گوناگون

طنز/ اومدن اتوبوسی‌ها

مشتی رجب نشسته بود تو خونه
از همه چی هِی می گرفت بهونه
حتی نمی دونست که دیگه این بار
کجا باید بگرده دنبال کار
کنج اتاقش شده بود دپرس
که اومد از کسی براش اِس ام اِس
گوشی شو از رو طاقچه برداشت زود
پیامک از رفیق سابقش بود
که آب اگه دستته وِل کن بیا
همین الان سمت اداره ی ما
بگو چی شد ازت خبر گرفتم
واست یه شغل در نظر گرفتم
مشتی رجب بدون استخاره
بدو بدو رفت به اون اداره
چون که با اون مدیر بود آشنا
حسابی تحویلش گرفتن اونجا
بهش یه جای شیک و پیک دادن
یه دفتر تمیز و شیک دادن
دو ساعتی نشسته بود راحت
تو دفترش به حال استراحت
که ناگهان یه عده با اتوبوس
بعد سلام و خنده و ماچ و بوس
یه خُرده جیغ و داد و غُرغُر زدن
یه گوشه ی اداره چادر زدن
پرسنل اداره گیج بودن
از این قضیه گیج و ویج بودن
مدیر کل گفت به حال تشویش
که من از این سِمَت یه ساعت پیش
عزل شدم خدا نگهدارتون
همه باید بریم از اینجا بیرون
اینا که از الان اینجا نشستن
فامیلای مدیر تازه هستن
تا چَن ساعت بعد میشن یه باره
پرسنل جدید این اداره!
مشتی رجب دوباره رفت از حال
آخه یه آدم چِقَدر بد اقبال!



منبع: روزنامه قانون / نسيم عرب اميري


ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار