طنز/ پیشگوییها نصرت آداموس
پارسینه: نصرت آداموس – آقاجان ، اون بمب رو بذار کنار. نکنه تنت به تن اوباما خورده این روزا؟ بذارش کنار اون بمب رو بیا بشین اینجا ببینم چی کاره ای.
نصرت آداموس - آقاجان ، اون بمب رو بذار کنار. نکنه تنت به تن اوباما خورده این روزا؟ بذارش کنار اون بمب رو بیا بشین اینجا ببینم چی کاره ای.
مرد - بابا نصرت باجی جان ، این بمب که از اون بمب ها نیست. بمب خوبیه. منفجرش که میکنم کلی آدم خوشحال می شن.
نصرت آداموس - من کاری به این کارا ندارم. من کلاً آدم صلح طلبی ام. از بمب و توپ و تانک و فشفشه و اینام خوشم نمیاد.
مرد - از شیر سماور چی؟ ( خنده )
نصرت آداموس - درست صحبت کن ها. خودت مگه ناموس نداری؟ فکر کردی من بهرام شفیع ام ، اینجام ورزش و مردمه ؟ نه داداش ، این خبرا نیست. اگر می بینی مجبورم کار کنم، فال قهوه بگیرم، به خاطر شرایط سخت زندگیه. حالا هم به جای این حرف ها فنجون قهوه رو یه نفس برو بالا... ای بابا ، نریز تو نعلبکی. همینجوری سر بکش. آها، خوبه.
مرد - عجب قهوه ای بود آ نصرت جون. باز هم هست؟ یه فنجون که جایی رو نمی گیره. من عادت به لیوانی دارم همیشه.
نصرت آداموس- آره ، از هیکلت پیداست. ته فنجونت می دونی چی می بینم؟ یه آقایی رو میبینم یه کارت سوخت پورشه دستشه و داره هر هر بهت می خنده.
مرد - رو آب بخنده. فکر کرده می تونه من رو با این جور چیزا از میدون به در کنه. تازگی هام شنیدم واسه تیمش هواپیمای رنگی هم خریده. اون هم چه تیمی... بهش بگو تیمم و تیمم این بود تیمت؟ ...
نصرت آداموس - آقا مودب باش. اوه اوه ببین ته فنجونت چی می بینم؟ این کلاه شوالیه ای چیه گذاشتی سرت؟ چه باحاله. چند خریدی کلاه رو؟ راستش رو بگو.
مرد - نصرت خانوم. این ها همه ش حرفه. شما دیگه چرا این حرف رو می زنین ؟ یه عده حسود فکر می کنن من سه هزار دلار دادم این لقب شوالیه رو خریدم! چشم ندارن ببینن من موفقم.
نصرت آداموس - بر منکرش لعنت. ته فنجونت یه چیز جالب می بینم. یه شماره هشت می بینم لاغره، قدش هم تقریباً بلنده. دستکش بوکس هم دستشه. فکر کنم تعبیرش اینه که یه دعوای بدفرم در انتظارته.
مرد - شماره هشت؟ موهاش چطوریه؟ فرفری نیست یه کم؟
نصرت آداموس- یه دقیقه صبر کن. آره، موهاش فرفریه. تازه یه بسته گز هم دستشه. فکر کنم داره از سفر اصفهان می آد.
مرد - خود خودشه. می شناسمش. نصرت جون، جان هر کی دوست داری بی خیال شو. هر چی بخوای پول می دم بهت. اصلاً ترانسفرت میکنم آلمان. فقط یه جوری تعبیر کن این پسره دست از سر من برداره. هنوز جای مُشت اولیه درد می کنه.
نصرت آداموس - تقصیر خودته خب، آقاجان. چرا اینجوری شدی جدیداً ؟ تازه اینجا ته فنجون یه ژنرال هم می بینم که خیلی شاکیه ازت. الان هم اون بمب رو بذار کنار. دوباره داری باهاش ور می ری که.
مرد - وقتی عصبی می شم، با بمب ترکوندن خودم رو ارضا می کنم. الان هم همون حالت بهم دست داده.
نصرت آداموس -بی خیال بابا. چرا قرمز شدی؟ بذار کنار اون بمب رو. کار دستت می ده آ. یه بار تو دست خودت می ترکه بیچاره می شی. حاجی تو رو جدت قسم اون بمب رو بذار زمین . چی کار داری می کنی... ای بابا.
( صدای انفجاری مهیب به گوش می رسد ، حاجی از سمت خود کنار می رود اما از آنجا که در هفته های آینده به نصرت آداموس نیاز داریم به او هیچ آسیبی نمی رسد.)
منبع: ضمیمه روزنامه قانون /حمید پارسا
ارسال نظر