«عقاد» در تمامی سالهای كاری خود، همواره با «باب وینستین» ، تهیهكننده مشهور هالیوود همكاری نزدیك داشت.
«وینستین» در جریان كشته شدن عقاد به خبرگزاریهای گفت: از دست دادن دوست و همكار عزیزمان، «مصطفی» در كمپانی «وینستین» ، دل همه را به درد آورد و در این شرایط سخت خود را شریك غم خانواده او میدانیم.
«مصطفی عقاد» به همراه دخترش در اقدامات تروریستی امان (پایتخت اردن ) كشته شد.
گفت و گوی حاضر متن کامل مصاحبه سوره ( شماره سوّم ) است که در زمان حضور وی در ایران با او صورت گرفته است.
در ابتدا از خودتان بگویید، از ملیت خود و زندگیتان و از سینما.
من در سوریه، در شهر حلب متولد شدهام، 55 سالهام. از نوجوانی با سینما آشنا شدم و با دیدن تصاویر مذهبی از حضرت علی (ع) تحت تأثیر قرار گرفتم. كمكم مصمم شدم فیلمساز شوم. به هر حال در 18 سالگی به آمریكا رفتم و در لوسآنجلس وارد دانشگاه كالیفرنیا شدم. بعد از اتمام تحصیلاتم در دانشكده سینمایی U.C.L.A، در آمریكا ماندم تا به امروز. بیش از 20 فیلم ساختهام كه همه آنها آمریكایی است. معروفترین آنها الرسالۀ (محمد رسولالله(ص))، عمر مختار و هالووین، كه فیلم پرهیجان و ترسناكی است و بسیاری فیلمهای مستند هم ساختهام، مثل جمال عبدالناصر. دستیار چند كارگردان بزرگ و مشهور از جمله «سام پكینپا» بودهام و... .
مقدمهای دربارۀ سفرتان برایمان بگویید.
من اگر بتوانم چیزی دربارۀ نهضت اسلامی بگویم، این است كه سابقاً، یعنی زمانی كه با علمای مذهبیمان (اهل سنت) روبهرو میشدم، همیشه نوعی توهّم و تشویش در من بهوجود میآمد. چرا كه مسائل و مشكلات زیادی نسبت به تفكرات و آرمانهای بسته داشتهام.
حالا بزرگترین كشف و خوشحالی برای من، برخورد با این دو شخص روحانی (آقایان زَمْ و تسخیری) است، آن هم با این میزان از وسعت تفكرشان. بهعلاوه، مطالبی كه شما دربارۀ آیۀالله خامنهای و در رابطه با دیدگاههای ایشان نسبت به هنر و مقوله نشر فرهنگ اسلامی ـ در فراسوی مرزها ـ برایم گفتید، این خودش كشف بزرگی برایم محسوب میشود و با آنچه سابق بر این دیده بودم، بسیار متفاوت است. بزرگترین كشف من در این سفر این بود كه افرادی مذهبی بخواهند عقایدشان را از طریق هنر نشر و بر پردۀ سینما نشان بدهند. این خودش مایۀ خشنودی بزرگی برایم است.
خُب بفرمایید اصولاً چطور شد كه به ایران تشریف آوردید؟
من همیشه دلم میخواسته كه به ایران بیایم. خصوصاً زمانی كه فیلم «الرسالۀ» (در ایران: محمد رسولالله) در دوران شاه ممنوعالاكران شد و به دنبال آن، وقتی هم كه انقلاب شد، شنیدم كه نمایش این فیلم، هنوز هم ممنوع است!. آخر شنیده بودم كه اذان فیلم، مطابق اذان شیعیان نبوده و به همین دلیل نمایش فیلم ممنوع شده. متعاقباً مطلع شدم كه امام خمینی فیلم را دیده و فرموده بودند كه دوران پیامبر مسئله شیعه و سنّی وجود نداشت و بگذارید فیلم را نمایش بدهند. بلی!، من همیشه مایل بودم ولو به هر دلیلی كه شده به ایران بیایم. تا اینكه سرانجام از طرف آقای زَمْ از من دعوت شد. این دعوت مدتها قبل شده بود، منتهی مسئله این بود كه همیشه یا وقتِ من برای این سفر مناسب نبود و یا اینكه با مشكل آماده شدن ویزا مواجه بودم. آخر به عنوان یك «آمریكایی»، مشكل بود كه به اینجا بیایم. ولی خوشبختانه در حال حاضر، آمدن به اینجا آسان شده.
چرا ده سال طول كشید تا فیلم بعدیتان را بسازید؟
همیشه از من همین سؤال را میكنند و من نیز همیشه از هر كسی كه چنین پرسشی را از من دارد، شرمنده میشوم. البته باید بگویم كه من یك نفرم، یك كارگردانم و در همه جا این شبهه وجود دارد كه هر وقت اراده كنم، میتوانم لابُد فیلمی را كارگردانی كنم. البته من همیشه برای كار آمادهام. بعد از الرسالۀ و در رابطه با تاریخ اسلام، من ایدۀ چند فیلم را در همان «ژانر» دارم، منتهی مسئلهام، هزینۀ مالی این پروژههاست. اگر قرار باشد چنین فیلمهایی آن هم از دیدگاه ما ساخته بشود، طبعاً بایستی از طرف خود ما هم هزینۀ مالی آن تأمین بشود.
آخر هر فیلمی كه از طریق هالیوود بخواهد ساخته شود، حتی در مرحلۀ سوژه هم، آن را كنترل میكنند. در آنجا نمیشود هر چیزی را گفت، چرا كه آنها همیشه همه چیز را تحت كنترل دارند. به همین جهت است كه چنین سوژههایی، بایستی از بیرونِ مناسبات هالیوود تأمین و تهیه بشوند. از بابت تأمین هزینه مالی دو فیلم خودم مشكلاتی داشتم ولی سرانجام توانستم تهیهكننده این فیلمها را پیدا كنم و خُب، من از بابت مشكلات پیدا كردن تهیهكننده و معضلات تهیۀ فیلم، اول هالیوود را مقصر نمیدانم. به این خاطر كه اصولاً ساختن فیلمی دربارۀ پیامبر(ص)، آن هم از طرف هالیوود، شاید اقدامی شبههبرانگیز تلقی بشود و بعد هم شاید چنین شبههای دربارۀ خودم هم به وجود میآمد. اینكه آیا اصولاً من چنان توانایی را دارم كه یك چنین فیلمی را بسازم یا خیر. اما به هر حال، بعد از ساختن دو فیلم، زمان آن رسیده كه بگوییم میتوان روی این نوع فیلمها سرمایهگذاری كرد. هر چند كه هنوز موفق نشدهام تهیهكننده مناسبی را پیدا كنم. در حال حاضر من برای كار آمادهام. فیلمنامهها نیز حاضرند. منتهی مشكلی كه با آن مواجهیم، این است كه برای پیدا كردن تهیهكننده، حال چه تهیهكنندگان فیلمهای قبلیام و یا سایر تهیهكنندگان، همیشه میخواهند فیلمی در مورد «خودشان» بسازم! حال چه شاهها باشند و چه رؤسای جمهوری و حتی وزرای آنها. از مراكش به این طرف، اوضاع از این قرار است. یا میخواهند دربارۀ پدرشان فیلم بسازم و یا درباره رژیم آنها. حال آنكه من دلم نمیخواست و نمیخواهد. چرا كه نمیخواستم وارد سیاست بشوم. منظورم این است كه سوژههایی را كه میخواهم كه برای همۀ جهان اسلام، به طور كامل جالب و جذاب باشند، به طوری كه هیچ كس دربارۀ چنین سوژهای اختلاف نداشته باشد. من دربارۀ این رویّه خودم میتوانم به تفصیل برایتان صحبت كنم، منتهی اگر بخواهم بهطور خلاصه بگویم، همین مسئله، اصلیترین دلیل كمكاری من است. باز هم میگویم من آمادهام ولی تهیهكنندۀ مناسبی در كار نیست.
دقیقاً از چه زمانی پرداختن به موضوع «صلاحالدین ایوبی » برای شما آغاز شد؟ چطور شروع شد و مبدأ این قضیه در كجا بود؟
خب، این اولینبار است كه چنین سؤالی از من پرسیده میشود كه چه عاملی در ابتدا موجب شروع این قضیه شده. راستش، «بوكاسا»، رئیسجمهور آفریقای مركزی، مسلمان شد و اسم جدیدش را هم «صلاحالدین» گذاشت. در آن زمان او جانبدار «قذافی» بود و یك روز، از لیبی به من تلفن زدند كه قذافی قصد دارد به آفریقای مركزی برود و در آنجا طی مراسمی، «بوكاسا»، رسماً مسلمان اعلام خواهد شد، به همین دلیل ما به نسخهای از فیلم الرسالۀ احتیاج داریم تا آن را در آفریقای مركزی نشان بدهیم».
به هر حال، ما پروژكتور را در یك استادیوم ورزشی بزرگ نصب كردیم و «بوكاسا» و قذافی هم كنارش ایستادند. استادیوم هم از شلوغی و كثرت جمعیت، غلغله بود. هر وقت چهرۀ «بلال» روی پرده میآمد، همه تماشاچیان یك صدا هلهله میكردند و فریاد میزدند. متعاقباً وقتی از آنجا برمیگشتیم، در هواپیما، قذافی، من را صدا زد و من كنارش نشستم، او همان جا به من گفت كه «سینما از تانك هم پرقدرتتر است». كاری ندارم كه دربارۀ «قذافی» چه چیزی میگویند، ولی برای من به عنوان یك فیلمساز، چنین جملهای خیلی آرامبخش بود.
قذافی همان جا به من گفت كه من در سال یك یا دو فیلم دربارۀ همین موضوعها از تو میخواهم. به او گفتم ساختن یك فیلم در سال هم مشكل است، اما او گفت كه هزینۀ تولیدشان را من وارد بودجۀ كشورم میكنم تا چنین فیلمهایی ساخته بشوند.
بعد هم گفت: «به من یك برنامه مكتوب بده». من هم برنامهای به او دادم. بعد از آن، میخواستم دو فیلم بسازم، یكی به نام «عمر بنخطاب» و یكی هم دربارۀ «علی بن ابیطالب(ع)»، و خُب، واضح بود كه چهرۀ ایشان را نمیشد نشان داد. (مثل حضرت پیامبر در فیلم الرسالة) امام موسی صدر هم یك روز حضور داشتند. قذافی ایشان را به من معرفی كرد و من از آقای صدر پرسیدم كه آیا ایشان حاضرند به من كمك كنند تا فیلم الرسالۀ را بسازم یا خیر. این جریان قبل از ساختن فیلم بود. امام صدر گفت با تو همكاری میكنم، اما به یك شرط، آن هم اینكه تو یك فیلم برایم دربارۀ امام علی(ع) بسازی. من هم گفتم فیلمی برای شما میسازم، منوط به دو شرط، اول آنكه شما سنّیها را قانع كنید تا حضرت علی(ع) را در فیلم ببینیم، ]چرا كه تصور میكردم با توجه به تمثالهایی كه از امام علی(ع) میدیدم، برای شیعیان در این مورد مسئلهای وجود ندارد.[ شرط دوّمم هم این بود كه از آقای صدر خواستم كه: شما خودتان نقش حضرت علی (ع) را بازی كنید. نمیدانم چقدر آقای موسی صدر را میشناسید. او واقعاً یك چهره و تیپ عجیبی داشت و خب، واضح بود كه ایشان در فیلم بازی نخواهد كرد. بعد هم ایشان گفت كه شیعیان هم با نشان دادن امام علی(ع) حتماً مخالف خواهند بود. به هر حال بعد از زمان پیامبر، یك مقطع زمانی وجود داشت كه ما بایستی از كنار آن میگذشتیم. چرا كه اسلام تأسیس شده بود و حالا باید وارد دوران مبارزاتِ (پس از پیامبر و خلفای راشدین) میشدیم. به همین خاطر، من «به صلاحالدین ایوبی» و موضوع «اسلام و جنگهای صلیبی» رسیدم.
بعد از این موضوع، من فیلمنامۀ آمادهای دربارۀ «آندُلس» و دوران طلایی اسلام در اروپا و تمدن درخشان آن دارم. مقصودم از تمدن یاد شده، نه فقط جنگجویان و شمشیرهایشان، بلكه پیشرفت رشتههای علمی نظیر فیزیك، شیمی، ریاضی، جبر و نجوم است. آن دوران، دورانی بود كه دانشگاه «قُرطَبه» (كوردوبای فعلی در اسپانیا) مركز علمی جهان محسوب میشد و تازه بعد از سقوط «آندلس» و تمام مجموعۀ علمی آن، اساتید این دانشگاه به خودِ «كریستف كلمب» كمك كردند تا آمریكا را كشف كند. این یك واقعیت است و حتی خود آمریكاییها هم میدانند كه در كشتی حامل «كلمب»، دانشمندان مسلمانی هم بودند كه به او كمك میكردند.
در مجموع میتوانم بگویم كه پرداختن به چنین سوژههایی از همان جا شروع شد كه «بوكاسا» میخواست مسلمان بشود. البته اسلام آوردن او قلّابی بود چرا كه بعداً همان شد كه بود، پول گرفت و... قس علیهذا. ولی من همان جا بود كه تأثیر سینما را روی تودههای مردم به عینه دیدم و حالا هم همیشه میگویم كه سینما قدرتمندتر از تانك است.
شما مسئله اعمال كنترل بر روی فیلمسازی و مسئله صهیونیسم را در هالیوود چطور ارزیابی میكنید؟
واضح است كه در آنجا مادیّات همه چیز را كنترل میكند. یعنی این تهیهكننده است كه مشخص میكند كه چه چیزی میبایست گفته شود یا ساخته بشود و اما در رابطه با اشارۀ شما به كنترل صهیونیسم بر سینمای هالیوود، خُب، قطعاً آنها هستند كه صنعت سینما را كنترل میكنند.
من یك مبلغ نیستم. شما به خوبی میدانید كه من، نه مبلغ هستم و نه به بشردوستی سخاوتمندانه معتقدم. من فقط یك انسان معمولی هستم. من خواهان آن هستم كه موفقیتهایی داشته باشم. همچنین نمیخواهم كه ریشههایم و گذشتهام را فراموش كنم. میخواهم چیزی را (پیامی را) برای مخاطبانم مطرح كنم. واضح است كه اگر نتوانم فیلمهایی با پیام بسازم، باید در هر صورت به فیلم ساختن ادامه بدهم تا اینكه از لحاظ هنری و حرفهای ارضاء بشوم. آنچه مرا به فكر میاندازد این است كه در این دنیا ما مسلمانان یك میلیارد نفر هستیم، ولی همهمان مظلوم هستیم. در ركود اقتصادی به سر میبریم، با همدیگر میجنگیم. فقر در میان اكثریت موجود است. این یك وضعیت سالمی نیست. چرا چنین است؟ ما از ابتدای تولدمان (به عنوان یك اُمت اسلامی) با چنین وضعیتی روبهرو نبودیم زیرا كه تاریخ گذشتهمان به چنین حقیقتی شهادت میدهد. ما با اصول اخلاقیمان، با ایمانمان، به جهان حكم میراندیم. چرا اكنون دو كشور مسلمان نمیتوانند با هم همكاری كنند. من در حقیقت به دنبال جوابها نیستم. پرسش فینفسه آغاز پژوهشی در این زمینه است. این مسئله (وحدت و عزّت اسلامی) هم اكنون بیشتر اهمیت پیدا میكند چرا كه مثلاً در شوروی، پنجاه میلیون مسلمان از زیر یوغ كمونیسم بیرون آمدهاند، متوجه شدهاند كه دو نسل از آنها طعمۀ كمونیسم شده است. همچنین در چین ما پنجاه میلیون مسلمان داریم كه شاید آنها هم روزی آزاد شوند و بر اینها باید مسلمانان افغانستان و یوگسلاوی (بوسنی ـ هرزهگوین) را افزود. ما ناگهان خود را مواجه با چنین وضعیتی میبینیم كه در آن مسلمانان تحت سلطه غیر مسلمانان آزاد میشوند و خود تشكیل حكومت میدهند. ولی هنوز ما این «استعداد» نحس را داریم كه «علیه» همدیگر بجنگیم ولی قادر نیستیم متحداً بجنگیم. این من را رنج میدهد. این همیشه من را رنج میدهد.
و آیا این عامل اصلی (انگیزه اصلی) شما در فیلم ساختن محسوب میشود؟
بله، مسلم است. تمام سعی من این است كه نشان بدهم زمانی «ما» چنین بودیم، «ما چنین كردیم» و اینكه مسلمانان را ترغیب بدان كنم كه بار دیگر چنین عزیز باشیم و چنان مقتدر. وقتی كه صلاحالدین ایوبی، با صلیبیون در حال جنگ بود، متوجه شد كه آنها گرسنه هستند. جنگ را متوقف كرد. آنها را اطعام كرد و سپس به جنگ با آنها ادامه داد. چنین نمونههایی را هماكنون در میان خودمان نمیتوانید پیدا بكنید، تا چه رسد به دشمنانمان. این نمونههایی است كه علاقهمند به نشان دادن آنها در فیلمهایم هستم.
آیا در تعقیب چنین هدفی بود كه به ایران سفر كردید؟
بدیهی است. ما همه میدانیم كه اكنون ایران، مركز انقلاب اسلامی است. اولین انقلابی است كه تاریخ اسلام عصر جدید را تغییر داد. انقلابی است كه به فراسوی مرزهایش در تمام جهان دست یافت. بنابراین پیام انقلاب وجود دارد و انقلاب وجود دارد. چه فیلمساز باشیم، چه روزنامهنگار، چه نویسنده، پیامبران این گونه پیامها هستیم. ما باید حاملان این پیام برای مخاطبان جهانی آن باشیم. این كاری است كه ما باید حتماً انجام بدهیم.
آیا فكر میكردید كه روزی در متن این جریانات در ایران باشید؟
به نظر من اولین نشانههای این تحوّل، «ورود» امام خمینی به تهران بود. آن چنان صحنه جذابی بود كه تو گویی این خود نمایشی راجع به نقش ایمان و قدرت یك مرد بود. آن مرد، هشتاد ساله بود. اول در عراق و بعد در فرانسه در روستایی تبعید بود. این پرشكوهترین «ورود» در تاریخ بشریت بود. آن مردی كه من مقبرهاش و مكان زندگیاش را زیارت كردم و آن همه سادگی و صمیمیت را دیدم. آن مرد، مگر چه داشت؟ بدیهی است كه او دارای قوه جادویی نبود، یك انسان بود. ولی آن چیزی كه آن مرد، «تجلّی» آن بود، یعنی آن ایمان، آن مذهب اگر مورد بهرهبرداری صحیح و درست واقع شود بسیار پرقدرت است.
در آن لحظه «ورود» به تهران، به خود گفتم این آغاز انقلابی است كه امواجش به تمام جهان خواهد رسید و چنین شد. این انقلاب به فراسوی مرزهایش ـ به الجزایر، سودان، تونس و... ـ دست یافت. من ایران را مركز این انقلابها در جهان اسلام میدانم. پس بنابراین میتوانم بگویم كه دیدار از ایران برحسب اتفاق نبوده است.
شما همه جا رفتهاید و با سران كشورهای عرب برای تهیهكنندگی فیلمتان صحبت كردهاید چطور شد كه آخر اینجا آمدید و عكسالعملتان چه بود؟
وقتی دعوت شدم و زمان دیدار و گفتوگو با روحانیون شد، فكر كردم دوباره، همان قضیه همیشگی خواهد بود، مثل علمای سنی متعصب با افكار بسته. بزرگترین كشف من در این سفر برخوردِ باز روحانیون با مسئله سینما بود و درك رسالت آن. از آقای زم گرفته تا دیگران كه برخورد كردم، یك درك صحیح و باز دیدم. یعنی نه فقط از روحانیون، بلكه
متوجه شدم كه یك طرز فكر در اینجا وجود دارد، یك فلسفه است و بسیار هم منطقی و باز.
الان چه میخواهید بكنید؟
میخواهم روی «صلاحالدین ایوبی» كار كنم، زیرا ما الان درگیر یك جنگ صلیبی هستیم، چه الجزایر چه كشورهای آذربایجان؛ ما نمیخواهیم منفی باشیم. میخواهیم ببینیم چرا صلاحالدین موفق بوده، ارزشهایش، شجاعتش و اینكه قادر شد اورشلیم را بگیرد. هدف من این است كه فقط تاریخ را بازگو كنم، مگر آنكه از آن مفهومی استخراج كنم و با تمام عدم اتحاد و مشكل اسرائیل و بیتالمقدس فكر میكنم صلاحالدین بهترین سوژه است در ارائه این مسئله، یعنی مسئله دعوت به اسلام. یادم هست وقتی روی عمر مختار كار میكردیم، مسئله برایم فلسطین بود. اگر شما در فیلم عمر مختار، ایتالیا و لیبی را بردارید و جای آن فلسطین و اسرائیل را بگذارید، تغییر زیادی نخواهد كرد. نكات مشابه بسیار وجود دارد. صلح سادات، اردوگاههای آوارهها و... فكر ساختن فیلم عمر مختار، زمانی به نظر من رسید كه در لیبی (تریپولی) بودم و سادات وارد بیتالمقدس شد. فكر كردم، این تسلیم است، تسلیم محض و از اینكه یك عرب بودم شرمنده شدم و بلافاصله فكر ساختن عمر مختار به نظرم رسید.
در مورد كاركردنتان در هالیوود، و وظیفهای كه حس میكنید دارید، بگویید؟
فكر نمیكنم بتوانم اینجا بنشینم، و شكایت كنم كه من را محاصره كردهاند و كاری نمیتوانم بكنم. این همیشه یك بهانه است برای شكست. مثالی كه میتوانم بزنم مثل دانشجویی است كه در امتحانات نمره كم میآورد و تقصیر را گردن استاد میاندازد كه «یهودی» بود و من را رفوزه كرد. این، مزخرف است. اگر واقعاً بخواهید، موفق میشوید. اما به هر صورت اگر یهودی باشید همه چیز خیلی آسانتر میشود، پیشرفت هم سریعتر میشود. اما وقتی وارد مسئله فلسطین و اسرائیل میشوید، مقاومت بزرگی را حس میكنید. ولی در همین شرایط وقتی درباره تاریخ صحبت میكنید، و جنبههای مثبت را در نظر دارید مسئلهای پیش نمیآید.
زمانه عوض شده. ما در زمانی بحرانی زندگی میكنیم كه وقایع روزبهروز رشد میكند و حاكی از یك تحول دائم است هر روز برای همه روشنتر میشود كه جریان یك جنگ صلیبی در پیش است.
میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
نمیتوانم دقیقاً بگویم ولی همین قدری كه از طریق رسانههای خبری هر اتفاقی كه میافتد، صحبت از تروریسم است یا مسلمان، میدانید
در هر جا، وقتی صحبت از مسلمانان پیش میآید، بلافاصله تروریسم ترسیم میشود. آنها، چنین كردهاند.
فكر ساختن فیلم الرسالۀ، كه برای اولین بار با ابعاد وسیع و بینالمللی طراحی شده بود درباره پیام اسلام و شخص پیامبر چطور شروع شد؟
دو چیز بود: اول بچههای من ـ
من با یك آمریكایی ازدواج كرده بودم. فرزندانم داشتند بزرگ میشدند و حس كردم باید چیزی به آنها آموزش دهم و نمیشد توسط كتابها و حتی قرآن به آنها در آن مرحله چیزی آموخت. آنها در اجتماع زندگی میكردند كه همه چیز را به صورت تصویر میدیدند. در همان زمان من مشغول ساختن فیلمهایی مستند در گوشههای جهان بودم، و در آن زمان در فیلیپین بودم، به صورت یك فیلم سفری ـ بعد به یك جزیره كوچك رسیدم كه در آنجا یك مسجد دیدم كه از شاخههای درخت ساخته شده بود. این من را تكان داد، كه در این نقطه دورافتاده مسجدی در یك جزیره میبینم و فكر كردم چیزی در این راستا باید انجام دهم. اول یك مستند بود ـ بعد بزرگتر و بزرگتر شد تا این شد.
شما قبل از آن، همهاش مستند كار میكردید؟
بله، زمینۀ كار من همهاش مستند بود. این قبل از الرسالۀ است. در دوران دانشگاه با دانشجویان زیادی از اطراف دنیا آشنا شدم كه بعد از فارغالتحصیلی از طریق فرستادن گروههای فیلمبرداری با آنها فیلمهایی تهیه كردم. رشته اصلی من «تدوین» است. راشها میرسید و من آنها را مونتاژ میكردم. این است سینما.
سینما، یعنی تدوین. هر كسی كه میخواهد كارگردان بشود و مونتاژ بلد نباشد، باید سینما را فراموش كند.
الرسالة، چقدر طول كشید تا آن را تهیه كنید؟
متأسفانه تولید آن آن قدر طول نكشید كه مذاكرات برای به توافق رسیدن، به طول انجامید ، مثل مذاكرات با مسئولین مذهبی كه پنج سال كلاً طول كشید. كه همهاش تولید نبود. در سال اول فقط مذاكرات بود، قانع كردنها بود، رفتن به الازهر، به مكه، پیش این عالِم رفتن، پیش آن عالم رفتن و... برایتان قبلاً در مورد آن بحث احمقانهای كه با آن داشتم راجع به «صورۀ حرام» [به عربی یعنی: تصویر حرام است] و عكاسی از «سایههای منجمد» تعریف كرد. كلاً تولید، سه سال طول كشید و حتی وسط تولید در مراكش كار ما را متوقف كردند و باید از آنجا به لیبی میرفتیم.
مشكل چه بود؟
مشكل، خیلی احمقانه بود. ما تأییدیه دانشگاه الازهر را داشتیم ـ آنها سناریو را صفحه به صفحه مهر كردند. بعد آن را به مجلس الشیعه در لبنان بردیم، آنها هم آن را مهر كردند و به ما گفتند كه باید از «رابط فیالعالم الاسلامیه» در عربستان سعودی اجازه بگیرید. آنها مثلاً جناح راست افراطی بودند. آنها فكر میكردند كه همه ملحدند. الازهریها ملحدند. باید میرفتم آنجا و میفهمیدم چرا با آن مخالفاند. من به آنها درباره این «صورۀ حرام» گفتم كه من در دانشگاه كالیفرنیا یاد گرفتهام كه كسی كه تئوری عكاسی و عدسیها را پایهگذاری كرد، یك مسلمان بود به نام «حسن ابن حیفا» و حالا ما اینجا، به اذان مسلمین داریم میگوییم كه حرام است!؟
عكس فیصل در روزنامه بود، گفتم، این یك «صورۀ حرام» است؟ گفت كه نه این اشكال ندارد، چون «انجماد سایه» FREEZING SHADOW است. میدانید آنها در حماقتشان باهوشاند. میگفت شما در سینما آن را به حركت درمیآورید و به آن روح میبخشید و خلقت روح، فقط به خدا مربوط است.
من گفتم كه اگر تصویر خودم را در آینه ببینم دلیل نیست كه من یك روح خلق كردهام، و اگر من قادر بودم كه روح خلق كنم، ارواح بسیاری برای تمام جهان عرب خلق میكردم. بعد به او گفتم، كه در زمانی كه ما داریم درباره «صورت حرام» جر و بحث میكنیم، آنها روی كره ماه مینشینند، چون همزمان با این واقعه بود، و در تلویزیون دیده میشد، بعد رئیس آنها از آن عقب فریاد میزند، اسمش «بز» بود، مفتی آنها بود، گفت آنها به روی كره ماه ننشستهاند، شما را فریب دادهاند، آن كرۀ ماه نیست، فكر كردم كه فایده ندارد، بنابراین من بدون تصویب آنها، كار را شروع كردم ولی این مراحل دو سال طول كشید و بعد از اینكه تهیهكنندهها را یافتم، كار سه سال دیگر طول كشید.
مشكلی در حین فیلمبرداری داشتید؟
بله، تهیهكنندگان از مراكش، كویت و لیبی بودند. ما در مراكش فیلمبرداری میكردیم و نصف فیلم را تمام كرده بودیم كه از ملك حسن تلفنی داشتم. نزد او رفتم،
به من تلگرافی از ملك فیصل نشان داد. كه اگر هنوز آنها فیلم الرسالۀ را در مراكش فیلمبرداری میكنند، من به كنفرانس اسلامی رباط نخواهم آمد . پادشاه شرمنده شده بود و من میدانستم برای او كنفرانس، مهمتر از فیلم است و در آن زمان، ملك فیصل پادشاه پرقدرتی بود و به ما گفتند كه شما سه روز فرصت دارید مراكش را ترك كنید. واقعاً سه روز بسیار مشكلی بود. دكور، صحنه، همهاش، آن اسمها، سلامها، ولی كجا میخواهیم برویم؟ هیچ جا ـ خیلی جاها را سعی كردیم، حتی اروپا، در اسپانیا، مالتا، یونان، قبرس، همهاش جواب نه بود، تنها جایی كه باقی مانده بود، لیبی بود. من دستور دادم همه وسایل را سوار كشتی كنند و در بندر منتظر بمانند. با هواپیما به لیبی رفتم، برای دیدن قزافی، دفعه اول بود ـ به او توضیح دادم و بعضی از صحنههایی كه فیلمبرداری كرده بودیم را نشان دادم. او كار را دید و بعد پرسید، مسئله چیست؟ برایش توضیح دادم، گفت این فیلم باید ادامه یابد و مسئولیت اتمام آن را قبول كرد.
شما دو ویرایش از فیلم را به عربی و انگلیسی فیلمبرداری كردید، چه انگیزهای باعث شد این كار را بكنید؟
سؤال جالبی است زیرا به لحاظ اقتصادی به نفع ما نبود، ولی به لحاظ زبان قرآن، احساس كردم لازم است فیلم را به زبان قرآن هم بسازم، و تا امروز از نسخه عربی بیشتر از نسخه دیگر لذت میبرم. منظورم این است كه كلمه «الله اكبر» مفهومی خاص دارد مفهومی که GOD IS GREAT كه آن را نمیرساند.
ما حدس زدیم كه ساختن نسخه عربی، 25 درصد بیشتر خواهد شد. فكر كردیم بازیگران انگلیسی زبان،بازی میكنند، كنار میروند، گروه عربی بازی میكنند، همان صحنه، همان مكان ـ ولی چون اولین بار بود، حوادث غیرقابل پیشبینی بود. مسئلهای كه كشف كردیم در زبان بود. بازیگر انگلیسی فیالمثل دیالوگی باید در حین راه رفتن تا نقطه مشخصی میگفت، كشف كردیم كه به زبان عربی باید كلام بیشتری مصرف شود تا همان مطلب گفته شود، عربی، زبان پرشاخ و برگتری بود. بنابراین فهمیدیم كه باید صحنه را بازتر كنیم، نورپردازی را وسعت دهیم و همه اینها خرج بیشتری را در بر میگرفت. فهمیدیم كه چیزی به عنوان بازیگر بینالمللی وجود ندارد، اگر به هر دو بازیگر، همان زمینه و امكانات را بدهید، هر دو یك جور جواب میدهند. بعضی اوقات این بهتر میشد بعضی اوقات آن. برای بازیگرهای عرب، اول ترسناك بود. «عبدالله قیس» میگفت من نمیتوانم بعد از بازی «آنتون كویین» بازی میكنم؟ آنتونی كویین میگفت چطور من در مقابل یك عرب مسلمان نقش یك عرب مسلمان را بازی كنم؟ من هم پیش خودم گفتم خوب شد هر دو از هم میترسند. مسئله بعدی بر آن بود كه چه كسی اول بازی كند. هر كدام میخواستند طرف مقابل اول برود تا او مشاهده كند. تصمیم گرفتیم كه برای صحنههای داخلی، انگلیسیها اول بروند. تكنسینهای نور با بازیگران انگلیسیزبان هماهنگ بودند و الگوی خوبی برای عربزبانها بود. ولی برای صحنههای خارجی كه عموماً سیاهیلشگر داشتند، عربها میرفتند كه رابطه مستقیم با سیاهیلشگر برقرار میكردند و وقتی نوبت انگلیسیزبانها میشد، سیاهیلشگرها دقیقاً میدانستند چه كار كنند. به این ترتیب مسئله را حل كردیم و در آخر نسخه عربی، پولش را برگرداند، زیرا هر كسی یك نسخه ویدیویی برای خودش میخواست.
چرا در هر دو فیلم از آنتونی كویین استفاده كردید؟
سؤال خوبی است، زیرا همه فكر میكنند كس دیگری پیدا نمیشد. در الرسالة، آنتونی كویین، بهترین انتخاب برای «حمزه» بود. از لحاظ سنی و به لحاظ چهره كه كاملاً عربی میشد. در عمر مختار هم همین طور او به لحاظ سنی عالی بود. عمر مختار، 75 ساله، بازیگری در همان حدود سنی میطلبید و چهرهای كه خیلی شبیه خودش بود: آنتونی كویین.
نظرتان درباره سینما و كاركرد آن چیست؟
سینما از اول تا آخر الفبای سرگرمی است. شما نمیتوانید یك نفر را بر دارید، از یك جا به جایی بكشید و بعد برای او سخنرانی كنید. سینما، سرگرمی است ، حالا هوش و عقل را باید از طریق عینی تفریح و سرگرمی رخنه داد. حتی سام پكین پا میگوید اگر شما، تماشاچی را مدت 2 ساعت كاملاً سرگرم كنید، فیلمتان به كل موفق است. من فكر میكنم. فیلم، اول سرگرمی است بعد چیز دیگر...
به لحاظ فن دكوپاژ، چه تفاوتی مابین دكوپاژ كارهای داستانتان و كارهای قبلی مستندتان وجود داشت؟
من به طریق نرمال دكوپاژ نمیكنم، كه همه صحنهها را بهخصوص صحنههای داخلی را در جزئیات دكوپاژ كنم. دكوپاژ با جزئیات برای صحنههای جنگی بود. در این صحنهها، موضوع تدوین به درد میخورد. برای صحنههای داخلی، در ذهنم دكوپاژ میكردم. در حالی كه كار میكردیم، همه چیز را تنظیم میكردم ـ روند بازیها و حركتها را با دوربین تنظیم میكردم. در صحنههای جنگی ـ خیلی مهم بود كه فریم به فریم تنظیم شود، و اینجا بود كه زمینه مستندسازی من به درد میخورد.
بنابراین در صحنههای داخلی بدون دكوپاژ كار میكردید؟
بله، تقریباً در حد یك نقشه و با فلاشهای مختلف جهت بازیگران را مشخص میكردم، و به این ترتیب زوایای جدید پیدا میكردم.
پس فرق اصلی در دكوپاژ داستان و مستند در كار شما چیست؟
در كار داستانی، شما دكوپاژ را بر اصل ریتم تنظیم میكنید، ریتم، قصه، و در مستند، دكوپاژ بر اصل ساخت «داستانی». از داخل یك «نبود داستان» از تصاویر (ایماژها) استفاده میشود تا داستانی ساخته شود. در درام، تنها داستان و قصه را دارید و میخواهید آن را نرم و موزون بسازید، با ریتمی كه حركات حس نشود. اگر حركات حس شود، موفق نیستید. ولی به هر صورت، مونتاژ در مستند زیباتر است. زیرا شما هم نویسنده هستید، هم كارگردان و هم مونتور. شما راش دارید و قصه را میسازید.
ارتباط سینما با ایمان و عقیده یك فرد چیست، با توجه به سابقه كارهای خودتان؟
سینما، زبان ارتباط است. شما، یا بیننده را به عنوان تماشاگر (بیتفاوت) دارید، یا اینكه درگیرش كردهاید با پرده، درگیرش كردهاید، یا به عنوان یك تماشاگر فقط ناظر است. وقتی با پرده درگیر میشوید، باید عاملی داشته باشید كه تماشاچی قادر به برقرار كردن ارتباط با آن باشد. من فقط درباره الرسالۀ صحبت نمیكنم، درباره هر فیلمی میگویم. ایدهآلترین موقعیت برای یك كارگردان، وقتی یك شخصیت را میپروراند، اگر در پنج دقیقه اول فیلم، بینندگان، شخصیت را بشناسند و دوست داشته باشند، در آن صورت شما روی تماشاچی كنترل دارید. حال شما كاری كردهاید كه او را دوست داشته باشند. اگر او گریه كند، تماشاگر گریه میكند، اگر بخندد، تماشاگر میخندد. هیچ فیلمی موفق نخواهد بود اگر تماشاگر نداند با چه كسی باید همدلی كند، برای چه كسی «كف» بزند. شما باید با یك طرف باشید و علیه یك طرف، این اساس درام است.
حالا میآییم سر عمر مختار كه یك پیرمرد 70 ساله عرب بود. چه چیزی دارد كه دنیا با او همدل شود؟ بنابراین از معلمی شروع میكنیم كه به بچهها درس میدهد. این در هر جای دنیا كه باشد، تماشاچی با آن ارتباط برقرار میكند، در ژاپن، در فیلیپین، در هر جا. و نه هر معلمی، معلم بچه كه با بچهها انعطاف زیاد دارد، و بچههای كوچك بازیگوش و فضول. به طور اتوماتیك تماشاچی این «رد» (سیر) را دوست خواهد داشت. حالا من روی تماشاچی كنترل دارم و بنابراین خواهم توانست آنها را با خود همراه كنم. من هر موضوعی داشته باشم فرق نمیكند، مذهبی یا غیره، اگر تماشاچی با آن ارتباط برقرار نكند، اثر خیلی گم خواهد شد. آنها فقط نظارهگر خواهند شد و وقتی تماشاچی حس كرد كه فیلم دارد او را موعظه میكند، درس میدهد، درس مستقیم، از پرده جدا میشود.
به طور غیر مستقیم، شما باید به قلب تماشاچی نفوذ كنید.
شما این را چطور آموختید از مدرسه یا در حین كار یا مطالعه یا...؟
خوب واضح است، از تجربه یعنی مدرسه این را به شما درس نمیدهد، از تجربه است. در مدرسه به شما آموزش میدهند پاسخ به دو سؤال اصلی را. تماشاچی ما كیست؟ و ما چه میخواهیم بگوییم؟ تماشاچی، اگر آفریقایی باشد، من یك كاراكتر سیاهپوست آنجا قرار میدهم. برای اینكه تماشاچی با آن ارتباط برقرار میكند و خودتان را نیز میگیرد، بهترین عكسالعمل، زمانی است كه شما خودتان را روی فیلم ببینید. مثل فیلمهای خانوادگی، كه خودتان را میبینید و چطور لذت میبرید، بعد از شما پسرتان، یا عیالتان بر فرض.
خب، نظرتان راجع به جشنوارهها و اهمیت آن چیست؟
فیلم را باید جلوی تماشاچی گذاشت، برای من فرق نمیكند، چند جایزه در كدام فستیوال گرفته، اگر تماشاچی آن را دوست نداشته باشد، حتی اگر شاهكار باشد، باید آن را روی طاقچه گذاشت . در رابطه با جذب تماشاچی ـ در الرسالۀ و با هدف جذب تماشاچی غربی، من صحنه مسیحیت را پر و بال دادم و برای جذب مسیحیان، ما صحنه مسیحیت و حضرت مریم را مفصّلتر كردیم.
كارگردان محبوب شما كیست؟ در جهان عرب و یا غرب؟
در جهان عرب درست نیست كه من قضاوت كنم. چون كارهای زیادی ندیدهام ولی در سینمای غرب، «دیوید لین» است كه فیلمهایش، فیلمهای یك كارگران است. هیچ چیز از كار بیرون نمیزند، نه بازی، نه دوربین. احساس میكنید كه فیلم یك كارگردان است . در میان كارگردانان مدرن، «الیور استون» را دوست دارم.
كوروساوا چطور، از قدیمیها؟
كروساوا، كارگردان خوبی است، هنرمند بزرگی است، ولی من چندان به فیلمهایش علاقهای ندارم. كارهای سینماییاش قوی است ولی من را سرگرم نمیكند، حوصلهام سر میرود. البته شك ندارم كه در كشور خودش بسیار دوستداشتنی است.
خب از سوژههای مورد علاقهتان بگویید، از عمر مختار و از كارهای آتی، از صلاحالدین و...
خیلی سوژههای دیگر بودند، عبدالقادر جزایری، عبدالكریم خطابی و خیلیها، ولی همه بعد از مبارزه تبعید شدند. به جز عمر مختار كه حاضر نشد حتی تبعید شود. او میخواست در سرزمینش بمیرد. وقتی زمان نوشتن فرا رسید، مسئله فلسطین در ذهن من بود، صحنههایی تزریق كردیم كه موازی بود. ایتالیاییها، تصور میكردند كه لیبی جزء خاك آنهاست، مثل مسئله مشابه اسرائیل و فلسطین. ایتالیاییها میگفتند: سزار از كنار لیبی گذشت و به همین دلیل، لیبی جزئی از امپراتوری رم است، و به همین ترتیب، یهودیها از فلسطین گذشتند، بنابراین مال آنهاست. حال وقتی كه فیلم را میبینیم این دو كشور را جایگزین كنید، میبینید كه عین همان است. بنابراین به این ترتیب اگر من صلاحالدین را بسازم، من تصویری از وضع حالایمان ساختهام. دعوا مابین خودشان، تا وقتی كه او آمد و سعی كرد آن را متحد كند، ایمانشان، آنها را متحد كرد و در آخر جوانمردی، اخلاقیات اسلامی، وقتی او اورشلیم را فتح كرد یك قطره خون نریخت. او خیلی جوانمرد بود. این نوشته ما نیست، تحقیقات خودشان است. نوشتههای كشیشان، محققین كلیسا.
بعد از صلاحالدین چطور؟
بعد از صلاحالدین، «آندلس». زیرا فقط نشان دادن جنگ درست نیست. ما فقط جنگجو نیستیم. ما، مسلمین به جهان تمدنش را دادیم. علوم پزشكی، شیمی. ولی البته نه مستقیم. یك قصه رمانتیك وجود دارد كه در پسزمینه اینهاست. دانشگاهها آنجا هستند. در آندلس علم و تمدن وجود دارد. من دوست دارم به جهان بگویم موشكی كه به كرۀ ماه رفت به علوم ما ارتباط داشت.
شخصیت اصلی «آندلس»، كیست؟
آندلس، توسط زنی فرمانروایی میشد، و «ابن المنصور» توانست به قدرت برسد از طریق رابطهای رمانتیك با آن زن. او قادر شد اسپانیا را تصرف كند، اسپانیا را متحد كند. ولی آن دوران طلایی بود. «طارق ابنزیاد» موضوعی نیست كه ما بتوانیم به دنیا ارائه بدهیم. او اسپانیا را فتح كرده، آن را برای دنیای اسلام میشود ساخت ولی نه برای جهان غرب، چون كار او یك عمل استعماری بود در ابتدا، ولی بعد كه یك تمدن شد میشود كار كرد.
درباره «شیخ شامل» در آذربایجان چطور؟
من اطلاعات زیادی درباره منطقه ندارم ولی وقتی آنها استقلال خودشان را به دست آوردند گفتم باید كاری كرد تا آنها را به اسلام برگرداند. خوب است كه به آنها پیام داد. اگر چیزی از خودشان باشد، از قهرمانانشان، از همكاریشان در اسلام، بهتر است، و خب گشتم و به «شیخ شامل» رسیدم و این كتاب را گرفتم شمشیرهای بهشت؛ و به نادر (طالبزاده) میگفتم كه باید آن را بسازد. چون مثل عمر مختار است، او جذب ایمانش است، در حال جنگ است علیه كمونیستها، و این سوژه خوبی است زیرا باعث میشود همۀ كشورهای زیر سلطه كمونیست، احساس افتخار كنند كه مسلماناند و فكر میكنم، سوژه مهمی است و باید انجام گیرد و سوژههای دیگری وجود دارد كه من آشنا نیستم كه باید درباره آنها ساخته شود و در ارتباط با اسلام.
امروز سینمای جهانی در چه وضعی است و چه مسئله اساسیای دارد، ویدئو، تلویزیون و...
مسئلهای وجود ندارد، فقط مسئله نمایش دادن است. نه در فیلم ساختن، بلكه در نمایش آن. اول تئاتر بود، بعد تلویزیون، حالا ویدئو و كابل، روی چه كسی اثر میگذارد؟ صاحب سینما. مردم قبلاً مجبور بودند بروند سینما، حالا میتوانند خانه بمانند و میتوانند تلویزیون كابلی داشته باشند. صد كانال داریم. بنابراین اثر میگذارد روی صاحب سینما ولی روی فیلمساز، نه. تقاضای بیشتری برای فیلمسازی وجود دارد و من مشكلی نمیبینم.
در این كلیّت، نقش شیعیان را در كجا و چه میبینید؟
خوب من همیشه در لوسآنجلس هستم، نزدیكترین دوست من كه میخواست همراه من بیاید یك شیعه است. ما همیشه صحبت میكنیم و بحث میكنیم. من یك آدم خیلی مذهبی نیستم. مذهب برای من مثل یك ملیّت است، یك فلسفۀ زیستن. بنابراین برای من، سنّی و شیعه، مسئله نیست. اسلام است. ولی چیزی كه روی من تأثیر بسیار میگذارد، این است كه در میان اهل تسنّن، باب اجتهاد بسته است. ولی در میان شیعیان از قبل هم این موضوع را میدانستم، كه باب اجتهاد باز است. شیعیان فكر بازتری در این رابطه دارند . من اینجا آمدم و برایم ثابت شد كه فكرشان بازتر است. از خودم میپرسم اگر بخواهم شیعه شوم باید چه بكنم، چكار كنم؟ حالا فرض كنید كه بپرسم میخواهم شیعه شوم. چكار باید بكنم؟ بگویم یا علی ولی الله؟ همین؟ خوب این را كه همیشه میگوییم.
میخواهید شیعه شوید؟
خوب البته نه همین حالا. همیشه دوست دارم درباره شیعه بدانم، زیرا دوستم در لوسآنجلس كه شیعه است، اهل سوریه. او یك شیعه متعصّب است و ما همیشه با هم شوخی میكنیم. ولی همیشه این فكر باز وجود دارد.
و این برای شما محور است؟
بله محور است ـ من به لحاظ سیاسی، شیعه هستم، به لحاظ سادگی در ایمان، سنّی هستم، و بالاتر از همه یك مسلمانم و دشمنان روی این كار میكنند این مشكل بزرگ بعدی ما خواهد بود. میخواهند خون بریزند. میدانم كه در افغانستان دنبال این هستند. با سنّی و شیعه هم كاری ندارند. سه، چهار گروه كه با هم میخواهند بجنگند و آمریكا دنبالش هست. در زمان جنگ ایران و عراق هم میدیدم. دلشان میخواست ادامه پیدا كنند، از طریق انعكاسش در رسانهها مشهود بود. كه بگذار همدیگر را بكشند، و برای خرید اسلحه خرج كنند. الان دنبال همین دعواها هستند. در عربستان سعودی دارند این را جا میاندازند كه شما اگر شیعه باشید كافرید. زیرا میترسند، و میخواهند مردم را استثمار كنند.
خب از سفرتان راضی هستید؟
بله، كاملاً. خیلی خوشحالم از آشنایی با شما، با ایران.
برمیگردید؟
انشاءالله.
این فیلم یکی از شاهکارهای انتونی کوئین است
برای همین است که سینما را خلع سلاح می کنند
خیلی زیاد بود فقط دوخط اولشو خوندم!!
خدارحمت کند هر جفتشون
واقعاً آنتونی کویین زیبا و قشنگ بازی کرده،انگار خود حمزه است. البته من فکر می کنیم خواست خدا هم بوده تا این قدر جذابیت در این فیلم داشته باشد.بازی آنتونی کویین از بازی چارتون هستون در فیلم 10فرمان حضرت موسی، که گرانترین فیلم هالیوددی بوده،انصافاً جذاب تر و با شکوه تر است. خدا هم مصطفی عقاد رحمت کند.