۸۰ دقيقه با آلفرد يعقوب زاده : "عکاس خبری یعنی ذهن جستجوگر و بی طرف "

پارسینه: - ما همسايه «اصغر بيچاره» بوديم. مادرم وقتي ديد كه من خيلي به عكاسي علاقمند شدهام و بر اين موضوع اصرار دارم يك روز مرا برد پيش اصغر و گفت:«اين تحويل تو، هر جا رفتي با خودت باشه . خلاصه هواشو داشته باش...»

آلفرد يعقوبزاده يك ايراني است. متولد 1337. در جهان كسي نيست كه روحش با عكاسي پيوندي خورده باشد و او را نشناسد.هر چند عكاسي را به صورت تجربي آموخته است اما «اصغر بيچاره» را استاد و بزرگترين مشوق خودش در عرصه اين هنر ميشناسد.
كشوري نيست كه با بحران و جنگ مواجه شده باشد و حضور آلفرد را در خاك خود حس نكرده باشد. از لبنان و فلسطين گرفته تا روماني و يوگسلاوي و آلمان شرقي و... همه جا حضور پررنگي داشته است. او اعتقاد دارد كه در عرصه عكاسي خبري بايد بيطرف بود و تنها به عنوان يك ناظر به عكاسي از صحنهها و سوژههاي خبري پرداخت.یعقوبزاده رسالت عكاسي خبري را همين ميداند.
عكسهاي او از روزهاي آغازين انقلاب اسلامي ايران براي تاريخ انقلاب و اين سرزمين، اسنادي به يادماندني هستند. در جنگ ايران و عراق در يگان كماندويي ستاد جنگهاي نامنظم، همراه شهيد دكتر مصطفي چمران حضور مؤثري در ثبت تصاويرعكاسي داشته است و دكتر را اسطورهاي از اخلاق و رفتار ميشناسد. در حال حاضر با همسر و 3 فرزندش در فرانسه زندگي ميكند و براي آژانس عکس فرانسوی«SIPA PRESS» كار ميكند.
آلفرد يعقوبزاده براي چون مني كه نزديك به 3 دهه از عمر خود را دستي بر قلم و نگارش برای مطبوعات و نيز ثبت تصاوير و عكسهاي خبري داشته و در اين ميان سالياني را در جنگ ايران و عراق در كسوت پرافتخار رزمنده گذراندهام ، قبل از آنكه يك عكاس موفق خبري خصوصاً در جنگهاي مختلف باشد، يك انسان با اخلاق، صبور، ژرف نگر و متواضع است.
گفتوگوي تلفنی من با او حدود ساعت 9 شب وقت ایران ودر تاریخ بیست وهشتم مهرماه زماني كه مشغول پخت و پز و صرف شام در خانهاش هست صورت ميگيرد و در این دقایق تمام تلاشم بر اين بود تا اين گپ و گفت، جنبه تخصصي به خود نگيرد تا كمكي شده باشد براي درك بهتري از واقعيات زندگي و روحيات يك عكاس خبري.
اجازه بده قبل از پرداختن به دوران پر ماجراي تو در عكاسي خبري كه حالا تمام زندگيات را در اختيار خود گرفته است، از روزهاي آغاز عكاسيات شروع كنم.
چه اتفاقي افتاد كه « آلفرد يعقوب زاده» عكاس شد؟
- سالهاي 57-1356 من در ايران دانشجوي رشته معماري داخلي بودم. سال سوم هنرستان هنرهای زیبا بودم كه مصادف شد با روزهاي شكل گيري انقلاب در ايران ، و كشورحال و هواي مخصوص همان ايام را داشت و مخصوصاً تهران كه هر روز تظاهرات و شور اقبالهاي مردمي را به خود ميديد.همه جا صحبت از امام خميني بود. عكس ايشان در ميان مردم خيلي كم بود. يادم هست كه بسياري مواقع بعضيها عكس آقا را ميآوردند تا من نقاشي كنم، چون نقاشيام خوب بود.
يك روز حوالي تالار رودكي كه در خيابان بودم و تظاهرات را نگاه ميكردم و محو تماشاي شور و حال مردمي شده بودم چشمم به چند تا عكاس افتاد كه داشتند اين صحنهها را عكاسي ميكردند و اين براي من خيلي جالب بود كه به اين شكل هم ميتوان همراه مردم بود و نقشي را ايفا كرد و همين موضوع، استارت و انگيزهاي شد كه رفتم به سمت عكاسي و دوربين، و همان زمان درس را رها كردم.
و «اصغر بيچاره» كجاي اين ماجرا قرار داشت؟ از زبان خودت بشنويم بهتر است .
- ما همسايه «اصغر بيچاره» بوديم. مادرم وقتي ديد كه من خيلي به عكاسي علاقمند شدهام و بر اين موضوع اصرار دارم يك روز مرا برد پيش اصغر و گفت:«اين تحويل تو، هر جا رفتي با خودت باشه . خلاصه هواشو داشته باش...»
بعدش هم رفتيم يك دوربين كانن خريديم به 500 تومن و اين شد كه اولين صحنههای پرشور انقلاب مردمي را شروع كردم به عكاسي كردن و بعد ميآمديم با اصغر، اين عكسها را ظهور و چاپ ميكرديم و او روي عكسهایم نظر ميداد و تشويقم ميكرد و انگيزه و علاقه من بيشتر ميشد.ميتوان گفت كه «اصغر بيچاره» استاد من هست و خيلي به گردن من حق دارد.
* پس شايد بتوان گفت اتصال تو با عرصه عكاسي خبري در همين ايام شروع شد. يعني روزهاي شكلگيري انقلاب اسلامي در ايران . AP چطور؟ آيا در همين ايام وارد شدي؟
- AP رو هم با عكسهاي تسخير سفارت آمريكا مرتبط شدم البته در آن زمان براي بعضي نشريات مثل مجله «زن روز» و «بانوان» هم كار ميكردم.اما تا قبل از اين همکاری و ارتباط رسانهاي، بيشتر به خاطر علاقه و دل خودم عكاسي ميكردم. 30 سال بعد هم «فيگارو» و نشریه نشنال ژئوگرافی " بمناسبت سی امین سالگرد انقلاب ایران تعدادي از عكسهاي انقلاب مرا خريداری كردند.
* چطور شد به عكاسي جنگ پرداختي، آن هم در ستاد شهيد چمران؟ به هر حال نيروهاي دكتر، افراد خاصي بودند؟
- ميتوانم بگويم بخش مهم و پرخطري از زندگيام در جنگ ايران و عراق گذشت.
يك روز ظهر كه از عكاسي آن سالهاي اوليه انقلاب به خانه برگشته بودم. تو حياط خانهمان نشسته بوديم و ناهار ميخورديم كه به يكباره صداي انفجار شديدي را شنيديم و متوجه شديم كه مهرآباد بمباران شده و جنگ شروع شده.
مدتي بعد رفتم پيش آقاي بازرگان كه آن موقع مدير روزنامه ميزان بود وعكسهايي كه از انقلاب داشتم نشانش دادم و گفتم: ميخواهم بروم براي عكاسي جنگ به خرمشهر، يك كارتي، مجوزي، چيزي بدهيد كه بتوانم بروم. ايشان هم گفت فقط ميتوانم معرفيات كنم به دكتر چمران در ستاد جنگهاي نامنظم و بعد خودش تماس گرفت با دكتر و مرا معرفي كرد.به هر بدبختي بود خودم را رساندم به خرمشهر. آنجا گفتند دكتر اهواز است. برگشتم اهواز و دكتر را در ستادش پيدا كردم و خودم را معرفي كردم...
* دكتر را چطور ديدي ؟ به لحاظ شخصيت و خصوصيات اخلاقي اش . قطعاً متوجه شدهاي كه خودش هم علاقه زيادي به عكاسي داشت.
- آره. دكتر آدم بسيار خوش اخلاقي بود.انسان دوست بود.
متعهد و حتي شوخ. به عكاسي خيلي علاقه داشت. عكس هم مي گرفت. دست و پاگير من نبود، هنر را ميفهميد و اين مجموع خصوصياتش خيلي سريع مرا جذب كرد و بيشتر علاقمند شدم كه با او كار كنم. (باخنده) فكر كنم او هم از آدم كلهخري مثل من خوشش آمد كه اجازه داد باهاش كار كنم.به هر حال جاي پرخطري بود. خيلي خيلي پرماجرا. اكثر نيروهايش شهيد ميشدند. خيلي از آنهايي هم كه با هم بوديم شهيد شدند.
