گوناگون

روایت خواندنی سجاد صفارهرندی از حواشی انتخابات نهم ریاست جمهوری

طلیعۀ مباحثات مربوط به نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، تحلیل غالب ما این بود که مجموعه تحولاتی که از سال 81 با پیروزی در انتخابات شوراها و مدیریت خاص دکتر در شهرداری و بعد هم پیروزی آبادگران در مجلس هفتم به وقوع پیوسته محصول بر آمدن یک جریان انقلابی ، عدالت خواه و جوان و متمایز از جناح راست است. خاطرم هست که پدرم آنزمان سخنرانی های خود را اینطور شروع می کردند که این تحول محصول بازنگری در استراتژی، سازماندهی و ویترین نیروهای وفادار انقلاب است . طبیعتاً این جریان جدید برای تکمیل پروژه ای که آغاز کرده بود، باید گام سوم خود را در انتخابات ریاست جمهوری و با تشکیل دولت اصولگرا بر می داشت. این امر از آنجا که متضمن نقد بنیادین مسیر حرکت و اداره کشور در دوران « توسعه 16 ساله » بود، به نحوی اجتناب ناپذیر با مقاومت نگهبانان وضع موجود مواجه می شد و در رأس این نگهبانان کسی بود - وهنوز هم هست! - که آنروزها هفته ای یکبار در دیدار با جمعی از متخصصان، تولید گران، توزیع گران(!) و ... ضمن اظهار نگرانی از آینده کشور می گفت که تمایلی به حضور در انتخابات ندارد و می خواهد جوانها کار را دست بگیرند ولی ... . و این ولی از آن ولی هایی بود که هیچ نسبتی با ولایت نداشت!

اواخر مهرماه این تحلیل در یک بیانیه به صورت مفصّل تشریح شد. بیانیه ای که در عین حال نقطۀ تولد یک هویت تازه در تاریخ جریان دانشجویی مسلمان و اصولگرا بود : U8 . بسیج دانشجویی 8 دانشگاه بزرگ تهران.

***

اختلافات اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری 1384 قبل از آنکه از شورای هماهنگی نیروهای انقلاب آغاز شود، از شورای تبیین مواضع بسیج دانشگاه تهران بر سر سخنران برنامه 16 آذر آغاز شده بود!! آن موقع من و چند نفری از اعضای شورای تبیین معتقد به سخنرانی احمدی نژاد ( شهردار موفق آن روزهای تهران ) بودیم و سایرین ( با محوریت ابراهیم ) معتقد به سخنرانی هرکسی جز احمدی نژاد. این هرکسی از فلان تحلیلگر واحد مرکزی را در بر می گرفت تا استاد محمد تقی مصباح یزدی! جالب اینکه در مقابل دیدگان حیرت زده ما دعوت از آقای مصباح برای سخنرانی مراسم روز دانشجو به تصویب شورا رسید که البته ایشان این دعوت را نپذیرفتند. دلایل مخالفان دعوت احمدی نژاد هم در نوع خود جالب بود. از اینجا شروع می شد که شائبه استفاده انتخاباتی از بسیج دانشجویی ایجاد خواهد شد تا این اواخر که گفته می شد اگر ایشان را دعوت کنیم با توجه به اینکه در انتخابات شانس پیروزی ندارند، آیندگان به ضعف تحلیل ما خواهند خندید! بگذریم که نهایتاً سخنران 16 آذر آن سال ما دکتر احمد توکلی شد و ایشان هم در همان جلسه در پاسخ به سؤالی حضورش در انتخابات را اعلام کرد!

***

کم کم بحث بر سر کاندیدا های مطرح در جریان اصولگرا در محافل داخلی ما بیشتر می شد. برای من شخصاً به جز دکتر ولایتی و محسن رضایی که نسبتی میان آنها و جریان نوین اصولگرایی نمی دیدم، سایرین قابل تأمل بودند. سایرین در پاییز 83 یعنی لاریجانی و تیز هوشی و استحکامش، توکلی و پیشکسوتی اش در نقد توسعه 16 ساله و بالاخره احمدی نژاد و ویژگی های منحصر به فرد شخصی و پرکاری و ساده زیستی اش . هر چند آنزمان چنین حسی داشتم که ممکن است ورود احمدی نژاد به انتخابات تمام عملکرد او در شهرداری طی دو سال را با انگ انتخاباتی ضایع کند. پدر اما نظری عکس داشت. حسن رضوی به من می گفت : « نمی دونم چرا بابات تو رو توجیه نمی کنه؟ »

تا اینکه ماجرای همایش 27 آذرپیش آمد و نرفتن احمدی نژاد و روز بعد هم آن عکس معروف روی صفحه اول روزنامه ها خورد که شکست خوردگان خرداد 76 (!) به ردیف دست به دعا برداشته و تسخیر دولت را طلب می کنند. گویی اسرار از پرده برون افتاده باشد. این آغاز فروپاشی شورای هماهنگی نیروهای انقلاب بود ...

***

در شورای تبیین تصویب شد که از همه کاندیداها دعوت کنیم تا در دانشگاه حاضر شوند و برنامه هایشان را اعلام کنند. معین اساساً پاسخی نداد. از طرف احمدی نژاد هم گفتند که به عنوان کاندیدا جایی سخنرانی نمی کند. ستاد کروبی کمی تحویل گرفت و قرار شد برویم صحبت کنیم. هتلی بود در حوالی میدان فردوسی که ستاد شیخ شده بود. آنجا مشغول صحبت با رضا حجتی و بخش دانشجویی ستاد بودیم که خود محتشمی پور ( رئیس ستاد ) هم آمد.نیم ساعتی حرف زدیم و نهایتاً گفت که فعلاً قصدی برای حضور ایشان در دانشگاه وجود ندارد. بروید تا خبرتان کنیم! البته واضح بود که به ما چندان اعتماد ندارند.

اما بالاخره جلسات شروع شد. در یک روز برفی جلسه محسن رضایی برگزار شد که به همین دلیل هم استقبال کم بود. آقا محسن صریحاً می گفت : « من نمی دانم چرا بعضی ها مرا به آقای هاشمی می چسبانند؟! من در مجمع زیر مجموعه ایشان نیستم بلکه منصوب رهبری ام. » جلسه دوم هم دکتر ولایتی آمد. وقت شناسی ایشان در حضور به موقع باعث شد که در حالیکه کسی جز من و مالک در تالار رازی داروسازی نبود (!)، وارد جلسه شود. با تعجب می پرسید : « خب چرا دانشکده حقوق نگذاشتید؟! » البته به تدریج جمعیت آمد و تا 200 نفر هم رسید. شایدپرشور ترین جلسه متعلق به دکتر توکلی بود که در تالار دهشور مملو از جمعیت، خیلی هم خوب صحبت کرد. از جلسه علی لاریجانی در دانشکده پزشکی هم فقط این خاطرم است که دکتر عابدی ( که معرف حضور دانشگاه تهرانی ها هست ) هر از گاه از بین جمعیت به لباس های نامناسب هنرپیشه های صدا و سیما اعتراض می کرد. البته با تعابیر و توصیفات خاص خودش. عاقبت لاریجانی به حرف آمد : « حالا شما مطمئنی اینها را در تلویزیون ایران دیده ای؟! »

***

اسفند 83، تقریباً مشخص شده بود که اختلافات اصولگرایان جدی تر از چیزی است که پیشتر می شد تصورش را کرد. بحث های داخلی به صفحات روزنامه ها کشیده شده بود و خود ما هم کم کم تکه تکه می شدیم. بعضی ها در این جنگ داخلی به یکی از اردوگاه ها پیوستند و بخش عظیمی مثل من متحیر و بلا تکلیف بودند. ابراهیم پیشنهاد کرد که با آدم هایی که داخل قضایا هستند جلسه خصوصی بگذاریم تا بفهمیم ماجرا از چه قرار است. چند جلسه برگزار شد. در جلسات جداگانه ای که بچه ها با آقایان عسگر اولادی و فدایی داشتند غایب بودم. هر چقدر بچه ها از جلسه عسگر اولادی راضی بودند، از جلسه با فدایی شاکی . عسگر اولادی حسابی تحویلشان گرفته و تا حدی برای بچه ها درد دل کرده بود. البته از احمدی نژاد هم گله کرده بود که این « یوم الفصل » بودن انتخابات که ایشان می گوید چه معنا دارد؟ ( احتمالاً حاج آقا بعد ها، طی یک هفته بین دور اول و دور دوم انتخابات این معنا را متوجه شد! ) اما جلسه با حسین فدایی با تأخیر یک ونیم ساعته ایشان در ابتدای جلسه همراه شده بود. ظاهراً بعد هم هر چه پرسیده شده بود را با جواب سر بالا و حالا فعلاً زوده و ... جواب داده بود.

در یکی از آخرین روزهای اسفند 83 به دفتر علی آقای لاریجانی در خیابان فلسطین رفتیم. 6 نفر از بچه های شورای سیاسی مرکز. لاریجانی خیلی با حوصله حرف هایمان را شنید و نظراتش را گفت. این که برای او انتخاب هر یک از 5 نامزد اصولگرا علی السویه است . این که با وجود احترامی که برای آقای هاشمی قائل است نسبت به ایشان و کارگزاران زاویه جدی دارد. خاطره ای از ماجرای انتخاب سخنران 23 تیر تعریف کرد و اینکه سخنران مورد نظر به دلیل این تصور که استقبالی از تظاهرات نخواهد شد دعوت را اجابت نکرد. اینکه شب قبلش تلفنی به مرعشی گفت که چرا کارگزاران برای دعوت مردم به راهپیمایی بیانیه نمی دهد؟ و ساعت 11 فردا در حالی که جمعیت میلیونی در اطراف دانشگاه موج می زد، مرعشی ملتمسانه از او می خواسته که بیانیه کارگزاران از رادیو پخش شود! البته لابلای همین حرفها بعضاً می گفت که اگر ببینیم خطر رأی آوردن معین یا حتی کروبی هست باید ... و این نگران کننده بود. از لئامت و بی حیایی های دوم خردادی ها و همان معاون مشهور رئیس جمهور وقت گفت که به او طعنه زده بود که خودت را بی جهت خرج آقای خامنه ای نکن !! و جوابی در خور گرفته بود. و بالاخره بخشی از مقاله یک نشریه راهبردی اتاق فکر های آمریکایی را خواند که از خطر تصاحب دولت ایران توسط « جریان سپاهی ها » برای منافع آمریکا سخن گفته بود. با افتخار می خواند و می گفت ما را می گویند!

احساس مشترک ما پس از نشست این بود که از جلسه با کسی می آییم که در خور ریاست جمهوری اسلامی ایران است. البته تحولات ماه های بعد این خاطره را -لا اقل- در ذهن من کمرنگ کرد. ریاست جمهوری جز ذکاوت و بذله گویی چیزهای دیگری نیز لازم داشت و کاندیدای جریان راست سنتی فاقد آنها بود.

***

همه می دانند که فروردین 84 ، ماه طلوع ستاره اقبال چه کسی بود : محمد باقر قالیباف. برنامه صندلی داغ معروف و بعد هم عملکرد خوب نیروی انتظامی در ایام نوروز که البته مسبوق به سابقه بود، فضای عجیبی به نفع قالیباف به وجود آورده بود. من البته به دو دلیل از طلوع این ستاره خوشحال بودم. یکی اینکه پس از مدتها می شنیدیم که کسی در نظر سنجی ها به هاشمی نزدیک شده است. ولی از آن مهم تر برای من این بود که در اقوام و آشنایان فراوان می شناختم کسانی را که به طور سنتی سلیقه و الگوی رأی دادنشان با ما متفاوت بود اما به طور جدی به سردار دکتر خلبان تمایل نشان می دادند. این از نظر من نشانه خیلی مثبتی محسوب می شد.

***

در یک 5 شنبه اردیبهشتی، حسن با من تماس گرفت که امروز عصر بیا به فلان آدرس، جلسه ستاد دانشجویی دکتر احمدی نژاد، خود دکتر هم هست. من که به بقیه ستاد ها سرکی کشیده بودم اینجا را هم رفتم. 100- 150 نفر از نسل های مختلف فعّالان دانشجویی حزب اللهی حاضر بودند. جلسه با تأخیر شروع شد. مهرداد بذرپاش شروع به صحبت کرد و نوع حرف زدنش معلوم بود که دارد وقت تلف می کند تا دکتر برسد. از حرکات و پچ پچ های دست اندرکاران جلسه می شد احساس کرد که مسأله خاصی هست و این تأخیر، یک تأخیر معمولی نیست. بعد ها فهمیدم که محل جلسه، که ظاهراً ملک مسکونی بود، متعلق به کسی است که چندان خوشنام و موجه نیست و دکتر گفته که من آنجا پا نمی گذارم. اعلام شد که برای شنیدن صحبت های احمدی نژاد باید به ساختمان هشت بهشت برویم. مسیر 5- 6 دقیقه ای تا آنجا به غر زدن ما به بچه های ستاد طی شد.

دکتر در زیر زمین 8 بهشت منتظر ما نشسته بود. برای اولین بار بود که پای صحبت انتخاباتی احمدی نژاد می نشستم. به نظرم آمد که به لحاظ محتوایی، بحث او از همه اصولگرا های دیگر منسجم تر، هویت دار تر و البته رادیکال تر است. خودش از شخص سومی نقل قول می کرد که سایر کاندیدا ها در عین تفاوت هایشان، جملگی کلیّت مسیر پیموده شده در اقتصاد و فرهنگ و سیاست خارجی طی 16 سال پس از جنگ را قبول دارند و این تفاوت عمدۀ او با دیگران است. البته بحث را با تشریح درک خاص خودش از ماهیت انقلاب و مقصود آن آغاز کرد و به لزوم تشکیل دولت اسلامی رسید. آخر سر هم راجع به مسائل روز صحبت کرد و به سؤالات جواب داد. در مجموع خیلی جلسه خوبی بود ولی فقط یک ایراد اساسی داشت. آن هم این که اصلاً بوی توافق و اجماع و ائتلاف از آن به مشام نمی رسید و این در آن مقطع خیلی آزار دهنده بود.

نیمه دوم اردیبهشت، به طور همزمان کاهش تردید های هاشمی رفسنجانی و من را در بر داشت! هاشمی سخن از لزوم مصرف داروی تلخ کرد و یک هفته بعد هم کاندیدا شد. این مسأله بیش از پیش زمینه را برای تمایل به قالیباف برای من فراهم می ساخت. منطق روشن بود : وقتی خطر این همه نزدیک است، می بایست در میان کسانی که حدّ اقلی از ویژگی ها و صلاحیت ها را دارند کسی که بیشترین امکان موفقیت را دارد حمایت کرد. پدرم هم در سخنرانی ها همین منطق را طرح می کردند. البته اغلب نامی از هیچ کاندیدایی نمی بردند ولی این استدلال در آن شرایط حمایت از قالیباف که - در نظرسنجی ها جایگاه بهتری داشت - قلمداد می شد. اما سرمقاله های پدر در کیهان تا حدی متفاوت بود و بیشتر نوعی تعلق خاطر به آرمانگرایی و تنزّه دوست و هم دانشکده ای سالهای دور را به ذهن متبادر می کرد. چنان که یکی از این سرمقاله ها در تیراژی وسیع تکثیر و در میتینگ طرفداران دکتر احمدی نژاد در ورزشگاه شهید شیرودی توزیع شد. در آن مقطع البته ایشان همه چیز را به آینده موکول می کرد و معتقد بود که هنوز برای تشخیص کاندیدای اصوگرایی که قادر به کسب حدّ اکثر رأی باشد، زود است. من اما چنان که پیشتر آمد، کم صبر تر از این حرفها بودم. علاوه بر حضور قطعی هاشمی در انتخابات، حمایت چهره ای چون دکتر احمد توکلی ( که از کاندیداتوری انصراف داد ) و تعیین فردی چون دکتر زاکانی به عنوان رئیس ستاد قالیباف، من را بیش از پیش قالیبافی (!) کرد. و البته هر چه پیشتر می رفتیم، قالیبافی بودن در بین بچه حزب اللهی ها سخت تر می شد! یک وجه از مسأله، تبلیغات ژیگولی و ژست های تبلیغاتی پر خرجی بود که تیم او تدارک دیده بودند. اما وجه عمده تر گفتمانی بود که قالیباف، برگزیده بود. گفتمانی که تناسب چندانی با جریان نوین اصولگرایی که ما از آن دم می زدیم نداشت و بیشتر نوعی تآکید فن سالارانه بر پیشرفت و کارآمدی بود. نسخه بدل از چیزی که نسخه اصل آن در انتخابات حاضر بود. دکتر عباسی می گفت : « چرا هاشمی کوچک؟! خب به هاشمی بزرگ رأی بدهید ...»

در مقابل این فضای سنگین، عمده دلخوشی ما به نتایج نظرسنجی ها بود. شخصاً تصور می کردم که فرمول ها و قواعد شکل گیری رأی مردم متفاوت است و رفقا را به خاطر غفلت از این نکته مهم شماتت می کردم. ضمناً آن زمان ما هنوز هم به سر عقل آمدن (!) و اجماع اصولگرایان امیدوار بودیم. در همین فضا، سید حسین که از معدود همفکر های من در این باره بود، مقاله معروفی در سپیدار ( ارگان بسیج دانشگاه تهران ) نوشت و ضمن تجلیل از « شهردار تهران »، از او خواست که سودای « شهریاری ایران » را از سر بیرون کند تا مسیر برای اجماع و پیروزی اصولگرایان فراهم شود. این مقاله آن زمان با واکنش های زیادی در داخل مجموعه مواجه شد و حالا هم که 4 سال از آن ماجرا می گذرد، بعضاً در موقعیت های خاصی از ته انباری خاطرات بیرون می آید و به عنوان کلید تحلیل مواضع بسیج دانشگاه تهران مورد - سوء - استفاده قرار می گیرد.

***

غروب اول خرداد 1384، به تحریریه کیهان سری زدم و به محض ورود بچه ها یک سطل آب یخ روی سرم خالی کردند : « شورای نگهبان معین را رد صلاحیت کرده است. » البته روشن است که معین گزینه آخر من برای رأی دادن هم نبود ولی به شدت از این خبر ناراحت شدم. از چند روز قبل زمزمه هایی در این باره شنیده می شد و به همین دلیل مقاله ای برای سپیدار نوشتم که تبدیل به مطلب و تیتر اصلی شمارۀ هفته آخر اردیبهشت شد. تیتر آن مطلب این بود : « این یک خواست اصولگرایانه است: معین را تأیید صلاحیت کنید ». از بن بست تمام عیاری که جریان تجدید نظر طلب رادیکال گرفتارش بود سخن گفته بودم و اینکه آنان در این شرایط بیش از همیشه به یاری تکلیف گرایان شورای نگهبان نیازمندند! و در پایان هم نوشته بودم که این جریان ( تجدید نظر طلبان ) زمانی قدرت را با رأی مردم به دست گرفتند و حالا مسدود کردن مسیر خلع ید آنان از قدرت با رأی مردم، جفا به آینده سیاسی کشور است.

به واقع برای من محرز بود که معین و مشارکت در انتخابات نهم سرنوشتی جز شکست نخواهند داشت ( هر چند در ادامه خواهم گفت که چند روز آخر تا حدی در این قطعیت خلل راه یافته بود ) لذا رد صلاحیت را گریزگاه مناسبی جهت فرار آنان از شکست می دانستم و این برایم خیلی زور داشت. به همین دلیل زمانی که خبر نامه آقا به شورای نگهبان را شنیدم، انگار انتخابات با نتیجه دلخواه به پایان رسیده باشد خوشحال شدم. رفقا تعریف می کردند که آن شب حدود صد نفر در کوی برای حمایت از معین تجمع کرده بودند که خبر تأیید صلاحیت او رسید. جالب اینکه بلافاصله شعار ها به سمت تعابیر و شعار های رکیک (!) درباره معین تغییر کرد!!

فردای آنروز به رسم آن سالها روز سوم خرداد سخنرانی دکتر حسن عباسی در دانشکده فنی را داشتیم. عنوان برنامه بود : « کالبد شکافی یک جسد : توسعه 16 ساله »(!). دکتر عباسی بی مجامله سر وقت کارگزاران توسعه اقتصادی و سیاسی رفت و البته یک پرونده به پرونده های قضایی اش افزوده شد. در حاشیه همین جلسه بیانیه مرکز در سپاسگزاری از « حکم حکومتی » رهبر معظم انقلاب را توزیع کردیم.

***

روز نهم خرداد برنامه تبلیغاتی احمدی نژاد در دانشگاه تهران بود. به نظرم رسید که شاید این یکی از آخرین فرصت هایی باشد که بتوانم حرفم را به او بزنم. به همین دلیل قبل از شروع برنامه در تالار شهید چمران فنی حاضر شدم و در ردیف های جلو به همراه محمد و محمد رضا مستقر شدیم. پیگیری من از مسئولان برنامه راجع به امکان سؤال شفاهی با پاسخ هایی متناقض همراه می شد. کم کم فهمیدم که راهی جز یاغیگری وجود ندارد.

جمعیت فوق العاده زیادی آمده بود و فکر می کنم برای اولین بار این ایده به ذهن برگزار کنندگان رسید که بخشی از جماعت را روی سن تالار چمران اسکان دهند. سخنرانی تمام و پاسخ به سؤالات آغاز شد. ولی سؤالهایی که از تریبون طرح می شد همان هایی بود که به صورت روتین در جلسات دکتر احمدی نژاد طرح می شدند تا او ادامه حرفهایش را بزند: شما چقدر جوان ها را دوست دارید؟! به نظر شما کاخ نشینی بهتر است یا ساده زیستی؟! ( لازم به ذکر است که پرسش های طرح شده عیناً اینها نبود. حال شما بیست سی درصد شوری اغراق و مزه پرانی راوی را ازش کم کنید تا واقع ماجرا دستتان بیاید! ) بالاخره با کمک محمد رضا جلسه را از دست برگزار کنندگان قاپیدیم. از میان جمعیت بلند شدم که سؤال شفاهی !! دکتر راه داد که بپرسم : « شما در مشهد گفته اید در انتخابات برای ما نفعی وجود ندارد که بخواهیم به نفع کسی کنار برویم. حال اگر این بی توجهی شما به نفع، در عمل به نفع کسانی تمام شود که دست بر قضا منافع عظیم دهها میلیاردی در انتخابات دارند، تکلیف چیست؟ » منتظر بودم از میان جمعیت که اغلب طرفدار دو آتشه دکتر بودند سر و صدایی یا پرخاشی بشود ولی همه ساکت منتظر پاسخ بودند. دکتر احمدی نژاد از آن لبخند های معروف زد و گفت ( قریب به این مضمون ) : « سؤال اصلی رو که پرسیدی! ». بعد به سراغ انتقاد از فضای انتخابات و بی اخلاقی های رایج در آن رفت و با رمز و اشاره به اختلافات خود با شورای هماهنگی اشاره کرد. به رخ دوستان سابقش کشید که « با خوش خیالی می گفتند آن آقا ( یعنی هاشمی ) نمی آید . همان موقع هم ما می گفتیم آن آقا می آید! ». و بعد یک پیش بینی دیگر از این سنخ کرد: « طی ده پانزده روز آینده تحولاتی رخ خواهد داد، که فضا کاملاً شفاف خواهد شد و همه خواهند فهمید که تصمیم درست کدام است.»

***

از اواسط خرداد برنامه های تبلیغاتی کاندیدا ها شروع شد و درجه حرارت انتخاباتی جامعه به نقطه اوج رسید. به نظرم این مرحله به گونه ای اساسی به سقوط قالیباف و صعود تدریجی احمدی نژاد انجامید. قالیباف به رغم مشاوران رنگارنگ محتوایی و تبلیغاتی اش، از ضعف مفرط بیانی رنج می برد و این دقیقاً نقطه قوت احمدی نژاد بود که چون حرفهایی که می زد حرفهای خودش بود بیشتر به دل می نشست. ماجرای فیلم تبلیغاتی دکتر و سادگی شکلی و محتوایی اش دقیقاً همین کارکرد را داشت. یادم هست که فیلم تبلیغی اول او که حدود یک هفته قبل از انتخابات پخش شد در خانه ما همه را پای تلویزیون میخکوب کرد. البته فیلم اول هاشمی ( ماجرای همان دختری که ناراحت بود چرا شب ها که دیر می رود خانه ازش سؤال می کنند که کجا بوده و با این حرف اشک استوانه انقلاب را در آورد! ) و البته فیلم های تبلیغاتی مهر علیزاده هم در منزل ما طرفداران پر و پا قرصی داشت. در گفتگو با دوستان فهمیدم که این موضوع به منزل ما محدود نمی شود.

***

سه چهار روز مانده به برگزاری انتخابات، به طور همزمان در چند دانشکده انتخابات نمادین برگزار کردیم که در اغلب دانشکده ها احمدی نژاد اول و معین دوم شده بود. در دانشکده علوم اجتماعی صرفاً جای معین و احمدی نژاد عوض شده بود. ( جالب اینکه در نتایج انتخابات واقعی هم، در صندوق آرای کوی معین اول و احمدی نژاد دوم شده بودند ). حسن رحمانی (از بچه های آن موقع انجمن اسلامی دانشکده) می گفت: « فقط همین دو تا حرف دلشونو می زنند. بقیه ادا در میارن ... » بهش جواب می دادم : « وسط دعوا نرخ تعیین نکن! » ولی پر بیراه نمی گفت.

همان روز یا فردایش میتینگ معین در دانشکده تربیت بدنی بود. با محسن و یکی دو نفر از بچه ها سر و گوشی آب دادیم. 7-8 هزار نفر جمعیت آمده بود. آن موقعی که ما رسیدیم محسن کدیور داشت صحبت می کرد و از حرفهایش این را یادم است که در دوران خاتمی اصلاحات به معنی اصلاح در چارچوب قانون اساسی بود و در دوران معین به معنی اصلاح در قانون اساسی خواهد بود! مشارکتی ها که به نظر می رسید با حمایت فسیل های ملی- مذهبی اعتماد به نفس عجیبی پیدا کرده اند، در زدن « حرف دل » شان مثل کدیور بی پروا شده بودند! آنجا برای اولین بار خطر رأی آوردن معین را احساس کردم و در میان سوت و کف حضّار و عربده های شکوری راد (که مثل شومن ها پشت میکروفون می گفت: میم . میم! تا جماعت جواب بدهند: مصطفی معین!! ) بیش از پیش از دست احمدی نژاد و لاریجانی شاکی شدم که چرا برای مصلحت بزرگتر کنار نمی روند. البته یادم هست ک در همان چند روز آخر سه چهار بار خبر کناره گیری لاریجانی آمد ولی قبل از آنکه شادی مان کمی ته نشین شود، تکذیب شد!

منبع: وبلاگ سجاد صفارهرندی( خصوصی نیست)

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار