گوناگون

نظریه زبانی دریدا

دغدغه دريدا «زبان» و بطور خاص تر «نوشتار» است. او با «زبان» به «زبان» مي پردازد براي اثبات اهميت «نوشتار».

نوشته هاي او باعث شد تا تصورات معمول در مورد «متون»، معاني و مفاهيم متزلزل شود.

دريدا فلسفه را در وهله اول «نوشتار» مي داند و از آنجا كه او خود را فيلسوف مي داند، «نوشتار» و «فهم متن» دغدغه اصلي اوست. قصد او رمزآلود ساختن چيزي است كه افراد فكر مي كنند از كلمات مي فهمند.

بازيهاي زباني، تقابل هاي دوتايي واژگان، استعاره، ابهام و چندپهلويي از اصول «نوشتار » دريدا هستند.

از نظر او نوشتار را همين تقابل ها مي سازند.

از زمان افلاطون تاكنون فلاسفه و فيلسوفان زبان، گفتار را اصل مي دانستند و معتقد بودند نوشتار فرع است. چون نوشتار را تهديدي خطرناك براي انتقال معنا و مفهوم مي دانستند و معتقد بودند گفتار به انديشه نزديكتر است تا نوشتار.

انديشه ابتدا به گفتار درمي آيد و سپس اين گفتار به نوشتار بدل مي شود يا به عبارتي روشن تر؛ نوشتار به واسطه گفتار انديشه را باز مي نماياند.

اما دريدا معتقد است نوشتار با «غيبت» و عدم حضور خالق نيز عمل مي كند. نوشتار پس از خلق شدن نيازي به نويسنده و آگاهي او ندارد. نوشتار جدا از حضور نويسنده و معناي حقيقي موردنظر او و رها از زندگي او همچنان تأثيرگذار است. نوشتن درواقع خلق و ساخت نوعي دستگاه نشانه ها است كه بدون حضور نويسنده هم اين دستگاه به كار خود ادامه مي دهد. حتي نوشتار بايد در غياب مخاطب هم قابليت كاركرد داشته باشد.

دريدا به دنبال متوني بود كه مرزهاي زباني را درهم شكند و از اين رو به ادبيات آوانگارد و نوشته هاي مدرنيستي و پست مدرنيستي مالارمه، پونژ، بلانشو، كافكا، جويس و ... روي آورد چرا كه احساس مى كرد اينان با نگاهي فلسفي و قلمي ادبي نوشته اند و از «زبان» حداكثر استفاده را كرده اند. چون دريدا به ادبيات يا فلسفه محض و مطلق علاقه اي نداشت. او رؤياي نوشتاري را در سرمي پروراند كه هيچ كدام از اين دو نباشد و در عين حال خاطره ادبيات و فلسفه را نيز حفظ كند.

دريدا با رد نظريه هوسرل در باب «پديدارشناسي زبان»، نظريه «زباني پسا ساختارگرايي» خود را ارائه كرد بنابراين كل نظريات او در جهت مخالف نظريات هوسرل پيرامون زبان و گفتار است.

هوسرل «گفتار» را زبان حقيقي مي دانست چون معتقد بود در «گفتار» معنا آنطور كه منظور نظر گوينده است منتقل مي شود. بدين ترتيب معنا؛ ديگر محصول مجموع معناي واژگان نيست بلكه معنا، معناي موردنظر كسي از معناي واژگان است يعني معنا همان چيزي است كه كسي از معناي واژگان طلب مي كند.

هوسرل معتقد بود «گفتار» در نوع ناب خود فقط در كاربرد درون ذهني يعني در تك گويي دروني تجلي پيدا مي كند. اما دريدا دقيقاً نقطه مقابل نظريات هوسرل را دارد.

هوسرل زبان «حقيقي» را در انساني ترين وجه خود مي ديد در حالي كه از نظر دريدا زبان در «زباني ترين» شكل خود، زبان در خودكفاترين حالت خود است حتي اگر مستقل از انسان باشد. هوسرل همانند افلاطون زبان را تك گويي دروني در حكم حدنمايي صوت مي دانست در حالي كه دريدا كليت زبان را به حد غايي متقابل يعني نوشتار متمايل مي كند.

از نظر دريدا، در نوشتار، زبان در خودكفاترين شكل خود ظاهر مي شود، زيرا در نوشتار، زبان در مكاني ترين شكل خود است. براي آنكه نوشتار، نوشتار باشد، بايد كماكان كنش داشته باشدو خوانا باشد، حتي اگر مؤلف نوشتار ديگر پاسخگوي آنچه نوشته است نباشد و يا آنكه بطور كلي با قصد جاري خود، وفور معاني را حمايت نكند و پوشش ندهد.

نوشتار يتيم شده است و از همان لحظه تولد از حمايت پدر بي بهره مانده است.

از ديدگاه خواننده، ماديت نوشتار بر سر راه هر نوع ارتباط مستقيم با مقصود نويسنده قرارمي گيرد.

درمجموع دريدا به اولويت نوشتار به گفتار معتقد است و نوشتار را سطح حقيقي زبان مي داند.

مخالفانش در برابر او اين چنين استدلال مي كنند كه در طول تاريخ زندگي بشر، گفتار مقدم برنوشتار بوده و كودك هم ابتدا گفتار را بطور ناخودآگاه فرامي گيرد بعد نوشتار را مي آموزد. ولي دريدا در مقابل اين استدلال مخالفينش مي گويد: همه اين موارد درست است اما دليل نمي شود كه شكل اوليه هرچيز واقعي ترين شكل آن باشد به همين دليل دريدا «اولويت تاريخي» را از «اولويت ادراكي» جدا مي كند. دريدا همچنين اسپينوزا چيزي را حقيقت بنيادي مي داند كه بتوان بطور مستقل به آن انديشيد و بتوان بدون فكر كردن به چيزي ديگر درباره آن فكر كرد.

بنابراين دريدا معتقد است كه واقعيت نوشتار در پي واقعيت گفتار پديد مي آيد اما فكر گفتار وابسته به فكر نوشتار است. يا به عبارت ديگر نوشتار آن شرايط بنيادي و منطقي است كه زبان هميشه سوداي آن را در سر داشته است.

يكي از ويژگي هاي تفكر دريدا اين است كه با ديدي «مركز گريز» به دنيا مي نگرد. در مقابل منطق معمول و پذيرفته «منشأها» (origins) او منطق نامعمول «افزوده ها» را ارائه مي كند و براساس اين نظريه، آنچه بعد افزوده مي شود مي تواند برآنچه از قبل بوده است غالب باشد. از اين رو از نظر پساساختارگرايان همچون دريدا، «فرهنگ» كه بعد افزوده شده است و متأخر مي باشد مي تواند بر «طبيعت» كه ابتدا و از قبل بوده، برتري يابد.

البته اين نظر او با نظر بسياري از فلاسفه همچون افلاطون، روسو، هوسرل، سوسور و… متفاوت است.

از ديدگاه دريدا منطق افزوده ها درباره شيوه تفكر ما و در مورد خود زبان نيز صدق مي كند و به شيوه تفكر ما درباره معنا در زبان نيز مربوط مي شود.

هوسرل به معناي ذهني كه در پس معناي كلامي قراردارد پامي فشارد تا بدين ترتيب معناي كلامي را مهار كند. ذهن سخنور محلي است كه مي توان يك معناي استانده آرماني و قطعي را در آن يافت كه در واقع همه خوانشهاي بعدي با آرزوي نزديكي به آن صورت مي گيرد.

وقتي هوسرل معناي كلام را به قيد معناي ذهني درمي آورد، در واقع آنرا در يك اصل تسلط و مرجعيت به بند مي كشد. اما دريدا دقيقاً عكس نظر هوسرل را دارد. او مي گويد: «آنچه در ذهن نويسنده است، هيچ برتري ويژه اي به معناي واژگان او ندارد، برعكس، نويسنده معناي كلمات خود را فقط هنگام نوشتن آنها كشف مي كند.»

براي دريدا «دال» بيانگر چيزي است بيش از آنچه معناي مورد نظر گوينده است و معناي موردنظر گوينده فرمانبردار است نه فرماندار. بدين ترتيب از نظر دريدا نشانه هاي نوشتاري ارسال نمي شود بلكه دريافت مي شود حتي نويسنده نيز خود فقط خواننده ديگري براي متن خود است.

نوشته به خوانندگانش تعلق دارد نه به نويسنده اش. چرا كه نوشته فراسوي تعهد و نيت نويسنده و تسلط او برآن عمل مي كند.

در نقد ادبي هم، منتقد با غيبت نويسنده روبرو است. از اين نظر كه معناي موردنظر او شايد هيچ ارتباطي با واقعيت هاي زندگي اش نداشته باشد، حتي در يك اثر شرح حال نويسي.

دريدا معنا را پراكنده در دل ابهام هاي غيرمنطقي و يا در حالات متفاوت پارادوكس و تنش مي داند. به نظر او حركت مركزگريزهر كلمه منفرد، در نهايت در همه كلمات ديگر در سراسر زبان منتشر مي شود. واژگاني كه به واقع در گفتمان حاضر هستند با همه ديگر كلمات نظام واژگاني چه به شكل واژه ظاهر شده باشد و چه نه متحد مي شوند.

دريدا اعتقادي به «مدلول» ندارد از نظر او مدلول صرفاً توهم يا خيالي باطل است. در نظريه زباني دريدا حركت از دال به مدلول نيست بلكه حركت از «دال» به «دال» است در واقع او «دلالت» را «دالهاي» در حال حركت مي داند.

نظريه زباني دريدا از بسياري جهات فراتر از نظريات ساختارگرايان پيشين است و اين به اين دليل است كه فلسفه او ريشه در متافيزيك و فلسفه هگل دارد. دريدا راه هگل را ادامه مي دهد تا آنجا كه به نتايج نامعقول مي رسد. يعني همان نقطه اي كه هگل از تداوم بازمي ماند. آنجا كه هگل رأي منطق عادي را به تصوير مي كشد، دريدا به منطقي وراي هر نوعي از «خرد» مي رسد.

منبع:باشگاه اندیشه

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار