گوناگون

سرلشکری که عاشق کشاورزی بود

پارسینه-گروه فرهنگی: گفت: مرتضی! اینجا چه قدر خوب و با صفا شده! یه جایی پایین قبر شهدا متوقف شد. در حالی که مرتب پاش رو به زمین می‌کوبید، می‌گفت: مرتضی! اینجا چه جای خوبیه! گفتم: حاجی! منظورتون چیه؟...

به گزارش سرویس فرهنگی مشرق به نقل از فارس، سال‌هاست که در حسرت دیدن یک کتاب کامل در مورد شهید ارجمند و گران‌قدر مصطفی اردستانی هستم. که امسال حین تماشای غرفه‌های نمایشگاه کتاب در غرفه نشر فاتحان چشمم به کتاب ساده‌ای به نام «ستاره ی دنباله‌دار» افتاد. جلد کتاب سفید بود و با خط شکسته نستعلیق عبارت «ستاره‌ی دنباله‌دار» روی آن نقش بسته بود.

«ستاره‌ی دنباله‌دار» روایاتی از زندگی امیرسرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی است. این کتاب خوب نود و پنج صفحه‌ای به گوشه‌ای از زندگی شهید اردستانی پرداخته است که در نوع خود زیباست.

با ذکر 5 خاطره از کتاب مذکور، چند کلمه در مورد آن خواهم آورد؛

1ـ چند ماه مونده به پیروزی انقلاب ما توی پایگاه مشهد بودیم. مصطفی دور از چشم مسئولین پایگاه لباس شخصی می‌پوشید و خودش رو به تظاهرات می‌رسوند. وقتی هم که به پایگاه بر می‌گشت، بقیه رو هم ترغیب می‌کرد بیان و با مردم باشن. بعد از مدتی، همه‌ی خلبان‌های پایگاه مشهد، توی تظاهرات شرکت می‌کردند.

(ستاره‌ی دنباله‌دار ص12)

2ـ اوایل جنگ ما توی پایگاه دزفول بودیم. عراقی‌ها در منطقه‌ی جنوب یه سایت موشکی مستقر کرده بودن که به شدت ازش محافظت می‌کردن. دور تا دور سایت پر بود از ضد هوایی و پدافند. چند تا از هواپیماهامون رفته بودن ولی نتونسته بودن کاری بکنند. آقا مصطفی اون موقع پایگاه تبریز بود و داوطلبانه با چند تا از خلبان‌ها اومده بودن دزفول. وقتی از جریان مطلع شد گفت: محمد میای با هم بریم؟ قبول کردم. ساعتی بعد سایت موشکی رو به آتش کشید. چنان عملیات مقتدرانه‌ای اونجا انجام داد و بدون هیچ مشکلی، پیروزمندانه برگشت.

(همان ص 20)

3 ـ سهم مصطفی از ارث پدری، یک باغ کوچک بود. مصطفی به خاطر مسئولیتش در نیروهای هوایی فرصت نمی‌کرد به باغ رسیدگی کنه. کارهای باغ رو من انجام می‌دادم. وقت محصول هم سهم مصطفی رو جدا می‌کردم. برادرم گاهی که به ورامین می‌اومد، به باغ هم سری می‌زد. اون روز که توی باغ قدم می‌زد، کنار دیوار انتهای باغ، منو صدا کرد، گفت: اکبر این درخت‌های گردو رو دیدی؟

گفتم: چی شده داداش؟

گفت: ببین چند تا شاخه درخت رفته توی باغ همسایه، امسال موقع برداشت، یک سوم گردوهای این چند تا درخت رو بدید به حاج محمد، همسایه‌ی کناری باغ.

گفتم: داداش! حاج محمد که گله‌ای نداره...

گفت: همین که گفتم.

از اون به بعد هر سال گردوهای اون چند تا درخت رو با حاج محمد تقسیم می‌کرد.

(همان ص 30)

4 ـ رفته بودم اداره‌ی آب ورامین. رئیس اداره تا دید من نظامی هستم ازم پرسید: شما آقایی که رنو داره و بچه‌ی ورامینه رو می‌شناسین؟ همکار شماست. فهمیدم تیمسار رو می‌گه، گفتم: بله می‌شناسم، چطور مگه؟ گفت: گاهی می‌آد اینجا، خیلی متواضعه ولی فکر می‌کنم پست مهمی داشته باشد، شما می‌دونید چی کاره‌س؟ چون نباید می‌گفتم، گفتم: من از جزئیاتش خبر ندارم.

چند روز بعد تیمسار و دیدم. جریان رو به ش گفتم، گفت: تو که چیزی نگفتی؟ گفتم: نه. گفت: کار خوبی کردی من گاهی می‌رم اونجا برا زمین آب بگیرم، منو نشناسه بهتره. گفتم: شما هم مگه کشاورزی می‌کنی؟!

گفت: وقتی توی زمین بیل می‌زنم لذت می‌برم، من کشاورزی رو دوست دارم.

( همان ص 73)

5 ـ یک هفته قبل شهادتش به ورامین اومده بود. دم غروب دیدم داره آماده می‌شه بره بیرون. ازش پرسیدم: حاج مصطفی! کجا ان‌شاء‌الله؟

گفت: امام‌زاده جعفر.

گفتم: اگر چند لحظه صبر کنی، من هم در خدمتتان باشم.

به آستانه امام زاده که رسیدیم، حاج مصطفی دست به سینه گذاشت، سلام داد. اول رفت سمت مزار شهدا، بعد از این که تک تک برای شهدا فاتحه خوند، کنار قطعه شهدا یه حوض آب درست کرده بودن، رو کرد به من، گفت: مرتضی! اینجا چه قدر خوب و با صفا شده! یه جایی پایین قبر شهدا متوقف شد. در حالی که مرتب پاش رو به زمین می‌کوبید، می‌گفت: مرتضی! اینجا چه جای خوبیه! گفتم: حاجی! منظورتون چیه؟

گفت: خودش به حال کسی که پایین پای این شهدا دفن بشه!

یک هفته بعد توی همون محل یه قبر به قبرهای شهدا اضافه شده بود؛

شهید امیرسرلشکر خلبان مصطفی اردستانی.

جای خوبی گیرش اومد، همون جایی رو که می‌خواست.

(همان ص 79)

می‌توان گفت؛ در این داستانک‌ها نهایت ایجاز و اختصار رعایت می‌شود. و در برخی از داستانک‌های کتاب «ستاره‌ی دنباله‌دار» کم‌گویی و صراحت به کمک خاطرات سرشار از شور و شوق و سرزندگی می‌آیند که کتاب را برای خواننده جذاب‌تر جلوه می‌کند.

اگر بخواهیم با دید تیزبین کتاب مذکور را از نظر بگذرانیم باید به چند نکته‌ای که در پی می‌آید توجه داشت؛

1) گاهی اوقات نویسنده کتاب بر این نکته اصرار دارد که لغات و واژه‌ها کاملاً محاوره‌ای باشند و از این قالب در نیایند. به زعم نگارنده این سطور برخی مواقع این ویژگی از زیبایی‌های کتاب می‌کاهد.

2) عدم رعایت علایم نگارشی؛ اگر به طور مثال صفحه‌ی بیست کتاب «ستاره‌ی دنباله‌دار» را بگشایید، متوجه می‌شوید در این صفحه پاراگراف وجود ندارد. البته برخی صفحات دیگر کتاب نیز از این بی‌سلیقگی رنج می‌برد.

به عدم رعایت علایم نگارشی نیز باید وجود اغلاط تایپی در کتاب را اضافه کرد. مثل کلمه «پدافند» صفحه‌ی 20 که به اشتباه «پندافند» تایپ شده است! البته مخاطب ریز‌بین از این گونه غلط‌‌های تایپی در کتاب مذکور را بهتر از نگارنده رصد خواهد کرد. مثل صفحه‌ی 6 که چند غلط تایپی در آن به چشم می‌خورد.

هادی علیی، که نویسنده کتاب «ستاره‌ی دنباله‌دار» است کتاب را با این خاطره شروع نموده است؛

«مصطفی دوست دوران بچگی‌ام بود. یه بار که رفته بودم تبریز، شب رفتم خونه‌شون، بعد از شام متوجه شدم مصطفی آروم و قرار نداره. گفتم؛ مزاحمتون شدم، اگه کاری دارید من برم؟ گفت: نه، مطلب خاصی نیست؛ شما که غریبه نیستید، راستش یه کار کوچیکی دارم، اگه اجازه بدید برم زود بر می‌گردم... »

در سطر سطر کتاب، نویسنده می‌گوید که شهید اردستانی، اهل ورامین است ولی در شروع کتاب به اشتباه می‌گوید؛ رفته بودم تبریز!! که این روایت، خواننده را به اشتباه می‌اندازد که خانه شهید اردستانی شاید در تبریز باشد. و اگر شاید مدتی در تبریز ساکن بودند با ذکر دلایل ساکن شدن ایشان در پاورقی کتاب می‌توانست به خواننده کتاب آگاهی قابل توجهی ارائه دهد.



منبع:مشرق

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار