جنگ نرم؛ آسیبشناسی یک باور
پارسینه: کنکاش انتقادی
* سید کمالالدین دعائی
در ابتدای دههٔ 1990، نظریهپرداز سیاسی در دانشگاه هاروارد به نام «جوزف نای» (Joseph Nye) مفهومی را ابداع کرد که شاید هیچگاه تصور نمیکرد روزی به واژگان فشن میان مردمان جمهوری اسلامی ایران تبدیل شود: «قدرت نرم» . او این اصطلاح را در کتابش با نام «ناگزیر از تقدم: طبیعت متغیر قدرت آمریکایی» و سپس در کتاب سال 2004 خود با نام «قدرت نرم: ابزارهایی برای موفقیت در سیاستهای جهانی» اینگونه تعریف میکند: "قدرت نرم، توانایی شکل دادن به ترجیحات و اولویتهای دیگران است اما نه با استفاده از تحمیل و تطمیع، بلکه از طریق جذب، همکاری و اغوا." او در خلال این سالها و در ضمن تألیفات خود، به طرح
و توسعهٔ مفاهیم مرتبط همچون دیپلماسی عمومی و دیپلماسی فرهنگی و نیز قدرت هوشمند پرداخته است. او معتقد است در عصر انفجار اطلاعات، تشخیص اطلاعات ارزشمند بسیار مهم است و کسی که بتواند این مساله را درک کند در دستیابی به قدرت نرم موفقتر عمل میکند.
شاید اغراق نباشد اگر این استعاره و مشتقات آن را یکی از پربسامدترین کلیدواژههای رایج در ادبیات سیاسی و فرهنگی کشورمان در چند سال اخیر و خصوصا سال گذشته به حساب آوریم.
با این حال هنوز مشخص نشده است که چرا برخی نظریهپردازان خاص تاکنون اعتراضی نسبت به مانور نهادهای حکومتی روی این مفاهیم صورت ندادهاند؛ به ویژه آنهایی که همیشه بر «عدم فعالیت در پارادایمهای غربی» تأکید کردهاند. اما آیا در غرب و در میان دولتمردان غربی نیز این کلیدواژه اینقدر محبوبیت دارد؟ با اندکی جستوجو ثابت میشود که خیر! به ندرت پیش آمده است که یک مقام مسئول غربی این مفهوم را دستکم علناً به رسمیت بشناسد؛ اگر نگوییم هرگز.
با این مقدمه، ورود به آنچه هدف طرح آن را دارم آسانتر است: آیا ارتباطی بین دو تعبیر «قدرت نرم» و «جنگ نرم» و اصالت آنها وجود دارد؟ برای دریافت پاسخ این سؤال، وقت زیادی را صرف جستوجو در منابع فارسی و انگلیسی کردم. تفحص در صفحات و نوشتههای فارسی، نشان داد که در این سالها این دو مفهوم در ایران با هم یکی انگاشته شده، به طرز عجیبی بدل از یکدیگر به کار رفتهاند. در اینکه منشأ مفهوم «قدرت نرم» همان نظریات «جوزف نای» (به عنوان یک نظریهٔ قدرت در کنار دهها نظریهٔ دیگر) است، تردیدی نیست و مسلما همزمان با طرح آن در غرب، به واسطهٔ ترجمه در ایران نیز منعکس شده است، اما تلاش من برای کشف اینکه اصطلاح «جنگ نرم» اولین بار توسط چه کسی و در چه موقعیتی در ایران مطرح شده است، به نتیجه نرسید.
به خوانندهٔ این سطور حق میدهم که این کنجکاوی را احیاناً بیهوده بینگارد؛ اما واقعیت ناگفته آن است که نه تنها «جوزف نای»، که هیچ نظریهپرداز مطرح غربی دیگر نیز هیچگاه از Soft War یا Soft Warfare یا Soft Conflict و تمامی آنچه که با نام «جنگ نرم» معرفی شدهاند، سخن نگفته است. واقعیت آن است که برخلاف آنچه امروز در رسانههای ایرانی مطرح میشود، «جوزف نای» نظریهپرداز «قدرت نرم» است، نه «جنگ نرم»! تمامی آنچه که در منابع انگلیسی حول «جنگ نرم» (Soft War) یافت میشود، چیزی در حد یک جلد کتاب از سال 1988 دربارهٔ سیاستهای اقتصادی ایالات متحده در آمریکای مرکزی و یا چند مقالهٔ متفرقه در ژورنالهای علوم سیاسی دههٔ 1960 است که همگی کاملا بیارتباط با تصور فعلی در ایران هستند. جالب است که تقسیمبندی مجعول « جنگ سخت، جنگ نیمهسخت، جنگ نرم » را در هیچ کدام از کتابهای آرشیو کتابخانهٔ دیجیتال گوگل و یا صفحات ویکیپدیا نتوانستم بیابم و نتیجهٔ جالبتر وقتی حاصل شد که برای نمونه، کلیدواژهٔ Semi-Hard Conflict را جستوجو کردم.
مسلما راه جعل و ابداع مفاهیم جدید بر هیچ متفکر و اندیشهمندی در هیچ دورهای بسته نیست، اما آنچه برای من غامض مینماید این است که چرا این تعبیر جدیدالتأسیس را همیشه به «جوزف نای» منتسب کردهاند . آنچنانکه این انتساب نابهجا، تا حد تحریف سخنان این سیاستپژوه نیز پیش رفته است. آخرین نمونه از این مسئله، مربوط به سخنرانی نای در 20ژوئن 2010 در جلسهٔ آغازین پارلمانی شورای انگلستان است که با عنوان «قدرت نرم و دیپلماسی عمومی در قرن 21» ایراد شده است. اگرچه جوزف نای به سیاق آثار قبلی خود، در هیچ کجای نطقش عبارت «جنگ نرم» را به کار نبرده است، گویی این مسئله به مذاق مترجم سایت مربوط خوش نیامده است و دست به تحریف سخنان او زده، عبارت Soft Power در سخنرانی نای را به «جنگ نرم» ترجمه کرده است!
اطمینان من از این فرارَوی وقتی قطعیت یافت که این مسئله را با خود «جوزف نای» مطرح کردم. در ایمیلی که برای او فرستادم، دو سؤال را از او پرسیدم: "1. آیا شما چنانکه مفهوم «قدرت نرم» را بررسی کردهاید، مفهومی به نام «جنگ نرم» را به رسمیت میشناسید؟ 2. اگر با رسمیت این مفهوم موافق هستید، تعاریف و مصادیق این مفهوم را در کدام یک از آثار شما میتوان یافت؟"
پاسخ «نای» اما قلیل و دلیل بود: "من عبارت «جنگ نرم» را به کار نبردهام، و در مورد معنای آن اطمینانی ندارم."
پاسخ «نای» اما قلیل و دلیل بود: "من عبارت «جنگ نرم» را به کار نبردهام، و در مورد معنای آن اطمینانی ندارم."
قرار نیست که ما نیز به دام این مغالطهٔ رائج بیفتیم و از یک فکت زبانشناختی، واقعیتی وجودشناختی را نتیجه بگیریم یا انکار کنیم، اما روشن است که بین مفهوم «قدرت» و «جنگ» تفاوت بسیار است و هر کدام از حیطهای مجزا حکایت دارند. در حوزهٔ روابط بینالملل، «قدرت» در توضیح مفاهیم زیر به کار میرود:
• قدرت به عنوان «هدف» حکومتها یا رهبران؛
• قدرت به عنوان «معیار» تأثیر یا کنترل بر روی پیامدها، وقایع، بازیگران و موضوعات سیاسی؛
• قدرت به عنوان بازتاب «پیروزی» در کشمکشها و حصول «امنیت»؛ و
• قدرت به عنوان «کنترل» بر روی منابع و ظرفیتها.
اما آیا واژهٔ «جنگ» نیز از چنین ظرفیتی در برنامهریزی و اجرا برخوردار است؟ «جنگ» بیش از هرچیز قلعوقمع، حذف و تخریب، کشته و زخمی شدن، پیشروی، تصاحب و غنیمت را یادآوری میکند.
پیش از ادامهٔ بحث، لازم است که برای مشخص شدن حدود و ثغور موضوع، دو برداشت متداول اما غیر دقیق از «جنگ نرم» را در بحث خود مستثنی کنم. یکی تصوری است که جنگ نرم را با جنگهای نرمافزاری و رایانهای (از قبیل هک و آلودهسازی رایانهها و وبسایتها) یکی میانگارد ، و دیگری آنکه جنگ نرم را معادل مفاهیمی معمول و کهنه همچون « جنگ سرد » و « جنگ روانی » قلمداد میکند؛ چرا که در غیر اینصورت و با توجه به تاکتیکهایی که برای چنین «جنگ نرم»ی عنوان شده است، حضور در این عرصه فعالیتی جز «دفاع» و «خنثیسازی» را شامل نخواهد شد. قطعا انتظار نداریم که بتوان با استفاده از شیوههای غیراخلاقی و باطلی همچون برچسبزدن، کلیگویی، دروغ بزرگ، جاذبههای جنسی، ترور شخصیت و مبالغه، اهداف متعالی خود را پیش ببریم!
در ادامه، پیشدستانه چنین تصور میکنیم که «جنگ نرم» به هنگام فزونی تضاد و تنازع میان قدرتهای نرم اتفاق میافتد. منطقی خواهد بود اگر در این جدال، به شیوهٔ احسن عمل کنیم و معیارهای گروهی که مبنای «جنگ نرم» مطروح را همان «قدرت نرم» جوزف نای میدانند به عنوان فرض مقبول در نظر بگیریم. به این شیوه، نقد و آسیبشناسی آنچه در حال حاضر و در کشورمان تحت عنوان «جنگ نرم» در جریان است، معقول مینماید. جوزف نای گفته است: "انتقاد از خود، برای قدرت نرم بسیار حیاتی است."
توجه اول در آسیبیابی این ورطه، بایستی معطوف به خلط رایج میان منابع، اهداف و عرصهٔ «قدرت نرم» باشد. بنابر قرار پیشین، مراجعه به آراء «جوزف نای» در تشریح قدرت نرم نشان میدهد که او این قدرت را قدرت در دست سیاستمداران و هدف آن را عرصهٔ سیاسی و روابط بینالملل وصف میکند و بدین منظور منابعی را برای این قدرت برمیشمارد. از جملهٔ این منابع ذهنیت مخاطب، فرهنگ، منابع اقتصادی، قدرت نظامی، و استراتژی حکومت است. نای «عرصه»ی قدرت نرم را ذهن و روان انسانها میداند.
جالب است بدانیم که این روند در ایران به شکل کاملا معکوسی تعریف و اجرا میشود. ذهنیت غالب در کشور ما، «فرهنگ» را نه به عنوان یک منبع و منشأ، که سوژه و هدف و گاه عرصهٔ قدرت نرم میپندارد و انتظار دارد که جنگ نرم از سوی مسئولین سیاسی آغاز شود و در حوزهٔ فرهنگ به ثمر بنشیند.
گلایههای معمول هنرمندان و اهالی فرهنگ به ویژه آن دسته که داعیهٔ ارزشهای انقلابی و اسلامی دارند، این باور را تصدیق میکند. من نه منکر هوشمندی سوی مقابل و حرکات فرهنگی غربی و آنچه که طی این سالها با عنوان «تهاجم فرهنگی» و توسط دلسوزان گوشزد شده است، هستم و نه منکر ضرورت فعالیتهای مفید و حسابشده در عرصهٔ فرهنگ و رسانه، اما این همه در بهترین حالت میتواند به عنوان مقدمات قدرت نرم پذیرفته شود، نه اهداف آن. طرفه آنکه «جوزف نای» خود بر این مسئله تأکید میکند که «قدرت نرم» مترادف با «فرهنگ» نیست و میگوید: "بین قدرت به عنوان منبع (چیزی که میتوانیم مورد استفاده قرار دهیم) و قدرت به عنوان رفتار، تفاوت وجود دارد". این اشتباه در کنار تغافل از دیگر منابعی که نای برای قدرت نرم مطرح کرده است -خصوصا قدرت اقتصادی دولت-، یکی از علل اصلی عدم حصول نتیجه از فعالیتهای صورتگرفته در جمهوری اسلامی است.
آسیب دیگری که بر فکر و عمل جنگندگان نرم عارض شده است، تقلیل تمامی تمرکز و توجه به حوزههای ابزاری و واسطهای به ویژه رسانهها است. این رویکرد با غلبهٔ نگاه انفعالی که پس از این بدان میپردازیم، میتواند معلول باور غلط در یکیانگاشتن «جنگ نرم» با «جنگ روانی» باشد. چندی پیش شنیده شد که یک معاون فرهنگی در دولت، تصویر لوگوی یکی از روزنامههای صبح ایران را «مصداق بارز جنگ نرم» عنوان کرده است.
این رشتهٔ قضاوتهای غریب سر دراز دارد، اما واقعیت آن است که این «تقلیلگرایی» و «نمادگرایی» جزمی نه تنها باعث تقویت قوای نرم و ظرفیت فرهنگی در کشور نخواهد شد، بل به دلیل تنیدن تاروپودی بیبنیان و بیحاصل بر گرد نهادهای درگیر در این عرصه، چه بسا عاملی برای هزیمت فرهنگی نیز خواهد شد. غمانگیزتر از هر چیز شاید آن باشد که این شیوه نه در مورد منابع یا اهداف، که دربارهٔ «عرصه»ی قدرت نرم در پیش گرفته شده است؛ آنچنانکه گاهی «عرصه»ی جنگ نرم سخاوتمندانه به حیطههای ابزاری همچون سینما، تلویزیون، اینترنت و گاه به شکلی سخیف به فضاهایی همچون وبلاگ تقلیل داده میشود یا منحرف میشود.
شاید اکنون بتوانیم علت بازده پایین طرحهایی همچون «اعزام رزمندگان نرم به محیط اینترنت» یا «تربیت صدهزار وبلاگنویس برای جنگ نرم» یا «برگزاری رزمایش جنگ نرم در فضای سایبر» را دریابیم. یک بار دیگر اصول قدرت نرم «نای» را مرور کنیم: مبدأ قدرت، فرهنگ، اقتصاد، حکومت؛ مقصد قدرت، سیاست و حوزهٔ بینالملل؛ عرصهٔ قدرت، ذهن و روان انسانی.
آفت سوم، مربوط به نوع کنشها و واکنشهای مرتبطین با جنگ نرم است. علاوه بر رویکرد تقلیلی و تنزلی به فرهنگ و سپس به محیط رسانه، از ابتدای طرح مسئلهٔ جنگ نرم، چه مسئولین دولتی و چه دیگر نهادها چون صداوسیما، تمرکز فعالیتی «انفعالی» و «سلبی» داشتهاند.
این تحرّکات که عموماً با دورهها، همایشها و برنامههای تلویزیونی با عناوین ثابت «نقد» یا «بررسی» همراه است، توجه دستاندرکاران و مخاطبان را از سمت اثبات و حضور فعالانه بازداشته است. گویی قرارداد نانوشتهای بین دو طرف این «جنگ» امضا شده است: طرف مقابل «فعالیت» میکند، طرف دیگر «نقد» میکند. به عنوان یکی از صدها، میتوان این سؤال را پرسید که سازمان صداوسیما به عنوان فراگیرترین رسانه در سطح ملی، ورای پخش برنامههای روتین با مجریان و کارشناسان روتینتر که ساعاتی با عنوان «نقد فیلم» یا «نقد سریال» یا «نقد جریان» مخاطب خود را سرگرم میکنند، چه حرکت فعالانهای در این میانه انجام داده است؟
با درنظر داشتن تفوّق طرف مقابل در تکنیک و گستردگی فعالیت، میتوان پیشبینی کرد که این رویکرد سلبمحورانهٔ صرف که کمکم به عنوان روش قطعی «جنگ نرم» جا افتاده است، نتیجهای جز فرسایش، یأس و در نهایت خودباختگی ندارد. این معضل را نیز شاید بتوان نتیجهٔ غلبهٔ همان برداشتی دانست که «قدرت نرم» و «جنگ نرم» را با «جنگ روانی و تبلیغاتی» یکی میانگارد.
نکتهٔ آخر در این اشاره را اما خطیرترین عارضه بر پیکرهٔ «جنگ نرم» در کشور میدانم. خوشبختانه در حیطهٔ «جنگ سخت» و «جنگ فیزیکی» در کشور ما ارگانها و نهادهای مسئول وجود دارند و کمتر کسی اجازهٔ نظریهپردازی یا تصمیمگیری در اینباره را مییابد و این مسئله متولیان خود را داراست.
اما غمنامهٔ «جنگ نرم» در ایران روایتی دیگر دارد؛ عدم تعریف و تبیین صحیح این مقوله در کنار فقدان نهادی متمحض در آن، باعث شده است تا گسترهای وسیع و پراکنده از نظریهپردازان و نظریات حول «جنگ نرم» حاصل آید که رشدی رو به تزاید را حائز شده است. یک جستوجوی ساده در گوگل ، نتیجهای معادل 300٫000 عنوان در اختیار شما قرار خواهد داد که این همه، جدای از اخبار خبرگزاریها و پایگاههای خبری و منابع مکتوب است. بررسی و مرور نتایج جستجوی کلیدواژهٔ «جنگ نرم» در آرشیو ماه جاری خبرگزاری فارس که از علاقهمندان این موضوع است، حکایت این آشفتهبازار نظریهپردازی را تحقیق میکند. با توجه به اینکه وضع ذهنیت مخاطب یکی از منابع قدرت نرم است، آیا چنین به نظر نخواهد رسید که این تشتت و پراکندگی، خود نوعی مؤلفهٔ قدرتی نرم برای طرف مقابل به حساب آید؟
ورای این همه گفته و ناگفته، حقیقت امر بسیار عیان و در عین حال ناخوشایند است. در همین وادی فرهنگ، ارائهٔ آمارهای ابتدایی ولی مهم و حیاتی همچون «سرانهٔ مطالعهٔ کشور» نشان میدهد که وضع حال حاضر در زمان صلح هم تا چه میزان آسیبپذیر است، چه رسد به جنگ!
واقعیت تلخ یا شیرین اینکه اگرچه برای مخاطبان غالباً جوان ِ آنچه که تحت عناوین چشمفریب «جنگ نرم» و «جنگ رسانه» و در قالب کلاسها و کتابها ارائه میشود، در نهایت چیزی جز حیرت و سرگردانی که «چه کار باید کرد؟ بالاخره چه؟ نقش ما چه میشود؟» باقی نمیماند، در عوض سهم عمدهٔ اقتصادی و تجاری از این صنعت فرهنگی مورد حمایت دولت به جیب پیمانکاران برگزاری همایشها و مسابقات و ناشران و فروشندگان کالاهای شبهفرهنگی مرتبط، سرازیر میشود.
باری؛ این تنقیدات را در پنج عنوان میتوان جمعبندی کرد: 1. تقلیل قدرت به جنگ؛ 2. تقلیل جنگ به فرهنگ؛ 3. تقلیل فرهنگ به رسانه؛ 4. تقلیل فعالیت به انفعال؛ 5. غلبهٔ وجه اقتصادی و ویترینی.
در پایان، لازم میدانم این مسئله را یادآور شوم که حتی در صورت طرح صحیح و مبنایی نظریهٔ «قدرت نرم»، در تعامل با آن از دو نکته نبایستی غفلت کرد:
اول آنکه این نظریه تنها یک تئوری و مدل قدرت در کنار دهها تئوری ارائهشده از سوی دانشگاهیان غربی است که در وهلهٔ اول برای توجیه و گزارش قدرت در غرب ابداع شدهاند. چه اتفاقی افتاده است که این تئوری چون وحی منزل برای برخی تلقی شده است؟ آیا قدرت تنها در «قدرت نرم» محدود میشود؟ چرا دیگر اقسام قدرت، همچون قدرت فلسفی ، قدرت هوشمند ، قدرت ملی ، قدرت سیاسی ، و قدرت غذایی از دیده پنهان ماندهاند؟
و آخر آنکه همین تئوری «قدرت نرم» در وجوه گوناگون خود مورد چالش و نقد متفکرین غربی واقع شده است. آیا هواداران این نظریه هیچ میدانند که چهرههایی همچون « نیل فرگوسن »، « جوزف جاف » یا « رابرت کیگن » مباحث متنوعی حول ناکاربردی بودن این تئوری ارائه دادهاند؟ آیا هیچگاه مباحث تشکیکی که توسط افراد مختلف در حوزهٔ اندیشهای غرب دربارهٔ قهری بودن یا کنترلی بودن قدرت نرم، ارتباط میان ساختار و کارگزاری آن، و شرایط تأمین تعادل نرم مطرح شده است، مجالی برای بررسی و بازاندیشی خواهند یافت؟
امید آنکه با تصحیح این نگاه جنگزده، چنان فرصتی فراهم شود.
• قدرت به عنوان «هدف» حکومتها یا رهبران؛
• قدرت به عنوان «معیار» تأثیر یا کنترل بر روی پیامدها، وقایع، بازیگران و موضوعات سیاسی؛
• قدرت به عنوان بازتاب «پیروزی» در کشمکشها و حصول «امنیت»؛ و
• قدرت به عنوان «کنترل» بر روی منابع و ظرفیتها.
اما آیا واژهٔ «جنگ» نیز از چنین ظرفیتی در برنامهریزی و اجرا برخوردار است؟ «جنگ» بیش از هرچیز قلعوقمع، حذف و تخریب، کشته و زخمی شدن، پیشروی، تصاحب و غنیمت را یادآوری میکند.
پیش از ادامهٔ بحث، لازم است که برای مشخص شدن حدود و ثغور موضوع، دو برداشت متداول اما غیر دقیق از «جنگ نرم» را در بحث خود مستثنی کنم. یکی تصوری است که جنگ نرم را با جنگهای نرمافزاری و رایانهای (از قبیل هک و آلودهسازی رایانهها و وبسایتها) یکی میانگارد ، و دیگری آنکه جنگ نرم را معادل مفاهیمی معمول و کهنه همچون « جنگ سرد » و « جنگ روانی » قلمداد میکند؛ چرا که در غیر اینصورت و با توجه به تاکتیکهایی که برای چنین «جنگ نرم»ی عنوان شده است، حضور در این عرصه فعالیتی جز «دفاع» و «خنثیسازی» را شامل نخواهد شد. قطعا انتظار نداریم که بتوان با استفاده از شیوههای غیراخلاقی و باطلی همچون برچسبزدن، کلیگویی، دروغ بزرگ، جاذبههای جنسی، ترور شخصیت و مبالغه، اهداف متعالی خود را پیش ببریم!
در ادامه، پیشدستانه چنین تصور میکنیم که «جنگ نرم» به هنگام فزونی تضاد و تنازع میان قدرتهای نرم اتفاق میافتد. منطقی خواهد بود اگر در این جدال، به شیوهٔ احسن عمل کنیم و معیارهای گروهی که مبنای «جنگ نرم» مطروح را همان «قدرت نرم» جوزف نای میدانند به عنوان فرض مقبول در نظر بگیریم. به این شیوه، نقد و آسیبشناسی آنچه در حال حاضر و در کشورمان تحت عنوان «جنگ نرم» در جریان است، معقول مینماید. جوزف نای گفته است: "انتقاد از خود، برای قدرت نرم بسیار حیاتی است."
توجه اول در آسیبیابی این ورطه، بایستی معطوف به خلط رایج میان منابع، اهداف و عرصهٔ «قدرت نرم» باشد. بنابر قرار پیشین، مراجعه به آراء «جوزف نای» در تشریح قدرت نرم نشان میدهد که او این قدرت را قدرت در دست سیاستمداران و هدف آن را عرصهٔ سیاسی و روابط بینالملل وصف میکند و بدین منظور منابعی را برای این قدرت برمیشمارد. از جملهٔ این منابع ذهنیت مخاطب، فرهنگ، منابع اقتصادی، قدرت نظامی، و استراتژی حکومت است. نای «عرصه»ی قدرت نرم را ذهن و روان انسانها میداند.
جالب است بدانیم که این روند در ایران به شکل کاملا معکوسی تعریف و اجرا میشود. ذهنیت غالب در کشور ما، «فرهنگ» را نه به عنوان یک منبع و منشأ، که سوژه و هدف و گاه عرصهٔ قدرت نرم میپندارد و انتظار دارد که جنگ نرم از سوی مسئولین سیاسی آغاز شود و در حوزهٔ فرهنگ به ثمر بنشیند.
گلایههای معمول هنرمندان و اهالی فرهنگ به ویژه آن دسته که داعیهٔ ارزشهای انقلابی و اسلامی دارند، این باور را تصدیق میکند. من نه منکر هوشمندی سوی مقابل و حرکات فرهنگی غربی و آنچه که طی این سالها با عنوان «تهاجم فرهنگی» و توسط دلسوزان گوشزد شده است، هستم و نه منکر ضرورت فعالیتهای مفید و حسابشده در عرصهٔ فرهنگ و رسانه، اما این همه در بهترین حالت میتواند به عنوان مقدمات قدرت نرم پذیرفته شود، نه اهداف آن. طرفه آنکه «جوزف نای» خود بر این مسئله تأکید میکند که «قدرت نرم» مترادف با «فرهنگ» نیست و میگوید: "بین قدرت به عنوان منبع (چیزی که میتوانیم مورد استفاده قرار دهیم) و قدرت به عنوان رفتار، تفاوت وجود دارد". این اشتباه در کنار تغافل از دیگر منابعی که نای برای قدرت نرم مطرح کرده است -خصوصا قدرت اقتصادی دولت-، یکی از علل اصلی عدم حصول نتیجه از فعالیتهای صورتگرفته در جمهوری اسلامی است.
آسیب دیگری که بر فکر و عمل جنگندگان نرم عارض شده است، تقلیل تمامی تمرکز و توجه به حوزههای ابزاری و واسطهای به ویژه رسانهها است. این رویکرد با غلبهٔ نگاه انفعالی که پس از این بدان میپردازیم، میتواند معلول باور غلط در یکیانگاشتن «جنگ نرم» با «جنگ روانی» باشد. چندی پیش شنیده شد که یک معاون فرهنگی در دولت، تصویر لوگوی یکی از روزنامههای صبح ایران را «مصداق بارز جنگ نرم» عنوان کرده است.
این رشتهٔ قضاوتهای غریب سر دراز دارد، اما واقعیت آن است که این «تقلیلگرایی» و «نمادگرایی» جزمی نه تنها باعث تقویت قوای نرم و ظرفیت فرهنگی در کشور نخواهد شد، بل به دلیل تنیدن تاروپودی بیبنیان و بیحاصل بر گرد نهادهای درگیر در این عرصه، چه بسا عاملی برای هزیمت فرهنگی نیز خواهد شد. غمانگیزتر از هر چیز شاید آن باشد که این شیوه نه در مورد منابع یا اهداف، که دربارهٔ «عرصه»ی قدرت نرم در پیش گرفته شده است؛ آنچنانکه گاهی «عرصه»ی جنگ نرم سخاوتمندانه به حیطههای ابزاری همچون سینما، تلویزیون، اینترنت و گاه به شکلی سخیف به فضاهایی همچون وبلاگ تقلیل داده میشود یا منحرف میشود.
شاید اکنون بتوانیم علت بازده پایین طرحهایی همچون «اعزام رزمندگان نرم به محیط اینترنت» یا «تربیت صدهزار وبلاگنویس برای جنگ نرم» یا «برگزاری رزمایش جنگ نرم در فضای سایبر» را دریابیم. یک بار دیگر اصول قدرت نرم «نای» را مرور کنیم: مبدأ قدرت، فرهنگ، اقتصاد، حکومت؛ مقصد قدرت، سیاست و حوزهٔ بینالملل؛ عرصهٔ قدرت، ذهن و روان انسانی.
آفت سوم، مربوط به نوع کنشها و واکنشهای مرتبطین با جنگ نرم است. علاوه بر رویکرد تقلیلی و تنزلی به فرهنگ و سپس به محیط رسانه، از ابتدای طرح مسئلهٔ جنگ نرم، چه مسئولین دولتی و چه دیگر نهادها چون صداوسیما، تمرکز فعالیتی «انفعالی» و «سلبی» داشتهاند.
این تحرّکات که عموماً با دورهها، همایشها و برنامههای تلویزیونی با عناوین ثابت «نقد» یا «بررسی» همراه است، توجه دستاندرکاران و مخاطبان را از سمت اثبات و حضور فعالانه بازداشته است. گویی قرارداد نانوشتهای بین دو طرف این «جنگ» امضا شده است: طرف مقابل «فعالیت» میکند، طرف دیگر «نقد» میکند. به عنوان یکی از صدها، میتوان این سؤال را پرسید که سازمان صداوسیما به عنوان فراگیرترین رسانه در سطح ملی، ورای پخش برنامههای روتین با مجریان و کارشناسان روتینتر که ساعاتی با عنوان «نقد فیلم» یا «نقد سریال» یا «نقد جریان» مخاطب خود را سرگرم میکنند، چه حرکت فعالانهای در این میانه انجام داده است؟
با درنظر داشتن تفوّق طرف مقابل در تکنیک و گستردگی فعالیت، میتوان پیشبینی کرد که این رویکرد سلبمحورانهٔ صرف که کمکم به عنوان روش قطعی «جنگ نرم» جا افتاده است، نتیجهای جز فرسایش، یأس و در نهایت خودباختگی ندارد. این معضل را نیز شاید بتوان نتیجهٔ غلبهٔ همان برداشتی دانست که «قدرت نرم» و «جنگ نرم» را با «جنگ روانی و تبلیغاتی» یکی میانگارد.
نکتهٔ آخر در این اشاره را اما خطیرترین عارضه بر پیکرهٔ «جنگ نرم» در کشور میدانم. خوشبختانه در حیطهٔ «جنگ سخت» و «جنگ فیزیکی» در کشور ما ارگانها و نهادهای مسئول وجود دارند و کمتر کسی اجازهٔ نظریهپردازی یا تصمیمگیری در اینباره را مییابد و این مسئله متولیان خود را داراست.
اما غمنامهٔ «جنگ نرم» در ایران روایتی دیگر دارد؛ عدم تعریف و تبیین صحیح این مقوله در کنار فقدان نهادی متمحض در آن، باعث شده است تا گسترهای وسیع و پراکنده از نظریهپردازان و نظریات حول «جنگ نرم» حاصل آید که رشدی رو به تزاید را حائز شده است. یک جستوجوی ساده در گوگل ، نتیجهای معادل 300٫000 عنوان در اختیار شما قرار خواهد داد که این همه، جدای از اخبار خبرگزاریها و پایگاههای خبری و منابع مکتوب است. بررسی و مرور نتایج جستجوی کلیدواژهٔ «جنگ نرم» در آرشیو ماه جاری خبرگزاری فارس که از علاقهمندان این موضوع است، حکایت این آشفتهبازار نظریهپردازی را تحقیق میکند. با توجه به اینکه وضع ذهنیت مخاطب یکی از منابع قدرت نرم است، آیا چنین به نظر نخواهد رسید که این تشتت و پراکندگی، خود نوعی مؤلفهٔ قدرتی نرم برای طرف مقابل به حساب آید؟
ورای این همه گفته و ناگفته، حقیقت امر بسیار عیان و در عین حال ناخوشایند است. در همین وادی فرهنگ، ارائهٔ آمارهای ابتدایی ولی مهم و حیاتی همچون «سرانهٔ مطالعهٔ کشور» نشان میدهد که وضع حال حاضر در زمان صلح هم تا چه میزان آسیبپذیر است، چه رسد به جنگ!
واقعیت تلخ یا شیرین اینکه اگرچه برای مخاطبان غالباً جوان ِ آنچه که تحت عناوین چشمفریب «جنگ نرم» و «جنگ رسانه» و در قالب کلاسها و کتابها ارائه میشود، در نهایت چیزی جز حیرت و سرگردانی که «چه کار باید کرد؟ بالاخره چه؟ نقش ما چه میشود؟» باقی نمیماند، در عوض سهم عمدهٔ اقتصادی و تجاری از این صنعت فرهنگی مورد حمایت دولت به جیب پیمانکاران برگزاری همایشها و مسابقات و ناشران و فروشندگان کالاهای شبهفرهنگی مرتبط، سرازیر میشود.
باری؛ این تنقیدات را در پنج عنوان میتوان جمعبندی کرد: 1. تقلیل قدرت به جنگ؛ 2. تقلیل جنگ به فرهنگ؛ 3. تقلیل فرهنگ به رسانه؛ 4. تقلیل فعالیت به انفعال؛ 5. غلبهٔ وجه اقتصادی و ویترینی.
در پایان، لازم میدانم این مسئله را یادآور شوم که حتی در صورت طرح صحیح و مبنایی نظریهٔ «قدرت نرم»، در تعامل با آن از دو نکته نبایستی غفلت کرد:
اول آنکه این نظریه تنها یک تئوری و مدل قدرت در کنار دهها تئوری ارائهشده از سوی دانشگاهیان غربی است که در وهلهٔ اول برای توجیه و گزارش قدرت در غرب ابداع شدهاند. چه اتفاقی افتاده است که این تئوری چون وحی منزل برای برخی تلقی شده است؟ آیا قدرت تنها در «قدرت نرم» محدود میشود؟ چرا دیگر اقسام قدرت، همچون قدرت فلسفی ، قدرت هوشمند ، قدرت ملی ، قدرت سیاسی ، و قدرت غذایی از دیده پنهان ماندهاند؟
و آخر آنکه همین تئوری «قدرت نرم» در وجوه گوناگون خود مورد چالش و نقد متفکرین غربی واقع شده است. آیا هواداران این نظریه هیچ میدانند که چهرههایی همچون « نیل فرگوسن »، « جوزف جاف » یا « رابرت کیگن » مباحث متنوعی حول ناکاربردی بودن این تئوری ارائه دادهاند؟ آیا هیچگاه مباحث تشکیکی که توسط افراد مختلف در حوزهٔ اندیشهای غرب دربارهٔ قهری بودن یا کنترلی بودن قدرت نرم، ارتباط میان ساختار و کارگزاری آن، و شرایط تأمین تعادل نرم مطرح شده است، مجالی برای بررسی و بازاندیشی خواهند یافت؟
امید آنکه با تصحیح این نگاه جنگزده، چنان فرصتی فراهم شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
توجه نگارنده به خلط اصطلاح "جنگ نرم" و "جنگ روانی" بسیار قابل توجه وراهگشاست و حرکت های اولیه صورت گرفته بیشتر به جنگ روانی شبیه است تا جنگ نرم، لیکن علی رغم نظر نگارنده توجه ما در بحث جنگ نرم به سخنان و نظریات جوزف نای نیست بلکه افق گشایی ها و اشارات امام خامنه ای در این زمینه مورد توجه است ( و یا باید باشد.) هر چند جوزف نای نیز با تیزهوشی به نکات قابل توجهی در زمینه قدرت نرم دست یافته است.
بارك الله به اين تحليل دقيق .
بالاخره یه مطلب درستحسابی خوندیم.
باسلام
نقد مفیدی بود اما انتقادات جدی تری به فرمایشات شما وجود دارد که انشا الله اگر فرصتی پیش آمد به حضورتان عرضه خواهم داشت
به عنوان یک مقدمه برای گفتگو شاید اینطور به نظر برسد که با طرح مسئله ای به نام قدرت نرم پس دیگر مبارزه نرمی در پس توسعه این نظام فکری وجود ندارد ! یادمان باشد که نظریه پردازی ها غربی با نظریه پردازی های ایرانی تفاوت عمده ای دارد شاید مهم ترین آنها نبود فاصله زمانی بین تبدیل نظریه به راهبرد ها عملی باشد !
از اينكه با دقت و صرف وقت به تفكيك دو مفهوم پرداخته و در جهت رفع ابهام گام برداشته ايد ، سپاسگزارم .