گوناگون

قصه کودکانه گرگ بدجنس

قصه کودکانه گرگ بدجنس

پارسینه: روزی، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می‌کنند.


روزی، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می‌کنند.
گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می‌تواند حیوانات مختلف را صید کند. به همین خاطر، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند.


روز اول، یک گوسفند آمد. گرگ به دنبال گوسفند رفت. اما گوسفند به سرعت پا به فرار گذاشت و راه گریزی پیدا کرد و از معرکه گریخت.
گرگ بسیار دستپاچه و عصبانی شد و سوراخ را بست. گرگ گمان می‌کرد که دیگر شکست نخواهد خورد.


روز دوم، یک خرگوش آمد. گرگ با تمام نیرو به دنبال خرگوش دوید، اما خرگوش از سوراخ کوچک تری در کنار سوراخ قبلی فرار کرد. گرگ سوراخ‌های دیگر را بست و گفت که دیگر حیوانات نمی‌توانند از چنگ من بگریزند.


روز سوم، یک سنجاب کوچک آمد. گرگ بسیار تلاش کرد تا سنجاب را صید کند. اما سرانجام سنجاب نیز از یک سوراخ بسیار کوچک فرار کرد. گرگ بسیار عصبانی شد و تمام سوراخ‌های غار را مسدود کرد. گرگ از تدبیر خود بسیار راضی بود.


اما روز چهارم، یک ببر آمد. گرگ که بسیار ترسیده بود بلافاصله به سوی غار پا به فرار گذاشت.
ببر گرگ را تعقیب کرد. گرگ در داخل غار به هر سویی می‌دوید، اما راهی برای فرار نداشت و سرانجام طعمه ببر شد.


هیچ گاه روزنه‌های کوچک زندگی را به طمع آینده نباید بست!



منبع: kadbanoo.net

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار