رابطه ى اسلام و ايران، رويکرد تمدنى
پارسینه-گروه فرهنگی: نظريهپردازان تمدن، عوامل مختلفى را براى شکلگيرى يک تمدن برشمردهاند و گاه به تاثير باورهاى دينى در فرايند توسعه و پيشرفت تمدن توجه داشتهاند، ولى عنصر دين به عنوان جوهرهى تمدن، هنوز جايگاهى شايسته در اين نظريهها نيافته است. از سوى ديگر دربارهى نقش و رسالت دين انديشمندان دينشناس و جامعهشناسان دين ديدگاههايى متفاوت ارایه کردهاند. اگر تمدنسازى را نيز در حيطهى هدايت که رسالت اصلى دين است، بدانيم، آن گاه مىتوانيم از توانمندى دين و آموزههاى دينى در حوزهى تمدنسازى و ساز و کار آن سخن به ميان آوريم.
آموزههاى دين در حوزهى تمدنسازى با هر قوت و توانى که باشد، بسان بذرى است که اگر در محيطى مناسب افشانده نشود عينيت و تحقق بيرونى نخواهد يافت. بررسى وضعيت ايران قبل و پس از ظهور اسلام و نيز بررسى وضعيت جامعهى يکپارچهى اسلامى پيش و پس از گرويدن ايرانيان به اين جامعه مىتواند ما را به سمت درکى کلىاز تعامل آنها رهنمون باشد. مطالعات تاريخى نشان مىدهد که يکى از سرزمينهايى که اسلام توانست توانمندى خود را براى تمدن سازى در آن به اثبات برساند، ايران زمين بود. در نگاهى کلى مىتوان گفت برترين خدمت ايران به اسلام فراهم ساختن زمينهاى براى تجلى قدرت تمدنسازى دين بود و از جمله خدمتهاى اسلام به ايران نيز جهت دادن به توان تمدنى ساکنان اين سرزمين کهن بود.
موضوع تمدن و عناصر سازندهى آن و عوامل موثر در فراز و فرود آن، يکى از مهمترين مباحثى است که در دهههاى اخير از سوى نظريهپردازان مورد توجه قرار گرفته است.2 مطالعات و بررسىهاى تمدنى، حجمى قابل توجه يافته است با وجود اين، هنوز شاخهى علمى مستقلى تحت عنوان تمدنشناسى در دانشگاههاى کشورهاى اسلامى شکل نگرفته است.3 مطالعات تمدنى در حال حاضر، بيش از همه در فضاى علم تاريخ صورت مىگيرد و پژوهشگران تمدن، همان تاريخ پژوهان هستند که به عنوان يک گرايش علمى بر روى تمدن متمرکز شدهاند و در نتيجه بيشتر آثار مربوط به تمدن، آثار مربوط به تاريخ تمدن است. ولى در حوزهى ديگر علوم نيز کمابيش مطالعاتى دربارهى تمدن صورت مىگيرد که مهمترين اين حوزهها را مىتوان علوم مرتبط با فرهنگ و توسعه دانست. فرهنگ به عنوان بخش نرمافزارى تمدن، خود به خود زمينهساز ورود به بحث تمدن مىباشد و توسعه نيز به عنوان گامهاى اوليهى خلق يک تمدن، گاه پژوهشگران را به بحث دربارهى تمدن مىکشاند. در همين چارچوب، منابعى که به گونهاى به موضوع ويژگىهاى يک جامعهى کمال يافته و توسعه يافته اختصاص دارد به صورت مستقيم يا غيرمستقيم به موضوع تمدن نيز نظر
دارند.4
در نگاهى کلى مطالعات تمدنى رايج در حوزهى علم تاريخ را مىتوان به دو شاخه تقسيم کرد:
1. مطالعاتى که با رويکرد گزارش تمدنها و دستاوردهاى آن صورت مىگيرد و به تاريخ نقلى شبيه است و هم در مرحلهى تحقيق از ساز و کار تاريخ نقلى و هم در مرحلهى ارایه گزارش تحقيق از شيوه و سبک تاريخ نقلى تبعيت مىکند. نگاه به تمدن در اين رويکرد، يک نگاه درونى است. اين گونه مطالعات گاه خالى از تحليل نيست، ولى به مرحلهى نظريهپردازى در زمينهى کليت تمدن نمىرسد. شايد بتوان از ويل دورانت به عنوان نمونهاى براى اين دسته از مطالعات تمدن نام برد.
2. مطالعاتى که با رويکرد نظريهپردازى دربارهى تمدن صورت مىگيرد و به آنچه تاريخ عقلى ناميده مىشود، شباهت دارد و مباحث آن با پارهاى مباحث فلسفهى تاريخ و جامعهشناسى تاريخ، پيوند مىخورد. در اين مطالعات نقل حوادث و ارایهى گزارش از تمدنها صرفاً به عنوان ذکر نمونه صورت مىگيرد و دغدغهى اصلى پژوهشگر، مباحث نظرى تمدن است. به عنوان نمونه آثار توينبى، يوکيچى،5 اشپينگلر، اتکينسون و حتى هانتينگتون در اين دسته از مطالعات تمدنى مىگنجد. در اين رويکرد، نگاه به تمدن لزوماً نگاهى بيرونى است. با توجه به سرشت فلسفى نگاه دوم به تمدن، در ميان آثار فيلسوفان نيز مىتوان به اجمال يا تفصيل و به صراحت يا به اشارت به ديدگاههايى در اين زمينه دست يافت از جمله در آثار هگل، مارکس و... .
دربارهى تمدن اسلامى نيز مىتوان اين دو نوع مطالعات را از هم بازشناخت. افرادى مانند آدام متز، هاميلتون گيب، گوستاو لوبون، فيليپ حتى، آندره ميکل، جرجى زيدان و گوستاو گرونبام6 و در ميان مسلمانان، على الخربوطلى7 و ديگران بيش از آن که دربارهى تمدن اسلامى نظريهپردازى کنند با رويکردى تاريخى به گردآورى دادهها و گزارشهاى مربوط به اين تمدن و بازگويى آنها پرداختهاند. البته نمىتوان انکار کرد که هيچ گزارش تاريخى خالى از نظريهها، مبادى و مبانى نظرى نيست، ولى گاه مورخان وقت خود را صرف تبيين و بررسى اين مبانى مىکنند و گاه بدون صرف وقت براى اينگونه مباحث، مستقيماً به سراغ نتايج نشأت گرفته از آن مبانى مىروند. آثار تاريخنگاران تمدن اسلامى نيز خالى از مباحث نظرى نيست و از تجزيه و تحليل نوشتههاى آنان مىتوان به مبانى فکرى، پيش فرضهاى انسانشناسى، تاريخشناسى و تمدنشناسى آنها پىبرد، ولى آنان خود، مستقيماً به اين مباحث نپرداختهاند. اگر بخواهيم از برخى انديشمندانى که به جاى تاريخنگارى تمدن، به ارایهى مباحث نظرى پيرامون آن پرداختهاند، ياد کنيم، مىتوان به افرادى مانند: ابن خلدون، مالک بن نبى،8 خفاجى9 و سيد
قطب،10 امام خمينى،11 علامه اقبال لاهورى،12 انور الجندى13 و حسين مونس14 اشاره کرد. اين انديشمندان نيز - حداقل در برخى آثار خود - بيش از آن که به ارایهى گزارش دربارهى وجوه مختلف تمدن اسلامى بپردازند، توجه خود را به مبانى و ابعاد نظرى تمدن اسلامى و کليات آن و مسایلى مانند تعامل آن با ديگر تمدنها و عوامل صعود و سقوط آن و راه احياى دوبارهى آن معطوف داشتهاند. طبيعى است، اين افراد و به تَبَع، ديدگاه آنها از نظر اتقان و ژرفا در يک سطح نيست و برخى از آنها نگاهى جامع و فراگير به موضوع دارند و برخى ديگر تنها به يک يا چند بعد از ابعاد موضوع نگريستهاند.
البته صاحبنظرانى هستند که هم از روش تحليلى و هم روش گزارشدهى آثارى پديد آوردهاند که از هر دو جنبه حایز اهميت است.15
اگر آثار مستشرقان را دربارهى تمدن اسلامى از اين منظر با يکديگر مقايسه نماييم، مىبينيم که در نگاهى نقلى و تاريخى محض به تمدن اسلامى، بحث دين و باورهاى دينى به عنوان بخشى غير قابل انکار در تمدن اسلامى خود را نشان مىدهد، يعنى يک تاريخنگار تمدن اسلامى هيچ راهى جز اختصاص دادن بخشى قابل توجه از گزارشهاى تاريخى خود به مظاهر رفتارى، فکرى، نهادى و نمادى اسلام ندارد. به عنوان مثال در اغلب کتابهاى تاريخ تمدن اسلامى چندين فصل به علوم اسلامى، مساجد، آداب و آيينهاى اسلامى مانند حج اختصاص يافته است. ولى در منابعى که به نظريهپردازى دربارهى تمدن اسلامى پرداختهاند، چنين نيست و نگاهى روشن پيرامون نقش و جايگاه دين در خلقِ يک تمدن و به طور مشخص، نقش آموزههاى دينى اسلام در خلق تمدن اسلامى وجود ندارد. گرچه نظريههاى عمومى تمدن که ويژهى تمدن اسلامى طراحى نشده است، کمابيش به عنصر دين توجه داشتهاند و افرادى مانند توين بى، نقشى محورى براى دين و معنويت قایل شدهاند، اما بايد به ضعف نظريههاى مربوط به تمدن اسلامى اعتراف کرد. در اکثر اين نوشتهها و تحليلها نسبت به نقش واقعى دين در خلق تمدن بىتوجهى شده است، در نتيجه در
فهم تمدن اسلام نيز به نوعى سطحىنگرى دچار شدهاند و روح تمدن اسلامى و دستاوردهاى آن را به تعدادى ستون و بناى تاريخى کاهش دادهاند. نويسندگان مسلمان معاصر نيز به اين موضوع توجه کردهاند و کمابيش در آثار آنان نکاتى در اين زمينه به چشم مىخورد.
موضوع نقش دين در شکلگيرى تمدن از منظرى ديگر قابل بررسى است. در فضاى کنونى بازنگرى انديشههاى دينى موضوع نقش و توانايى دين در زندگى دنيوى انسانها و حيطهى دخالت دين در دنياى آنها، يکى از مباحثى است که در مطالعات فلسفهى دين، کلامجديد و جامعهشناسى دين مورد بحث و بررسى قرار گرفته است و اين پرسش بنيادين مطرح شده است که اصولاً دين تا کجا وارد زندگى انسانها خواهد شد و کدام قلمرو را براى دامنهى نفوذ خود برگزيده است. ديدگاه نظريهپردازان در اين باره نيز متفاوت است. بر اساس ديدگاه کسانى که کارکرد و نقش حداقلى براى دين قایل هستند اصولاً نمىتوان از نقش دين در تمدنسازى سخن گفت، زيرا به اعتقاد آنها دين از جمله دين اسلام نقش و وظيفهاى دنيايى ندارد و دين تنها متولى تعيين اعمال عبادى انسان و تامين و تضمين کنندهى آخرت او است. در نگاه اين افراد، تمدن پديده و محصولى بشرى است و در حيطهى مطالعات دينى قرار نمىگيرد. از سوى ديگر کسانى نيز هستند که نقش وظيفه و کارکردى حداکثرى براى دين قایل هستند و دربارهى گسترهى حضور و دخالت دين تا آنجا پيش مىروند که حتى دين را متولى تبيين و تعيين قواعد و قوانين رياضى و طبيعى هم
مىدانند. اينها با اين استدلال که «و لارَطْبِ وَ لا يَابِسٍ إِلا فِى کتبٍ مبِين»16 تمدنسازى را مانند همهى پديدههاى ديگر در زمرهى وظايف و کارکردهاى دين به حساب مىآورند و لذا براى شناخت قواعد تمدنسازى به سراغ آموزههاى دينى مىروند. اين نوشته، مجالى مناسب براى تبيين اين دو ديدگاه و نقد و ارزيابى مبانى و نتايج آنها نيست، ولى با توجه به نيازى که در ادامهى مقاله داريم، بايد در اينجا موضعى مشخص اتخاذ کنيم و پاسخى روشن به اين پرسش بدهيم. به نظر مىرسد از اين دو ديدگاه يکى به افراط و ديگرى به تفريط رفته است و بايد راهى ديگر برگزيد. نقش دين در تمدنسازى قابل انکار نيست.17 حتى اگر رسالت اصلى دين و در نتيجه دامنهى نفوذ آن را محدود به هدايت بشر بدانيم، باز هم مىتوانيم از نقش تمدنسازى دين سخن به ميان آوريم. دراينباره توضيح بسيار مختصر زير ضرورى به نظر مىرسد:
1. رسالت اصلى دين، ساختن انسان و جامعه است. يعنى آموزههاى دينى، محدود به مسایل فردى يا اجتماعى نيست و دين همزمان به هر دوى آنها نظر دارد.18 و براى هر يک از اين دو مقوله نيز دين(مراد از دين در اين بخش از مقاله، دين اسلام است) نمونهاى کامل و آرمانى را ارایه داده است. نمونهى آرمانى انسان کمال يافته، حضرت محمدصلى الله عليه وآله است و آحاد مسلمانان مىتوانند ايشان را الگوى خويش قرار دهند و نمونهى آرمانى جامعهى مطلوب نيز، حکومت کوتاه مدت پيامبر در مدينه از آغاز هجرت تا اوايل سال يازدهم هجرى است. ولى دين، مسلمانان را به يک نمونهى آرمانى ديگر نيز که در فرجام تاريخ بشر به دست مصلحى از خاندان پيامبر تحقق خواهد يافت، متوجه ساخته است. آيات و روايات فراوانى به بيان ويژگىهاى جامعهى موعود در فرجام تاريخ پرداختهاند. در ذيل به دو آيه از قرآن کريم اشاره مىشود و بحث تفصيلى را به منابع مربوط به مهدويت و جامعهاى که به دست ايشان بنا نهاده خواهد شد، واگذار مىکنيم:
«وَنُرِيدُ أَنْ نمُن عَلَى الذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَیمةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ»19
«و لقد کتَبْنَا فى الزبوُر مِن بَعْدِ الذکرِ أَن الأَرضَ يَرِثُها عِبَادِىَ الصالِحون».20
با توجه به ويژگىهايى که در متون اسلامى براى جامعهى موعود بيان شده است، با هر تعريفى از تمدن مىتوان آن را يک جامعهى متمدن ناميد. بنابراين، دين براى نشان دادن جامعهى آرمانى مطلوب براى بشر رويکردى تمدنى برگزيده است و از اين طريق عملاً موضوع تمدن را در حيطهى مباحث مورد اهتمام خود قرار داده است.
در نگاهى عامتر مىتوان ادعا کرد که مجموعهى تعاليم اسلام دربارهى نظام اجتماعى و جامعه سازى داراى جوهره و رويکردى تمدنى است و رعايت و عمل به آنها به ايجاد تمدن مىانجامد. تجربهى تاريخى مسلمانان نيز گواه اين است که وقتى دين توجه خود را به جامعه معطوف مىدارد و دينداران خود را پايبند عمل به تعاليم اسلامى بدانند، جامعهى اسلامى الزاماً به سوى يک جامعهى برخوردار از تمدن حرکت خواهد کرد. در قرنهاى نخستين اسلامى، تمدن اسلامى بر اساس همين درک کلى مسلمانان از قواعد و قوانين جامعهساز اسلامى شکل گرفت، يعنى وقتى مسلمانان به طور نسبى به رهنمودهاى دين براى چگونه زيستن و چگونه اداره کردن جامعه عمل کردند به طور طبيعى پس از مدتى از تمدن بزرگ و بىبديل برخوردار شدند.
نکتهى نخست را مىتوان يک دليل عقلى و نکتهى دوم را يک دليل تاريخى براى اثبات نقش دين (اسلام) در ايجاد تمدن دانست. بر همين اساس به هيچ روى نمىتوان از دلالتهاى تمدنى و تمدنسازى دين چشم پوشيد، به ويژه اين که دين در عمل، توانمندى خود را در بنا نهادن يک تمدن نشان داده است و مسلمانان در برههاى از تاريخ پرچمدار بزرگترين تمدن بشرى بودند.
اکنون با پذيرش رويکرد و جوهرهى تمدنساز دين، بايد گفت که آموزههاى تمدنساز دين، تنها اگر در يک بستر مناسب اجتماعى و فرهنگى به کار گرفته شود، مىتواند به ايجاد يک تمدن منجر شود و اگر چنين بسترى را نيابد، پا از حيطهى سخن بيرون نمىگذارد و عينيت و تحقق بيرونى نخواهد يافت. به بيان ديگر آموزههاى دينى در حوزهى تمدنسازى مانند بذرى است مناسب و مرغوب، اما يک بذر به هر اندازه که مرغوب باشد، اگر در محيطى مناسب افشانده نشود، محصولى مناسب نخواهد داشت.
بذرهاى تمدن اسلامى در زمان حيات پيامبر بر اساس آيات قرآن21 و سنت نبوى شکل گرفت. شيعيان با اعتقاد به حجيت قول، فعل و تقرير اهل بيت پيامبرعليهم السلام تعاليم باقى مانده از آنان را نيز همتراز سنت پيامبر دانسته و به آن توجه دارند. آيات وحى و سنت پيامبر سرشار از آموزههاى تمدنساز است، ولى اين آموزهها وقتى تمدنساز شد که مسلمانان پا از محدودهى حجاز فراتر نهادند و وارد ديگر سرزمينها شدند. به نظر مىرسد، مهمترين حادثه در جامعهى اسلام پس از رحلت پيامبر و شکلگيرى دستگاه خلافت، مسیلهى فتوحات بود. فتوحات تحولى جدى در جامعهى اسلامى پديد آورد. با وجود مطالعات و بررسىهاى نسبتا فراوانى که پيرامون فتوحات صورت گرفته، به نظر مىرسد که هنوز تحليلى جامع و فراگير در اين باره ارایه نشده و مجال براى تحقيقات بيشتر همچنان باز است. فتوحات از يک سو اعراب مسلمان را با دنيايى جديد آشنا ساخت که ميراث تمدنى آنها در علوم و معمارى و نظام اجتماعى يک ميراث ارزشمند و برجسته بود و از سوى ديگر حاملان دين و انديشهى اسلامى که دغدغهى يک زندگى دينى را داشتند با پرسشها و مسایلى جديد روبرو شدند که پاسخى دينى مىطلبيد. هر دوى اينها
نقشى بسيار تعيين کننده در پيدايش علوم و شکلگيرى يک نظام فرهنگى، سياسى و اجتماعى جديد در سرزمينهاى اسلامى و در نتيجه شکلگيرى تمدن اسلامى ايفا کرد. يکى از سرزمينهايى که به فاصلهى کمتر از يک دهه تقريباً به طور کامل فتح شد، سرزمين ايران بود. درست است که ايران پيش از فتح اسلامى در آستانهى يک فروپاشى سياسى، اجتماعى قرار داشت، اما کسى نمىتواند انکار کند که صرفنظر از مقطع مقارن با فتح اسلامى، ايران از دير باز مفتخر به برخوردارى از تمدنى باشکوه بود. تمدن ايرانى در حوزهى ادبيات، علوم، معمارى و تشکيلات حکومتى دستاوردهايى است که برخى از آنها همچنان براى بشر امروزى عظمت و زيبايى خود را حفظ کرده است. يعنى فاتحان مسلمان به سرزمينى دور از علم، فرهنگ و تمدن پا نگذاشتند، بلکه به سرزمينى پا نهادند که آوازهى تمدن آن مورد اعتراف همه بود.22 سرنوشت ايران پس از ورود اعراب مسلمان، نشان دهندهى اين است که ايرانيان پس از آشنايى با اسلام و تطبيق خود با فرهنگ اسلامى بلافاصله حرکت تمدنى خود را از سرگرفتند و راه گذشتهى خود را ادامه دادند. بازگشت ثبات سياسى به ايران بعد از فتوحات و آشنا
يى ايرانيان با تعاليم اسلام و خوگرفتن آنها به زبان جديد، حدود يک قرن و نيم به درازا انجاميد، ولى پس از گذار از اين دوران، ايرانيان بلافاصله قابليتهاى تمدنى خود را به کار گرفتند و اين بار پس از ورود به ساحت نورانى توحيد و در مسيرى جديد و الهى، بار ديگر به خلق تمدن پرداختند. بهترين، سادهترين و در عين حال، مهمترين دليل اين ادعا - که گرچه بسيار تکرار شده است، اما طراوت خود را از دست نداده است - ايرانى بودن اکثر عالمان بزرگ در رشتههاى مختلف علمى است، دانشمندانى نظير ابنسينا، فارابى، ابوريحان بيرونى، عمر خيام، سيبويه، طبرى، ابومعشر بلخى، امام بخارى، امام مسلم نيشابورى، امام نسایى و بسيارى ديگر. از سويى ديگر، نمىتوان بروز و ظهور اين عالمان را يکسره معلول محيط ايرانى دانست، چه ويژگى اصلى آثار علمى اين بزرگان اسلامگرايى آن است و اين صفت به نوبهى خود برآمده از فرهنگ و تربيت اسلامى است.
حال، اگر نگاه خود را از وضعيت ايران قبل و بعد از گرويدن به اسلام معطوف به جامعهى اسلامى پيش و پس از گرويدن ايرانيان به آن نماييم، شايد بتوانيم چنين ادعا کنيم که جامعهى اسلامى نيز تنها پس از آن که پا به ايران نهاد، توانست براى حرکت به سمت آيندهاى تمدنى اقدام نمايد. طبيعى است، اين سخن به معناى تلاش براى ايرانى نشان دادن تمدن اسلامى نيست، ولى از سوى ديگر بر اين پيشفرض نيز استوار است که تمدن اسلامى را نبايد يک تمدن عربى شمرد. تمدن اسلامى تمدن همهى مسلمانان بود، نه تمدن قوم و نژادى خاص مانند اعراب يا ايرانيان.
در اينجا تذکر اين نکتهى مهم ضرورى است که پارهاى مستشرقان براى نفى جنبهى الهى تمدن اسلامى و بشرى نشان دادن آن، تمدن اسلامى را تمدن عربى خواندهاند،23 که گاه در اين گونه تحليلها رد پاى انگيزههاى سياسى نيز به چشم مىخورد. بحث عربى يا اسلامى بودن تمدن اسلامى يکى از رايجترين بحثها در کتابهاى مربوط به تمدن اسلامى است24 و شايد برخى نويسندگان براى جمع بين هر دو قول، تمدن اسلامى را تمدن اسلامى عربى يا تمدن عربى اسلامى خواندهاند. مثلاً شوقى ابوخليل، کتاب خود را الحضاره العربيه الاسلاميه ناميده است و حکمت فريحات و ابراهيم الخليل نيز کتابى به نام مدخل الى تاريخ الحضاره العربى الاسلاميه تاليف کردهاند. على حسنى الخربوطلى نيز از عنوان الحضاره العربيه الاسلاميه براى نام کتاب خود استفاده کرده است. بدوى نيز کتابى را که از شيدر، مستشرق آلمانى ترجمه کرده است، روح الحضاره العربيه ناميده است. همچنان که خدابخش نيز کتابى را که از ژوزف هل آلمانى ترجمه کرد، Arabic Civilization نام نهاد. نقد ديدگاه عربى دانستن تمدن اسلامى به مفهوم انکار نقش و اهميت زبان عربى در شکلگيرى تمدن اسلامى نيست، بر همگان روشن است که زبان عربى
نه تنها زبان قرآن، بلکه زبان مشترک همهى مسلمانان و زبان علمى تمدن اسلامى است و شناخت ميراث تمدن اسلامى جز از طريق اين زبان ممکن نيست.
آموزهها و بذرهاى تمدنساز اسلام، قوم و نژادى خاص را خطاب قرار نمىداد و اصولاً خصلت جهانى دين اسلام مغاير با قوم محورى بود.25 بررسى تعامل بين اسلام و ايران در سدههاى نخستين اسلامى به خوبى نشان مىدهد که اسلام توانست ملتى تمدنساز را در مسيرى جديد قرار دهد و توان آن را در خدمت تعاليم عالى خود بگيرد و از سوى ديگر سرزمين تمدنساز ايران نيز توانست، محيط مناسبى براى پرورش بذر انسانساز و جامعهساز اسلام فراهم آورد. يعنى ايران يکى از سرزمينهايى بود که اسلام توانست در آن جا توانمندى خود را براى تمدنسازى به اثبات برساند.
پىنوشتها:
1.استاديار دانشگاه امام صادق(ع).
2. براى بحثهايى در زمينهى تعريف تمدن، ر.ک: سليمان الخطيب، اسس مفهوم الحضارة فى الاسلام، ص 21-66، کريم جبر الحسن، عمليه النهوض الحضارى، فصل اول، احمد سایح، اضواء على الحضاره الاسلاميه، ص 17 - 20، محمود خالدى، الاصول الفکريه للثقافه الاسلاميه، ج 1، ص 61.
3. البته منابعى دربارهى وجوه مختلف تمدن از جمله فلسفهى تمدن نوشته و يا ترجمه شده است، ولى هنوز راهى دراز تا شکلگيرى يک رشتهى علمى مستقل به نام علم تمدنشناسى داريم، دربارهى فلسفهى تمدن، کتاب احمد محمود صبحى با عنوان، فى فلسفة الحضارة و نيز کتاب آلبرت شفيتزر که با عنوان فلسفة الحضارة به عربى ترجمه شده است، قابل توجه است.
4. در اينجا بنا بر ذکر منابع نيست، ولى به عنوان نمونه، کتاب احمد شلبى با عنوان المجتمع الاسلامى و اسس تکوينه کاملاً با مباحث تمدنى پيوند دارد و البته نمونههاى بسيار زيادى در اين زمينه مىتوان يافت.
5. از نظريهپردازان تمدن در آسياى جنوب شرقى است که نظريات او را پايهگذار تمدن جديد ژاپن مىدانند. کتاب نظريه تمدن او به زبان فارسى هم ترجمه شده است.
6. در کتاب Islam; Essays in the Nature and Growth of a Cultural Traditionبه ويژه در فصل آخر که تیورى وامدارى و اقتباس فرهنگى Theory of cultural Borrowing را مطرح کرده است.
7. على الخربوطلى، در کتاب الحضارة العربية الاسلامية.
8. مالک بن بنى، مشکلات الحضارة.
9. محمد عبدالمنعم، الاسلام و الحضارة الانسانية.
10. سيد قطب، الاسلام و مشکلات الحضارة.
11. امام خمينى(ره)، در سخنان و موضعگيرىها.
12. علامه اقبال لاهورى، احياى فکر دينى، نيز در لابه لاى اشعار.
13. الجندى، الاسلام و الحضارة.
14. حسين مونس، الحضارة: دراسة فى اصول و عوامل قيامها و تطورها.
15. بهترين نمونه در اين زمينه آثار سيد حسين نصر است، به عنوان مثال، علم و تمدن در اسلام و ديگر علم در اسلام که دومى به اهتمام احمد آرام ترجمه و به چاپ رسيده است.
16. انعام / 59.
17. به عنوان نمونه، الخطيب در کتاب اسس مفهوم الحضارة فى الاسلام، فصل دوم با عنوان: دور الفکرة الدينية فى تکوين الحضارة و فصل سوم با عنوان عقيدة الحضارة الاسلامية.
18. اصالت انسان يا اصالت جامعه از مباحث فلسفى تاريخ و جامعهشناسى است و ديدگاههاى مختلفى دربارهى آن وجود دارد و در اين مختصر امکان بحث دربارهى آن وجود ندارد. در مورد تاثير اين ديدگاه بر نظريهى تمدن، از جمله، ر.ک: مصطفى الشکعه، معالم الحضارة الاسلاميه، ص 33-38.
19. قصص / 5. ترجمه: و ما اراده کرديم که بر آن طايفهى ضعيف و ذليل در آن سرزمين منت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث (ملک و جاه فرعونيان) گردانيم.
20. انبياء / 105. ترجمه: (و در کتب انبياء سلف وعده داديم) که البته بندگان نيکوکار من ملک زمين را وارث و متصرف خواهند شد.
21. براى بحثهايى در اين زمينه، از جمله، ر.ک: الشکعه، پيشين، ص 27 به بعد، عون الشريف قاسم، الاسلام و الثورة الحضارية، ص 46 - 70 به ويژه در بحثى با عنوان القرآن و الحضاره، سایح، پيشين، ص 20 - 52، وى به ويژه بر عنصر علم تکيه کرده است، البوطى، منهج الحضارة الانسانية فى القرآن، عثمان، القيم الحضارية فى رسالة الاسلام، الاسلام و الثورة الحضارية.
22. در اين باره منابع بسيار زيادى وجود دارد و کتابهاى تاريخى مانند تاريخ طبرى و مروج الذهب و الکامل فى التاريخ و عيون الخبار ابن قتيبه و مانند آن مشحون از نمونههايى است که اين ادعا را اثبات مىکند. محمد محمدى که دربارهى تاثير ادبيات ايران پيش از اسلام بر ادبيات اسلامى و عربى تحقيقاتى ارزشمند انجام داده است در نخستين بخش از کتاب آداب اللغة العربية و تاريخها در بحثى با عنوان بدء ظهور عناصر ايرانيه فى الادب العربى (ص 143 به بعد) تلاش کرده است نقطهى آغاز اين تاثيرگذارى را نشان دهد.
23. براى بحثى در اين زمينه و نيز اطلاع اجمالى از فعاليتهاى مستشرقان در زمينهى تمدن اسلامى، ر.ک: محسن الويرى، مطالعات اسلامى در غرب، ص 154 - 164.
24. از جمله درالشکعه، پيشين، ص 33 - 38. وى از نظريهى عربى نبودن تمدن اسلامى دفاع کرده است، حکمت فريحات و ابراهيم الخطيب، مدخل الى تاريخ الحضارة العربية الاسلامية، 23 - 31.
25. دربارهى ويژگى جهانى بودن اسلام و مستندات آن ر.ک:
Alviri, Intercultural Communication among the Muslims in the First Islamic Decades, p20-23.
منابع:
- القرآن الکريم.
- آرام، احمد، علم در اسلام (تهران، سروش، 1364ش).
- ابوخليل، شوقى، الحضارة العربية الاسلامية (طرابلس، کلية الدعوة الاسلامية، 1987م).
- ابن خلدون، عبدالرحمن محمد، مقدمة ابن خلدون (بيروت، الاعلمى للمطبوعات، بىتا).
- الويرى، محسن، مطالعات اسلامى در غرب (الدراسات الاسلاميه فى الغرب)، (تهران، سمت، 1382).
- البوطى، محمد سعيد رمضان، منهج الحضارة الانسانية فى القرآن (دمشق، دارالفکر، ط 1، 1402ق).
- الحسن، کريم جبر، عملية النهوض الحضارى (بيروت، دارالهادى، 1413ق/ 1993م).
- خالدى، محمود، الاصول الفکرية للثقافة الاسلامية (عمان، دارالفکر، ط 1، 1983م / 1403ق)
- الخربوطلى، على حسنى، الحضارة العربية الاسلامية: حضارة السياسية، الادارة و القضاء، الحرب و الاجتماع، الاقتصاد، التربية و التعليم، الثقافة و الفنون (القاهرة، مکتبة الخانجى).
- الخطيب، سليمان، اسس مفهوم الحضاره فى الاسلام (القاهره، الزهراء للاعلام العربى، ط 1، 1406ق / 1986م).
- خفاجى، محمد عبدالمنعم، الاسلام و الحضارة الانسانية (بيروت، دارالکتاب اللبنانية).
- سایح، احمد، اضواء على الحضارة الاسلامية (رياض، داراللواء، 1401ق / 1981م).
- الشريف، احمد ابراهيم، دراسات فى الحضارة الاسلامية (القاهرة، دارالفکر العربى، ط 2، 1981م).
- شفيتزر، آلبرت، فلسفة الحضارة (القاهرة، مطبعة مصر).
- شلبى، احمد، المجتمع الاسلامى و اسس تکوينه، اسباب ضعفه و وسایل نهضته (قاهرة، مکتبة النهضة المصرية، 1986م).
- شيدر، هانز هينرش، روح الحضارة العربية (بيروت، دارالعلم للملايين، 1949م).
- الشکعه، مصطفى، معالم الحضارة الاسلامية (بيروت، دارالعلم للملايين، 1987م).
- صبحى، احمد محمود، فى فلسفة الحضارة (الاسکندرية، موسسة الثقافية الجامعية، بىتا).
- عثمان، محمد فتحى، القيم الحضارية فى رسالة الاسلام (رياض، الدار السعودية للنشر، ط 1، 1982م).
- فريحات، حکمت عبدالکريم، الخطيب، ابراهيم ياسين، مدخل الى تاريخ الحضارة العربية الاسلامية (عمان (اردن)، دارالشروق، 1989م).
- قاسم، عون الشريف، الاسلام و الثورة الحضارية (بيروت، دارالجيل، الخرطوم، دارالمأمون المحدودة، ط 3، 1411ق / 1991م).
- متز، آدام، الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجرى أو عصر النهضة فى الاسلام، ترجمهى محمد ابوريده و رفعت البداوى (بيروت، دارالکتاب العربى).
- محمدى، محمد، آداب اللغة العربية و تاريخها، الجزء الاول (تهران، جامعة تهران، 1335ش).
- مونس، حسين، الحضارة: دراسة فى اصول و عوامل قيامها و تطورها (الکويت، عالم المعرفه، 1419ق/1998م).
- نصر، سيد حسين، علم و تمدن در اسلام (تهران، اميرکبير، 1345ش).
- يوکيچى، فوکوتساوا، نظرية تمدن، ترجمهى چنگيز پهلوان (تهران، گيو، 1379ش).
- Grunebam, G, E, Von, Islam; Essays in the Nature and Growth of a Cultural Tradition (London, Rutledge & Kegan Paul LTD, 1964).
- Khuda Bakhsh, S, The Arab Civilization (Delhi, Idarah-I Adabiyat - I Delhi, 1980).
- Alviri, Mohsen,Intercultural Communication among the Muslims in the First Islamic Decades (I.S.U. Research Quarterly, No. 16, Winter 2003. pp. 19-36).
- Encyclopedia of Islam, New Edition. Leiden, E.J. Brill. 1986 - 2000.
منبع:شفقنا
ارسال نظر