عمو سبزیفروش و سرود ملی ایران!
داستانی که در زیر نقل میشود، «دکتر جلال گنجی» روایت کرده و مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند: «ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمدشاه» تحصیل میکردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام كرد که همه دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراتور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوردیم که عدهمان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل میکند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد و سرود ملی خود را خواهد خواند.
چارهای نداشتیم. همه ایرانیها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم... یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمیدانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوییم همین سرود ملی ماست. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند. اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ میدانستیم، با هم تبادل کردیم؛ اما این شعرها آهنگین نبود و نمیشد به صورت سرود خواند.
بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچهها، عمو سبزیفروش را همه بلدید؟ گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچهها گفتند: آخر عمو سبزیفروش که سرود نمیشود. گفتم: بچهها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزیفروش! بله؛ سبزی کمفروش! بله؛ سبزی خوب داری؟ بله.» فریاد شادی از بچهها برخاست و شروع به تمرین كردیم. بیشتر تکیه شعر روی کلمه «بله» بود که همه با صدای بم و زیر میخواندیم. همه شعر را نمیدانستیم. با توافق همدیگر، «سرود ملی» به این صورت تدوین شد: عمو سبزیفروش! بله؛ سبزی کمفروش! بله؛ سبزی خوب داری؟ بله؛ خیلی خوب داری؟ بله؛ عمو سبزیفروش! بله؛ سیبکالک داری؟ بله؛ زالزالک داری؟ بله؛ سبزیت باریکه؟ بله؛ شبهات تاریکه؟ بله؛ عمو سبزیفروش! بله ...
این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یکشکل و یکرنگ از مقابل امپراتور آلمان، «عمو سبزیفروش»خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به طوری که صدای «بله» در استادیوم طنینانداز شد و امپراتور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت.»
منبع: روزنامه قانون
چارهای نداشتیم. همه ایرانیها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم... یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمیدانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوییم همین سرود ملی ماست. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند. اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ میدانستیم، با هم تبادل کردیم؛ اما این شعرها آهنگین نبود و نمیشد به صورت سرود خواند.
بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچهها، عمو سبزیفروش را همه بلدید؟ گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچهها گفتند: آخر عمو سبزیفروش که سرود نمیشود. گفتم: بچهها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزیفروش! بله؛ سبزی کمفروش! بله؛ سبزی خوب داری؟ بله.» فریاد شادی از بچهها برخاست و شروع به تمرین كردیم. بیشتر تکیه شعر روی کلمه «بله» بود که همه با صدای بم و زیر میخواندیم. همه شعر را نمیدانستیم. با توافق همدیگر، «سرود ملی» به این صورت تدوین شد: عمو سبزیفروش! بله؛ سبزی کمفروش! بله؛ سبزی خوب داری؟ بله؛ خیلی خوب داری؟ بله؛ عمو سبزیفروش! بله؛ سیبکالک داری؟ بله؛ زالزالک داری؟ بله؛ سبزیت باریکه؟ بله؛ شبهات تاریکه؟ بله؛ عمو سبزیفروش! بله ...
این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یکشکل و یکرنگ از مقابل امپراتور آلمان، «عمو سبزیفروش»خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به طوری که صدای «بله» در استادیوم طنینانداز شد و امپراتور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت.»
منبع: روزنامه قانون
ارسال نظر