گوناگون

"هنوز خيلي‌ها مي‌كوشند از نثر چكشي «جلال آل‌احمد» الهام بگيرند"

پارسینه: اصولا يكي از اصلي‌ترين مسائل ما، اين است كه مقدار زيادي به خود باور نداريم. دغدغه «شبيه به ديگري‌شدن» داريم.


حتي نويسنده‌هاي سن و سال‌دار ما كه در برخي از آثارشان خوش درخشيده‌اند، به ناگاه هوس مي‌كنند كه بشوند «ماركز» يا «موراكامي». نتيجه اين هوس‌ها آن كه هويت خود را گم مي‌كنند.

اين دغدغه چندي است به نسل جوان نيز تسري پيدا كرده است. نويسنده جوان بدون اين كه بخواهد ريشه‌يابي كند، مي‌خواهد يك‌شبه بشود «ماركز» يا «بارگاس يوسا» يا به نويسنده‌هاي مدرن و پسامدرن نظر دارند. البته خود نويسنده‌ها به عنوان يك الگو مطرح نيستند، ايده‌هاي نوشتاري آنهاست كه اهميت دارد و مورد الگو واقع مي‌شوند، ولي اين الگوبرداري‌ها اغلب بي‌ريشه‌اند، بعضی‌ها چون فكر مي‌كنند فلان‌نويسنده يا فلان‌كتاب، جوايز جهاني برده و در واقع دنيا آنها را پذيرفته، به دنبال آن سبك مي‌روند. با اين حال، تقليدي كه چنين نويسنده‌هايي به آن دست مي‌زنند، تقليدي سطحي است. اين تقليدها حتما از نويسنده‌هاي خارجي نيستند.

در ميان نويسنده‌هاي ايراني هم نمونه‌هايي پيدا مي‌شوند كه مورد تقليد نويسنده‌هاي جوان يا قديمي‌اند. هنوز خيلي‌ها مي‌كوشند از نثر چكشي «جلال آل‌احمد» الهام بگيرند و به سبك او بنويسند. شايد فكر كنيم ما يك‌جورهايي پشتوانه ادبي نداريم. در حالي كه نگاه بسياري از نويسندگان بزرگ جهان به ادبيات شرق است. اگر ريشه‌يابي كنيم، در داستان‌هاي خودمان هم پشتوانه‌هاي غني و محكم داريم. شما «ماركز» و آن ادبيات رئاليسم جادويي‌اش را ببينيد. حالا بياييد اين طرف و نگاه كنيد به داستان‌هاي بي‌نظير «هزار و يك شب».

از سوي ديگر، ادبيات مانند موجي است كه وقتي شروع مي‌شود، پس‌موج‌هايي را شامل مي‌شود كه آن پس‌موج‌ها گاهي خيلي دير به ما مي‌رسند. براي مثال موج‌هايي كه در ادبيات جهان به راه مي‌افتند، مدت‌ها طول مي‌كشد تا به سرزمين ما برسد و در حقيقت زماني به ما مي‌رسد كه در خاستگاه اصلي‌اش از مدافتاده و به قول معروف آردها را آبيخته‌اند و الك‌ها را زده‌اند گل ميخ! مثلا شما به ادبيات «پست‌مدرن» نگاه كنيد. جوان‌هاي ما مي‌آيند داستان‌‎هاي عجيب و پيچيده مي‌نويسند و اسم آن را مي‌گذارند پست‌مدرن. مي‌بينيد داستان، شخصيت مركزي ندارد، چون پست‌مدرن است، حادثه ندارد، چون پست‌مدرن است، تكنيك و روايت منطقي ندارد، چون پست‌مدرن است... اگر بر فرض، ما بتوانيم پست‌مدرن را تعريف بكنيم، مي‌بينيم كه خود پست‌مدرن تعريف‌ناپذير است.

بنده هميشه در كلاس‌هايم جمله‌اي كليدي را از يك نويسنده جهاني براي دانشجويان و هنرجويانم نقل مي‌كنم كه مي‌گفت: «ادبيات شكل پيچيده‌اي براي بيان مسائل ساده نيست، بلكه برعكس، شكل ساده‌اي است براي روايت مسائل پيچيده». خيلي از عزيزان ما، متخصص پيچيده‌كردن موضوعات هستند.

بله، آثار برتر دنيا در تاريخ ادبيات، با تكيه بر يك نگرش فلسفي و مكتب به وجود مي‌آيد. ازجمله مساله فردگرايي ژان پُل‌سارتر، ادبيات لازم سبك خودش را مي‌آورد تا مكتبش را تاييد كند، اما ما براساس كدام باور فلسفي و مكتب مي‌نويسيم؟ دوستان ما جوابي براي اين پرسش ندارند. بنابراين ادبيات ما پا در هواست. اين كه ناگهان مي‌بينيم موجي از «كارورنويسي» در جامعه به راه افتاده، يك بيماري ناشي از دغدغه شبيه به ديگري شدن است. حتي نويسنده‌هاي قدرقدرت ما با آن كه خودشان آثار مطرح و باارزشي دارند، هنوز مي‌خواهند ديگري شوند.

فيروز زنوزي‌جلالي / داستان‌نويس و منتقد ادبي

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار