تمام خوبی خانوادگی بودن «کلاس هنرپیشگی»....
پارسینه: زهرا داودنژاد معتقد است: « "کلاس هنرپیشگی" یک اعتراف، یک اعتراض و در نهایت یک فریاد بلند بود که همه بشنوند. اگرچه پر از درد بود اما به خیر گذشت.»
«کلاس هنرپیشگی» یک فیلم خاص یا بهتر بگوییم سبک خاصی در فیلمسازی است که قصد دارد روابط خویشاوندی و تأثیرپذیری آن از تحولات اقتصادی و اجتماعی را بازگو کند. در این فیلم اگرچه اقوام علیرضا داودنژاد (ظاهرا) در ماجرای داستان فیلم درگیر میشوند اما نشان داده میشود که با دوستی و محبت یا به قول «مامان اتی»، با عشق میتوان از برخی مخمصهها نجات پیدا کرد.
قرار بود گفتوگو با علیرضا داودنژاد کارگردان «کلاس هنرپیشگی» در دفتر کارش انجام شود و به جز علیرضا داودنژاد، زهرا و رضا - دختر و پسرش- نیز قرار بود در این نشست حضور داشته باشد اما دست بر قضا شرایط طوری پیش رفت که برخی دیگر از عوامل فیلم در این گفتوگو حاضر بودند.
پیش از شروع این گفتوگو که همانند فیلم در فضایی صمیمانه و خانوادگی انجام میشد، رضا داودنژاد خطاب به خبرنگاران گفت:« اگر هر کدام از ما همزمان با مصاحبه از جا بلند شدیم و رفتیم، همچنان تمرکزمان برهمین جاست چون سر صحنه هم همین طوراست. بابا نمیگوید حتماً بنشینید و کافی است حواسمان به کار باشد.»
و این اتفاق بارها در طول مصاحبه افتاد و فقط علیرضا داودنژاد کارگردان «کلاس هنرپیشگی» بود که تا آخر مصاحبه بر صندلیاش نشست و حتی در مقاطعی، گفتوگوی ما را کارگردانی کرد و هدایت کرد که کدام بازیگر یا بهتر بگویم اعضای خانوادهاش صحبت بکند.
در ابتدای این گفتوگو، بحث را از آنجا شروع کردیم که به نظر میرسد «کلاس هنرپیشگی» خانوادگیترین فیلم علیرضا داودنژاد است، او در پاسخ به اینکه این فضا چقدر به روند کار کمک کرده است به ایسنا گفت: «در فیلمهای قبلیام محمدرضا، زهرا، رضا، خاله زهرا، مامان اتی و عزیز حضور داشتند اما بقیه کسانی که در «کلاس هنرپیشگی» بازی کردند، برای اولین بار بود که در فیلم من حضور پیدا میکردند و تقریبا همه فامیل، خویشاوند بودند. مثل دو تا از پسر خالههایم، پسر یکی از آنها، خواهرم، زن دایی و....»
زهرا داودنژاد هم که با همراهی پدرش اعضای فامیل را اسم میبرد، مطرح کرد: «تمام خوبی خانوادگی بودن فیلم «کلاس هنرپیشگی» به این است که آدمها خیلی ملموستر همدیگر را میشناسند و با تمام حالتها و احساسات همدیگر آشنا هستند، بنابراین تمام کدها و واکنشهایی که باید داده شود برای همه ملموس بود.»
او در عین حال معتقد است: « هدایت و چینش این تعداد، کار خیلی سختی است چرا که همه در عین این که کار حرفهای انجام میدهند و در یک موقعیت حرفهای قرار گرفتهاند، تجربه قرارگیری در یک چنین فضایی را با میزانسنهای مشخص ندارند و این مساله کار را عظیم و نفسگیر میکند. »
زهرا که در اغلب فیلمهای پدرش در پشت صحنه حضور فعالی داشته است و سالها پیشتر در فیلم «بچههای بد» هم بازی کرده است، ادامه داد: « حضور در فیلم «کلاس هنرپیشگی» برای همه بیشتر، یک کارگاه آموزشی بود تا این که احساس کنند، در حال بازیگری یا بازی هستند. این کار تجربه غریبی بود و خدا را شکر میکنم که اولا پدری مثل علیرضا داوودنژاد دارم و همچنین در حرفه و فضایی قرار گرفتهام که این قدر مرز سینما و زندگی مماس است که آن را هیجان انگیزتر میکند.»
او ادامه داد: «به نظرم این کار، یک غیرممکن بود که محقق شد یعنی اگر قرار بود در این حرفه، تخصص و کارگردانی، امر غیرممکنی را در جامعه ممکن کند، میبینیم که در «کلاس هنرپیشگی» چه به لحاظ تخصصی چه به لحاظ معنوی این اتفاق افتاده است.»
زهرا با خنده رو به پدر میکند و گفت: «خدا حفظ کند، داودنژاد را.»
این جمله زهرا با خنده پدرش روبرو شد و میگوید که «دخترم است دیگر». زهرا هم تاکید دارد بر اینکه،«اصلا آدم چاپلوسی نیستم.»
رضا داودنژاد هم درباره «کلاس هنرپیشگی» ابتدا با این مثال که « گاهی در زندگی پدرهایی هستند که بچههایی دارند که در یک سن و سالی، مدام سوال میکنند که این چیست و آن چیست؟» سخانش را اینگونه ادامه داد:« من اگر بخواهم قضیه ساخت این فیلم و کنجکاوی پدرم درباره سینما را به شکل دیگری مطرح کنم، میگویم که من اگر یک پدر بودم و پدرم (علیرضا) پسرم بود ( به نوعی جاهای ما عوض میشد) میگفتم دیگه سوال بسه. دیگر نگو این چیست؟ تجربه بس است، چون سوالهای او تمام نمیشود و من از آن پدرهایی هستم که دیگر کلافه شدهام. هرچه میگذرد بابا بچهتر میشود و سوالهایش بیشتر !»
این گفتهی «رضا» با خنده زیاد خواهر، پدر و پسرداییهایش همراه شد و او ادامه داد: « "کلاس هنرپیشگی" خیلی خوب بود اما حاضر نیستم چنین چیزی را دوباره تجربه کنم. چون این فیلم، تنها فیلمی است که هنوز وقتی دربارهی آن صحبت میکنم، سختیهایش را حس میکنم و در این فیلم از همه جهت خیلی به من سخت گذشت. من به عنوان کسی که در تولید، نفر اول کنار بابا بودم و همه نوع فیلم را با بازیگران حرفهای و غیرحرفهای در کنار او تجربه کردهام، در این فیلم نگران آبروی بابا بودم چرا که این فیلم تجربهای بود که هیچ تصوری از آن نداشتم.»
وی ادامه داد: «من با این که همیشه میتوانم تا حدودی بفهمم چه اتفاقی قرار است بیفتد، اما در این ماجرا (کلاس هنرپیشگی) هرچه فکر میکردم، تصوری از ماجرا نداشتم. حتی پیش از این میدانستم مثلا در فاصله بین تولید یک فیلم تا فیلم بعدی، وقتی بابا با «عزیز» مرتب میچرخد، با او شمال میرود یا «مامان اتی» را به جاده دوهزار میبرد، چه نقشهای دارد و در واقع آنها را برای فیلم خودش آماده میکند اما این بار داستان فرق داشت.»
رضا داودنژاد یادآور شد:« البته سختی دیگر کار هم این بود که فقط بازیگر و مجری طرح نبودم و جز رسیدگی به امور روزمره چند خانه که گروه در آنها زندگی میکردند باید وضعیت خانواده و اعصابها را هم کنترل میکردم. مخصوصا اینکه معمولا در فامیل وقتی کنار بابا باشم، خیلی مسائل را به او نمیگویند و به من میگویند. به همین دلیل بعدها به شوخی به بابا میگفتم که این اتفاقها باعث شد که به کبدم بزند! هرچند آن زمان متوجه نبودم که بیماریام چیست و به خاطر استرس کار حتی غذا هم نمیخوردم.»
او ادامه داد:« در مقطعی از کار بود که به بابا گفتم بیا برگردیم، هنوزخرج زیادی نکردهایم چون شرایط واقعا سخت بود. در حالی که عدهای میگویند که فیلم را در شمال آنهم با اعضای خانواده میسازند که ارزانتر شود اما حقیقت چیز دیگری است. مثلا علاوه بر اینکه بعضی از گروه در دو، سه ماهی که مشغول کار بودیم در خانه زهرا در کلارآباد ساکن بودند، بعضی از خانمها که در خانههای دیگری ساکن بودند، غذای صحنه را به دلیل چربی نمیتوانستند بخورند پس باید روز به روز خرید میشد تا آنها درخانه خودشان غذای خودشان را درست کنند. کسانی هم که در خانه زهرا بودند رسیدگیهای مخصوص خود را لازم داشتند و در این میان تنها جایی که اسکان نداشتیم، خانه خودمان (لوکیشن فیلم )بود، چون باید هر روز صبح برای کار آماده میبود تا وقتی بازیگران و عوامل میآیند، بدانند که سر صحنه هستند.»
در تمام این مدتی که زهرا و رضا مشغول صحبت بودند، یلدا- دختر زهرا-( و بازیگر کودک کلاس هنرپیشگی) نیز مشغول بازی و شیطنتهای کودکی بود و زهرا درحالیکه که سعی داشت او را آرام نگه دارد، اینگونه سخنانش را ادامه داد:« فکر میکنم من و رضا به عنوان دو قطب در کنار بابا خیلی تجربه غریبی را کسب میکنیم چون رضا به لحاظ حرفهای خیلی تخصصیتر و تجربهایتر کار کرده و در این بخش خیلی خبره شده است. هرچند فشار زیادی هم به او وارد شد اما من بیشتر با هدف، ارتباط برقرار کردم و در حالی که به نظرم بابا از دو سه، سال قبل یعنی زمانی که یلدا هفت یا هشت ماهه بود، همه چیز را به این سمت هدایت میکرد.»
در این لحظه رضا داودنژاد اضافه کرد که « آنچه مرا اذیت میکرد این بود که بابا یک آستانه شکنجه دادن دارد و آن آستانه، خیلی عجیب و غریب است که اگرچه دلیل آن را میدانم اما تجربه کردنش در لحظه خیلی سخت است.
مثلا در سکانس دعوا که همه قاطی میکردند، زهرا و یحیی خیلی جدی با هم کتک کاری کردند با وجود آن همه فشار، یهو وقتی کار تمام شد بابا گفت:«به به فکر کنم خیلی خوب شد!» و من آن وسط خیلی اذیت میشدم تاجایی که وقتی پس از سکانس دعوا به آشپزخانه رفتم تا زهرا را که حرفه ایتر است آرام کنم، طوری سر من داد و بیداد کرد که متوجه شدم چارهای ندارم جز این که مثل اینها باشم؛ یعنی این مرز بازی و زندگی گاهی طوری بود که اذیت کننده میشد.»
رضا در توضیح سختی این سکانسها اضافه کرد: « مثلا سکانس خواب که 72 برداشت بود پس از 40-30 برداشت به جایی رسیدم که واقعا اشکم درآمد، یعنی وقتی آن سکانس ساعت 4-3 صبح تمام شد،همه طوری ابراز خوشحالی میکردند که انگار تیم ملی به جام جهانی رفته است. بعد از آن سکانس هم، همه فکر کردند که سکانس سخت تمام شده اما تازه فردای آن روز تمرین 50 نفره را شروع کردیم! و به این ترتیب هر روز که میگذشت سکانسها سختتر میشد و هیچکس هم نمیدانست که قرار است چه اتفاقی بیفتد.»
در ادامه این گفتوگو رضا به دیالوگهای پدرش اشاره کرد که اگرچه اول با تمرین سعی میکرده است، بداههای از بازیگران بگیرد اما در نهایت به عین همان دیالوگهای نوشته شده میرسیده و در این باره حساسیت زیادی وجود داشت.
علیرضا داودنژاد درباره اینکه آیا اصلا از ابتدا فیلمنامه برایش مشخص بوده یا خیر بیان کرد:« روند مشخص بود و قرار بود هر کس با شخصیت خودش، وارد موقعیتی که من طراحی کرده بودم، بشود. یعنی هر کسی با جهان خود، وارد موقعیت و یک کلاسی میشد که آنجا تغییر شخصیت هم پیدا میکرد و باید عکسالعملهایی را نشان میداد که در زندگی واقعیاش شاید آن طور نباشد.»
او همچنین درباره اینکه انگیزهاش از ساخت فیلم «کلاس هنرپیشگی» چه بوده پاسخ داد « همان سوال قدیمی؛ سینما چیست؟ »
علیرضا داودنژاد ادامه داد:« وقتی ابزار جدید میشود، سینما نیز تغییر میکند و طرز تلقیها با ابزار قدیمی، نمیتواند با طرز تلقی از ابزار امروزی و دیجیتال، یکی باشد. طبیعتا این تفاوتها، تغییر جهان، تغییر ابزار و البته تغییر خودم به یک سری سئوال و جوابهایی منجر میشود که تجربیاتم نمیتواند متاثر از این شرایط نباشد.»
این کارگردان درباره اینکه پس برای پاسخ به همین سئوالها سراغ «کلاس هنرپیشگی» رفتید و حتی مسائل روز اجتماعی را هم مطرح کردید، توضیح داد:« بعد از ساخت «مرهم» متوجه شدم با ابزار جدید میشود به رویداد زندگی نزدیک شد و منتظر بودم که به نحوی یک قدم جلوتر گذاشته شود. وقتی در موقعیتی قرار گرفتم که سکه در حال گران شدن بود، میدیدم نقشههایی که خودم برای زندگیام داشتم، چطور تغییر میکند و این مساله برای دیگران و اطرافیانم هم به یک دغدغه تبدیل شده است و دسترسی به آرزوهایمان سختتر میشود، حس کردم این یک موقعیت تاریخی، اجتماعی، طبقاتی،فردی، شخصی، شغلی و ... است بنابراین احساس کردم، بهترین کار این است که چنین موقعیتی را در قالب یک درام طراحی کنم و آدمهای واقعیای که این جهان را تجربه میکنند با همین جهان، از بیرون به درون قاب دوربین بیاورم.
این کار هم فقط با ابزار و دوربینهای دیجیتال امکان پذیر بود. این وسط فقط صدا بود که میگفتم، «بوممن» نباید حضور داشته باشد، هرچند آخرسر آنها آمدند و خیلی هم برایشان سخت بود چون ما با قواعد صدابرداری موجود کار نمیکردیم و مشخص نبود که میکروفن، چه وقت و به چه سمتی باید حرکت کند. در نهایت با تعدد HF و بعد دور کردن صدابردار از صحنه و بردن او به یک اتاق با یک میکسر این مساله را برطرف کردیم. این در حالی است که صدا مهمترین مساله بود چون اگر در آن ازدحام، صداها با یک روش دقیق ضبط نمیشد، در یک لاین میرفتند و هیچ چیز، قابل تشخیص نبود. در نتیجه هر کسی باید برای خودش یک لاین شخصی میداشت تا بتوانیم هر صدایی را که میخواهیم ضعیف یا قوی کنیم و انصافاً دراین مورد «علی گراکوئی» (صدابردار) خیلی خوب کارکرد.
درباره استفاده از HF هم رضا داودنژاد اضافه کرد:« گاهی میشد، باتریها تمام میشد و با تلفن به من میگفتند که فلانی را بفرست داخل اتاق تا باتری عوض شود. در این مدت کار اصلا قطع نمیشد یعنی این جریان قطع نشدن و کات نخوردن طوری تنظیم شده بود که حتی در زمان غذا خوردن و سفره چیدن، همه چیز آماده باشد که مجبور به کات نشویم تا عین زندگی باشد.»
صحنههای دعوا و جدل در «کلاس هنرپیشگی» موضوع بعدی صحبت ما با خانواده داودنژاد بود که بعد از آن روابط خانواده چطور بوده است؟ رضا در اینباره پاسخ داد:« نکته مهمی که باید به آن اشاره کنم، این است که تک تک اعضای فامیل که در این فیلم حضور داشتند، آنقدر وضعیت سینما و بابا برایشان جا افتاده و آنقدربابا را دوست دارند که وقتی زن دایی اقدس، بچه خواهرش همزمان با کار فوت شد، سه روزه رفت و برگشت. یعنی اگر چه اتفاق وحشتناکی رخ داده بود اما او برگشت. البته مواردی هم بود که برخی ناراحتی یا مشکلاتی داشتند و به من میگفتند اما به خاطر عشق و علاقهای که به بابا داشتند، مشکلات را تحمل میکردند و میماندند.»
در این لحظه علیرضا داودنژاد یادآوری کرد که « قرار نبود بچهها امروز اینجا باشند و اگر میدانستم این طور پیش میرود از بقیه بازیگران هم میخواستم که بیایند.
سجاد سپهری فیلمبردار هم که در این جمع حضور داشت درباره شرایط کاری خود گفت:« من در کارهای دایی از ابتدا به عنوان فیلمبردار و عکاس حضور داشتم بنابراین فضا را میشناختم، اما در این فیلم برای اولین بار بود که پشت دوربین دوم فیلمبرداری قرار میگرفتم. در صحبتهای اولیه عباس رحیمی (مدیر فیلمبرداری) خیلی کمک کرد و توضیحات دایی نیز برایم موثر بود. با این حال سکانس اول فیلمبرداری در شب برایمان عجیب بود، چون خیلی طولانی بود اما به طور کلی به واسطه تمرینهای زیاد و این که من و عباس با هم فامیل و آشنا بودیم، شرایط راحتتر میشد. فقط اصل پیچیدگی آنجایی بود که میخواستیم شروع کنیم، چون برای خود ما هم نوعی گیجی وجود داشت.
سختی دیگر کار هم این بود که این فیلم با دیگر آثار سینمایی فرق داشت و ما همزمان با اینکه دوربین دست خودمان بود، باید خودمان فوکوس میکشیدیم، قاب میچیدیم و حواسمان هم بود که در قاب دیگری نرویم و اینکه چه کسی و کی دیالوگ میگوید. در کنار همه اینها باید پیشبینی موقعیت میکردیم و گاهی هم پیش میآمد که سه ساعت تمرین را بدون وقفه، فیلمبرداری میکردیم.»
سجاد سپهری در غیاب عباس یادآورشد که « عباس در فیلمبرداری خیلی خوش ذوق است و نورپردازی که داشت، بسیار زنده و طبیعی است.»
علیرضا داودنژاد هم در ادامه گفتههای سپهری گفت: «جای عباس خالی است چون خیلی در کار تاثیر داشت. او علاوه بر این که فیلمبرداری میکرد، به دلیل نگرانیهایی که داشت و اینکه نمیدانست، راشهای گرفته شده چطور به فیلم تبدیل میشوند، شب به شب در کنار من آنها را در کامپیوتر بررسی میکردیم و کاتهایی هم می زدیم. من میکوشیدم تصوری از آن صحنه را در کلیت فیلم برایشان مجسم کنم. این کار به او و بقیه اعتماد به نفس میداد، چون متوجه ویژگیهای سینمایی فیلم میشدند و برای من هم من خیلی مفید بود.»
او ادامه داد: « تا پیش از ساخت فیلم تلاش میکردم چیزهایی را طراحی و سعی کنم به طور زنده اتفاق بیفتند، آنهم با حفظ ابتکار عمل برای بازیگران یعنی به نوعی در فاصله بین گذشته و حال قرار داشتم اما در این فیلم، همه از زمان حال رد شدند و در فاصله بین حال و آینده قرار گرفتند و در واقع در آستانهی آینده عمل میکردیم. این اتفاق، هم معضلاتی را که بچهها الان اشاره کردند با خود دارد و هم طراوت و سرزندگی، تنوع رفتار و حالات و گفتار و نحوه برخورد را برای فیلم به ارمغان میآورد، یعنی اینجا درست همانجایی بود که سینما به زندگی تبدیل میشد.»
یحیی خواهرزاده داودنژاد- که به عنوان آهنگساز فعالیت میکند و در این فیلم هم بازی داشت، درباره جذابیت کار گفت: « این اولین باری بود که بازی میکردم و هیچ تصوری هم از کار بازیگری نداشتم اما دایی موقعیتی را برای ما تشریح کرده بود و ما باید در آن قالب میرفتیم و این هیجانانگیزترین تجربه زندگیام بود. من تصوری از مداری که در صحنه بود، نداشتم و با وجود صحنههایی که همراه با دعوا بود، شب به خانه زهرا میرفتیم و ساز میزدیم، بدون اینکه مشکلی با هم داشته باشیم.»
زهرا داودنژاد هم در بخش دیگری از این گفتوگو اشاره کرد که از فضای کار خیلی دور بوده و حتی راشها را هم نمیدیده است چون با وجود مهمانهایی که در خانه داشت و نیز با وجود «یلدا» (فرزندش) دغدغههای دیگری داشت، اما وقتی برای اولین بار یواشکی سکانسی از فیلم را دیده به این فکر افتاده که واقعا قرار است چه اتفاقی برای این فیلم بیفتد.
زهرا توضیح داد:« آنچه تجربه کردم این بود که با وجود تفاوت سن، جنسیت و فرهنگها که به هر حال حتی در یک خانواده بزرگ مثل ما هم طبیعی است که وجود داشته باشد، یک مداری هست که از طریق آن همه به هم وصل هستند و آن دل آدمهاست. وقتی دلها به هم وصل باشد، دیگر تفاوتها معنی ندارد و به یگانگی، تعامل انسانی و هدف فکر میکنند. این فیلم بیانگر حرفهای این است که آدمها چطور میتوانند، در عین این که همدیگر را ممکن است قبول نداشته باشند ولی با دوستی و البته مسالمت آمیز کنار هم زندگی کنند.
باورم این است که این فیلم برای همهی خانواده ما در واقع نوعی از اعتراف به ضعفها، رقابتها، آرزوهای دست نیافته و ... است یعنی یک بستری از قصه ساخته شد تا از این طریق مجموعه المانهای یک جامعه کنار هم جمع شوند. بنابراین همین جملهی «مامان اتی» که با عشق همه چیز حل میشود، شعار نیست. عشق همان شیرینی، محبت وشفافیت در رفتار و سبک زندگی آدمها است که میتواند وجود داشته باشد. این فیلم یک اعتراف، یک اعتراض چه میدانم یک فریاد بلند بود که همه بشنوند و اگرچه پر از درد بود اما به خیر گذشت.»
علیرضا داودنژاد هم ادامه داد:« اصولا در این سالیان درازی که کار فرهنگی میکنم نکتهای برایم وجود دارد و آن هم یکی پنداشتن هنر و رسانه است. الان رسانهها باید روی ضرورتهای زندگی اجتماعی بیشتر کار کنند. رسانهها ما را به سمت الگوهای زیستی و رفتارهای جمعی ویژهای حرکت میدهند. کار رسانهها تبلیغ یکسری نقشهای اجتماعی شهروندان است که باید مسالمت آمیز کنار هم زندگی کنند بنابراین رسانهها آدمها را به سمت تبدیل شدن به الگوهایی فرا میخوانند اما در این فیلم، ما آدمها را به سمت خودشان صدا میزنیم، یعنی کار هنر این است که آدمها را به دیدار، ملاقات و مواجهه با خودشان هدایت کند. البته هر دوی اینها لازم است چون ما هم یک زندگی شخصی داریم و هم یک زندگی اجتماعی. رسانه باید سلوک جمعی را نقد و تبلیغ کند، اما هنر نبابد بگذارد که ما در این نقشها گم شویم و از خودمان دور شویم.»
این گفتوگوی صمیمانه با خانواده داودنژاد به اینجا ختم شد که رضا داودنژاد اشاره کرد که عدهای متعجب شدهاند که این فیلم آن هم به شکل خانوادگی چطور ساخته شده است؟ او در این راستا پیشنهاد کرد که هر کس دوست دارد، چند نفر از اعضای خانوادهاش را دور هم جمع و موقعیتی را طراحی کند سپس از واکنش و گفتههای آنها فیلمبرداری کند.
این پیشنهاد هم با استقبال علیرضا داودنژاد همراه شد و او طرح پسرش را به شکل یک مسابقه اعلام کرد. به این ترتیب که، کسانی که دوست دارند، چنین تجربهای را انجام بدهند در یک جمع خانوادگی خود موقعیتی را ایجاد کنند و فیلم کوتاهی را حداکثر تا پنج دقیقه بسازند و در اینترنت به صفحه «کلاس هنرپیشگی» ارسال کنند. پس از آن، فیلم سه نفر از کسانی که برگزیده شوند، در دیویدی فیلم «کلاس هنرپیشگی» برای عرضه در شبکه نمایش خانگی گنجانده میشود.
در پایان علیرضا داودنژاد از مادر، مادربزرگ و همه خانواده، اقوام که او را با محبت و همدلی در این کار همراهی کردند، صمیمانه تشکر کرد.
و گفتوگوی ما با شیطنتهای «یلدا»ی قصهی «کلاس هنرپیشگی» که از مادرش میپرسید، «کی به سینما میرویم؟» تمام شد.
ارسال نظر