تا موقع شهادت دكتر چمران در ستاد جنگهاي نامنظم بودم. البته هنگام شهادتش نبودم. در منطقه ديگري بودم. اما براي تشييع جنازه دكتر به هر شكلي بودم خودم را رساندم تهران و مراسم تشيع را هم عكاسي كردم.
* پس حدوداً تا سال 62 جنگ ايران و عراق ... و بعد؟
- بعد از شهادت دكتر، ديگر خيلي علاقهاي به ادامه كار در ايران نداشتم.رفتم پاريس تا براي آژانسهاي خبري آنجا كار كنم. وضعيت خوبي نداشتم. بي پول بودم. حتي تا مدتي شبها را در خيابان ميخوابيدم.بعد آژانس «گاما» عكسهاي انقلاب و جنگ مرا ديد و خيلي خوششان آمد. گفتند بيا و عكاس ما بشو و برو لبنان را عكاسي كن. كه اين اتفاق حدوداً اواخر سال 1983 بود.رفتم لبنان آن موقع جنگ ياسر عرفات و حافظ اسد بود كه سال 1983 عرفات شكست خورد و تبعيد شد.
* ماجراي آن اتهام و سرقت عكس و بازداشت شدن و... چي بود؟
آيا اين اتفاق در همين سالهاي حضورت در لبنان رخ داد؟
- سال 1985 نيروهاي «امل» و «حزب ا...» يك هواپيماي آمريكايي را گروگان ميگيرند و تعدادي از خبرنگاران و عكاسان براي پوشش خبري ميروند آنجا.آن موقع من براي «نيوزويك» كار ميكردم.
در همين ماجراي گروگانگيري، يك عكاس لبناني عكسی از كشته شدن يكي از آمريكاييها توسط يكي از نيروهاي «امل» ميگيرد كه اين يك عكس خاص بود و متأسفانه در «نيوزويك» اشتباهاً با نام من چاپ ميشود و مشكلات سياسي بوجود ميآورد كه منجر به بازداشت من ميشود و در اين ميان آن عكاس لبناني هم شكايت ميكند و مرا متهم ميكند كه عكس او را سرقت كردهام.به هر حال بعد از مدت كوتاهي متوجه ميشوند كه اشتباه شده و موضوع حل ميشود و معذرتخواهي ميكنند.
* و بعد از لبنان و ماجراي عرفات؟
- فلسطين.با شروع حركت انتفاضه به فلسطين رفتم كه اين پروژه 17 سال طول كشيد
. البته در اين ميان ، كشورهاي مختلف و جنگهاي ديگر را هم عكاسي ميكردم. مثل بحرانهاي اروپاي شرقي- افغانستان- جنگ خليج فارس و... اما اين داستان فلسطين چيز ديگري است.
* امروزه آلفرد يعقوب زاده پس از گذشت سالهاي دراز در عرصه عكاسي خبري، جايگاه فتوژوناليسم در جهان را چگونه ميبيند؟ آيا فكر نميكني يك جورايي با افتهايي مواجه شده ایم؟
- ببین سید حمید ، امروزه ارتباطات خيلي زياد و آسان شده. مردم خودشان عكاس شدهاند. حالا ديگر دوربينهاي كامپكت و ديجيتال، موبايلهايي با قابليت عكاسي نسبتاً خوب، اينترنت و... همه و همه دست به دست هم دادهاند و موجب شدهاند تا كمتر اتفاقي از ديدگاه خبري رخ دهد و منعكس نشود.در انقلاب مصر، مردم اكثراً دوربين دستشان بود. همين الآن در سوريه، مردم خودشان به رسانهها عكس ميدهند. فتوژورناليسم واقعاً عوض شده، الآن نسبت به گذشته، بيشتر، فقط آسوشيتدپرس و رويترز هستند كه مطرح هستند.
اينها يك پديده طبيعي است كه با رشد تكنولوژي و ارتباطات بوجود آمده مثل بسياري از چيزهاي ديگر كه در كنار اين رشد تكاملي، با ضررها و استفادههايي همراه بوده است.
* فتوژورناليستها چطور؟ آيا اين تكنولوژي و فرآيند گسترده ارتباطات، خودت را محدود نكرده است؟
- نمي شود گفت نه، اما بعضي مواقع بايد سريع تصميم گرفت و اين خودت هستي كه بايد انتخاب كني. شرايطي پيش ميآيد كه بايد از جانت هم بگذري، اگر بخواهي در راحتي و آسايش و آرامش گذران كني، در همان جايي كه هستي اسير ميشوي و جلوتر نميروي. تو نگاه كن وقتي در افغانستان، چند ماه با مجاهدين زندگي كني و نتواني حمام بروي ، در كوه و درهها سرگردان باشي و با غذايت خاك بخوري...اينها چيزهايي هست كه تكنولوژي نميتواند خلأ كاري تو را به راحتي پركند.
نميشود يك سوژه را براي تمام عمرت به مردم معرفي كني. بايد سراغ سوژههاي متعدد و متنوعي رفت تا بتوان حرفهاي شد. البته من قبلاً هم گفتهام، در خيلي از كشورها مثل هند و نيكاراگوئه و مكزيك و... خيلي از عکاس های خبری هستند كه برخلاف من دوست دارند در كشورشان بمانند و اين يك اعتقاد و سليقه شخصي و يك انتخاب است. اما من اين انتخاب و اعتقاد را ندارم.
عكاس خبري يعني ذهن جستجوگر وبی طرف و واقعيتگرا و اين هنوز هم ميتواند در كنار تكنولوژي كار خودش را انجام بدهد.
* آيا در قانون كشورها تعريف مدوني براي جايگاه فتوژورناليستها وجود دارد؟
- خب البته در كشورهاي اروپايي و آمريكايي كه بيشتر ادعاي دموكراسي دارند، اين بحث آزادي مطبوعات در قانون اساسيشان پيش بيني شده است هر چند بعضاً ديده شده كه كوتاهيهايي ميشود. اما كشورهايي هم هستند كه با اين مسأله مشكل دارند و كاركردن خيلي راحت نيست.
مثلاً در درگيري هاي اسرائيل و فلسطين جايگاه مطبوعات و آزادي عمل رسانهها تعريف شده است. حتي در همين درگيريهاي فرانسه یا مردم هم اين قانون وجود دارد چون آنها هم پيرو دموكراسي هستند.
اما كشورهاي زيادي هم هستند كه نسبت به اين قضيه حساس هستند و سختگيريهايي دارند. اين بستگي به فرهنگ و نگرش كشورها و دولتها با اين قضيه دارد. مثلاً «امل» در لبنان با عكاسها خوب بود. در افغانستان هم «مجاهدين» با عكاسها خوب بودند.معمولاً در كشورهايي كه تابع دموكراسي نيستند آن جناحي كه در نقطه ناتواني و ضعف قرار دارد ارتباطش با رسانهها خوب است.خود من در درگيريهاي پاكستان عكاسي ميكردم و مشكل چنداني هم نداشتم اما در پنج سال پيش در مصر اجازه ندادند عكاسي كنم حتي در همين انقلاب مصر ابتدا نگذاشتند عكاسي كنم. با دسته كلنگ كتكم زدند. 10 سال پيش در تركيه در مرز عراق هم بازداشت شدم.
به نظر من دولتها بايد بپذيرند كه يك عكاس خبري، در موضع بيطرفي هست و فقط رسالتش را انجام ميدهد. براي من فضاهايي بوجود آمده كه حتي فكر كردهاند جاسوس هستم و مدام بايد ثابت ميكردم كه جاسوس نيستم.
* من فكر ميكنم بتوان از تو به عنوان بخشي از تاريخ مصور جنگهاي جهان مخصوصا در دو دهه گذشته نام برد. از تلخ و شيرينيهايش بگو - (باخنده) سعي ميكنم زندگي را سخت نگيرم. براي همين همهاش يك جورايي شيرين بوده حتي روزهايي كه واقعاً برايم سخت ميگذشته است.
زماني در درگيريهاي «چچن» سخت مجروح شدم و مدت زيادي تو برفها افتاده بودم .از يك طرف خونريزي و درد بسيار شديد و از طرفي سرما و برودت هوا آخرين نفسهايم را ميگرفت و كسي هم مرا نميديد تا كمكم كند.
تا اينكه بالاخره رزمندههاي چچني پيدايم كردند و مرا به دوش گرفتند و تا مسافت طولاني پياده آوردند تا به ماشين رسیدیم و از آنجا براي رسيدن به نزديكترين بيمارستان مرا بردند طرف مرز «اينقوشي» كه تحويل بدهند و آنها مرا ببرند بيمارستان. اين نيروهاي «اينقوشي» از «چچنيها» خوششان نميآمد تا ما را ديدند شروع كردند به تيراندازي. دوباره درگيري شروع شد و باز مرا انداختندم روي زمين.تا مدتي درگير بودند تا اينكه آنها فهميدند مجروح آوردهاند و آتش بس كردند و مرا تحويل گرفتند و فرستادند بيمارستان. و اين روز، روز بسيار سختي براي من بود.
* در تمام اين سالهاي عكاسي خبري چند بار مجروح شدهاي؟
- يكبار در لبنان بود كه در درگيريهاي بوجود آمده با «امل» با تركش نارنجك مجروح شدم- يكبار همين چچن بود كه تير خورد زير شكمم.- در مصر هم كه با گلوله تفنگ شکاری ساچمهزني زدند تو سرم.- در همين انقلاب مصر هم كه هواداران مبارك با آجر به سرم زدند.- بقيهاش هم كه چيزاي مهمي نبوده يا با دسته كلنگ بوده يا با مشت و از اينجور چيزها...
* اين مجروحيتها، نبودنهاي طولاني، دوري، كتكها... همسرت شاكي نيست؟
- اتفاقاً يكي از مشوقهاي اصلي من براي ادامه كار، همسرم است. من خيلي وقتها با نظر او عكسهايم را انتخاب ميكنم. واقعاً روحيه ميدهد.
* جنگ خليج فارس تو را ياد چه چيزي مياندازد!!؟
- (با خنده) منظورت پسرم «رافائل» هست ؟
* دقيقاً. كاملتر توضيح بده .
- خب من به اقتضاي كارم در جنگ خليج فارس بودم. همسرم هم كه باردار بود و اتفاقاً موعد زايمانش فرا رسيده بود و مرحوم كاوه و فرنود برده بودنش بيمارستان. وقتي برگشتم پسرم سه ماهه شده بود. الآن هم كه مردي شده و 21 سالشه و دانشجوی تاریخ است و علاقمند به عكاسي.
* و آن دو فرزند ديگر؟
- نه متأسفانه، هنگام تولد آنها هم نبودم. تولد پسر دومم «ايوان» در جنگ انتفاضه فلسطين بودم. الآن 17 سالشه. تولد پسر سومم «سباستين» هم در درگيريهاي چچن بودم كه الآن 16 سالش هست.
* «ايوان» و «سباستين» با اختلاف يك سال؟
- (باخنده) پسر سومي را چون در چچن مجروح شده بودم و دكترها احتمال مي دادند كه ديگر بچهدار نشوم. عجلهاي شد.
اگر شاه بودم الآن سه تا شاهزاده داشتم. (باخنده)
* اما به عنوان آخرين سؤال، خيلي جالب هست كه تعريف و آن حس دروني تو را به عنوان يك عكاس خبري براي شنيدن بعضي كلمات بشنويم :
* جنگ - خرابي- باعث تأسف و بدبختي. در هيچ كجا نبايد باشد. لعنت به جنگ
* عشق - هميشه خوب و انرژي بخش. براي هر كاري
* شهرت - مثل يك اسلحه است با گلوله. بستگي به آدمش دارد. چيز جالبي نيست. ميتواند خطرناك باشد.
* همسر - خيلي دوستش دارم. بيست و هفت سال بخوبي با من مدارا كرد.
* و فرزند... - به قول ما ايرانيها هديه خداوند است. من هم هميشه ايرانيام با همان تمدن ایرانی و با همان غذاهاي ايراني چلو خورشت و قيمه و قرمه سبزي.
گفتگو: سیدحمید هاشمی
ارسال نظر