گوناگون

پرواز ابدی عقاب

پرواز ابدی عقاب

پارسینه: ورزشگاه آزادی. مردمی که برای آخرین وداع با اسطوره فوتبال ایران آمده اند. صدای غمگین مهران مدیری روی تصاویر در حال خواندن نقاط عطف زندگی ناصر حجازی.

گزارش - تحریریه پارسینه | ورزشگاه آزادی. مردمی که برای آخرین وداع با اسطوره فوتبال ایران آمده اند. صدای غمگین مهران مدیری روی تصاویر در حال خواندن نقاط عطف زندگی ناصر حجازی.

این همه در همراهی با موسیقی حماسی محمد خرمی نژاد در مستندی درباره مردی که در مقابل ناملایمات سر خم نکرد و ایستاد و اسطوره شد. من ناصر حجازی هستم مستند جنجالی نیما طباطبایی با فیلمنامه ای از خسرو نقیبی تنها گزارشی ساده از زندگی یکی از بهترین های فوتبال ایران نیست. فیلم مخاطب را به تمامی با خود همراه میکند. گویی در دادگاهی به تماشای یک دفاعیه پرشور نشسته ایم درباره مردی که دیگر میان ما نیست. فیلم میخواهد این فقدان را به ما یادآوری کند. بگوید چه چیزی را از دست داده ایم و اینکه قرار است در ۱۶۵ دقیقه ای که در پی آن خواهد آمد شاهد چه چیزی باشیم.

قسمت دوم این گزارش، روایت بخش پایانی زندگی ناصر حجازی و سختی‌های زندگی او است:

بغضی پنهان نیز در این بخش روایت است. خاصه در روایت دربدری حجازی برای یافتن تیم در هند و بنگلادش. هر آن حس میکنی این بغض میخواهد بترکد و همواره خودداری مردانه ای هست تا خم به ابرو نیاورد و مردانه تاب بیاورد. انتخاب پرستویی برای این بخش از روایت، دقیقا برای برجسته کردن چنین خصائلی است.

ما حجازی کاملا متفاوتی میبینیم. حجازی سرد و گرم روزگار چشیده که هر چیزی نمیتواند او را عصبانی کند. حتی رنجش حجازی از بی مهری ها نیز در بازی پرستویی پوشیده می ماند. حجازی در شکل و حالت صدای پرستویی جهان پهلوانی تمام عیار است. مردی متفاوت از زمانه اش. مردی میراث دار سنن و خصائل عیاری و پهلوانی قدیم. شمایلی که در پایان روایت به همه آنچه میخواسته رسیده و حالا وقت آنست که کلید دار گنجی باشد که به او سپرده اند.

در آخرین بخش این قسمت روایت پرستویی میشنویم. با پیشنهاد فتح الله زاده به تهران اومدم ( بعد چند سال مربی گری تیم هایی چون شهرداری کرمان، تجارت، سپاهان، ماشین سازی تبریز). تیمی رو تحویل گرفتم که به قول فتحعلی زاده همه اش در صندوق عقب یک پیکان بود.. با استقلال یه قهرمانی و یه نایب قهرمانی تولیگ بدست آوردم و نایب قهرمان آسیا شدم.



۳ .روزهای نحس

بخش چهارم روایت مسعود رایگان را دارد. در فاصله سال های ۱۳۷۵-۱۳۸۶.

نام این بخش از استقلال تا استقلال است. عنوان این بخش کنایی است. اشاره به رنگ عوض کردن آدم های تیم دارد. عنوان توطئه برایش مناسب تر بود. حجازی در قد و قامت شاهزاد نیک نفسی است که بر ضدش دسیسه میکنند. به هر جای این روایت با صدای مسعود رایگان سرک میکشیم بوی خیانت به مشام میرسد. در این فصل نمیتوان به کسی اعتماد کرد. شخصیت ها رویه واقعی خود را پنهان کرده اند. فریب و حیله برای کسب قدرت بیداد میکند. حجازی با صدای مسعود رایگان در این دنیای خدعه فقط سکوت میکند.

روزهای نحس این فصل فیلم از زندگی حجازی کم ندارد. میشنویم: اردیبهشت حس ۱۳۷۸.

از گلدان فدراسیون مصطفوی نام مایلی کهن درآمد( برای سرمربی گری تیم ملی). در بازی فینال با تیم جوتیلو اواتا ژاپنی، استقلال دو بر هیچ نتیچه را در کمال ناباوری در استادیوم آزادی واگذار میکند. حمله های مداوم به تیم گمنام ژاپنی ناکام می ماند. به روایت مسعود رایگان، تامالی اوگامی (دروازه بان ژاپنی) تو را به یاد روزهای خوب خودت خواهد انداخت.. او خود کابوس است. کابوس 11 اردیبهشت.

بعدتر بازی جنجالی و پر حرف و حدیث استقلال و سایپا در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۷۸ را شاهدیم. استقلال سه بر یک جلو است. نیمه اول اصغر حاجیلو را میگویی لب خط برود به جواد زرینچه بگوید برگردد عقب و در دفاع آخر بازی کند.زرینچه سرباز میزند. نتیجه این نافرمانی ها فروپاشی بدنه تیم ست. حجازی میکوشد تیم را سرپا نگه دارد اما ضربه کاری تر وقتی وارد میشود که ظاهرا بعضی از اعضای تیم خیانت میکنند و خودخواسته بازی سه بر یک برده را چهار بر سه واگذار میکنند. این همه ظاهرا برای آنکه حجازی را وادار به کناره گیری از مربی گری استقلال کنند.

حجازی این بخش از روایت، در هزار تویی تار عنکبوت وار از خدعه گرفتار شده. هزارتویی که هر چه قدر دست و پا بزنی بیشتر گرفتار میشوی. سایپا در چنین شرایطی چهار گل میزند. بازی سه بر یک برده با مربی گری کارکشته ای چون ناصر حجازی به شکستی عجیب بدل میشود. در این میان ظرایف بازی چون فوتبال دیگر ارزشی ندارد. اختلافات و دست‌های پشت پرده است که تعیین کننده است.

حجازی از تیم میرود. شاهزاده زخم خورده دژ اش را به ناچار ترک میکند. بعد رفتن حجازی استقلال دیگر نتیجه نمیگیرد. نه با قلعه نویی نه با دستیارش مرفاوی. فرآیند سقوط آغاز میشود. قهرمان داستان از همان پاشنه آشیلی زخم خورده که همه قهرمانان تراژدی از آن ضربه خورده اند. پاشنه آشیل حجازی صداقت و یک رنگی با آدم های دور و برش است. همین او را بر زمین یزند. نقطه تلخ این نمایش فریب که حجازی در آن گرفتار شده آنست که اسطوره واقعیت تلخ دنیای خود را نمیتواند بپذیرد. اینکه فریب و خدعه حاکمیتی این چنین قدرتمند دارد.

۴- پرواز عقاب

بخش آخر بوی مرگ میدهد. راوی اش مهران مدیری است. نامش پروازعقاب. بین سال های ۱۳۸۷ -۱۳۹۰. اولین جملات راوی به مانند شوک است. گفته بودند سه ماه بیشتر زنده نخواهی اند اما یکسال ونیم ماندی و جنگیدی.این بخش ناامیدی محض است. گویی در دوزخ دانته به سر میبریم. کابوس را به عینه تجربه میکنیم؛ کابوس سرطان که در بدن قهرمان لانه کرده و از درون او را میخورد. حالا شکل و شمایل قهرمان هم عوض میشود. موهایش ریخته، چهره اش شکسته و زار و نزار شده ، صدایش به سختی شنیده میشود.

قهرمان این بار بر سر زندگی اش است که مبارزه میکند. جدالی که میدانیم نتیجه نخواهد داد. بیماری قوی تر از آنست که او بتواند در برابر آن تاب بیاورد. واضح استا سازندگا ن خواسته اند بخش جداگانه ای را به بیماری حجازی و مرگش اختصاص دهند. قرار بوده این بخش سوگنامه ای باشد، گونه ای همپایی با آخرین روزهای زندگی یک اسطوره.



در صدای مدیری به عنوان راوی ،روزنه ای از امید نیست. گویی سراپا رخت سیاه پوشیده و به نظاره مرگ نشسته ایم. کلمات و جملات کشیده و مطول بیان میشوند. گویی در حال شنیدن خبر مصیبتی هستیم. راوی گویی در مجلسی رسمی در حال خوانش گزارشی تلخ و دردناک است. صدای مهران مدیری طنین مارش عزا را تداعی میکند. همه چیز بوی مرگ میدهد. استفاده از استعاره کلاغ نیز در پایان این بخش تداعی کننده چنین حال و هوایی است. در نقل قولی از حجازی این جمله را میبینیم: غم قفس به کنار آنچه عقاب را پیر میکند پرواز زاغ های بی سر و پا است.

فیلم یک موخره هم دارد. این بخش تک گویی ناصر حجازی اوایل دهه 50 شمسی است در قالب نوشته ای حدیث نفس گونه که در یکی از مجلات ورزشی آن روزها چاپ شده بود. راوی این بخش رویا تیموریان است. کار او سخت تر هم ازدیگر راویان است. امکان انتقال حس و فضایی از شخصیت حجازی نیست. رویا تیموریان باید متنی را فقط روخوانی کند. وظیف او رساندن صحیح و بی خدشه وصیت اوست به نسل آینده؛ نسلی که در آخرین نماهای فیلم در قالب پسرک نوجوانی تجلی میابد که در زمین بازی تی شرت ناصر حجازی را پوشیده و غمگین به دوربین خیره شده؛ دوربینی که لحظاتی پیش در نمایی سوبژکتیو ورودش را به زمین شاهد بودیم و گوی قرار است ناصر حجازی را پشت آن تداعی کند. ناصر حجازی ای که چون عقاب از شهر کلاغ ها پرید و با پریدن اش گویی چیزی را با خود برد که سخت این پایین روی زمین یافت میشود. چیزی از جنس صداقت و مردانگی. مستند من ناصر حجازی هستم سوگواره ای است از تمامی آنچه زمانی اسطوره فوتبال ایران را شکل میداد. مستندی پر قدرت و دیدنی که حتی اگر علاقه مند فوتبال نباشید میانه دیدن اش چشم از روی پرده بر نخواهید گرفت.


نویسنده: شهرام اشرف ابیانه - کارشناس شورای فیلم‌نامه بنیاد سینمایی فارابی - فیلم‌نامه نویس

ارسال نظر

  • محمد

    مستند فوق العاده قشنگی بود

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار