گوناگون

دختر ابومهدی: پدرم می‌گفت نمی‌خواهد حاج قاسم را بین گرگ‌ها تنها بگذارد

دختر ابومهدی: پدرم می‌گفت نمی‌خواهد حاج قاسم را بین گرگ‌ها تنها بگذارد

پارسینه: دختر ابومهدی المهندس در مصاحبه‌ای با شبکه المیادین در سالروز شهادت پدرش و شهید حاج قاسم سلیمانی، ضمن تأکید بر اینکه دولت آمریکا مسئول این ترور است، گفت، سفارت آمریکا در بغداد مرکز طراحی ترور و توطئه است.

«منار جعفر» دختر «جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم» معروف به «ابومهدی المهندس» نایب رئیس وقت سازمان «الحشد الشعبی» عراق در سالروز شهادت پدرش و سپهبد شهید سردار قاسم سلیمانی با شبکه المیادین گفت‌وگو کرد.
منار در این گفت‌وگو ضمن بیان اینکه سفارت آمریکا مرکز طراحی ترور و توطئه است، تأکید کرد که مسئول اصلی این ترور دولت آمریکاست. او گفت که پدرش همیشه نگران حاج قاسم سلیمانی بوده و همیشه خود را مسئول میدانست که همراه او باشد.
بخش‌هایی از این مصاحبه را در ادامه بخوانید؛


رابطه ابومهدی و حاج قاسم؛ نمی‌خواهم حاج قاسم را بین گرگ‌ها تنها بگذارم

منار گفت: «روابط آنان از دهه نود (قرن گذشته) آغاز شد. ما مستقیما حاج قاسم را نمی‌شناختیم اما این شناخت بعدا حاصل شد. او جایگاهی ویژه نزد پدرم داشت و مثل پدرم متواضع و بسیار مهربان بود... پدرم می‌گفت با مجاهدان عراقی و ایرانی بسیار بوده اما آنچه بیشتر نزد حاج قاسم بود، این بود که او مخلص بود... در سال‌های اخیر ایشان و پدرم را برادر می‌دیدم. حاج قاسم با ما بسیار مهربان بود. ایشان ما را دختران برادرم خطاب می‌کرد. بابا هم در قبال حاج قاسم بسیار بسیار بسیار مخلص بود و بسیار نگران زندگی ایشان بود. همیشه تکرار می‌کرد که نمی‌خواهد او را میان گرگ‌ها تنها بگذارد. این جمله را همیشه می‌گفت و مادرم هم این را بخوبی به یاد دارد.

المیادین پرسید، آیاد در عراق گرگ زیاد است؟ و منار پاسخ داد، در کل منطقه گرگ زیاد است و در عراق به دلیل وجود پایگاه آمریکا در بغداد بسیار زیاد است؛ بغدادی که مرکز عملیات و برنامه‌ریزی و خطر علیه حیات حاج قاسم شد. [المیادین: منظورتان کدام پایگاه نظامی است؟]. منار گفت: سفارت آمریکا مرکز توطئه برای ترور است. یکی از مراکز و مقرهای اصلی، سفارت آمریکا در بغداد است. نگرانی از زندگی حاج قاسم وجود داشت چرا که زندگی او در همه مناطق از جمله در ایران که در شهر کرمان تلاش برابر ترور کردند در خطر بود، در سوریه نیز در خطر بود. دفعات زیادی هنگام جنگ با داعش و بعد از داعش در معرض خطر بود. حضور حاج قاسم خشم آمریکایی‌ها را برمی‌انگیخت. چرا چنین شخصی می‌رود و می‌آید در حالی که متحد و حامی اصلی کشور عراق است. اگر حاج قاسم یا سلاح ایران و حمایت استثنایی و مستشاری جمهوری اسلامی ایران به فرماندهی شهید حاج قاسم و مستشاران لبنانی نبود، اصلا کشور عراقی باقی نمی‌ماند. ابومهدی به عنوان مسئولی عراقی، احساس مسئولیت می‌کرد مبنی بر اینکه آنکسی که باید حاج قاسم را همراهی کند و نقاط مختلف یا مسیر را تأمین امنیت می‌کرد، خودش باید باشد. هر دیداری که بین حاج قاسم و مسئولان عراقی انجام می‌شد او به عنوان عراقی و اینکه حاج قاسم میهمان بود، احساس مسئولیت می‌کرد.

دختر ابومهدی اضافه کرد: جای اصلی او خانه ابومهدی المهندس بود. بیشتر اوقات که به عراق می آمد،‌بابا از او استقبال و در نهایت خودش او را بدرقه می‌کرد. این شهادت فکر می‌کنم همانطور که جناب آقای سید حسن نصرالله گفت، خدا خواست که این دو را با هم شهید ببیند؛ ارتباط روحی این دو طی سال‌ها، در نهایت با این شهادت به اوج خودش رسید. عملا در کنار هم شهید شدند. من مطمئن هستم که بابا و حاج قاسم در یک ماشین بودند نه اینکه در دو ماشین. آنها کنار هم شهید شدند. در ماشین چهار نفر بودند. راننده، کمک راننده و بابا و حاج قاسم. در ماشین دوم هم همراهان شهداء.

منار در پاسخ این سوال که در پدرش در ایران صرف نظر از روابطش با حاج قاسم با چه کسانی یا طرف‌های ارتباط داشت گفت، او متعلق به مکتب ولایت فقیه بود. می‌گفت، مسئولیت انسان این است که ولی را بشناسد و نه فقط اینکه ولی را بشناسد بلکه آن را ترویج کند... این را به صراحت و آشکار بیان می‌کرد آنهم نه الان بلکه از دهه نود [قرن گذشته]... ولایت برای همه است. [در ایران] مراجع محترم هستند، علما هستند اما دشمنی از زمانی آغاز شد که موضوع ولایت فقیه موضوعی قانونی شد. حتی با برخی در جمهوری اسلامی به این دلیل جنگیدند. مثلا شهید بهشتی تا قبل از مسئله ولایت فقیه [نزد برخی] محبوب بود. ایشان [ابومهدی] به این امر افتخار می‌کرد چون ولی‌فقیه است که زمان کنونی و آینده را تدبیر می‌کند.

دیدگاه ابومهدی درباره آیت‌الله خامنه‌ای

المیادین پرسید، و این دیدگاهش تا آیت‌الله خامنه‌ای ادامه یافت؟ و منار پاسخ داد: البته. او یک مصاحبه منتشر شده دارد که می‌گوید نگران بودیم که بعد از امام خمینی چه کسی می‌آید اما شکر خدا السید الولیّ امام خامنه‌ای آمد. تا الان ایشان برای ما خانواده‌های شهداء امنیت و آینده هستند... او چند سال قبل ما را به دیدار امام خامنه‌ای برد. قبل از داعش. دیدارهایی که با سیدِ ولی [امام خامنه‌ای] بود، رسمی بود؛‌ با برخی سران عراقی، برخی اعلام شده و برخی اعلام نشده بود. او [پدرم] به عنوان مسئول رسمی می‌رفت مثل نخست‌وزیر یا مسئولان دیگر کشوری را همراهی می‌کرد. برخی دیدارها اعلام‌نشده و برخی اعلام‌شده است. برخی هم هنوز اعلام نشده اما روابط همیشه بوده و حتی اگر دیداری نبوده، به واسطه حضور مبارک حاج قاسم ارتباط بوده است. او همیشه میگفت که السید الولیّ ضامن [و حافظ] است و ضامن نه فقط برای کشور ایران و مقاومت. جمهوری اسلامی اصلا محور مقاومت را شکل داده؛ جمهوری اسلامی کشور مقاومت است؛ مادر دیگر ملل اسلامی.

منار جعفر در ادامه درباره نقش پدرش و ارتباطش با گروههای مقاومت گفت که او با هسته حزب‌الله در دهه هشتاد در کویت مرتبط بود او شهید سید مصطفی بدرالدین و شهید عماد مغنیه را می‌شناخت و از زمان مبارزه با رژیم صدام با سید حسن نصرالله آشنا شد. این روابط محور مقاومت بود و کم‌کم عینی‌تر شد اولا از مبارزه با تروریسم در سوریه و بعد گروههای مقاومتی که در سوریه در کنار حزب الله با تروریسم جنگیدند... گروههایی که خودش آنان را تأسیس کرده بود [یا در تأسیسش نقش داشت]... او سفرهایی به سوریه داشت و حتی نمایندگانی را می‌فرستاد تا از سوریه حمایت کنند چرا که سوریه فقط برای خود سوریه نیست بلکه مقری اصلی برای حفظ حقوق فلسطینی‌ها و حق بازگشت آنان [به کشورشان] و آزادسازی کامل فلسطین است. این رابطه با سقوط موصل و ورود مستشاران حزب‌الله به عراق تجسم بیشتری یافت... نقش ابومهدی در محور مقاومت خشم آمریکایی‌ها را برانگیخته بود. بازگشایی البوکمال [در مرز عراق و سوریه] آمریکایی‌ها را عصبانی کرد. آنها نمی‌توانستند ببینند که یک گروهی که از دید آمریکایی‌ها تروریستی است و یک شخص تروریستی -از نگاه آمریکاییها- آن را فرماندهی می‌کند، بر مرز مسلط شود... این ضمانت تأسیس پلی برای مقاومت از طریق عراق بود؛ عراقی که قلب منطقه قلمداد می‌شود. همسایه سوریه است و از آنجا به لبنان و فلسطین می‌رسد.


شب شهادت ابومهدی و حاج قاسم؛ روایت لحظه شنیدن خبر شهادت

منار گفت: شهید [ابومهدی] در هر لحظه انتظار شهادت را داشت. البته او صراحتا این موضوع را به ما نمی‌گفت اما همیشه به ما اطمینان می‌داد، میگفت هر کس سر موعدی که خدا تعیین کرده، می‌میرد و... ما در ماه‌های اخیر بخصوص در ماههای اخیر (قبل از شهادت) انتظار این را داشتیم... الحشد الشعبی هدف بود... اوایل غیرمستقیم مثلا میگفتند که اسرائیل به فلان تیپ در مرز حمله کرده یا انبارهای سلاح منفجر میشد و میگفتند علتش دمای هواست یا برخی اوقات میگفتند عملیاتی [خرابکارانه] بوده... بعدا اتهامات به الحشد بخصوص بعد از بازگشایی گذرگاه مرزی البوکمال [در مرز با سوریه] بیشتر شد... به شکل خاص‌تر بعد از تظاهرات‌های اکتبر... مقرهایی که هدف قرار گرفت،‌مقرهای الحشد الشعبی بود.. علیه ایران شعار دادند... بعد از آنکه عراق بر داعش پیروز شد و هیبت خود را بازیافت... حالا نیروی نظامی‌ای هدف قرار گرفته که ضامن امنیت و صلح داخلی عراق بود. حتی ابتدای تظاهرات گفتند که پرونده‌ای برای ترورها وجود دارد گفتند ممکن است برخی غیرمستقیم ترور شوند تلاش کردند داخل الحشد الشعبی فتنه کنند. درباره از بین بردن الحشد الشعبی یا فرماندهی ابومهدی بر آن حرف زدند... خب شخصی مثل ابومهدی هدفی برای آمریکایی‌ها بود. نامش را در لیست تروریسم قرار داده بودند... حس می‌کردیم که پدرم شخصی هدف است.

المیادین: خبر شهادت چطور به شما رسید؟ منار پاسخ داد، آن شب ما خواب بودیم. من اصرار کردم که تلویزیون رو خاموش کنیم و بخوابیم. خوابیدیم اما خواهر کوچکم بسیار بی‌قرار بود و تا صبح نخوابید. ساعت پنج صبح دیدم در خانه قدم می‌زند. پرسیدم، چه شده، گفت نمیتوانم بخوابم. خب البته از خبرها مطلع نبود اما دلش بی‌قرار بود. من منتظر اذان شدم و روی سجاده نشسته بودم. اعلان‌های متعددی برایم [روی گوشی همراهم] می‌آمد. من برنامه های خبری متعددی [روی گوشی همراهم] دارم. اعلان‌های متعدد که نوشته بود ابومهدی اینطور بود حاج قاسم اینطور بود. جا خوردم. جمله‌ای که مشخصا به یاد می‌آورم این بود که «قطب‌نمای ابومهدی المهندس همیشه به سوی قدس بود».

المیادین پرسید: این جمله را کجا دیدید؟ منار پاسخ داد: روی اپلیکیشن المیادین. شبکه شما. اتفاقا کسی که این جمله را میگفت شما خودتان بودید. من وارد برنامه شدم و مرور کردم اما نفهمیدم ماجرا چیست. خب ما جشنواره قدس را داشتیم.. تیتر را خواندم گفتم من دستپاچه شده‌ام اما وقتی وارد خبر اصلی شدم که عکسش عکس دوتایی معروف دو شهید بود، خبر شهادت را خواندم و مطمئن شدم [که پدرم شهید شده]. اصلا تردید نکردم زیرا می‌دانستم [اگر غیر از این بود] قبل از آنکه چنین خبری به ما برسد بابا خودش با ما تماس میگرفت تا ما نگران نشویم. چند ساعت گذشته و تماس نگرفته. یک بار تماس گرفته بودم و بیدارش کرده بودم و گفتم بابا فقط میخواهم صدایت را بشنوم سپس خوابیدم. اما این بار شاید چون انتظارش را داشتیم به خبر شک نکردم [که اشتباه باشد]. حس و حال ما را نمی‌شود بیان کرد. طی سالهای اخیر همیشه انتظار شهادتش را داشتیم. زمان دیدن خبر حسم این بود که در خیمه‌ای گرم نشسته‌ام و حالا خیمه را برداشته‌اند. تنها نشسته بودم زیرا وقت نماز بود. به فکرم رسید که اهل خانه را یکی یکی بیدار کنم تا نماز بخوانند. رفتم سراغ مادرم که از صدای من حس کرد اتفاقی افتاده. گفتم چیزی نیست بلند شو برای نماز. مادر ناگهان گفت، پدرت شهید شد؟ گفتم بابا و حاجی. به خواهر دومم هم حتی فقط گفتم بلند شو برای نماز. گفت بابا شهید شد؟ گفتم آره. بابا و حاجی شهید شدند... برای اولین بار در عمرم نهایت عزت را حس کردم یعنی عزتی که دیگر بالاتر از آن عزت نیست و همچنین غمی حس کردم که بالاتر از آن غم دیگری نیست.


منبع: خبرگزاری فارس

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار