گوناگون

بیماری سیاسی محمدرضا پهلوی

پارسینه: شاه به همراه فرح دیبا و آجودان خود سرهنگ جهانبانی و خانم دکتر پرنیو، پزشک خصوصی‌اش و با مستخدم شخصی ایرانی‌اش، پا به پاناما گذاشت. روبرتو آرمائو، مامور مورد اعتماد راکفلر، نیز او را همراهی می‌کرد. باید تصمیمات مهم را او می‌گرفت و در ضمن به امور مالی نیز رسیدگی می‌کرد. به همه دستور داده بودند وی را پادشاهی به حساب بیاورند که همچنان سلطنت می‌کند. یکی از آن‌ها به خود من گفت:«ما از اوامر او صرفا به خاطر دلسوزی اطاعت می‌کردیم.»

پیرسالینجر، خبرنگار بسیار فهمیده‌ی آمریکایی که زمانی سخنگوی مطبوعاتی جان کندی بود، ظاهرا در یک برنامه‌ی تلویزیونی گفته است بنابر تحقیقات نهایی، دیوید راکفلر و هنری کسینجر باعث گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران شده‌اند. مسئولیت به گردن آن‌هاست، چون آن‌ها بودند که به محمدرضا پهلوی اجازه دادند برای عمل جراحی پا به آمریکا بگذارند؛ عملی که به نحوی می‌شد در مکزیک هم انجامش داد.

این گفته‌ها بیماری وحشتناک شاه را بار دیگر بر سر زبان‌ها انداخت. مرموز بودن آن بیماری مسئله‌ای است که کشف رمزش چندان آسان نیست. گویی بیش‌تر یک بیماری سیاسی بوده است تا واقعا بیماری‌ای جسمانی. در واقع سپتامبر 1979، پزشکان مکزیکی که شاه زیر نظرشان در حال معالجه بود حاضر و آماده بودند تا جراحی‌اش کنند. او نیز پذیرفته بود. شاه در پناهگاه بهاری خود در شهر کوئرناواکا(قصری عظیم که شش میلیون دلار می‌ارزید و به خوبی بین مشتی بلبل و درختان گل کاغذی پنهان شده بود) در اواخر ماه اوت شروع می‌کند به تب کردن. تب‌هایی بسیار عجیب و مداوم چون تب مالاریا. پس از معاینات بسیار دقیق، پزشکان مکزیکی به این نتیجه می‌رسند که تب، تب خاص مالاریاست؛ مرضی که در ایران بسیار شایع است و خود شاه هم عقیده داشت در سربازی آن را گرفته و اکنون بار دیگر عود کرده است. بلافاصله دکتر ژرژ فلاندرین را خبر کردند، پزشکی که برای اولین بار در بیمارستان سان لویی پاریس در سال 1973 بیماری شاه را تشخیص داده بود. در ضمن خود شاه از دیوید راکفلر، دوست بانکدارش تقاضا کرد یک پزشک متخصص آمریکایی نزدش بفرستد.

همان طور که روزنامه‌نگاری به نام مارک بلوم در مجله علم و دانش نوشته است، راکفلر دکتر بنژامین کین را روانه‌ی کوئرناکاوا می‌کند این پزشک رئیس بخش امراض مناطق حاره در بیمارستان نیویورک بوده و در ضمن در دانشکده انگل شناسی کورنل هم تدریس می‌کرد. از همان دیدار اولیه دکتر کین به این نتیجه رسید که پزشکان مکزیکی مالاریا را با مرض دیگری اشتباه گرفته‌اند. در آزمایش خون اثری از بلورهای رنگی دیده می‌شد. می‌بایستی هرچه زودتر کیسه‌ی صفرا را برمی‌داشتند تا زردآب به روده‌ها سرایت نکند. ولی دکتر خاطرنشان کرده بود آن عمل را فقط می‌شود در بیمارستان نیویورک انجام داد. به همین دلیل هم بود که راکفلر و کسینجر تقاضا کردند برای ورود شاه به آمریکا ویزا صادر شود.

خود شاه ظاهرا برنامه‌های دیگری در سر داشت. بنابراین تقاضای خود او قرار شده بود دکتر فلاندرین میانجیگری کند و او را در مکزیکوسیتی عمل کنند. هم خود شاه و هم آن پزشک به پزشکان مکزیکی اعتماد کامل داشتند و بیمارستان هم بسیار مجهز بود. از جانبی هم دکتر ایون داستین، معاون وزیر خارجه در مسائل طبی قبل از صدور ویزای شاه، با پزشکان دیگری هم مشورت کرده بود. راکفلر با مطلع شدن از این قضیه یکراست به واشنگتن به دیدن سایروس وانس، وزیرخارجه، که دوست صمیمی‌اش بود رفت. کسی که قبلا مدیر سازمان‌های راکفلر بود. بدون دخالت کسان دیگرموفق شد. برای شاه ویزا بگیرد. شاه در 22اکتبر سال 1979 به محض ورود به آمریکا یکراست به بیمارستان نیویورک و اتاق عمل رفت. دوهفته بعد از آن گروهی از دانشجویان ایرانی به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و پنجاه و دو نفر از کارمندان را گروگان گرفتند. دلیل آن هم این بود که دولت آمریکا به شاه اجازه داده بود وارد آمریکا بشود. گروگان‌‌ها خیلی بیش‌تر از آنچه عمر شاه باقی مانده بود، گروگان ماندند. تمام این مسائل باعث شده بود آن روزنامه‌نگار، پیر سالینجر، در تلویزیون چیزی را بگوید که گفته بود. ولی معمای سیاسی بیماری شاه چند بخش مرموز دیگر هم همراه داشت و شخصیت اول آن هم بسیار عیان بود: دکتر کین که از طرف راکفلر به ملاقات شاه رفته بود. شاید راز قسمت پاناما از همه غامض تر باشد. شاه در پانزدهم دسامبر 1979 پا به پاناما گذاشت چون کارتر، رییس جمهور آمریکا، از ژنرال عمرتوریخوس تقاضا کرده بود برای چند هفته شاه را در آنجا نگه دارند تا بلکه بدان نحو بتوانند برای آزادی گروگان‌ها تلاش کنند. شاه به همراه فرح دیبا و آجودان خود سرهنگ جهانبانی و خانم دکتر پرنیو، پزشک خصوصی‌اش و با مستخدم شخصی ایرانی‌اش، پا به پاناما گذاشت. روبرتو آرمائو، مامور مورد اعتماد راکفلر، نیز او را همراهی می‌کرد. باید تصمیمات مهم را او می‌گرفت و در ضمن به امور مالی نیز رسیدگی می‌کرد. شاه علاوه بر دو سگ افغانی، هفت صندوق بسیار بزرگ محتوی مدارکی سری همراه داشت. در همان اولین معاینه و آزمایشات دکترهای پانامایی واضح شد که باید هرچه زودتر عمل جراحی را انجام بدهند و کیسه‌ی صفرا را بردارند؛ عملی که در نیویورک صورت نگرفته بود چون حال بیمار برای عمل جراحی مساعد نبود.

به هر حال پس از دو ماه معالجه و تقویت شدید، دوازده کیلو به وزن او اضافه شده بود. سلامتی او تثبیت شده بود ودکترهای پاناما برای عمل جراحی فرصت را بسیار مناسب می‌دانستند. دکتر فلاندرین که او هم از فرانسه مراجعت کرده بود با این امر موافق بود. بعدها دکتر کارلوس گارسیا آگیلرا، یکی از پزشکان شاه به من گفت چنان عملی چندان مشکل نیست و به آسانی می‌توان در هر بیمارستانی در پاناما انجامش داد. با تمام این احوال بسیار محتاطانه قدم برمی‌داشتند. مثلا می‌خواستند دستگاهی را که ساخت آی.بی.ام بود و از روی طرح پزشکان بیمارستان هوستون درست شده بود، به پاناما بیاورند؛ دستگاهی که عناصر خون را از هم جدا می‌کرد تا انتقال خون آسان‌تر شود. وقتی دکتر کین از این اقدامات مطلع شد، به وزارت خارجه و قسمت پزشکی کانال پاناما رجوع کرد تا تقاضا کند آن دستگاه را به پاناما نفرستند. پس از آن هم تقاضا کرد دکتر مایکل دِ بیکی، رییس بخش امراض قلبی در بیمارستان هوستون، که یکی از مهم‌ترین جراح‌های جهان به شمار می‌رفت در آن عمل شرکت کند. این مسئله در روز هفتم ماه مارس 1980 پیش آمده بود. به هر حال خود دکتر دِ بیکی در مصاحبه‌ای با یکی از خبرنگاران کشور خود گفته بود دکتر کین از همان روز چهارم ماه مارس با او تماس گرفته بود تا شاه را عمل کند. یعنی سه روز قبل از مشورت با پزشکان اهل پاناما.

روز جمعه چهاردهم مارس، شاه به بیمارستان پایتیا در شهر پاناما پا گذاشت تا آماده‌ی عمل جراحی بشود. گروه پزشکان محلی آماده بودند. همان روز بعد از ظهر هم با یک پرواز خصوصی گروه پزشکان آمریکایی نیز وارد شدند. طبعا با دکتر دِ بیکی و دستیارهای او. با این حال آن دو گروه به جای آن که در فکر عمل جراحی باشند جر و بحثی آغاز نمودند که به هیچ وجه به مسائل پزشکی ربطی نداشت. به نظر پزشکان پانامایی چنان می‌رسید که پزشکان آمریکایی قصد دارند. به هر نحوی شده از عمل جراحی جلوگیری کنند تا شاه را مجبور کنند به آمریکا بازگردد. در واقع هم موفق شدند تا از عمل جراحی جلوگیری کنند. در بازگشت به ویلای جزیره‌یکنتادورا(ویلایی خاص مناطق حاره روی تپه‌ای مشرف به اقیانوس آرام) ظاهرا شاه دیگر اختیار سرنوشت خود را در دست نداشت. همسر او در اتاق خوابی در طبقه‌ی همکف خوابید و خودش در اتاق خواب طبقه‌ی بالا، همراه هفت صندوق بزرگ. او طی آخرین روزهای عمر فقط یک کتاب خوانده بود: «سقوط تخت طاووس» اثر ویلیام فروبس. که در واقع زندگینامه‌ی شاه بود.

تنها کسانی که به دیدن او می‌آمدند فقط همان پزشکان خصوصی‌ای بودند. به همه دستور داده بودند وی را پادشاهی به حساب بیاورند که همچنان سلطنت می‌کند. یکی از آن‌ها به خود من گفت:«ما از اوامر او صرفا به خاطر دلسوزی اطاعت می‌کردیم.» در روز 23 مارس، شاه برخلاف میل کارتر، و ظاهرا با موافقت راکفلر، با هواپیمایی خصوصی به مصر فرار کرد. کسانی که مسئول امور مادی شاه بودند، کرایه ویلا را نپرداختند، همان طور که حق‌الزحمه‌ی پزشکان را ندادند و طبعا اجرت نگهبانانی را که محافظت از جان او را برعهده داشتند. هشت روز پس از آن، عاقبت دکتر مایکل دِ بیکی، در مصر آن عمل جراحی را انجام داد و کیسه‌ی صفرای شاه را از میان برداشت.

منبع: یادداشت‌های پنج ساله گابریل گارسیا مارکز/ترجمه: بهمن فرزانه/ چهارم فوریه1981

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار