گوناگون

آغاز یک پایان؛ گورباچف در کرملین

پارسینه: نيمه هاي شب يازدهم مارس ۱۹۸۵ اعضاي دفتر سياسي حزب كمونيست شوروي جوانترين عضو خود را كه ميخائيل گورباچف بود (۵۴ ساله) در رأس كرملين قرار دادند. آنها نمي دانستند اين انتخاب صدور ورقه دفن كشوري است كه اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي نام داشت،كشوري كه يك ساحل آن اقيانوس كبير و ساحل ديگر آن درياي بالتيك بود. ابرقدرتي كه بركليه سرزمينهاي آسياي مركزي، قفقاز (كه تزارها از ايران جدا كردند.)، اوكراين، جمهوريهاي ساحل بالتيك و درياي سياه تسلط داشت.

نيمه هاي شب يازدهم مارس ۱۹۸۵ اعضاي دفتر سياسي حزب كمونيست شوروي جوانترين عضو خود را كه ميخائيل گورباچف بود (۵۴ ساله) در رأس كرملين قرار دادند. آنها نمي دانستند اين انتخاب صدور ورقه دفن كشوري است كه اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي نام داشت.

كشوري كه يك ساحل آن اقيانوس كبير و ساحل ديگر آن درياي بالتيك بود. ابرقدرتي كه بركليه سرزمينهاي آسياي مركزي، قفقاز (كه تزارها از ايران جدا كردند.)، اوكراين، جمهوريهاي ساحل بالتيك و درياي سياه تسلط داشت و قطب دوم جهاني به شمار مي رفت كه قطب اول آن آمريكا بود. دو ابرقدرت كه هيچكدام به تنهايي نمي توانست درباره مسائل جهان تصميم بگيرد و هميشه عكس العمل طرف مقابل را درنظر مي گرفت.

يك روز از مرگ چرننكو مردكهنسال (۷۵ساله) بيماري كه پس از «آندرپف» قدرت به او سپرده شده بود مي گذشت. گورباچف در سال ۱۹۳۱ در قفقاز شمالي به دنيا آمد و در آن زمان ۷ سال از مرگ لنين مي گذشت.
گورباچف به هنگام حمله ارتش آلمان هيتلري به شوروي (ژوئن ۱۹۴۱) ده ساله بود و در مرگ استالين (مارس ۱۹۵۳) جواني ۲۲ ساله. بدين ترتيب او نه دوران انقلاب اكتبر (۱۹۱۷) را ديده بود و نه از جنگ دوم جهاني و ماجراهاي پس از آن (مه ۱۹۴۵) آگاهي زيادي داشت.
بركناري گروميكو
نخستين اقدام گورباچف، بركناري آندره گروميكو بود كه از كادرهاي قديمي حزب كمونيست و عضو دفتر سياسي آن حزب بود. گروميكو سالها در رأس وزارت امورخارجه شوروي قرار داشت. شوارنادزه مرد شيك پوش ميانسالي كه چون گورباچف از پيچ و خم سياست جهاني آگاهي چنداني نداشت جانشين آندره گروميكو شد.


سازمان اطلاعاتي آمريكا «سيا» از همان زمان دريافت مرگ ابرقدرتي به نام اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي فرا رسيده است.
آندرپف
لئونيد برژنف كه پس از سقوط «نيكيتا خروشچف» نزديك به ۱۹ سال در رأس كرملين قرارداشت درسال ۱۹۸۲ مرد و «يوري آندرپف» رئيس «ك.گ.ب» (سازمان امنيتي شوروي) جانشين او شد.
«آندرپف» معرف «گورباچف» به دفتر سياسي حزب بود زيرا گورباچف دراين سازمان همكار وي بود. با مرگ آندرپف دفتر سياسي حزب از ميان اعضاي خود «چرننكو» را كه به علت ضعف و بيماري توان حركت زيادي نداشت در رأس قدرت كشور قرار داد (۱۹۸۴).

درماه مارس سال بعد او مرد و اين بار دفتر سياسي حزب كه همه اعضاي آن از هفتاد سال به بالا بودند گورباچف ميانسال (۵۴ ساله) را برگزيد. همه مجذوب افكار و پيشنهادهاي گورباچف شدند بدون آنكه پيش بيني كنند چه روي خواهد داد.
ريگان
در اين زمان رونالد ريگان در كاخ سفيد نشسته بود. رئيس جمهوري آمريكا از ابتداي قرار گرفتن در رأس قدرت در آن كشور كمر به قتل شوروي بسته بود و كمونيسم را محور اصلي پليدي معرفي كرد كه جهنم سوزاني است.
ميتران و تاچر
درپاريس فرانسوآ ميتران رهبر حزب سوسياليست فرانسه و آخرين بازمانده غولهاي سياسي جنگ دوم قرار داشت و در انگلستان بانو تاچر از حزب محافظه كار و دستيار آمريكا.
ميتران نخستين كسي از رهبران جهان غرب بود كه در مراسم مرگ چرننكو شركت كرد و با «گورباچف» به مذاكره نشست. ميتران باطناً مايل به افول قدرت شوروي نبود و وجود دو قدرت در برابر هم را براي جهان لازم مي دانست ولي هرگز نمي توانست نيتش را آشكار كند. او آگاه بود كه اگر جهان يك قطبي شود آمريكا ديگر نيازي به اروپا نخواهد داشت و زماني فرامي رسد كه درحل مسائل جهان يكه تاز خواهد شد و اين براي اروپا و جهان خطرناك است.
فساد و بوروكراسي
هنگامي كه گورباچف به قدرت رسيد اقتصاد و كشاورزي شوروي بحران زده بود. (تخصص گورباچف در كشاورزي بود) به طوري كه شوروي سالانه ميليونها تن گندم و غلات از آمريكا و آرژانتين خريداري مي كرد. فساد و بوروكراسي كشور را از درون پوسيده كرده بود.
اگر گذرت به ميدان پوشكين در مسكو مي افتاد مغازه هاي بزرگي را مي ديدي كه مخصوص خريد عموم مردم بود و براي به دست آوردن يك قوطي كنسرو به هم هجوم مي آوردند. دركنار اين مغازه ها فروشگاهي را مي ديدي كه بهترين كالاها در آنها يافت مي شد. اما فقط كادرهاي حزبي مي توانستند وارد اين فروشگاهها شوند.


ديكتاتوري
شوروي در زمينه ورزش، هنر، علم و تسخير فضا پيشرفتهاي بزرگي كرده بود اما در زمينه دموكراسي و تكيه بر آراي مردم سالها در جا زده و هيچ حركتي دراين راستا ديده نمي شد. معرف نامزدهاي انتخابات حزب بود. و نماينده اي كه برگ صلاحيت حزب كمونيست را نداشت حق رفتن به مجلس خلق از او سلب مي شد و هفتاد سال چنين بود. كشورهايي كه نظام مردم سالاري دارند در برابر همه طوفانهاي سياسي مقاوم هستند.

دهها هزار نفر كه تظاهرات و اعتصاب كنند خدشه اي به كل نظام نمي آيد ولي نظام هاي ديكتاتوري تاب مقاومت كوچكترين اعتراض مردم را ندارند. در نظامهاي دموكراسي نيز فساد و تبعيض هست ولي چون مردم مي دانندبه راحتي دريك انتخابات آزاد مي توانند رشته امور را به دولت ديگري واگذار كنند هرگز به كل نظام حمله نمي كنند.
گورباچف در شرايطي در رأس كرملين قرار گرفت كه سالها ۲۵۰ ميليون نفر از مردم آن كشور به افق مي نگريستند كه طلوع خورشيد آزادي را ببينند وقتي كتاب پروستريكا (Prestroika) اثر گورباچف منتشر شد گويي دريچه قفس را بازكردند و ميليونها پرنده به پرواز درآمدند. گورباچف به عوض آنكه ابتدا نظام اقتصادي را از بن بست برهاند و تارهايي را كه به دور آن بسته شده بود پاره كند اصلاحات را در زمينه سياسي شروع كرد و با نخستين تظاهرات مردم ستونهاي كاخ كرملين مركز قدرت شوروي به لرزش درآمد.
ابرقدرت نظامي
پيشينيان گورباچف براي حفظ نظام شوروي و مقاومت آن كشور در برابر قدرت نظامي غرب همه توجه خود را معطوف تسليحات كردند و از فراهم كردن رفاه براي مردم غافل ماندند.
شوروي در زمينه نظامي ابرقدرت بود نه در زمينه نظام اجتماعي كه خردمندان گفته اند: پيشرفت بدون دموكراسي و دموكراسي بدون پيشرفت امكان ندارد. آنچه شوروي را از پاي درآورد استبداد حزبي بود. بدون ترديد سازمانهاي اطلاعاتي آمريكا و ساير كشورهاي غربي در فروپاشي نظام شوروي نقش بسيار مهمي داشتند. به ويژه رسانه هاي گروهي غرب، ولي ضربه اساسي را بر پيكر انقلابي كه طي هفتاد سال به علت عدم تحول پوسيده بود ديكتاتوري زد.
وحدت مردم
تاريخ به ياد ندارد يك نظام ديكتاتوري عمر طولاني پيدا كند. تنها در نظام دموكراسي است كه وحدت مردم چنان قوام پيدا مي كند كه هيچ قدرت خارجي را قادر به مقاومت در برابر آن نيست. نظام شوروي برپايه فردپرستي (هرچند خروشچف عليه آن تاخت) بنا شده بود.
حزب كمونيست از برژنف جانشين خروشچف مسيح تازه اي ساخت كه گويي خداوند آن را به خلق شوروي هديه كرده است.

ميخائيل گورباچف در شرايطي كه موريانه استبداد، فساد، بوروكراسي آن را از درون تهي كرده بود به قدرت رسيد و در نخستين ديدار با بانو «تاچر»، ميتران و ريگان همه دريافتند نسيم تازه اي در كرملين مي وزد و آغاز پايان شروع شده است.

مبارزه حكومتهاي شوروي با كساني چون بوريس پاسترناك، سولژنيتسن و ساخاروف از روشنفكران تراز اول آن كشور، دولت شوروي را درجهان بي اعتبار كرده بود و احزاب كمونيست جهان در دفاع از آن نظام در محظور بزرگي قرار گرفته بودند.

ديوار استبداد

مردم جهان فراموش نكرده بودند كه تظاهرات مردمي در مجارستان، چك اسلواكي، لهستان و آلمان شرقي با تانكهاي شوروي درهم كوبيده شد و ديوار استبداد كشورهاي كمونيستي را در پنجه هاي خود گرفته است.

عليرغم همه اين مسائل، آمريكا از فروپاشي نظام كمونيستي در شوروي بزرگترين بهره را گرفت و برجهان مسلط شد.

كشورهاي كوچك جهان روز به روز بيشتر درمي يابند كه تسلط يك قدرت برجهان چه زيانهاي جبران ناپذيري براي آنها دارد.

***

اتحاد جماهير شوروي در آغاز دهه هشتاد ميلادي بار چندين دهه اي خود را سنگين تر حس مي كرد. كشوري كه بعنوان يك ابرقدرت تنها و عصيانگر در برابر جهاني متخاصم و بسيار نيرومندتر خود را محكوم به مقاومت كرده بود. در صف آرايي دوران جنگ سرد، ايالات متحده بزرگترين قدرت اقتصادي و صنعتي جهان به همراه تمام قدرت هاي اقتصادي و صنعتي اروپا يعني انگلستان، فرانسه، آلمان غربي بعلاوه كانادا و ژاپن و استراليا و كشورهاي نفت خيز خليج فارس و ديگر كشورهاي ثروتمند جهان سوم و نيز از دهه 1960 به بعد چين، در برابر اتحاد شوروي و تعدادي كشور كوچك و ضعيف آسيايي و آفريقايي و اروپاي شرقي قرار گرفته بود.
متحدان شوروي نه تنها نمي توانستند كمك قابل توجه در كارزار جنگ سرد به مسكو بنمايند، بلكه خود باري سنگين بردوش اين كشور بودند. چرا كه به دلايلي از قبيل محاصره و انزوا توسط جهان سرمايه داري، مواجه شدن با حمله نظامي از طرف همسايگان يا گروه هاي شورشي داخلي كه توسط غرب حمايت مي شد، نداشتن منابع طبيعي و زيرساخت هاي اقتصادي و كارايي ضعيف سيستم اقتصادي، براي سرپا ماندن به كمك هاي اقتصادي و نظامي دائمي شوروي نيازمند بودند. عليرغم پيش بيني هاي بيناينگذاران كمونيسم در شوروي در مورد وقوع انقلاب سوسياليستي در كشورهاي صنعتي و اعتقاد آن ها به اين نكته كه اين امر براي دوام انقلاب و حكومت خودشان هم ضرورت حياتي دارد1، در كشورهاي نيرومند جهان سرمايه داري انقلابي روي نداد و رهبران شوروي ناچار شدند برخلاف پيش بيني ها و پيش شرط هايشان، بانگراني و ابهام راه خود را به تنهايي ادامه دهند.

پس از پايان جنگ جهاني دوم، شوروي عليرغم صدمات سنگين وارده(از جمله 25 ميليون نفر كشته)2 بعنوان يك ابر قدرت ظهور كرد و نظام كمونيستي در اروپا تقريبا تا نقطه اي كه ارتش سرخ پيشروي كرده بود، مستقرشد. از سوي ديگر ايالات متحده نيز بعنوان يك ابر قدرت جهاني با قدرت اقتصادي فوق العاده خود و استفاده از امكانات مالي و استراتژيك جهان سرمايه داري قادر بود تقريبا در تمام نقاط جهان پايگاه هاي نظامي و سياسي ايجاد كند، در حالي كه اتحاد شوروي از چنين قدرت نظامي و استراتژيكي بهره مند نبود و بيشتر يك ابرقدرت منطقه اي نسبتا محصور به شمار مي رفت. مرحله اصلي جنگ سرد پس از پايان جنگ جهاني دوم آغاز شد. اين جدال داراي دو موتور محركه مهم بود؛ اول اينكه جهان سرمايه داري به رهبري آمريكا وجود بلوك كمونيستي به رهبري شوروي را يك تهديد جدي براي حيات و منافع سيستم خود به شمار مي آورد و همانطور كه علنا اعلام مي كرد بر آن بود تا به هر قيمتي از استقرار حكومت هاي كمونيستي در كشورهاي ديگر جلوگيري كند. و همانطور كه در مواردي چون يونان، ايران، ويتنام، كامبوج، كره، گواتمالا، شيلي و ... ديده شد، اين قيمت اگر جنگ هاي ويرانگر و كشتار و شكنجه سازمان يافته هم بود از انجام آن ابايي نداشت. بعلاوه دلايل محكمي وجود داشت مبني براين كه جهان سرمايه داري در صورتي كه امكان پذير باشد و هزينه سنگيني را متحمل نشود، دست به كار نابودي شورروي و بلوك كمونيسم خواهد شد. مگر پس از انقلاب كمونيستي در روسيه قدرت هاي سرمايه داري همچون آمريكا، انگلستان، فرانسه و ژاپن نيروهاي نظامي خود را به قصد كمك به ضد انقلابيون روسي و در جهت نابودي حكومت لنين، به روسيه نفرستاده بودند؟

و دليل دوم آنكه رهبران شوروي متاثر از ايدئولوژي ماركسيسم ـ لنينيسم خود را ملزم به تلاش براي پيشبرد كمونيسم در جهان مي دانستند و در اين راه از براه انداختن جنگ هاي چريكي و شبكه هاي جاسوسي ابايي نداشتند و بعلاوه براساس همان ايدئولوژي اعتقادداشتند كه جهان سرمايه داري از هر فرصتي كه بدست آورد براي نابودي آن ها استفاده مي كند و بنابراين بايد همواره از نظر نظامي دستكم درحدي نيرومند باشند كه دشمن فكر حمله به آن ها را به خود راه ندهد. از آنجا كه در قرن بيستم قدرت نظامي هرچه بيشتر براساس يك تكنولوژي پيچيده و گران پي ريزي مي شد3. حفظ اين برابري نظامي براي شوروي تنها به قيمت يك مسابقه اقتصادي و تسليحاتي سنگين و نفس گير با بلوك غرب امكان پذير مي گرديد كه از منابع اقتصادي بسيار بيشتري برخوردار بود. همچنين براساس تئوري هاي ماركسيستي، نظام سوسياليستي مرحله پيشرو و متكامل تاريخ نسبت به تمام انواع ديگر نظام ها از جمله نظام سرمايه داري بود و طبق برداشت رهبران شوروي از اين اصول، پس از اين مرحله بر سر كار آمدن نظامي مغاير با آن متصور نبود و بنابراين براي حفظ اعتبار ماركسيسم از لحاظ علمي و تاريخي و همچنين حفظ اقتدار و اثبات خطاناپذيري آن، نمي بايست هيچ دولت كمونيستي درجهان سرنگون شود. همين موضوع يك مسئوليت سنگين و پرهزينه در مورد حفاظت از تمام كشورهاي كمونيستي(كه اكثرا ضعيف و فقير بودند) بردوش شوروي قرارمي داد. اين موضوع در اواخردهه 60 ميلادي بطور رسمي تحت عنوان "دكترين برژنف" مطرح گرديد4.

پس از پايان جنگ داخلي(1917-1921 ) و مستقرشدن حكومت بلشويك ها، توسعه اقتصادي و نظامي بعنوان اولين و حياتي ترين اولويت پيش روي رهبران شوروي قرارگرفت. لنين به سبب مقتضيات و نيازهاي همين فرايند، جرح و تعديل هايي در سياست اقتصادي كلاسيك ماركسيسم ايجاد كرد و ضمن مجاز دانستن برخي مالكيت هاي كوچك، تلاش كرد تا مجراهايي براي دادوستد اقتصادي و تكنولوژيك با غرب گشوده شود5. استالين نيز پس از به قدرت رسيدن پرشتاب ترين برنامه صنعتي سازي را در تاريخ به راه انداخت . او صراحتا اظهارداشت: "ما نزديك به صد سال از ديگران عقب هستيم. يا اين فاصله را در ظرف ده سال پرمي كنيم يا آن ها ما را نابود خواهند كرد."6 سياست صنعتي سازي استالين از يكسو در پايه ريزي صنايع سنگين همچون فولاد، الكتريسته، ماشين سازي ... و بالا بردن توليدات صنعتي شوروي نتايج بسيار درخشاني به جا گذاشت. تا جايي كه تمام صاحب نظران از اين جنبه آن را در تاريخ تقريبا بي نظير مي دانند.7 اما از سوي ديگر برخورد خشن و سؤتدبير استالين در برخورد با بخش كشاورزي شوروي فاجعه به بارآورد. سياست خشن اشتراكي سازي اجباري و مقاومت در مقابل آن موجب نابودي تقريبا دوسوم منابع كشاورزي و دامپروري شوروي گرديد و ميليون ها نفر نيز براثر قحطي تلف شدند كه زمينه هاي آن در روسيه از پيش از انقلاب بلشويكي نيز وجودداشت. بعلاوه تصفيه هاي خونين و هولناك استالين حيثيت معنوي و جذبه رهايي بخش كمونيسم را تاحد زيادي تضعيف كرد، شوروي را از يك نسل بزرگ از كادرهاي با ايمان و معتقدش محروم كرد و موجب قطع ارتباط نخبگان قدرت شوروي با نسل بنيانگذار انقلاب به شكلي مصنوعي و با فاصله زماني بسيار كوتاه گرديد. همين موضوع سبب ايجاد يك طيف وسيع از كادر سياسي و اداري بوروكرات و عملگرا گرديد كه مسلما نمي توانستند همانند انقلابيون لنينيست نسبت به منافع راهبردي انقلاب احساس تعهد كنند. در تصفيه هاي استالين صدها هزار نفر از اعضاي بلندپايه، صادق و فداكار حزب، ارتش و چكا كه حيات دولت شوروي مديون بسياري از آنان بود، با دلايلي واهي و جعلي اعدام شدند.

خروشچف كه جانشين استالين شده بود تلاش كرد بدون اينكه به ساختار اصلي نظام آسيبي بزند، تاحد زيادي آن را از سنت هاي استاليني پاك كند. او نيز تلاش اصلي خود را صرف حفظ و توسعه قدرت اقتصادي و نظامي شوروي كرد و در اين راه موفقيت هاي قابل توجهي بدست آمد. شوروي از طريق توسعه فن آوري، هم در توليد موشك هاي قاره پيما به برابري استراتژيك با ايالات متحده دست يافت و هم موفق شد اين كشور را در مسابقه براي فتح فضا شكست دهد. توليد ناخالص ملي اتحاد شورويدر اوايل حكومت خروشچف رشد اميد بخشي داشت و بعلاوه شوروي براي اولين بار موفق شد در ميان كشورهاي غيركمونيست جهان از جمله غيرمتعهدها براي خود دوستاني بيابد. اين موفقيت ها سبب شد كه خروشچف طرح هاي بلندپروازانه اي براي پيشي گرفتن از آمريكا در زمينه اقتصاد و صنعت ارائه كند كه شكست او در اين طرح ها سبب پديدآمدن جو مخالفي نسبت به او در حزب گرديد، كه سرانجام منتهي به بركناري اش در سال 1964 گرديد.

شكست خروشچف در طرحهايش كه در بعضي موارد شكلي ريسك گونه داشت در جانشينان او جوي محافظه كارانه بوجودآورد و تلاش آن ها بيشتر معطوف براين بود كه وضع موجود را حفظ كنند. از ريسكهاي خطرناك براي غلبه بر جهان غرب پرهيز كنند و يك استراتژي بلند مدت و تدريجي براي پيشبرد كمونيسم در جهان اتخاذ كنند. شرط موفقيت اين استراتژي، رشد تدريجي و يا حداقل افت پيدا نكردن اقتصاد شوروي بود. اما از دهه هفتاد ميلادي رشد اقتصادي شوروري سير نزولي به خود گرفت و بازده توليد ناكارايي عمده اي را در ساختار اقتصاد نشان مي داد. در دوران برژتف سياست تثبيت كادرها در پيش گرفته شد و اعضاي حزب و دولت و مسئولان رده بالا و مياني به ندرت تعويض مي شدند. اين وضع سبب سست شدن انگيزه كار و خدمت در ميان دولتمردان و مديران مياني گرديد. بعنوان مثال مي توان گفت از 319 نفري كه در كنگره بيست و ششم حزب در فوريه 1981 به عضويت كامل كميته مركزي انتخاب شده بودند، 95 نفر از سال 1961 و 55 نفر ديگر از سال 1966 عضو كميته مركزي بودند8. به دليل سياست تثبيت كادرها،‌ محافظه كاري حاكم بر گروه برژنف و رشد ساختار بوروكراتيك و حاشيه امنيتي آن، فساد و سوء استفاده هاي مالي گسترش زيادي يافت و به يكي از مشخصه هاي دوره برژنف تبديل شد.

در اين مورد سوء استفاده ويژه از خاطرات خوفناك دوران استالين توسط بوروكرات هاي حزبي نقش مهمي را ايفا كرد. سؤظن افراطي استالين به كادرهاي حزبي و نابود كردن آن ها به دلايل واهي و همچنين تقويت بيش ازحد پليس مخفي در برابر حزب منجر به شكل گيري يك افراط گري همراه بافساد در دوران برژنف گرديد. بدين ترتيب كه بسياري از ادعاهايي كه عليه فساد كادرهاي حزبي و دولتي از طرف مراجع گوناگون و گاه كا. گ. ب مطرح مي شد به بهانه زنده كردن شيوه هاي استاليني و تلاش براي مسلط كردن كا.گ. ب برحزب مورد بي توجهي كامل قرار مي گرفت9.

ركود و ضعف اقتصادي غيرقابل اغماض كه در اواخر دوران برژنف اتحاد شوروي را فرا گرفته بود، علاوه برفساد در دستگاه دولتي و حزب دلايل مهمتري هم داشت. در دوران برژنف، سياست نظامي و استراتژيك جديد شوروي موجب افزايش شديد هزينه هاي نظامي شد. خروشچف درمورد افزايش هزينه هاي نظامي محتاط بود. او تلاش داشت در بسياري از موارد با حداقل هزينه امنيت شوروي و برابري با غرب را تامين كند. خروشچف به همين سبب به جاي هواپيماهاي بمب افكن دوربرد بر موشكها تكيه كرد كه ارزان تر بود و به جاي رزمناوها و ناوهاي هواپيمابر زيردرياي ها را بعنوان ستون فقرات نيروي دريايي شوروي انتخاب كرد كه به ميزان قابل توجهي كم هزينه تر بود10. اما پس از بحران موشكي كوبا و عقب نشيني شوروي در برابر غرب كه براي روساي حزب و ارتش شوروي بسيارگران آمد و از دلايل اصلي بركناري خروشچف بود، تمايل به افزايش قدرت نظامي به حدي كه به برابري كامل و حتي برتري بر ايالات متحده نايل شود بر دستكاه رهبري شوروي حاكم شد. رهبري شوروي در دوران برژنف به اين نتيجه رسيد كه تا زماني كه شوروي به يك ناوگان روآبي بسيار قدرتمند كه در تمام راه هاي آبي مهم دنيا پايگاه داشته باشد، دست نيابد به برابري استراتژيك با آمريكا نايل نخواهد شد. همچنين براي كسب برابري واقعي استراتژيك مي باسيت توليد موشك هاي اتمي به ميزان چند برابر افزايش يابد و از هرنوع سلاحي كه در زرادخانه آمريكا وجود دارد از جمله بمب افكن هاي دوربرد، هواپيماهاي ضربتي تاكتيكي، هواپيماهاي شكاري رهگير و شكاري هاي با توانايي درگيري نزديك و... در اتحاد شوري هم ساخته شود.

اين تلاش براي مبارزه استراتژيك تمام عيار با آمريكا در نيمه دوم دهه هفتاد ميلادي سبب شد كه شوروي با كمك نظامي و اقتصادي خود كمونيستها را در تلاش موفقيت آميزشان براي كسب قدرت در چند كشور اكثرا دوردست جهان سوم ياري رساند. پل هوايي عظيمي كه شوروي در جنگ داخلي آنگولا براي كمك به گروه چپگراي مپل اايجاد كرد، موجب شد اين گروه بتواند مخالفين خود را شكست دهد. همچنين مداخله نظامي مستقيم و محدود شوروي در اتيوپي منجر به حفظ و استقرار رژيم كمونيست سرهنگ هايله ماريام[1] گرديد. در يمن جنوبي و كامبوج و افغانستان نيز حوادث مشابهي روي داد و شوروي از طريق اين متحدان جديد موفق شد از حالت يك ابرقدرت محصور خارج شده و در گوشه و كنار جهان پايگاه هاي نظامي و دريايي به دست آورد11.

گرچه اين موفقيت ها نشانه پيشروي استراتژيك موفق شوروي بود، اما به اين معني بود كه شوروي فشار زيادي را براقتصاد خود وارد كرده تا مخارج يك امپراطوري جهاني را فراهم كند. عامل ديگري كه در دوران برژنف موجب ركود اقتصادي شد، اوضاع نابسامان كشاورزي شوروي بود. علاوه بر صدمات سياست استالين و جنگ حهاني دوم، اوضاع جوي و جغرافيايي نامساعد شوروي از جمله زمستان هاي طولاني در بسياري از نقاط و دشواري هاي حمل و نقل موجب وارد آمدن ضربه شديد بر بازده كشاورزي مي شد و نظام كشاورزي اشتراكي انگيزه كشاورزان را براي كار بيشتر تاحد زيادي كاهش مي داد. هنگامي كه مقدار محدودي زمين به طوركامل در مالكيت كشاورزان قرارگرفت، مشخص شد كه بازده اين زمين ها به ميزان زيادي بيشتر از مزارع اشتراكي است.12 همچنين نظام كلخوزي يك بخش بوروكراتيك بزرگ در كشاورزي بوجود آورده بود كه هم پر هزينه بود و هم امكان فساد در آن زياد بود. كشاورزان گمان مي كردند كه زحمات آنها نصيب اين بوروكرات ها مي شود. اين اوضاع سبب مي شد كه شوروي ساليانه ميلياردها دلار صرف واردات گندم و غلات كند.13

در بخش صنعت نيز برنامه ريزي متمركز واز بالا بدين معني كه در مركز تصميم گرفته مي شد كه در كدام استان از هركالايي به چه ميزان توليد شود و چه ميزان از توليد به چه نقاطي انتقال يابد. عدم انعطاف در اينگونه برنامه ريزي سبب مي شد نيازها و قابليت هاي جديد در نقاط مختلف خيلي دير مورد توجه قرارگيرد و يك اشتباه كوچك در نظام برنامه ريزي سبب شود يك استان براي مدتي از يك نوع كالا محروم شود. حال آنكه در همان زمان استان ديگري چندين برابر نياز خود از همان نوع كالا انباشته مي شد.14

مزد كمتر كارگران نسبت به غرب و ميزان بيشتر ساعات كار آنها و اين موضوع كه آن ها نيز همچون كارگران غربي در مالكيت كارخانه ها و ارزش افزوده آن سهيم نبودند، موجب نارضايتي آن ها بود. امنيت شغلي بالاي كارگران به همراه نارضايتي آن ها از ميزان مزد و رفاهشان و عدم امكان نظارت كاملا دقيق بر كار كارگران به علت وجود ساختار بوروكراتيك چند لايه، موجب مي شد كه ميزان فرار از كار و تقلب كاري در شوروي به طور محسوسي از كشورهاي غربي بالاتر و در نتيجه ميزان بهره وري از منابع پائين تر از حد استاندارد باشد.عبارت مشهوري كه درميان برخي از كارگران شوروي رواج داشت تا حد زيادي جنبه هايي از اين وضعيت را بيان مي كند: " ما وانمود مي كنيم كه كار مي كنيم و آن ها وانمود مي كنند كه به ما دستمزد مي دهند".15

بعلاوه با به ميدان آمدن تكنولوژي هاي پسا صنعتي نظير كامپيوتر و ... صنعت و اقتصاد شوردي با مشكل مهمي مواجه شد. همگامي با اين انقلاب جديد تكنولوژيك مستلزم آن بود كه اولا مبالغ زيادي صرف تحقيقات و راه اندازي صنايع ظريف گردد و دوما ساختار اقتصاد و برنامه ريزي توسعه اتحاد شوروي كه هنوز هم تاحد زيادي بر پايه استخوان بندي دوران استالين مبتني بر پي ريزي صنايع سنگين انقلاب صنعتي اول همچون فولاد، زغال سنگ، برق و ماشين سازي قرارداشت، اصلاح گردد. برنامه ريزي آن دوره مطابق با اين صنايع شكل گرفته بود و به طوركلي هم تاسيس و هم گسترش صنايع سنگين با سيستم اقتصاد متمركز و كم انعطاف شوروي سازگارتر بود. براي تطبيق با شرايط جديد، دولت شوروي مي بايست امكانات و اختيارات بيشتري در اختيار محققين قرار مي داد تا آن ها به توسعه ابتكارات خود در زمينه هاي متنوع بپردازند. اما هزينه زياد اين موضوع و اشتغال اكثر محققين به برنامه هايي كه دولت تعيين كرده بود و همچنين محدوديت آن ها در دسترسي به برخي وسايل مهم تكنولوژيك جديد همه موانعي مهم در اين راه بود و سبب شد كه شوروي خيلي دير به انقلاب تكنولوژيك جديد بپيوندد. به دليل جو نسبتا پليسي و مملو از سؤظن در جامعه شوروي، دسترسي به وسايلي چون دستگاه هاي فتوكپي، چاپ عكس، و يا كامپيوترهاي شخصي و... براي افراد بسيار دشوار بود. بطور مثال بايد گفت كه متصديان تمام دستگاه هاي فتوكپي در شوروي ماموران كا.گ.ب بودند.16

و بالاخره بايد به موضوع مهمي به نام بحران تركيب جمعيتي شوروي از اواخر دهه هفتاد به بعد اشاره كرد. پائين آمدن ميزان زاد و ولد( ميزان نرخ رشد جمعيت) ميان روس ها و جمعيت اروپايي شوروي در كنار بال ابودن ميزان زاد و ولد(ميزان نرخ رشد جمعيت) در مناطق آسيايي و مسلمان نشين شوروي اين خطر را به وجود آورده بود كه در آينده نه چندان دور در چارچوب اتحادشوروي روس ها ديگر صاحب اكثريت عددي نباشند و اين دورنمايي بود كه براي رهبران كرملين موجد نگراني فراوان بود.17 اين موضوع نيز در واقع نتيجه ناتواني اقتصاد شوروي در تامين رضايت بخش رفاهي و مصرفي جامعه شوروي بود. به دليل كمبود كالاهاي مصرفي و مسكن و ... خانواده هاي روس كه سطح توقع آن ها در مورد استانداردهاي مادي زندگي به ميزان محسوسي بالاتر از خانواده هاي بخش مسلمان نشين بود، مواليد خود را تاحد زيادي كاهش دادند و در اكثريت موارد به دو يا يك فرزند اكتفا مي كردند. اما به دليل توقع كمتر و ساخت سنتي تر جامعه مسلمان نشين، زادوولد در آن نقاط همچنان درحد بالايي قرارداشت.



سياست ها و مدل اصلاحي گورباچف


پس از مرگ برژنف براي اكثريت زمامداران شوروي محرزشده بود كه اين كشور براي حفظ موقعيت خود نياز به يك رشته تغييرات و بازبيني ها د

ارد اما البته در اين موضوع كه اين تغييرات چه كيفيت و وسعتي داشته باشد توافقي وجودنداشت. مرگ سريع يوري آندروپف[2] سياست هاي اصلاحي وي را كه عبارت بود از مبارزه وسيع با فساد در سطح زمامداران و مديران، انعطاف پذيرتركردن اقتصادشوروي و تزريق انگزه هاي رقابتي و بازاريابي به آن در كنار حفظ كامل اقتدارسياسي حكومت و حفظ مصونيت ايدئولوژي حاكم ناتمام گذاشت18. مرگ چرنيكو[3] كه برنامه اي براي بهبود اوضاع نداشت ميدان را براي گورباچف كه در ميان رهبران شوروي از همه جوان تربود و بطور ويژه اي داراي قدرات بيان و جذابيت شخصي بود، بازكرد.

براي تبيين نتايج عملكرد گورباچف بايد مختصات مدل اصلاحي او را روشن سازيم. او در آقاز زمامداريش برنامه هاي خودرا در دو قالب شفافيت و فضاي باز سياسي(گلاسنوست) و نوسازي اقتصادي (پروسترويكا) اعلام كرد. در ابتداي كار گورباچف بكيه خود را برمبارزه بافساد مالي و رخوت و بي مسئوليتي مديران و دولتمردان قرارداد و همچنين مبارزه وسيعي را با مصرف مشروبات الكلي كه مصرف آن در طول دو دهه گذشته 3 برابر شده بود و به نظر مي رسير كه يكي از عوامل " وخوت و سستي" جامعه شوروي است، آغازكرد.

اين سياست گرچه براي مثال زمان لازم براي خالي كردن يك كشني در ليننگراد را به يك سوم كاهش داد اما آثار و تبعات منفي آن بيشتر از فوايد آن بود. الكل براي بسياري از مردم روسيه حالت يك تسكين روحي و رواني را داشت كه به وسيله آن با خستگي كار روزانه مقابله مي كردند. محدئديت آن نارضايتي شديد مصرف كنندگان را بدنبال داشت، " افراد ميخواره به جاي اينكه باي بدست آوردن يك شيشه مشروب صف بكشند، آن را به قيمت گران از قاجاقجي ها مي خريدند. مشروب تقلبي كا اين افراد پخش مي كردند قربانيان بسيار برجاي گذاشت، كاهش فروش ودكا كه قلا ماليات زيادي بدان بسته شده بود، باعث كاهش درآمدهاي مالياتي شد، درآمد توليدكنندگان انگور و كشمش وهمچنين كارخانه هاي تقطير به سرعت كاهش يافت و در پايان تنها گروهي كه از اين " اصلاح" سودبرد مافياي دلالان بود و پس از مدتي نيز اثري از اين سياست جديد برجاي نماند"19

اين اولين شكست اين ديدگاه گورباچف كه مي توان با تشويق و حمله هاي لفظي به فساد و تشديد برخي سختگيري ها برمشكلات سيستم در كوتاه مدت غلبه كرد، بود.او در آغاز زمامداري خود ديدارهاي فراوان و ساده اي از كارخانجات، كلخوزها و شهرهاي مختلف انجام مي داد و مورد استقبال پرشور مردم قرارمي گرفت. گورباچف گمان مي كرد كه مي تواند با به وجودآوردن انقلابي در كنش هاي گفتاري رهبران شوروي و بكاربستن برخي مقررات جديد، شور و نشاطي را به جامعه شوروي تزريق كند كه تنواند در كوتاه مدت ناكارآمدي هاي سيستم اقتصادي و اداري را تاحد زيادي كاهش دهد. او در سال 1985 گفته بود:" مسائل و مشكلات دهه هاي هفتاد و هشتاد نشان دهنده بخران سوسياليسم بعنوان سيستم سياسي و اجتماعي نيست، بلكه نتيجه كاستن از سختگيري در بكاربندي اصول سوسياليسم است."20. اما كسب هرنوع موفقيت در كوتاه مدت و تلقي گورباچف درباره اين نكته كه تكنوكرات ها (آپاراتچيكي ها) حزب و دولت در راه سياست هاي وي كارشكني مي كنند و همچنيم شكست سياست الكل و فاجعه انفجار اتمي چرنوبيل در اوگراين او را به اين نتيجه رساند كه بايد از اين حدود فراتررفته و مدلف و ساختار سياست هاي اصلاحي خود را در قالب راديكال تري ترسيم نمايد. گورباچف تصميم گرفت ايجاد فضاي بازسياسي را اساس كارخود قرارداده و از آن بعنوان اهرم اصلي براي حل مشكلات اداري و اقتصادي شوروي استفاده كند. گورباچف گمان مي كرد دليل شكست تدبيرهاي اوليه وي فاصله ايجادشده ميان مردم و حكومت، بي اعتمادي مردم به حكومت و كارشكني بدنه حزب و دولت درراه برنامه هاي او است. و براي غلبه براين موانع تصميم گرفت مردم را به صدافت حكومت مطمئن سازد و آن ها را در بحث هاي مهم مربوط به سياست و اقتصاددخالت دهد. همچنين تا اندازه قابل توجهي اجازه طرح ديدگاهها و نظرات مخالفت داده شود و حكومت خود با صداقت مظالم و اشتباهات گذشته را فاش كند. گورباچف گمان مي كرد در اين صورت اكثريت مردم با حكومت احساس يگانگي مي كنند و جنبش و اميدي در آن ها ايجاد مي شود كه تعهد كاري ر افزايش خواهدداد و در كنار برخي سياست هاي نظادتي جديد در يسياري از موارد مردم خود با احساس مسئوليت و اختيار دخالت دركارها با فساد و پنهانكاري معظلات مبارزه خواهندكرد.

در پي اجراي اين ايده مطبوعات آزادي زيادي پيداكردند تا به بحث هاي مخاطره آميز دامن بزنند. برنامه هاي تلويزيوني تغيير ماهيت داد و اطلاعات مربوط به نقاط ضعف دستگاه حكومت و بحث هايي پيرامون اين كه چه سياست هايي بايد اتخاذ شود، به طور زنده از تلويزيون پخش مي شد. بعضي از فيلم ها توقيف شده به نمايش درآمدند و جنايات استالين از پرونده ها بيرون آمده و به موضوع مباحثه عمومي تبديل شد. سياست گورباچف واداركردن مردم به بحث كردن بود." به نام گلاسنوست عملا هرموضوعي كه روزي در اتحاد شوروي از جمله محرمات شمرده مي شد، اكنون به صورت بحث هاي گسترده اي مطرح مي شد."21 و بالاخره در مهمترين اقدام گورباچف دست به تغييرساختار سياست و مشروعيت سياسي در نظام حكومتي شوروي زد. در بهار سال 1989 قانون اساسي شوروي تغيير يافت و مقررشد كه پارلمان جديدي به نام " كنگره ملي نمايندگان خلق" تشكيل شود كه دو سوم اعضاي آن كاملا انتخابي باشند. انتخابات پارلمان جديد در همان سال انجام شد كه بعدازانتخابات مجلس موسسان سال ،1917 اولين انتخابات آزاد در تاريخ روسيه به شمار مي رفت. در طول امتخابات در تابستان 1989 التهاب سياسي جديدي را دامن زد به ديژه كه جلسات پارلمان جديد به طور زنده از تلويزيون پخش مي شد و تماشگران شاهد ديدني هاي بي سابقه اي بودند كه امنقادات پرحرارت از كا.گ.ب از جمله آن ها بود. اين سياست ها به همراه حركت آشتي جويانه گورباجف در صحنه بين المللي كه براي اولين بار صدورامقلاب را محكوم كرد و مفهوم ارزش هاي مشترك تمام بشريت را بر مبارزه طبقابي برتري بخشيد، موجب محبوبيت بسيار شديد گورباچف درميان دولت ها، رسانه هاي جمعي و افكارعمومي غرب گرديد. گورباچف بعنوان ابرمردي كه بزرگترين گام ها را براي صلح و دمكراسي در چند قرن اخير برداشته بود معرفي شد. اكثرنشريات و رسانه هاي معتبر غرب او را مردسال و مرد دهه ناميدند. گورباچف از نظر شهرت و محبوبيت به جايي دسيده بود كه اكثر سياستمداران طرز اول غرب به وي حسادت مي كردند. كمتر كسي مي تواند انكار كند كه اين جو در كنش هاي سياسي گورباچف مؤثربود و او را عميقا تحت تاثيير قرارداده بود. يكي از اولويت هاي مهم گورباچف از دست ندادن محبوبيت در غرب بود.

اما در داخل كشور مي توان گفت كخ اوضاع برعكس بود. سياست هاي گورباچف از جانب مخالفين بعنوان ننشانه ضعف و دعوت براي حمله به حكومت تلفي شد. سد بزرگي را كه گورباچف گشوده بود به جاي جلب مردم به حمايت از وي سوالها و چلشهاي جديي را در مورد مشروعيت حكومت و بعلاوه جايگاه خود گورباچف بعنوان كسي كه تمام عمرش را در همان دستگاهي كه امروز بسياري از قواعد و ارزش ها و اعضايش را مورد حمله قرارمي داد، گذرانده بود و علاوه برآن ادعا داشت كه در خط لنين حركت مي كند. اصلاحات گورباچف از لحاظ نظري براي اثبات اين كه نسخه جديدي از ماركسيسم انينيسم براي شرايط جديد است در وضع ضعيفي قرارداشت. هم محافظه كاران و هم اپوزيسيون همين موضوع را دليل اين مي دانستند كه بايد گورباچف اصلاحات را متوقف كند يا به شدت تسريع گرداند. روشنفكران شوروي كه ابتدا از گورباچف استقبال كردند به زودي توقعات بيشتري پيداكرده و گورباچف را مورد انتقادقراردادند. اكثريت مردم كه مطالبات اصلي آن ها مربوط به مسائل رفاهي بود مشاهده مي كردند كه در دوران گورباچف اوضاع اقتصاد و معيشت نه تنها بهبود نيافته، بلكه بدترهم شده است. چرا كه گورباچف اهتمام ويژه اي را مصروف بخش اقتثادي نكرده بود و برنامه خاصي براي بهبود آن ارائه نداده بود. اوتنها به چند تدبير كوچك اكتفاكرده بود. از جمله بازگرداندن بخشي از زمين هاي مزارع اشتراكي به كشتكاران مزدي و تشكيل تعدادي تعاوني كسب و كار خانوادگي و كاهش شديد ميزان يارانه دولت به واحدهاي توليدي22. برنامه هاي اقتصادي گوباچف كه گاه هم با يكديگر متناقض بودند در كوتاه مدت تنها منجر به وخامت اوضاع اقتصادي و تشكيل شبكه هاي دلالي مخرب شدند. يافتن دليل اين وخامت دشوار نبود. سياست هاي اقتصادي براي به نتيجه رسيدن نيازمند زمانهاي نسبتا طولاني هستند و در طرحريزي آن ها بايد جوانب گوناگوني در نظرگرفته شود و همچنين مهمتراز همه به ثبات سياسي و اجتماعي و اقتدار حكومتي نيازدارند و گورباچف هيچ يك از اين زمينه ها را فراهم نكرده بود. در نتيجه كمبود كالاهاي اساسي به شكل خطرناكي بروزكرد و مردم اكثرا با قفسه هاي خالي فروشگاه ها روبرو مي شدند.23 اين وضعيت سبب شد كه حمايت مردمي گورباچف به شدت تضعيف شود و او براي بهبود اوضاع به كمك هاي اقتصادي كشورهاي غربي متوسل شد و اهرم فشار بسيار نيرومندي را براي نابودي شوروي در اختيار آنان قرارداد. كشورهاي غربي اعطاي كمك هاي خود را منوط به انجام اصلاحات بيشتركردند و تنها مقداركمي كمك اقتصادي ارائه دادند. آن ها با اين كار گورباچف را به دنبال خود كشاندند.

از سوي ديگر گورباچف سياست هاي خود را به كشورهاي اروپاي شرقي تحميل كرد كه بسياري از آن ها(لهستان، چكسلواكي، و مجارستان) اوضاعي متزلزل تر از شوروي داشتند و برخلاف شوروي در آن نقاط يك اكثريت مخالف حكومت وجوداشت. اصلاحات گورباچفي كه گاه با اعمال فشارشديد براي بركناري رهبران محافظه كار همراه بود موجب سرنگوني بعضي از حكومت هاي كمونيستي در ادوپاي شرقي شد و اين موضوع منجر به آشفته شدن بيشتر اوضاع داخلي شوروي و تحريك شديد مخالفان شد.

همچنين سياست گورباچف در مورد به بحث گذاشتن موضوعات حساس و بيرون كشيدن پرونده هاي گذشته و دعوت همه براي افشاگري در مورد گذشته و ابراز نظرات مخالف كه مسلما تضعيف اقتدارحكومت را درپي داشت، منجر به زنده شدن گرايش هاي قومي به مركزگريزي شد كه دهها سال بود خبري از آن نبود.24 به زودي شورش هاي تجزيه طلبانه در ليتواني و آذربايجان و اوكراين درگرفت و به التهاب بيشتر فضاي سياسي در مسكو كمك كرد." آنچه كه بيش از يكصد گروه قومي اتحادجماهيرشوروي را دركنار هم نگهداشته بود ايدئولوژي جهان وطني كمونيسم و اقتدار آن بود". 25 به مجرد اينكه اين ايدئولوژي زير سوال رفت، مسئله مليت دوباره زنده شد. بعلاوه تجربه تاريخي نشان دده است كه در هركشوري كه اقتدار دولت مركزي تضعيف شود و التهاب و حرج و مرج سياسي بوجودآيد، نهضت هاي تجزيه طلبانه شروع به فعاليت مي كنند.

گورباچف روزبه روز بيشتر در گرداب سياسي كه تاحد زيادي خودش بوجودآورده بود گرفتار مي شد. از يكسو گروهي از محافظه كاران در حزب بصورت مخالفان جدي او درآمده و او رامسبب تضعيف شوروي مي دانستند. از اعضاي اين گروه بايد به ايگور ليگاچف عضو دفترسياسي، ولاديمير كريوچكف رئيس كا.گ.ب و ژنرال ديمتيري بازف وزير دفاع اشاره كرد. از سوي ديگر يك گروه تجديدنظرطلب افراطي هم از درون و بيرون حزب بوجودآمده بود كه بوريس يلتسين و ادوارد شواردنادزه وزيرخارجه جز آن ها بودند. اين ها مرتب گورباچف را به محافظه كاري، تزلزل و رياكاري در ادعاهايش متهم مي كردند. مي توان گفت كه ديگر كسي اطرلف گورباچف باقي نمانده بود و او روزبه روز بين فشار اين دو گروه مخالف بيشتر تضعيف

مي شد. هنگامي كه در سال 1990 گورباچف تصميم گرفت با گرايش هاي تجزيه طلبانه مبارزه كند مورد حمله شديد گروه انحلال طلبان يلتسين و شركا قرارگرفت و ادوارد شواردنادزه كه در گذشته ازنزديك ترين ياران گورباچف بود براي شان دادن اعتراض خود از سمت وزارت امورخارجه استعفاداد. اما اين گردش محافظه كارانه گورباچف به هيچ عنوان رضايت و اعتماد گروه محافظه كاران را جلب نكرد.

در اين ميان اقدام مخاطره آميز گورباچف در تشكيل پارلمان انتخابي برايش بسيارگران تمام شد و موجب دوشقه شدن دستگاه قدرت شد. بوريس يلتسين بعني همان كسي كه گورباچف در 1987 او را به اتهام تندروي و قدرت طلبي از دفتر سياسي حزب اخراج كرده بود26 ، از طريق همان مكانيسم انتخاباتي بعنوان نفر اول مسكو انتخاب شد و از آنجا كه تعيين روساي جمهوري ها از جمله وظايف پارلمان بود، يلتسين بعنوان رئيس جمهور جمهوري روسيه انتخاب شد كه قدرت انتخاباتي او در مقابل قدرت انتصابي گورباچف امتياز بزرگي به او مي بخشيد. يلتسين كه هيچ علاقه و تعهدي به كمونيسم نداشت مي دانست كه بهترين راه براي به قدرت رسيدن او انحلال اتحاد جماهير شوروي است. چرا كه در اين صورت صندلي قدرت گوراچف مي شكست و يلتسين بعنوان رئيس جمهور روسيه بر گرملين حاكم مي شد. بنابراين وي و گروهش با تمام توان براي تجزيه اتحادشوروي تلاش كردند. در اينجا ما قصد بازگويي تاريخ را نداريم و همگان از ماجراي كودتاي محافظه كاران و چگونگي شكست آن كه منجر به انحلال اتحادجماهيرشوروي شد آگاهند. در اينجا قصد ما ارائه تحليلي جامعه شناختي در تاييد اين فرضيه است كه اين سياست هاي اصلاحي گورباچف بود كه بيش از هرعامل ديگري موجب سرنگومي نظام كمونيستي و تجزيه اتحادجماهيرشوروي شد.

اصلي ترين اشكال اصلاحات گورباچف عدم تدوين يك مدل كامل براي اصلاحات و عدم توجه به ميزان ظرفيت يك سيستم سياسي و اجتماعي براي تغييربود. يك سيستم سياسي و اجتماعي مانند هر سيستم ديگري ظرفيت نامحدودي براي انقباض و انبساط ندارد و چهارچوب مفهومي سيستم يك مرز و حريم دارد كه هرچند قابل انعطاف است اما از آن مرز به بهد ديگر سيستم وجوئ ندارد و تغيير درجهت نابودي سيستم است. بايد اين حد و مرز را شناخت و اين شناخت به وسيله تعيين اصلي ترين مولفه هاي تشكيل دهنده هويت معنايي سيستم ممكن مي شود. اما گورباچف هيچكاري در اين زمينه انجام نداد.

همچنين تدوين يك مدل كامل براي يك برنامه اصلاحي سياسي اجتماعي به اين مهنا است كه انواع مختلف نتايجي كه ممكن است سياست هايي كه سيستم را تشكيل مي دهند مورد بررسي قرارگيرند ومطمئن ترين سياست ها انتخاب شوند و سپس مدل اصلاحي وارد مرحله بعدي شود نه انكه صرفا يك سنخ نتايج احتمالي خوشينانه مطلق فرض شوند( دقيق كاري كه گورباچف انجام داد).

طبعا دراين چارچوب ميزان تنش و التهابي كه سيستم مي تواند تحمل كند معين است و بيش از آن نبايد هيجان و تنش در سيستم ايجادكرد و بعلاوه اجزايي از سيستم را كه مشكل ويژه اي ندارند به هيچ عنوان نبايد مرتعش كرد چرا كه منيجه صددرصد منفي و واگرايانه خواهدبود.

اشكال اساسي ديگر اصلاحات گورباچف عدم توجه به الزامات حتمي اصلاحات اقتصادي بود. تعجيل گورباچف در دسيدن به اهدافش با اصول سياست هاي اقتصادي كه درميان مدت و رداز مدت به نتيجه مي رسند در تضادبود. همچنين گورباچف از يادبرد كه شرط اساسي به نتيجه رسيدن اصلاحات اقتصادي فضاي آرام و حفظ اقتدارسياسي است. گورباچف به جاي صبر و حوصله در جراحي مفاسد دستگاه اقصادي و ايجادانگيزه هاي مادي و رقابتي جديد براي مردم، به دنبال ايجادانگيزه هاي ذهني، ايده آلي و روشنفكرانه براي توده مردم بود به اين صورت كه فرض شده بود هنگامي كه مردم مي بينند دولت چقدر صادقانه به اشتباهات و جنايات و مفاسد خودش اعتراف مي كند و آنان را دعوت به مشاركت مي كند تحت تاثير قرارگرفته و خود را به آغوش آن مي اندازند و با تعهد كارخواهندكرد و اين دولت را به تمام آلترناتيوهاي ممكن ترجيح خواهندداد. حال اينكه محتملترين نتيجه زيرسدال رفتن مشروعيت حكمومتي است كه برخي از اصول مسلم خود را زير سوال برده است.

اشتباه ديگر گورباچف گشودن مرزهاي ارتباطي رسانه اي جامعخ شوروي به روي غرب بود. هنگامي كه شبكه هاي تلويزيوني و روزنامه ها يه طور مستقيم و غيرمستقيم سبك و استانداردهاي زندگي غربي را تبليع مي كردند، گورباچف گمان مي كرد كه نتيجه آن اعتماد مردم به صداقت حكومت و افزايش انگيزه تلاش در آن ها خواهدبود. اما آنچه عملا اتفاق افتاد افزايش توقعات اقتصادي مردم در حالي كه مظام اقتصادي از پاسخ دادن به آن ها ناتوان بود، سزخوردگي آنان و عوض شدن مرجع مقايسه آن ها براي سنجش ميزان مطلوبيت مادي زندگي شان بود. درگذشته مردم شوروي زندگي خود را با زندگي نسل گذشته كشور خود مقايسه مي كردند و پيشرفت هاي قابل توجهي را مشاهده مي كردند. اما اكنون اوضاع فرق مي كرد. فرايند الغا و ايجاد نيازهاي جديد در يك سيسم اجتماعي و اقتصادي هنگامي كه منشا اين نيازها بيرون از سيستم است و سيستم قادر به پاسخگويي به اين نيازها نيست، عاملي مهم در ايجاد بخران درسيستم است.

اين بحث را مي توان در چارچوب كامل تر و مفصل تري مطرح كرد كه نگارنده قصددارد در آينده نزديك به انجام آن اقدام كند و اين فرضيه خود را قانع كننده تر سازد كه اگر سياست ختي تصلتحي گوباچف صورت نمي گرفت و سياست هاي ديگري درپيش گرفته مي شد( مثلا سياست هاي آندره پوف كه توضثح مفصل تر آن در اثر بعدي داده خواهدشد) اتحادشوروي به هرحال با يك افول قدرت اقتصادي و سياسي بعنوان يك ابرقدرت روبرو مي شد و احتمالا از مقام ابرقدرت دوم دنيا نزول مي كرد كه اين دوره نيازمند يك فرايند مديريت بحران و دكود بود. اما به هيچ روي آن انفجار سياسي كه منجر به سقوط نظام كمونيستي و تجزيه اتحاد شوروي شد رخ نمي داد.

***

به عنوان نمونه مراجعه كنيد به: " تاريخ رسيه شوروي"؛ ادوارد هلت كار، ترجمه نجف دريابندري، صفحه هاي 88 و 89


2 به عنوان نمونه؛ " پبدايش و فروپاشي قدرت هاي بزرگ"؛ پل كندي، ترجمه عبدالرضا غفراني، انتشارات اطلاعات، صفحه 504

3 براي آشنايي با افزايش سرسام آور هزينه هاي نظامي به دليل پيچيده ترشدن تكنولوژي آن ها، نمونه زير بسيار گوياست:‌"پيدايش و فروپاشي قدرت هاي بزرگ" صفحه 615

4 " يك بستر و دو رويا" آندره فونتن؛ ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشونو. صفحات 132،133

5 " تاريخ روسيه شوروي" ؛ كاليستوف، اسميرنوف و ... برجمه حشمت الله كامراني، انتشارات بيگوند. صفحات 606، 607،608

6 " زندكي نامه سياسي استالين" ايزاك دويچرؤ ترجه علي اسلامي، محمود رياضي، نشرنو صفحه 390

7 براي آگاهي از رشد شاخص هاي اقتصادي شوروري در دوران سياست توسعه استالين مي توانيد به منبع زير مراجعه كنيد: " پيدايش و فروپاشي قدرت هاي بزرگ" ؛ صفحات 452 و 453

8 " بحولات سياسي در اتحادشوروي"؛ يان داربي شر. ترجمه هرمز همايون پور، سازمان امنشارات و آموزش انقلاب اسلامي: صفحه 54

9 يك نمونه جالب از اين موضوع در منبع زير و در صفحات 458 ، 459 ، 460 مطرح شده است؛ "كا. گ. ب در ايران" ؛ ولاديمير كوزيچكين: ترجمه حسين ابوترابيان، اسماعيل زند، نشرنو

10 براي آشنايي با سياست هاي نظامي خروشچف مراجعه كنيد به: " خاطرات نيكيتا خروشچف"؛ ترجمه ابراهيم يونسي، نشرنگاه، جلد دوم؛ صفحات 23 الي 60

11 شرح پيشروي هاي استراتژيك شوروي در نيمه دوم دهه هفتاد ميلادي به بهترين شكل در منبع زير منعكس شده است؛ " نه صلح نه جنگ" ؛ هلن كارردانكوس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشرنو

12 " تحولات سياسي در اتحاد شوروي" ؛ صفحه 140

13 " پبدايش و فروپاشي قدرت هاي بزرگ" ؛ صفحه 680

14 " از استالين تا يلتسين"؛ فريد كلمن، ترجمه علي ايثاري كسمايي، انتشارات موسسه ايران. صفحه 210

15 همان منبع؛ صفحه 108

16 " پيدايش و فروپاشي قدرت هاي بزرگ" ؛ صفحه 687

17 " امپراطوري گسسته" ؛ هلن كارردانكوس. ترجمه غلامعلي سيار. نشرنو: صفحات 119 الي 123

18 " تحولات سياسي در اتحاد شوروي"؛ صفحات 153 ، 154 ، 155

19 " بعداز آنها" تاريخ جنگ سرد از 1975 تا 1995 ؛ آندره فونتن، ترجمه فرزاد همداني، نشرفاخته، صفحه 268

20 همان منبع؛ صفحه 268

21 " جهان در قرن بيستم"؛ كارتر و فيندلي و جان م راثني، ترجمه بهرام معلمي، انتشارات ققنوس، صفحه 545

22 همان منبع ؛ صفحه 545

23 همان منبع؛ صفحه 547

24 براي آشنايي با سياست هاي دولت شوروي در زمينه مليت ها مي توانيد به كتاب زير مراجعه كنيد؛ " مسئله اقليت هاي ملي در شوروي"؛ آوتورخانوف؛ ترجمه فتح الله ديده بان. سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي

25 " جهان در قرن بيستم" ؛ صفحه 547

26 " چرا شوروي سقوط كرد؟"؛ گردآوري و ترجمه؛ مصطفي رحيمي. نشر البرز، صفحه 239

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار