گوناگون

طنز/ شمقدری؛ سکانس آخر

پارسینه: «ایوبی» اتاق ریاست سازمان سینمایی را از «شمقدری» تحویل گرفت و گفت: خسته نباشید. شمقدری گفت: با منی؟ ولی من که کاری نکردم.

«ایوبی» اتاق ریاست سازمان سینمایی را از «شمقدری» تحویل گرفت و گفت: خسته نباشید.
شمقدری گفت: با منی؟ ولی من که کاری نکردم.

ایوبی گفت: خسته نباشی. حتما یه کاری کردی.

شمقدری گفت: نه‌بابا. هیچ کاری نکردم. حتی نگذاشتم کسی کار کند. اصلا خسته نیستم.
ایوبی گفت:‌ ای‌بابا. شوخی می‌کنی. به‌هرحال یه کارهایی کردی دیگه. مدیریت فرهنگی که کردی؟ یا اون کار رو هم نکردی؟

شمقدری گفت: همانطور که واقف هستید مدیریت در حوزه فرهنگ بسیار سخت است و در این حوزه، مدیریت در سینما سخت‌تر هم هست.

ایوبی گفت: آهان. راهکار شما چی بود تو این مدت؟

شمقدری گفت: چون مدیریت فرهنگی و مدیریت سینما بسیار سخت است من مدیریت نکردم. نشستم توی اتاق پام ‌رو انداختم رو پام، پشت گوشم ‌رو خاروندم تا یکی بیاد این اتاق‌ رو بگیره. فقط ببخشید یه خرده ریخته به‌هم، داشتم بازیگری تمرین می‌کردم که حالا که بیکار شدم برم سر پروژه «سلحشور»اینا یا «ده‌نمکی»‌اینا نقش اول سیاهی‌لشگرها بشم.

ایوبی گفت: آهان. شمقدری گفت: تعبیر من درباره جایگاه سینما در عرصه فرهنگ این است که سینما، نوک پیکان یک نیزه است.

ایوبی گفت: پیکان؟ جدی؟ پیکان که اصلا امنیت برای سرنشین یا عابران پیاده هم ندارد. همین است که سینما‌ آش‌ولاش شده. درست است؟

تعدادی از سینماگران گفتند: درست است. در ضمن شمقدری‌جان، بی‌زحمت حالا که می‌ری، نوک پیکان را از چشم ما دربیاور. ممنون.

شمقدری در حالی که می‌گفت: «متاسفانه برخی انتظار دارند، تیغ جراحی سینما در دست هر فردی باشد.» ساطور سلاخی را از روی میز برداشت و گذاشت توی کشو. این اتاق برای تو. عیبی نداره یه‌دونه از رو کلیدش بزنم؟

ایوبی گفت: آخه چرا؟

شمقدری گفت: چون کلید دوست دارم. من خیلی دوست داشتم بتونم یه فیلم درست و حسابی رو کلید بزنم. ولی نشد. حتی برای کلیدزدن هم من‌ رو دعوت نمی‌کردند. الان هم تصمیم دارم اگه توی دانشگاه آقای احمدی‌نژاد کاری برام جور نشد، برم سمت نارمک، یه زیرپله بگیرم کلیدسازی بزنم و اینطوری به جامعه کمک کنم.

شمقدری در پایان پشت گوشش را خاراند و گفت: می‌دونم که فیلم‌های خوبی در دوره من ساخته نشده. فیلم‌های خوبی هم که ساخته شده بود درست و حسابی پخش نشد. من خیلی متاسفم. می‌خوام درستش کنم. بهم فرصت بدید. اصلا هر کی پول فیلم بد داده و رفته سینما، بیاد دم در پول بلیتش ‌رو از جیب خودم بدم.

شمقدری که کلید اتاق را سفت گرفته بود و نمی‌دادش به ایوبی در آخرین لحظات گفت: کلیدم‌رو بده.

شمقدری گفت: کلیدم‌ رو بده. کلیدم‌ رو بده.

شمقدری که داشت کلید را از دست ایوبی می‌کشید گفت: مگه خودتون کلید ندارید؟ چی شد؟ هان؟ به ما که رسید آسمون رمبید؟ اون کلیده که روحانی تو تلویزیون نشون داد کو؟ هان؟ کو پس؟ نکنه شاه‌کلید بوده؟ دیدی؟ دیدی؟ بگم «فراستی» بیاد ازتون کلید بسازه؟ هان؟

شمقدری که کلید توی این دستش بود و با آن دستش داشت ایوبی را قلقلک می‌داد تا کلید از دستش بیفتد گفت: ندید بدید، خب یه کلید هم بده من.

شمقدری که در چارچوب در چسبیده بود و داشت ایوبی را هل می‌داد بیرون اشاره کرد: خب یه‌روزدرمیون رییس باشیم نمی‌شه؟

شمقدری که پاش را گذاشته بود لای در گفت: پس من چی؟ پس من چی؟ خب نوبتی. قبول؟ قبول؟ اما اول من‌ها. بیا برو بیرون.

شمقدری که توی میدان بهارستان منتظر تاکسی بود گفت: حالا از این 16میلیاردتومن که واریز کردند برای دانشگاه آقای احمدی‌نژاد، نمی‌شه سیصدتومن به من قرض بدن، یه زیرپله کرایه کنم کلیدسازی بزنم؟

عابران علاف پیاده تحصیلکرده ول‌معطلی که آنجا ایستاده بودند به شمقدری گفتند: عموجان، سیصدتومن که پول برقه. الان زیرپله ‌رو باید بیست تومن بدی، ماهی پونصدتومن. کجای کاری؟
شمقدری گفت: من‌رو فیلم نکنید. من خودم چند سال همه ‌رو فیلم کردم. من خودم رییس اتاق سینمایی بودم... که تا یاد اتاق سینمایی افتاد اشک در چشم‌هاش حلقه زد و بدو بدو برگشت و «اتاقم ‌رو پس بده... اتاقم ‌رو پس بده...» گویان به سمت اتاق دوید.


منبع: روزنامه شرق/ پوریا عالمی

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار