گوناگون

بي‌سوادي سينماي ايران يكي از دلايل موفق نبودن اقتباس‌هاي ادبي است

نشست «ادبيات و هنر هفتم» با نقد كتاب «چهار چهارشنبه و يک کلاه‌گيس» نوشته‌ي بهاره رهنما روز گذشته (شنبه، 16 آبان‌ماه) در خانه‌ي هنرمندان ايران برگزار شد.

به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، مهدي يزداني‌خرم - روزنامه‌نگار و داستان‌نويس - در سخناني در اين نشست، گفت: چرا بازيگران و كارگردان‌ها به سمت و سوي ادبيات كشيده مي‌شوند؟ به نظرم، ادبيات عالي‌ترين نمونه‌ي بيان روشنفكرانه است. چه خوش‌مان بياد و چه نيايد، ادبيات برتري غيرقابل انكاري بر سينما و حتا نقاشي دارد.

او در ادامه يادآور شد: در ايران، نابغه‌اي مثل ابراهيم گلستان را داريم كه هم قصه‌نويس دست‌نيافتني‌اي است و هم فيلم‌ساز صاحب سبكي.

ويراستار كتاب «چهار چهارشنبه و يک کلاه‌گيس» افزود: درباره‌ي كتاب بهاره رهنما بايد گفت اين ابراز نگاه روشنفكرانه و انتقادي‌ او نسبت به جامعه‌ي پيرامون خود كاري است كه هيچ بازيگري نمي‌تواند و فرصت آن‌را ندارد كه به آن بپردازد؛ چون فرآيندي است مختص به ادبيات. اين روزها و در سال‌هاي اخير، بازيگراني را ديده‌ام كه خاطراتي مي‌نويسند و تحويل مردم مي‌دهند و بعضا كارشان جنبه‌ي تبليغي دارد. اما خوشبختانه بهاره رهنما كارش حالت تبليغي نداشت، كه اگر اين‌طور بود، مي‌گفتم. او فقط داستان نوشته است. اين مجموعه بارها و بارها نوشته و عوض شد و در پايان به شكل پكيج آبرومندي درآمد.

يزداني‌خرم همچنين گفت: رهنما مي‌خواهد نويسنده باقي بماند. ادبيات چه براي او و چه هر كس ديگري يك جادوي روشنفكرانه دارد و چيزي است كه همه دوست دارند پز آن‌را داشته باشند كه اين مزيت را سينما و نقاشي به ندرت مي‌دهند. ادبيات اين حسن را دارد كه به دليل فرديت توانسته است اين پرنسيپل را به‌وجود بياورد. وسوسه‌ي نوشتن همواره براي بازيگران و كارگردان‌ها وجود داشته است. نمونه‌اش، رمان داريوش مهرجويي است كه كاش ويراستاري درستي مي‌شد و يا كار رضا كيانيان كه فوق‌العاده شيرين؛ اما فاقد ساختار زيباشناسانه است.

او سپس متذكر شد: كار بهاره رهنما ادعاي زيادي نداشته؛ اما داستان است و از اين جهت مي‌توان به آن نگاه كرد. در جامعه‌ي ما كه نوشتن به سياست گره خورده است و بايد هم اين‌طور باشد، نويسندگي يك عمل روشنفكرانه است كه اين يعني عمل سياست و اين خودش قابل تقدير است.

در ادامه‌ي برنامه، كامبوزيا پرتوي - كارگردان سينما و فيلم‌نامه‌نويس - در سخناني گفت: خوشحالم كه رهنما غير از بازيگري، انديشه هم دارد و انديشه‌اش هم همين كتاب است. كتاب يعني انديشيدن. وقتي در فيلم به سرمايه تبديل مي‌شود، به نظرم آن انديشه از آن گرفته مي‌شود؛ چون براي سرمايه‌گذار، سرمايه مهم است و اگر اقتباس‌هايي هم مي‌شود، خيلي به كتاب ربط ندارند و خيلي معدود بوده نمونه‌هايي كه از انديشه‌ي آن كتاب بارور شده باشند؛ مثل «شوهر آهوخانم»، «داش آكل»، «خاك»، «اوسنه‌ي باباسبحان» و «نفرين». البته ناصر تقوايي را جدا مي‌كنم؛ چون از ادبيات به سينما آمده و ارزش ادبيات و تك‌انديشي و باروري در تنهايي را مي‌شناسد و اين كم‌تر در سينماي ما اتفاق افتاده است.

او يكي از دلايل موفق نبودن اقتباس‌هاي ادبي در سينماي ايران را به خاطر بي‌سوادي سينماي ايران دانست و توضيح داد: نمي‌دانم كتاب «پستچي فقط دو بار زنگ مي‌زند» آيا در ايران ترجمه شده است يا نه؛ اما من نمونه‌هاي اقتباس‌هاي موفق از اين فيلم را ديده‌ام. در سال 1941، اولين اقتباس از اين كتاب انجام شد و بعدها هم اقتباس‌هاي ديگري كه بسياري از آن‌ها تكان‌دهنده بودند؛ چون انديشه‌ي كتاب، انديشه‌ي تازه‌اي آورده بود. اين‌جاست كه به نظرم، سينماي ما بي‌سواد است و وقتي مي‌خواهند اقتباس كنند، به جاي اين‌كه خودشان را در حد ادبيات بالا بياورند، مي‌خواهند آن‌را در حد انديشه‌ي خودشان پايين بياورند. آن موقع است كه فكر مي‌كنيم آن وسعت‌انديشي كه در ادبيات هست، در سينما نيست و احساس و نگاهي كه در آن‌جا مي‌بينيم، در سينما نمي‌بينيم و واقعا تأسف‌بار است.

پرتوي ادامه داد: در ايران، خيلي كم‌تر پيوندي ميان سينما و ادبيات مي‌بينيم. شايد در نهايت نمونه‌هاي موفق، هفت تا ده مورد باشند؛ چون نتوانسته‌ايم از ادبيات متأثر شويم و ارزش آن‌را بفهميم.

بهاره رهنما - بازيگر و نويسنده‌ي مجموعه‌ي داستان «چهار چهارشنبه و يک کلاه‌گيس» - هم در سخناني اظهار كرد: در داستان‌هايم به طور ناخودآگاه اين حس تصويري ‌ديدن وجود دارد؛ اما در وهله‌ي اول، مخاطب به عنوان مخاطب داستان مدنظرم بود؛ نه مخاطب تصويري.

او افزود: مردم من را از 16سالگي و تا به امروز كه 37 سال دارم، در فيلم‌ها ديده‌اند. اما سعي كردم موقع نوشتن به گونه‌اي نباشم كه چون بازيگرم، به تصوير نزديك‌تر بنويسم. لذتي كه از نويسندگي رمان و داستان مي‌برم، از فيلم‌نامه‌نويسي نمي‌برم و در اين زمينه متوسط هستم. بين اين‌كه قرار بوده بازيگر شوم يا نويسنده، هميشه ترديد و تلاقي وجود داشته است.

رهنما گفت: اگر بخواهم در عرصه‌ي ادبيات به محك زدن فكر كنم، بايد خودم را محك بزنم؛ نه بهاره رهنماي بازيگر را. برايم نويسندگي رؤياي كودكي‌ام بوده است و شغل دوست‌داشتني‌ام. نوشتن برايم تفنن نيست. شايد به خيلي از دوستانم بربخورد؛ اما بازيگري در ايران انديشه نمي‌آورد. انديشه‌اي را كه در اين كتاب و در نوشتن دنبالش هستم، در سينما نمي‌توانم پيدا كنم. اين داستان‌ها در برهه‌هاي مختلف نوشته‌ شده‌اند. خيلي‌ها گفتند داستان‌هايم زنانه هستند، شايد به اين دليل است كه چون من زن غليظي هستم؛ اما مرد‌ها در زندگي‌ام ياور و رفيق بوده‌اند. من در اين آثار، خودم را رها كردم؛ هرچند كه مي‌گويند دوره‌ي اين‌جور زنانه‌نويسي كه متعلق به سال‌هاي دهه‌ي60 است، به پايان رسيده است. اما سؤال من اين است كه زنانه ‌نوشتن وقتي زن بودن اين‌قدر وجه مشخصي است؛ چرا عيب دارد و پس راجع به چيز ديگري مي‌توانم بنويسم؟ به نظرم، زن نويسنده بايد پوست‌كلفت باشد؛ يا ننويسد چون آن‌قدر برايش ماجرا پيش مي‌آيد، يا اگر مي‌نويسد، مقاوم باشد.

او همچنين گفت: پرسوناي روشنفكري كه نويسندگي به شخص مي‌دهد، برايم جذاب است. منظورم شهرت نيست و اين هدفم نبوده است؛ خود ادبيات براي من شأن و شرف دارد.

همچنين جواد طوسي - منتقد سينما - در سخناني در اين نشست بيان كرد: خود اسم كتاب مي‌تواند خواننده را كنجكاو كند و نشان مي‌دهد كه نويسنده حتا براي عنوان مجموعه‌ي قصه‌ي خود يك انتخاب هوشمندانه را درنظر گرفته است. به نظرم، رهنما يك نگاه واقع‌بينانه‌ي معاصر دارد؛ عصبيت يك ذهن ماليخوليايي كه نه مي‌توانيم بگوييم مبتني بر رئاليسم اجتماعي است و نه سورئاليسم و نه اين‌كه در يك دنياي زنانه تخليه‌ي خودش است؛ زنانگي‌اي كه به يك تشخص تبديل شود. در اين قصه‌ها يك نوع تخليه كردن را از ناحيه‌ي راوي مي‌بينيم كه فراتر از آن نقطه‌ي شخصي و روزمرگي خود را مي‌يابد.

طوسي سپس با طرح اين پرسش كه چرا پيوند عميقي بين حوزه‌ي سينما و ادبيات در ايران شكل نگرفته است، خاطر نشان كرد: بايد ديد چرا اين مسأله به جرياني تبديل نشده است. البته جرقه‌هايي در سينماي موج نو زده شد. اولين گام‌هاي جدي با فيلم‌هاي فرخ غفاري در «شب قوزي» و «هفده روز به اعدام» زده شد كه دومي بر اساس داستان ميدان اعدام ساخته شد و اولي بر اساس قصه‌اي از هزار و يك شب. از سوي ديگر، اولين آثاري كه توانست پل ارتباطي مناسبي بين مخاطب جدي و طبقات مختلف داشته باشد، سه فيلم «شوهر آهوخانم» بر اساس داستان علي‌محمد افغاني و «آرامش در حضور ديگران» و «گاو» بر اساس داستان‌هاي غلامحسين ساعدي است. اين سه فيلم توانست مخاطب را به جدي گرفتن اين پيوند ملزم كند.

اين منتقد سينما گفت: البته كماكان اين جريان وام گرفتن از عرصه‌ي ادبيات در سينما را شاهد بوديم. مثلا مسعود كيميايي در «داش آكل»، «غزل» و «خاك» اين پيوند و پل را با نگاه خاص خود تجربه مي‌كند. اما قرار نيست كه يك فيلم‌ساز به‌طور كاملا وفادارانه از يك متن ادبي تبعيت كند؛ مي‌تواند نگاه مستقل خود را داشته باشد؛ يعني اگر قرار است فضايي باشد و جرياني را شاهد باشيم، بايد يكي از طرفين اين معادله خودش فضايي را براي اين هم‌نشيني و هم‌كلامي ايجاد كند. اما متأسفانه مي‌بينيم هر كدام بر نگاه خود اصرار دارند.

طوسي سپس با اشاره به نمونه‌هايي ديگر از سينماي موج نو در قبل از انقلاب، گفت: تلاش ابراهيم گلستان و امير نادري را نيز نبايد ناديده گرفت. نوع نگاه رهنما در اين اثر هم كه عينيت خود را از جامعه‌ي معاصر پيدا مي‌كند، مي‌تواند دو سكانس از يك فيلم را پوشش دهد. در سينماي بعد از انقلاب، تقوايي با «دايي‌ جان ناپلئون» بر اساس داستاني از ايرج پزشك‌زاد نيز اين روند را ادامه داد. هر چند كه خود تقوايي مجموعه قصه‌ي «تابستان همان سال» را هم نوشته است. اما فيلم‌نامه‌ي «ناخدا خورشيد» به نظرم حتا از اقتباس هاوارد هاكس مي‌تواند جذاب‌تر، اسطوره‌يي‌تر و قابل بحث‌تر باشد. «درخت گلابي» بر اساس داستاني از گلي ترقي و «مهمان مامان» بر اساس داستاني از هوشنگ مرادي‌ كرماني نيز از نمونه‌هاي ديگرند.

او در پايان گفته‌هايش خاطرنشان كرد: اما ما در ايران همچنان مشغول آزمون و خطا هستيم و چرا نبايد سينما به سراغ داستان‌نويساني چون محمود دولت‌آبادي، احمد محمود و اسماعيل فصيح برود؟ داستان‌هاي شاخص دولت‌آبادي مثل «كليدر» ظرفيت تصوير‌پذيري بالايي دارند، يا دنياي به‌شدت تصويري احمد محمود در «همسايه‌ها» و «داستان يك شهر». يا داستان‌هاي محمد محمدعلي و اميرحسن چهلتن بخصوص به خاطر نوع نگاه شهري‌اي كه دارند و داستان‌نويسان شهر تهران هستند، مي‌توانند براي بخشي از سينماي اجتماعي ما انتخاب‌هاي مناسبي باشند، مشروط بر اين‌كه يكي از طرف‌هاي قضيه به سراغ ديگري برود. اما تا زماني كه اين فاصله‌ها هست و فضاي فرهنگي ما با اين نقطه‌ي انفعال كنار مي‌آيد، امكانش وجود ندارد.

به گزارش ايسنا، در اين برنامه، نيلوفر لاري‌پور هم كه اجراي آن‌را برعهده داشت، گفت: لحظه‌هاي خوبي را با كتاب «چهار چهارشنبه و يك كلاه‌گيس» داشتم و خواننده احساس نمي‌كرد يك‌جور لفاظي و بازي است. مطرح‌ كردن نيازي بود براي بيان اين قصه‌ها

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار