گوناگون

بيانات رهبر معظم انقلاب در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه تهران‏/۱۳۷۷

پارسینه: من نمى‏دانم چه كسى اين حق را گرفته است! هر كس گرفته، به من معرفيش كنيد، تا من بروم حقّتان را از او بگيرم و به شما بدهم! حقيقت اين است كه شما جوانان، دوره قبل از انقلاب را در اين كشور نديده‏ايد و بسيارى از كشورهاى دنيا را هم نديده‏ايد. امروز خوشبختانه در ايران، آزادى فكر كردن و فكر را بيان كردن، در دنيا كم‏نظير است.

بسم‏اللَّه‏الرحمن‏الرحيم‏

نكته‏اى را كه به نظرتان مى‏رسد، بنويسيد؛ من هم چيزهايى كه به نظرم لازم برسد، بعداً خواهم گفت. ليكن دوست دارم كه دانشجويان عزيز سؤال كنند، من هم پاسخ بدهم. يقيناً بعضى از آنچه كه گفته خواهد شد، مفيد است؛ اگر نگوييم همه‏اش مفيد است. وقت من هم گرفته نمى‏شود. من امروز وقتم براى همين كار است. همه كارهاى ديگرِ امروز تا بعدازظهر را كنار گذاشته‏ام، براى اين‏كه اين‏جا با شما باشم. البته توجّه كنيد كه اين سؤالها زياد خواهد شد. قاعدتاً مرتب سؤال مى‏آيد و من شايد بخشى از اين سؤالها را بتوانم جواب بدهم؛ يعنى وقت اين‏قدر نخواهد بود كه همه سؤالها را جواب بدهم. فكر مى‏كنم بهتر اين باشد كه سؤالها را ببرم و دوستان دسته‏بندى كنند، بلكه بشود بعداً پاسخ داده شود و به شما برگردد. البته قول قطعى نمى‏دهم؛ سعى مى‏كنم كه اين كار را بكنم. اگر بشود، خيلى خوب خواهد بود.

بعضى افراد با ايراد شبهه‏هايى نظير نظامى بودن، نسبت به حضور بسيج يا بسيج دانشجويى در دانشگاههااشكال كرده‏اند و محدوديتهايى را اعمال مى‏كنند. نظر جناب‏عالى چيست؟

بسيج لزوماً يك سازمان نظامى نيست؛ يعنى حتماً سازمان نظامى نيست. بسيج، يعنى مردم. من هم ممكن است عضو بسيج باشم؛ اما نظامى نيستم. در دانشگاه، در كارخانجات، در حوزه‏هاى علميه، در ادارات، همه جا بسيجى هست. بسيج، يك سازمان نظامى نيست. دانشجويان هم بسيجى بودنشان هيچ اشكالى ندارد؛ بلكه بلاشك يك ارزش است. همه هم بسيجى باشند عيبى ندارد.

على‏رغم اين‏كه تمامى اعضاى بسيج، دانشجو هستند و با اختيار و علاقه در بسيج ثبت‏نام كرده‏اند، اما مسؤولان دانشگاهها نسبت به اين گروه سختگيرى مى‏كنند.

نه، من فكر نمى‏كنم كه مناسب باشد نسبت به بسيج سختگيرى شود. البته من حالا چند و چون اين قضيه را نمى‏دانم؛ بايد بعداً از رئيس محترم دانشگاه سؤال كنم، ببينم چنين چيزى اصلاً هست يا نه. در اين مملكت كسى با بسيج بد نيست. بسيج آن‏قدر به اين كشور خدمت كرده كه كسى نمى‏تواند در مفيد بودن آن - بلكه ضرورت آن - ترديد كند. بسيج، يادگار امام است.

در زمينه‏ى فضاى مسموم مطبوعات كشور، نظر خويش را بفرماييد.

بالاخره مطبوعات، مطبوعاتند ديگر! يكى خوب است، يكى خوبتر است؛ يكى بد است، يك بدتر است؛ هر كدامى براى خودشان امّتى دارند. به نظر من، راه برخورد با مطبوعات بد، توسعه مطبوعات خوب است. اگر زمينه مطبوعاتى در كشور، به شكل مفيد و مناسب پُر شود، مطبوعات بد - آن چيزى كه شما اسمش را بد مى‏گذاريد كه حالا نمى‏دانم ملاك بدى هم چيست؛ آن هم خودش يك بحث است - خيلى ميدان پيدا نخواهند كرد.

بعد از انتخابات رياست جمهورى و حماسه حضور مردم در پاى صندوقهاى رأى، بعضى از اشخاص و مسؤولان، با تعابير مختلف، شكاف ايجاد مى‏كنند و از رئيس جمهور محبوب و محترم، در جهت منافع خود استفاده مى‏كنند.

رئيس جمهور كسى نيست كه بشود از او سوء استفاده كرد. رئيس جمهور، شخصيتى برجسته، فاضل و آگاه است. ايشان خط درستى را انتخاب كرده و در همان خط هم حركت مى‏كند. ممكن است يك نفر هم براى خودش حرفى بزند، اما فكر نمى‏كنم كسى بتواند از رئيس جمهور سوء استفاده كند؛ ان‏شاءاللَّه.

بزرگترين مشكل دانشگاههاى ما، جوّ جمود و تحجّر در حوزه علم و فرهنگ ناب اسلامى است. به نظر شما اين جوّ جمود را چگونه مى‏توان از بين برد؟

مطلب بسيار مهم و قابل توجّهى است. البته من در اين‏كه اين بزرگترين مشكل ما باشد، ترديد دارم؛ اما بلاشك جمود و تحجّر هرجا باشد، يك مشكل است و راه از بين بردنش هم اين است كه شما - كه دانشجويان - هرچه مى‏توانيد به كيفيّت فكرى خودتان در زمينه دانش و معرفت بيفزاييد. هر يك نفر از شما، وقتى كه اهل دانش، فرهنگ، فرزانگى، روشنفكرى و فرهيختگى است، مى‏تواند اين مفاهيم را در عمل گسترش دهد؛ يعنى درست نقطه مقابل جوّ جمود و تحجّر. اگر بخواهيم با جمود بجنگيم، جنگ با جمود اين‏گونه است؛ يعنى جنگ فرهنگى است. جنگ با جمود، جنگ شمشيرى نيست؛ چون از مقوله فرهنگ است. تحجّر و جمود هم نوعى فرهنگ است؛ منتها فرهنگ بسته! بايستى با روشهاى فرهنگى با آن مقابله كرد. به نظر من، دانشجويان مى‏توانند در اين زمينه مؤثّر باشند.

اگر امكان داشته باشد، مشكلات خانواده‏هاى شاهد - مخصوصاً دانشجويان شاهد - مورد گفتگو و بررسى قرار گيرد. اميدواريم با اين درخواست ما موافقت شود.

من نمى‏دانم آيا پيشنهاد مى‏شود كه بنده با دانشجويان شاهد صحبت كنم، يا يك نفر را معيّن كنم صحبت كند؟ عيبى ندارد، اين مشكل را بررسى مى‏كنيم. گرچه ما با ساز و برگ دفترى به اين‏جا نيامده‏ايم، اما يكى از شما آقايان اين را يادداشت كنيد، تا بعد من به دفتر بدهم كه دنبال كنند. اين كاغذ را هم كنار بگذاريد، تا بعد رسيدگى بشود.

چگونه مى‏توان از خطّ فكرىِ ناب ولايت در مسائل روزمرّه و جارى به صورت واضح مطّلع شد تا افراد نتوانند نظرات حضرتعالى را مثلاً خلاف وانمود كنند؟

من آنچه كه در سخنرانيها بيان مى‏كنم، لبّ نظراتم است. اساسيترين نظراتم همانهايى است كه شما در سخنرانيها از من مى‏شنويد. هيچ نظرى درباره مسائل جارى كشور و مسائل اسلام و مسلمين و مسائل اجتماعى وجود ندارد كه من آن را درِگوشى به كسى بگويم و نشود آن را در علن گفت. نظرات من، نظراتى شفّاف و روشن است كه در خطبه نماز جمعه و در سخنرانى با گروههاى مختلف، شما اينها را مى‏شنويد.

مگر در قرآن عزيز ما نيامده است كه انسان آزاد آفريده شده و بزرگترين آزادى، آزادى خواندن و نوشتن است؟ پس چرا در جمهورى اسلامى، اين حق را از ما گرفته‏اند؟

من نمى‏دانم چه كسى اين حق را گرفته است! هر كس گرفته، به من معرفيش كنيد، تا من بروم حقّتان را از او بگيرم و به شما بدهم! حقيقت اين است كه شما جوانان، دوره قبل از انقلاب را در اين كشور نديده‏ايد و بسيارى از كشورهاى دنيا را هم نديده‏ايد. امروز خوشبختانه در ايران، آزادى فكر كردن و فكر را بيان كردن، در دنيا كم‏نظير است. البته من نمى‏خواهم بگويم كه اسلام اين آزادى را بدون قيد و شرط داده است؛ نه، اين‏طور نيست. محدوديتهايى در همين زمينه وجود دارد كه در قوانين ما هم آن محدوديتها پيش‏بينى شده است؛ كه شايد آنچه محصول همه اينهاست، با همان معارف قرآنى كه شما ذكر كرديد، منطبق است. اما آنچه كه امروز محصول همه اينهاست، آزادى است و خوشبختانه وجود دارد؛ خيلى هم خوب است. اين وضعى هم كه الان شما مى‏بينيد من و شما اين‏جا نشسته‏ايم و شما مى‏گوييد و من حرف شما را مى‏خوانم، اين هم جزو چيزهاى كم‏نظير در دنياست. من از اين‏كه وضع در كشور ما، از جهات انسانى و احترام به شخصيت و هويّت انسانى، آن‏چنان خوب باشد كه توقّعات بالاترى را بيافريند، خوشحال مى‏شوم، مانعى هم ندارد؛ اما بدانيد كه اگر شما به جاهاى ديگر - كشورهاى مشابه ما، با سوابقى كه شبيه هم داشته باشيم - برويد و در زمينه مسائل مربوط به آزادى نگاه كنيد، خواهيد ديد كه از اين جهت، خوشبختانه هيچ‏جا نظير ايران نيست.

در مورد ازدواج جوانان دانشجو چه فكرى كرده‏ايد؟

البته اين سؤال مهمّى است. من به هيچ‏وجه اين سؤال را شوخى نمى‏گيرم؛ واقعاً سؤال مهمى است. به نظر من يكى از كارهايى است كه مسؤولان مربوطه بايد به آن توجّه كنند. ما در اين زمينه‏ها - هم در مورد ازدواج جوانان و هم در مورد لوازمى كه ازدواج دارد - سفارشهاى زيادى هم به مسؤولان دولتى كرده‏ايم؛ از جمله مسأله مسكن كه من مدّتهاست به وزارت مسكن سفارش كرده‏ام. آنها اقدامهايى هم مى‏كنند كه ساخت مسكنهاى موقّت اجاره‏اى، براى زوجهاى تازه ازدواج كرده يكى از آن كارهاست. اميدواريم كه اين مقدّمات فراهم شود و ان‏شاءاللَّه مشكل ازدواج به شكلى حل گردد. در اين قضيه، بالاخره حق با شماست.

تكليف نيروهاى علمى تازه جذب شده به اعضاى هيأت علمى دانشگاه در خصوص كمك به اسلامى كردن دانشگاهها چيست؟

مسأله اسلامى كردن دانشگاهها در برنامه شوراى عالى انقلاب فرهنگى است كه برايش برنامه‏هايى دارند، كارهايى انجام مى‏دهند و در زمينه‏هاى مختلف آن را ريز كرده‏اند. در اين جهت، نيروى تازه جذب شده و نيروى قديمى، فرقى نمى‏كند؛ گمان نمى‏كنم تفاوتى داشته باشد. به‏هرحال، در روش اين كار، من هيچ دخالتى نمى‏كنم و نكرده‏ام. روش، مربوط به مسؤولان دانشگاهها و اعضاى برجسته شوراى عالى انقلاب فرهنگى است؛ آنها بايد تصميم بگيرند. من ايده را مطرح نمودم و از آنها مطالبه كردم و مطالبه هم خواهم كرد و اگر دانشگاهها اسلامى شده، فهميده بشود و معلوم گردد كه من چه خواستم و چه گفتم. فكر نمى‏كنم حتّى يك نفر در دانشگاهها باشد كه ضرورت و خوب بودن و مفيد بودن آن را احساس نكند. بنابراين، همه تكليف دارند كه در اين زمينه كار كنند. البته من هم مى‏توانم اين را احساس كنم كه منظور از اسلامى شدن دانشگاهها، هميشه و همه جا و نزد همه درست فهميده نشده باشد. بعضيها آن را خيلى محدود، كوچك و ضعيف فهميده‏اند. مقصود، يك مسأله خيلى والاتر از اين حرفهاست.

با توجّه به امكانات ناچيز در بخش تحصيلات تكميلى، آيا امكان پيشرفت در عرصه علمى و رسيدن به جايگاه لازم وجود دارد؟

من از امكاناتى كه در دانشگاهها هست، درست مطّلع نيستم؛ ليكن مطّلعم كه تصميم دولت، بر توسعه امكانت تحصيلى و تحقيقى دانشجويان است. ممكن است در دانشگاهى، به خاطر كمبودهايى كه دولت از لحاظ بودجه و مشكلات درآمدى دارد، موقّتاً نقصهايى وجود داشته باشد؛ ليكن تصميم قطعى و عزم دولت بر اين است كه اين مشكلات را برطرف كند.

سرعت پيشرفت علمى را در ايران بيشتر مى‏دانيد، يا در امريكا؟

اين سؤال خيلى عجيبى است. امريكاييها سالهاى متمادى است كه در زمينه‏هاى علمى تلاش مى‏كنند. در آن سالهايى كه امريكاييها در زمينه‏هاى علمى، آزادانه با امكانات ملى خودشان و امكاناتى كه از كشورهاى ديگر به غارت مى‏بردند، دانشمند تربيت مى‏كردند و پيشرفت علمى مى‏نمودند، ملت ما در زير يوغ رژيمى بوده كه با ايجاد اختناق، با وابستگى، با فساد سياسى و با فساد اخلاقى، اجازه نمى‏داده كه دانشمند ايرانى حتّى فكر كند! توقّع داريد ما در اين شرايط، در حدّ امريكا و پابه‏پاى امريكا پيش برويم؟ اين توقّعى زيادى است.

من اين را شايد بار ديگرى هم گفته باشم كه اين جتهاى جنگنده‏اى كه در زمان رژيم گذشته از امريكا خريدارى كرده بودند، اگر در قطعه‏اى از آنها - كه هر قطعه، گاهى خودش متشكّل از دهها قطعه است - عيبى پيدا مى‏شد؛ يعنى يك قطعه ريز در يك مجموعه قطعه، اشكال پيدا كرده بود، امريكاييها اصلاً اجازه نمى‏دادند كه عناصر فنّى نيروى هوايى ما، اين قطعه بزرگ را باز كنند و عيب آن را بيابند و آن قطعه ريز را عوض كنند! فقط قطعه كامل - كه گاهى متشكّل از دهها و گاهى صدها قطعه بود - سوار هواپيما مى‏شد، به امريكا مى‏رفت، عوض مى‏شد و برمى‏گشت! اين‏گونه رفتار مى‏كردند. نه تعداد دانشجو، نه كيفيّت تحصيلى، نه ميدان كار، نه روحيه پرورش و تحقيق و آموزش و پژوهش، در كشور وجود نداشت. در آن شرايط، شما توقّع داريد كه ملت ايران پيشرفتى كرده باشد؟

ما نوزده سال است كه شروع كرده‏ايم. در اين نوزده سال، مشكلات اوّلِ انقلاب و وقايع همين دانشگاه و حضور گروهكهاى مسلّح و دوره جنگ را داشته‏ايم. من از اين مسجد - مسجد دانشگاه تهران - خاطره‏هاى زيادى هم از پيش از انقلاب و هم از دوره‏هاى مختلف انقلاب دارم كه بد نيست يكى از آنها را براى شما نقل كنم: سال پنجاه و هشت من در يكى از روزهاى هفته - فكر مى‏كنم يكشنبه يا دوشنبه - به همين مسجد مى‏آمدم و نماز ظهر مى‏خواندم. دانشجويان جمع مى‏شدند، به سؤالات پاسخ مى‏دادم و برايشان سخنرانى مى‏كردم. در همان سال، اين دانشگاه تهران، سنگر گروهكهاى مسلّحى شده بود كه تحت عناوين و اسمهاى گوناگون، با ژ - 3 و كلاشينكف، از داخل دانشگاه به جان مردم بيرون دانشگاه و به جان دانشجويان مسلمان افتاده بودند! يكى از روزها كه در دانشگاه به‏شدّت درگيرى حقيقى وجود داشت، من طبق معمول، اوّل ظهر به اين‏جا آمدم. وقتى وارد دانشگاه مى‏شدم، چند نفر دانشجو آمدند گفتند امروز خطرناك است، اين‏جا نياييد. من گفتم نه؛ برنامه‏ام را تعطيل نمى‏كنم. لذا وارد شدم. دانشگاه خلوت بود، هيچ كس تقريباً نبود، خيلى تك و توك آدم ديده مى‏شد؛ چون وضع خطرناكى بود. از آن مسيرى كه مى‏آمديم، دانشجويان به مسجد آمدند. شايد آن روز ده نفر در مسجد جمع نشده بودند؛ همه فرار كرده بودند. به نظرم نماز را خوانديم و رفتيم؛ يعنى ما هم در حقيقت قدرى ترسيديم. متعاقب آن، مدّتى دانشگاه تعطيل شد. شايد حدود يك سال، دانشگاه در كشور ما تعطيل بود. ببينيد؛ اين نوزده سال، چنين دوره‏هايى در خود داشته است؛ دوران درگيريها، دوران درس نخواندن، دوران تظاهرات و اعتصابهايى كه هر روز بر دانشگاه تحميل مى‏شد. اثر اينها چيست؟ وقتى كه دانشجو را از درس خواندن و باز بدارند، شما دلتان مى‏خواهد شكوفايى علمى مثل برق در محيط علمى كشور به وجود آيد؟ بعد هم كه جنگ تحميلى و مشكلات آن بود. البته دانشگاهها باز شده بود، كلاسها برقرار شده بود؛ اما كشور مشغول جنگ بود. ما در حقيقت اگر بخواهيم اين نوزده سال را غربال كنيم، ده سال از آن در نمى‏آيد. در واقع بعد از پايان جنگ، ما توانستيم به دانشگاه رسيدگى كنيم.

بنابراين سرعت پيشرفت علمى ده‏ساله ما به قدر سرعت علمى دويست‏ساله امريكا نيست؛ اما من مى‏خواهم به شما اين را بگويم كه دانشجوى ايرانى، با هوشمندى‏اش، با ايمانش، با احساس استقلالش، با احساس عزّتى كه امروز در ملت ايران و بخصوص در جوانان و دانشجويان ما هست، اگر سى سال كار كند، اميد هست كه به قدر صد سالِ ديگران پيشرفت كند.

بهترين شيوه برخورد با منكرات چيست؟

بستگى به اين دارد كه چه كسى بخواهد برخورد كند. اگر شما بخواهيد برخورد كنيد، «زبان» است. شما به غير از زبان، هيچ تكليف ديگرى نداريد. نهى از منكر براى مردم، فقط زبانى است. البته براى حكومت، اين‏طور نيست. اگر منكر بزرگى باشد، برخورد حكومت احياناً ممكن است برخورد قانونى و خشن هم باشد؛ ليكن نهى از منكر و امر به معروفى كه در شرع مقدّس اسلام هست، زبان است؛ «انّما هى اللسان».

تعجّب نكنيد. من به شما عرض مى‏كنم كه تأثير امر و نهى زبانى - اگر انجام گيرد - از تأثير مشت پولادين حكومتها بيشتر است. من چند سال است كه گفته‏ام امر به معروف و نهى از منكر. البته عدّه‏اى اين كار را مى‏كنند؛ اما همه نمى‏كنند. همه تجربه نمى‏كنند، مى‏گويند آقا چرا اثر نمى‏كند؛ تجربه كنيد. منكرى را كه ديديد، با زبان تذكّر دهيد. اصلاً لازم هم نيست زبان گزنده باشد و يا شما براى رفع آن منكر، سخنرانى بكنيد. يك كلمه بگوييد: آقا! خانم! برادر! اين منكر است. شما بگوييد، نفر دوم بگويد، نفر سوم بگويد، نفر دهم بگويد، نفر پنجاهم بگويد؛ كى مى‏تواند منكر را ادامه دهد؟

البته به شما بگويم عزيزان من! منكر را بايد بشناسيد. چيزهايى ممكن است به نظر بعضى منكر بيايد؛ در حالى كه منكر نباشد. بايد معروف و منكر را بشناسيد. واقعاً بايد بدانيد اين منكر است. بعضى گفته‏اند كه بايد احتمال تأثير وجود داشته باشد. من مى‏گويم احتمال تأثير همه جا قطعى است؛ مگر در نزد حكومتهاى قلدر، قدرتمندان و سلاطين. آنهايند كه البته حرف حساب به گوششان فرو نمى‏رود و اثر نمى‏كند؛ اما براى مردم چرا. براى مردم، حرف اثر دارد. بنابراين، پاسخ من اين شد كه بهترين روش براى شما كه از من سؤال كرديد، «زبان» است.

با توجّه به تهاجم فرهنگى در دانشگاهها و استبداد و انحصار بعضى از اعضاى هيأت علمى و طرد و فشار به اساتيد مسلمان، نظام براى حمايت از اساتيد مسلمان و عدم اخراج آنان، چه تمهيدى را پيش‏بينى مى‏كند؟

البته من اين مطالبى را كه شما برادر يا خواهر عزيزم نوشته‏ايد و من خواندم، تصديق نمى‏كنم. خواندن من، دليل تصديق نيست - نقل قول شماست - چون من خبر ندارم چنين چيزى وجود داشته باشد. البته اگر واقعاً چنين باشد كه در يك محيط دانشگاهى، فضا بر استاد مسلمان تنگ باشد، اين چيز بدى است؛ اين چيز خوبى نيست؛ ولى من بعيد مى‏دانم كه اين‏گونه باشد. اميدواريم اين‏گونه نباشد.

لطفاً نظرتان را درباره همبستگى بين گروههاى مختلف بفرماييد.

من معتقد به همبستگيم. من معتقد به روابط حسنه‏ام؛ روابط حسنه‏اى كه به معناى عدول از دانسته‏هاى صحيح و يقينى نيست. من معتقدم بين گروههاى دانشجويى، با هر سليقه‏اى كه هستند، بايد روابط حسنه برقرار باشد. شما نگاه كنيد؛ كشورهاى دنيا، گروههاى مختلف اجتماعى و سياسى در عالم، با وجود اختلافات فراوانشان، دور يك ميز مى‏نشيند، حرف مى‏زنند، مذاكره مى‏كنند؛ بالاخره به جايى هم مى‏رسند. معنا ندارد كه در محيط دانشگاه اسلامى، افرادى كه به اصول واحدى معتقدند، اسلام را قبول دارند، امام را قبول دارند، انقلاب را قبول دارند، ارزشها را قبول دارند؛ اما سلايق مختلفى هم دارند، اينها با همديگر كنار نيايند. من نمى‏توانم اين را بفهمم و قبول كنم.

نظر جنابعالى درباره جامعه مدنى، تشكيل احزاب و انتخاب شوراها چيست؟

جامعه مدنى، يك عبارت است؛ تا معنايش چه باشد؟ شعار جامعه مدنى را رئيس جمهورمان داده‏اند. ايشان در توضيح اين كلمه گفتند كه منظور من از جامعه مدنى، عبارت است از آن جامعه‏اى كه از «مدينةالنّبى» الگو مى‏گيرد. ما همه حاضريم در راه چنين جامعه‏اى، جانمان را بدهيم؛ اين‏كه معلوم است.

البته امروز در غرب، اين اصطلاح معناى خاصّى دارد. شما بدانيد، غربيها با همه شگردهاى ممكن، كوشش مى‏كنند آن خطوط اصلىِ فكر و فرهنگ خودشان را منتقل كنند. حالا يك شكل و يك مجموعه درست كردند و اسمى هم رويش گذاشتند؛ كارى به آنها نداريم. ما از نظر خودمان، اين اصطلاح برايمان معنا شده و ما آن را قبول داريم.

راجع به مسأله احزاب، انتخابات شوراها و غيره بايد گفت كه قانون اساسى تكليف همه اينها را معيّن كرده است. مگر كسى مى‏تواند قانون اساسى را قبول نداشته باشد؟ قانون اساسى، تكليف شوراها و تكليف احزاب را معيّن كرده است. اگر طبق آنچه كه در قانون اساسى هست و بعضى هم قانون عادّى دارد، عمل شود، من موافقم و به آن معتقدم.

مى‏خواستم نظر حضرتعالى را درباره گروههاى حامى ولايت بدانم.

به نظر من، همه گروهها حامى ولايتند. من در كشور، گروه قابل توجّهى كه ولايت را قبول نداشته باشد، نمى‏شناسم. همه ولايت را قبول دارند. حالا ممكن است بعضى مثلاً عشق و اخلاص بيشترى داشته باشند، بعضى كمتر داشته باشند. مثلاً ولايت ائمّه عليهم‏السّلام را همه قبول داريم؛ اما يك نفر هست كه تا اسم اميرالمؤمنين عليه‏السّلام مى‏آيد، چشمش پُر از اشك مى‏شود. او عشق بيشترى دارد؛ طبعاً ثواب بيشترى هم مى‏برد. يكى هم هست كه نه، حضرت را قبول دارد، امام مى‏داند، مخلص هم هست، حاضر است در راه اميرالمؤمنين عليه‏السّلام كشته هم بشود؛ اما اين‏طور هم نيست كه تا گفتند «السّلام عليك يا اميرالمؤمنين»، چشمهايش پُر از اشك شود. نمى‏شود گفت كه شما چرا ولايت را قبول نداريد و چشمتان اشكى نشد!

همه گروههاى دانشجويى - چه خود گروهها و چه افراد دانشجويى - با من ارتباط دارند و پيش من مى‏آيند و همه‏شان اظهار ارادت به ولايت مى‏كنند. همه قبول دارند؛ نمى‏شود قبول نداشته باشند؛ معلوم است كه قبول دارند. من هم همه‏شان را به يك معنا حمايت مى‏كنم؛ البته نه حمايت مادّى؛ من كه از كسى حمايت مادّى نمى‏كنم. معتقدم اينها بايد در دانشگاه باشند، كار كنند، تلاش كنند، زحمت بكشند و البته مردم را مسلمان و انقلابى كنند. وظيفه تجمّعها و تشكّلهاى دانشجويى اين است كه همّتشان، مسلمان كردن - البته همه مسلمانند - و انقلابى كردن عناصر گوناگونى باشد كه هستند. آنها را پيش ببرند و تهذيب اخلاق و عمق يافتن بنيانهاى اخلاقى و انقلابى را در آنها هدف خودشان قرار دهند.

دانشجوى موفّق چه دانشجويى است؟

به نظر من دانشجوى موفّق كسى است كه خوب درس بخواند؛ خوب تهذيب اخلاق كند و خوب به ورزش بپردازد. من براى دانشجوى موفّق، سه شاخص دارم. البته ممكن است يك جوان موفّق در خانه، معيارهاى ديگرى داشته باشد؛ يك كاسب موفّق، يك ادارى موفّق، معيارهاى ديگرى داشته باشد؛ اما دانشجوى موفّق، به حيث دانشجويى، اين است: بايد خوب درس بخواند، به اخلاق و تهذيب نفس بپردازد، ورزش هم بكند.

وظيفه جوانان حزب‏الّلهى و مؤمن در مقابل كجرويها و سوءنيّتهايى كه در بعضى جاها مشاهده مى‏شود، چيست؟

اگر منكر است، وظيفه نهى از منكر است.

لطفاً قدرى از جوانى خود بگوييد.

جوانيهاى ما به يك معنا، جوانيهاى خيلى پُرهيجان و پُرماجرايى بود؛ به يك معنا هم از آن جوانيهايى نيست كه آدم حسرتش را بخورد. اين را بدانيد، وقتى انسان جوانىِ شما را ندارد، جا دارد كه حسرتش را بخورد. عزيزان من! شما در دوران آزادى و بروز استعدادها زندگى مى‏كنيد؛ اما دوره جوانى ما اين‏طور نبود.

من جلوِ دانشكده حقوق همين دانشگاه آمدم، منتظر برادرى بودم؛ با هم قرار داشتيم كه من بيايم و با هم برويم. شايد به اندازه ده دقيقه من در اين‏جا منتظر ايستادم. احساس كردم از سوى عناصرى كه همه جا پُر بودند - عناصر ساواكى و مأموران اطّلاعاتى و حراستى دانشگاهى - با چشم سوءظن به من نگاه مى‏شود؛ چون من دانشجو كه نبودم؛ با خود مى‏گفتند اين آقاى معمّم در اين‏جا جلوِ دانشكده حقوق، با چه كسى كار دارد؛ چه كار دارد و هدفش چيست؟ مبادا كار سياسى بكند!

سالهاى اواخر دهه چهل يا اوايل دهه پنجاه بود - درست يادم نيست - اتّفاقاً در همين هنگام، مرحوم «رياضى يزدى» به ما رسيد. او شاعرى نسبتاً خوب بود و كارمند دانشكده پزشكى بود - اخيراً ديدم كه ديوانش هم چاپ شده است - او با ما خيلى دوست بود. اسم من را صدا كرد و سلام و عليكى گفت. بعد گفت شما مسجد دانشگاه را ديده‏ايد؟ چون من نديده بودم، گفت برويم مسجد دانشگاه را به شما نشان بدهم. به نظرم همين جاها بود؛ حالا من درست يادم نيست. احتمال مى‏دهم كه بعد از آن، وضع مسجد تغيير كرده است؛ چون آن‏جا كتيبه‏هايى بود كه رويش شعر نوشته شده بود. ما را كنار آن كتيبه‏ها آورد و گفت اين شعرها را ببينيد؛ بنا كرد به خواندن. بعد كه شعرها را خواند، به آخرش رسيديم، ديديم شعرها متعلّق به خود ايشان است! خدا ايشان را رحمت كند؛ ما را آورده بود كه اينها را ببينيم. به‏هرحال، ما از شعرهاى ايشان خيلى استفاده كرده بوديم؛ اين هم يك نمونه ديگرش بود. على‏اىّ‏حال، فضا، فضاى سوءظن و فضاى خطرناكى بود. حالا من كه در ميدان مبارزه بودم و زندان رفته بودم، حتّى در دانشگاه به قدر ده دقيقه كه جلوِ دانشكده حقوق مى‏ايستادم، مورد فشار نگاه سوءظن‏آميز مأموران بودم. بنابراين، زندگى تلخ بود.

نقش نهاد نمايندگى ولىّ‏فقيه در دانشگاهها را چگونه ارزيابى مى‏فرماييد؟ آيا اين نهاد، نقش پدرانه و فراجناحى و فراتشكّلى خود را در حال حاضر به‏خوبى ايفا مى‏كند؟

اين نهاد، نهادِ خيلى خوبى است و دانشگاه به اين نهاد نياز داشت. البته قبل از زمان من هم اين نهاد بود؛ من آمدم در واقع اين نهاد را مقدارى ويراستارى كردم؛ افرادى جوانتر و فعّالتر آمدند. از بعضى از دانشگاهها كه به من خبر مى‏رسد، الحمدللَّه خيلى خوب است؛ اما از جاهايى هم دانشجويان پيش من مى‏آيند و شكايت مى‏كنند. تا به حال بارها برادران پيش من آمده‏اند و شكايت كرده‏اند؛ اما آن شكايت، البته از سوءعمل آن برادر نهادى نيست؛ از مثلاً كم‏كاريهاست. كار لازم را انجام نمى‏دهند؛ به وقت انجام نمى‏دهند و ... . به‏هرحال، اگر مشكلى وجود دارد، بايد اصلاح شود.

سرانجام و پايان كار شهردارى به كجا خواهد رسيد؟

اين را بايد از دستگاه قضايى پرسيد؛ چون من هيچ دخالتى در اين قضيه ندارم. الان اطّلاع هم ندارم كه اين پرونده در چه وضعى است. البته آن هنگام كه گره‏اى ايجاد شده بود و من واقعاً ديدم معضلى هست، اين معضل را به شكلى موقّتاً حل كردم و اين به ملاحظه اطراف قضيه بود. من ديدم كه اطراف قضيه - كه مسؤولان عالى‏رتبه كشورند - سر اين قضيه دچار مشكل مى‏شوند؛ لذا من دخالت كردم و موقّتاً اين قضيه را حل نمودم؛ ليكن اين حل نهايى نبوده است. بالاخره پرونده‏اى است، به دادگاه مى‏رود و نتيجه معلوم مى‏شود. به نظر من، دادگاه چيز بدى نيست؛ خوب است.

اين‏جانب روز يكشنبه همين هفته، شاهد مجروح شدن يك روحانى توسط يك نفر در خيابان كارگر بودم. به نظر شما، علّت كاهش محبوبيت روحانيون بعد از انقلاب چيست؟

ايشان شاهد مجروح شدن يك روحانى بودند؛ اما من تقريباً شاهد شهيد شدن چندين روحانى بودم. امر چندان عجيبى نيست. بالاخره هر آدمى ممكن است دشمنى داشته باشد. يك روحانى در خيابان مجروح شده؛ در همان ساعت، دهها نفر غير روحانى هم اين طرف و آن طرف مجروح مى‏شوند؛ اين دليل كمبودِ محبوبيت نيست. نمى‏شود هم به طور كلى گفت كه بعد از انقلاب، محبوبيت روحانيون بالا رفته، يا پايين آمده است. بعضيها محبوبيتشان زياد شده، بعضيها هم كم شده است. بعد از انقلاب، در بُرهه‏اى خيلى بالا رفته، در برهه‏اى هم يك خرده تنزّل كرده است. بسته به شرايط و بعضى از پديدارهاى زمانى است. بر اين قضيه، عوامل گوناگونى اثر مى‏گذارد. اينها يك امر معمولى است.

البته من نبايد اين را نگفته بگذارم، كه ممكن است يك انسان قدسى، اگر در هيچ كارى دخالت نكند و كنار بايستد، مقام قداست و آن حالت جنّت‏مكانيش محفوظ باشد؛ اما به مجرّد اين‏كه وارد ميدانى شد، بالاخره يك عدّه مخالف و يك عدّه موافق پيدا مى‏كند. اگر روحانيون در كارهاى گوناگون - مثل اوّل انقلاب كه در كميته‏ها و يا نهادهاى ديگر حضور داشتند - دخالت نمى‏كردند؛ يك گوشه در همان مسجد مى‏ماندند و يك وقت هم مثلاً ريشى مى‏جنباندند و انتقادى هم از اوضاع مى‏كردند، يقيناً عدّه‏اى به اينها علاقه‏مند مى‏شدند؛ ولى بدانيد عزيزان من! وقتى انسان وارد اين ميدان شد، هميشه اين‏گونه است كه يك عدّه را با خود موافق مى‏كند، يك عدّه را مخالف.

البته سليقه‏ها دوگونه است: بعضى مى‏گويند خوب است ما جنّت‏مكان بمانيم؛ كنارى بايستيم و در هيچ كارى دخالت نكنيم. يك سليقه هم مى‏گويد نه، من جنّت‏مكانى را رها مى‏كنم و وارد ميدان مى‏شوم؛ كارى كه تكليف خودم مى‏دانم، انجام مى‏دهم. يك عدّه خوششان مى‏آيد، يك عدّه هم بدشان مى‏آيد؛ بايد خدا خوشش بيايد. اين هم يك سليقه ديگر است. اين سليقه، متعلّق به آنهايى است كه خوب عمل مى‏كنند؛ اما همه يك‏طور نيستند. «اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد». در اين‏جا هيچ دعوى كلّى نمى‏كنيم كه هر كس اين لباس را دارد، عالى‏مقام و عالى‏جاه است؛ نخير، خيلى افراد هستند كه در اين لباس يا در هر لباس زيبا و پاك و مقدّسى، ممكن است باطن نامقدّسى داشته باشند.

به نظر حضرت‏عالى، موانع اجرايى احكام نورانى اسلام و اصول مترقّى قانون اساسى نظام مقدّس جمهورى اسلامى در چيست؟

البته خيليهايش عمل شده؛ نمى‏شود بگوييم مطلقاً عمل نشده است؛ ولى بله، راست مى‏گوييد، بعضى از اين قوانين هم عمل نشده است. موانعش هم يكى نيست كه من در يك جمله خلاصه كنم؛ بالاخره موانع گوناگونى دارد. بعضى از اين موانع، به عملكردها مربوط مى‏شود. بعضى از اين موانع، به ضعفهاى متراكم و شديد در مديريّتها و اساساً در آيين مديريّت مربوط مى‏شود. بعضى از اين موانع، به زمينه‏هاى نامساعدى كه از گذشته به ارث رسيده، يا تبليغاتى كه عليه اين احكام، يا عليه جمهورى اسلامى هست، ارتباط پيدا مى‏كند. بالاخره موانع گوناگونى وجود دارد.

لطفاً بفرماييد آيا در زمينه فرهنگى، اقدام انقلابى را صلاح مى‏دانيد؟ به عبارت ديگر، در زمينه فسق و فجور، آيا برخورد فيزيكى را در مواردى كه مسؤولان كوتاه آمده و به وظيفه خود عمل نمى‏كنند، صلاح مى‏دانيد؟

نه. شما شرعاً به‏هيچ‏وجه موظّف به برخورد فيزيكى با منكر نيستيد؛ شما فقط موظّف به گفتن هستيد. شما چه‏كار داريد؛ حرف خود را بگوييد. شما نمى‏گوييد، خيال مى‏كنيد كه اگر بگوييد، نمى‏شود. امتحان كنيد، بگوييد؛ بارها هم بگوييد. البته يك نفر بگويد، معلوم است كه اثر نمى‏كند. ديگران را وادار كنيد بگويند. خودِ گفتن، اثرش به مراتب از مشت بيشتر است؛ حتّى گاهى از اخم هم اثرش بيشتر است؛ با اين‏كه اخم اثر سازنده دارد و مثل مشت نيست. به‏هرحال، در نهى از منكر، اگر برخورد فيزيكى لازم باشد، كار حكومت است، نه كار مردم؛ مگر وقتى كه حكومت اجازه دهد و كسى را مأمور كند. آن بحث ديگرى است كه ما امروز چنين وضعى نداريم. ما واقعاً كسى را مأمور نمى‏كنيم و مصلحت نمى‏دانيم كه اين‏طور چيزها وجود داشته باشد.

مسأله لباس روحانى دانشجويان حوزه علوم اسلامى چه مى‏شود؟

من نفهميدم منظور چيست. لباس يعنى چه؟ يعنى مثلاً طلبه اگر دانشجو باشد، لباس چه مى‏شود؟ با لباس طلبگى بيايد؛ اشكالى ندارد. لباس كه فرقى نمى‏كند. به‏هرحال، اگر مقصود همين باشد، جواب را دادم.

نظر شما در باره طرح «انطباق امور پزشكى با قوانين شرع» چيست؟

من اين طرح را اصلاً نديدم و از جودش هم خبر نداشتم. از جنجال روزنامه‏ها فهميدم چنين طرحى هست؛ يك عدّه مخالفند، يك عدّه موافق. من نمى‏دانم اين طرح چيست و چگونه است. اصلاً من درباره قوانين و مقرّرات اظهارنظر نمى‏كنم. عمداً هم اظهارنظر نمى‏كنم؛ چون مجرايى دارد كه بايد خودش به طور طبيعى آن مجرا را طى كند. البته اگر قانونى شد، من از قانون اطاعت مى‏كنم؛ همه هم وظيفه دارند كه اطاعت كنند. به‏هرحال، اگر معناى اين كار اين است كه ما مى‏خواهيم موازين اسلامى را در دانشگاهها رعايت كنيم، اين چيز خوب، بلكه لازمى است. البته اگر اشكالاتى دارد، آن اشكالات را بايد برطرف كنيم.

اوّلاً ما پيمان بسته‏ايم كه بر سر عهدمان با حضرت روح‏اللَّه و شهداى عاشقمان بمانيم و ان‏شاءاللَّه خواهيم ماند. ثانياً سؤال ما اين است كه امروز دانشگاه خالى از تشكّلهايى است كه به فرموده حضرت‏عالى، بايد حداقل چهل درصد دانشجويان را جذب كند. چرا متفكّران نظام، الگويى بر اساس جذب نيرو و همچنين ارائه توليدات فرهنگى در آنها عرضه نمى‏كنند؟

به نظر من، تشكّلهاى دانشجويى نبايد از بيرون الگو بگيرند؛ الگو نمى‏خواهد. اين كه من مى‏گويم چهل درصد را بايد جذب كند، يعنى همين جمعيتهاى دانشجويى كه الان هستند، اينها بايد خوب كار كنند تا بتوانند حداقل چهل درصد دانشجويان را جذب كنند. من عقيده‏ام اين است كه آنها كم‏كارى دارند، والّا اگر كم‏كارى نداشتند، واقعاً چهل درصد دانشجويان، بلكه بيشتر دانشجويان را جذب مى‏كردند. كم‏كارى، گاهى كج‏سليقگى و گاهى قصور، موجب مى‏شود كه اين كار انجام نگيرد. اما اين‏كه حالا چه الگويى مورد نظر است، اين الگو را بايستى خودِ دانشجويان پيدا كنند.

آيا در نظام اسلامى ما مى‏توان كسى را حقّ مطلق و كسى يا انديشه‏اى را باطل مطلق دانست، يا در هر تفكّر و يا در هر فردى، نظرات حق و باطل كم و بيش وجود دارد؟ من اين سؤال را يكى از سؤالات اساسى ذهن خود و بسيارى از دانشجويان مى‏دانم.

اين مسأله نسبى‏نگرى، حرف خوبى نيست. نه اين‏كه من بخواهم بگويم چه كسى حقّ مطلق است، چه كسى هم باطل مطلق؛ نه، اين را به طور طبيعى آدم مى‏داند كه هيچ انسانى نيست كه در مجموعه تفكّراتش، يك حرف غلط يا يك فكر باطل - ولو نادانسته - نباشد. آن كسى هم كه فرضاً تصوّر غلط يا ايده باطلى را دنبال مى‏كند، لابد چيزهايى در كلماتش هست كه آنها حقّ است. بالاخره هر دروغگويى هم يك بار راست مى‏گويد؛ ولو تصادفاً! اين را من قبول دارم؛ اما اين‏كه ما اين را به صورت يك مبناى فكرى و فلسفى درآوريم و بگوييم اصلاً حقّ مطلق و باطل مطلقى وجود ندارد، اين غلط است. نخير؛ حقّ مطلق وجود دارد، باطل مطلق هم وجود دارد.

پيامبر اكرم در جنگ بدر به پروردگار عالم عرض كرد كه پروردگارا! امروز همه حق، در مقابل همه باطل ايستاده است. واقعاً همين‏طور بود. پيامبر، حقّ مطلق بود؛ اما جبهه مقابلش، باطل مطلق. شما بفرماييد ببينم در مجموعه كافر قريش كه سواد ندارند، اخلاق ندارند، دخترانشان را زير خاك مى‏كنند، در مقابل بت به سجده مى‏افتند، به همديگر ظلم مى‏كنند، آن همه آدم‏كشى مى‏كنند، حقّشان كجاست؟ باطل مطلق است ديگر؛ كمااين‏كه پيامبر هم حقّ مطلق است. بنابراين، نظريه نسبى‏گرايى در حقّ و باطل، يك حرف است كه من اين نظريه را قبول ندارم؛ اما اين‏كه در واقعيت خارجى، آيا حقّ مطلق يا باطل مطلق در ما وجود دارد، آن يك حرف ديگر است. بله؛ من هم عقيده‏ام اين است كه هر آدم يا هر مجموعه طرفدار حق، بالاخره ممكن است شائبه غلطى، باطلى، خطايى در آن وجود داشته باشد؛ عكسش هم از آن طرف وجود دارد.

اميدوارم كه من توانسته باشم اين سؤال را جواب بدهم. اگر اين برادر يا خواهر عزيزى كه اين سؤال را نوشته، باز هم در اين زمينه برايش سؤال باقى مانده، بنويسد، بدهد؛ اگر من ان‏شاءاللَّه بعداً فرصت كردم، يا خودم به اينها جواب بدهم، يا مجموعه‏اى را بگذارم جواب بدهند، باز بيشتر توضيح خواهيم داد.

لطفاً نظر خود را درباره موضعگيريهاى مختلف در خصوص انتخابات مجلس خبرگان بفرماييد.

من نمى‏دانم منظور چيست و نظرات مختلف يعنى چه. بالاخره انتخابات خبرگان، انتخاباتى است كه به عقيده من مهمّ است. البته مجلس خبرگان، برخلاف رياست جمهورى و مجلس شوراى اسلامى، كار نقد ندارد؛ براى يك لحظه منتظر مى‏نشينند، ليكن آن لحظه - لحظه انتخاب رهبر - بسيار مهمّ است. بنده هم هيچ چك و سند و سفته‏اى از خداى متعال نگرفته‏ام كه تا ده روز ديگر، يا يك ماه ديگر، يا شش ماه ديگر، يا يك سال ديگر، زنده خواهم بود؛ من هيچ تضمينى ندارم. ممكن است من يك ساعت ديگر نباشم؛ كاملاً ممكن است؛ نه اين‏كه بخواهيم تعارف كنيم. پس بايد خبرگانى وجود داشته باشند كه به مجرّد اين‏كه اين شخص زمين افتاد، يك نفر ديگر را اقامه كنند؛ كمااين‏كه بعد از رحلت امام، اين كار به‏سرعت انجام گرفت و با قطع نظر از نوع انتخابى كه آنها كردند - كه من خودم را حقير مى‏دانم - نفس اين كار و سرعت عمل، بسيار كار مفيد و گره‏گشايى بود. از اين جهت، كار خبرگان بسيار مهمّ است. بايد آدمهاى امين و درست و حسابى انتخاب شوند و منتظر بنشينند. البته آقايان هر سال يك جلسه دارند كه دور هم مى‏نشينند و بحث مى‏كنند. اين يك جلسه، برايشان لازم و ظاهراً مفيد است. ممكن است سالهاى متمادى بگذرد، به آن انتخاب اساسى نياز پيدا نكنند؛ اما يك لحظه كه انتخاب مى‏كنند، اين مجلس خيلى اهميت پيدا مى‏كند. من نظرم اين است؛ اما اگر موضعگيرىِ ديگرى هست، من اطّلاعى ندارم.

همان‏طور كه حضرت‏عالى فرموديد، گمراهى خواص، باعث گمراهى عوام خواهد شد. بعضى از آقايان، بلاواسطه يا باواسطه، در حوزه مديريّت حضرت‏عالى دچار خلافهايى مى‏شوند. چگونه مى‏توان اين را به حضرت‏عالى منعكس نمود؟

اين را بدانيد كه الان منعكس كردن مطلب به من، از منعكس كردن مطلب به هر مسؤولى در كشور آسانتر است. اگر يك وقت كسى بخواهد چيزى به من منعكس كند، اما نكند، تقصير از خودش است، والّا من ديدارهاى فراوان و حضورهاى زياد مردمى دارم. روزهاى دوشنبه - البته با قرار قبلى - عدّه زيادى از جاهاى مختلف و از قشرهاى گوناگون، با من ملاقات مى‏كنند. گاهى دانشجويان مى‏آيند، ديگران مى‏آيند؛ من خيلى ديدار دارم. به‏علاوه، در دفتر ما معاونت ارتباطات مردمى هست، كه هر روز صدها نامه - الان من آمارش را درست نمى‏دانم - از مردم مى‏گيرند و خلاصه مى‏كنند؛ خلاصه‏هايش را هم هر روز به صورت يك جزوه - يا به قول شما بولتن - براى من مى‏آورند؛ من هم تا آن‏جا كه وقت كنم، نگاه مى‏كنم. بنابراين، مى‏شود مطالب را منعكس كرد.

جوّ شايعه‏پراكنى را كه در جامعه گسترش پيدا كرده است، چه كسى بايد از بين ببرد؟

البته من نمى‏دانم كه از بين بردن شايعه به طور مطلق، اصلاً ممكن باشد، يا نه. بالاخره هميشه در جامعه شايعه هست؛ ليكن از يك طرف اگر مردمى كه هدف شايعه‏اند، هوشمندانه برخورد كنند و از طرفى هم اخبار صحيح از رسانه‏ها پخش شود، من گمان مى‏كنم زمينه شايعه به خودى خود از بين مى‏رود.

در روز انتخابات دوم خرداد، منظور شما از اين‏كه فرموديد «هيچ‏كس براى من مثل هاشمى نيست» چه بود؟

علّتش اين است كه آقاى هاشمى از سال 1336 - يعنى چهل‏ويك سال - با من همكارى و رفاقت دارد. رفاقت چهل‏ويك ساله، خيلى است؛ يعنى دو برابر عمر شما. حالا تصادفاً نكته جالبى وجود دارد. آن روزى كه من اين را گفتم، آقاى خاتمى كه انتخاب نشده بود. عجيب است كه آقاى خاتمى هم اتّفاقاً همين مقدار با من سابقه دارد؛ از سال سى و هفت. البته آن وقت ايشان كوچك بودند. سال 1337 كه من مى‏خواستم به قم بيايم، پدر ايشان، مرحوم آيةاللَّه خاتمى - كه مرد بسيار عزيز و بزرگى هم بود - مشهد بودند و ما با ايشان در آن‏جا آشنا شديم. ايشان و برادرانشان، پانزده، شانزده ساله بودند؛ من هم سنّاً خيلى از آنها بزرگتر نبودم - پنج، شش سال بزرگتر بودم - ليكن در آن سنين، پنج، شش سال كاملاً مشخّص است. با ايشان هم سابقه زيادى داريم. به‏هرحال، الان وضع خوب است. الان رئيس جمهورمان كاملاً به ما نزديك است و الحمدللَّه روابط فى‏مابين، بسيار خوب و صميمى است.

نظر حضرت‏عالى در خصوص قرار دادن اولويّت براى ورود رزمندگان، بسيجيان و ايثارگران به دانشگاه و مقاطع بالاتر چيست؟ آيا بايد اين اولويّت جهت نيروهاى مخلص انقلاب هنوز هم اعمال شود؟

چه اشكالى دارد؟ به نظر من، هيچ اشكالى ندارد. اميرالمؤمنين فرمود: «ولا يكوننّ المحسن و المسيئ عندك سواء». كسانى كه واقعاً به اين انقلاب و به اين كشور خدمت كردند، لب مرزها رفتند؛ ما گرفتيم خوابيديم، اما آنها رفتند جنگيدند؛ چه اشكالى دارد كه اولويّتى به اينها بدهيم؟

البته اين اولويّت، به هيچ‏وجه نبايستى معيارهاى علمى را تحت‏الشّعاع قرار دهد. بايستى از لحاظ علمى رتبه بياورند؛ كسى بى‏سواد به دانشگاه نمى‏آيد. خوشبختانه همين‏طور هم بوده است. دو، سه سال پيش، براى من گزارشى آوردند، كه اين بچه‏هايى كه با همين سهميه‏ها به دانشگاه آمده‏اند، بعضيها از لحاظ رتبه علمى، در رتبه‏هاى خيلى بالا هستند. بايد هم همين‏طور باشد. به‏هرحال، به نظر من، اين اولويّت چيز خوبى است؛ چيز بدى نيست. اين، قدردانى از فداكارى است.

لطفاً نظر خود را در مورد آينده فعاليتهاى سياسى دانشجويان و سمت و سوى اين حركات بفرماييد.

من حرفم را در اين زمينه گفتم. ببينيد، من سه، چهار سال قبل از اين گفتم كه دانشجويان بايستى سياسى شوند؛ و بعد هم عليه كسانى كه دانشگاه را از سياست دور كردند، تعبير تندى كردم. يك سال بعد از آن، يا همان وقتها، در يك اجتماع دانشجويى گفتم كه اشتباه نكنيد؛ من كه مى‏گويم فعّاليت سياسى، معنايش اين نيست كه فعاليت سياسى حتماً بايد عليه دولت، عليه مسؤولان و عليه نظام باشد. بعضى از بدخواهان، فعاليت سياسى را اين‏گونه تعبير مى‏كنند. فكر مى‏كنند فعّاليت سياسى، يعنى سياسيكارى! اين، يك نوع سياسيكارى و يك نوع تقلّب است كه آدم تصوّر كند فعّاليت سياسى در دانشگاه، فقط با بدگفتن و با فحّاشى كردن و با اهانت كردن به اين و آن حاصل مى‏شود؛ نه. فعّاليت سياسى، براى پيدا شدن قدرت تحليل در دانشجوست. اين دانشجو اگر قدرت تحليل سياسى نداشته باشد، فريب مى‏خورد و فريب خوردن دانشجو، درد بزرگى است كه تحمّلش خيلى سخت است. بالاخره اگر دانشجويان بخواهند قدرت تحليل پيدا كنند، بايد فعّاليت سياسى بكنند؛ بايد سياست را بخوانند، بنويسند، بگويند، مذاكره و مباحثه كنند. تا اين كار نشود، دانشجويان توانايى پيدا نمى‏كنند. عقيده من، هنوز هم همين است.

لطفاً ويژگيهاى دانشگاه اسلامى را كه مدّ نظر حضرت‏عالى است، بيشتر تشريح فرماييد.

من در اين زمينه، چند سخنرانى كرده‏ام و اين‏طور هم نيست كه حالا بشود در دو كلمه گفت. من به طور خلاصه دانشگاه اسلامى را دانشگاهى مى‏دانم كه در آن، علم يك ارزش حقيقى است. آدم علم را براى گرده نانى كه از آن طريق مى‏شود به دست آورد، تحصيل نمى‏كند. ببينيد، نبىّ‏اكرم مى‏فرمايند: «اطلبوا العلم ولو بالصّين». يعنى با شرايط آن روز، اگر لازم است از حجاز به چين برويد تا علم به دست بياوريد، برويد. آن روز براى چقدر پول و چقدر درآمد ممكن بود يك نفر سوار شتر يا سوار كشتى شود و به چين برود؟! مگر امكان دارد چنين تلاشى در مقابل درآمد مادّى باشد؟! اين معنايش آن است كه علم ارزش است. اين در دانشگاه اسلامى بايد باشد.

شما بايد علم را دوست بداريد، ارزش بدانيد، آن را براى خدا و با نيّت خالص دنبال كنيد. ضمناً عزيزان من! بايد به تهذيب نفس بپردازيد و بنيانهاى اخلاقى را در خودتان تقويت كنيد. براى يك كشور، عالم و محقّق و پژوهشگر و نابغه، ثروت خيلى بزرگى است؛ اما به شرط اين‏كه در او بنيانهاى اخلاقى استوار باشد؛ وجدان اخلاقى زنده باشد، والّا آن علم به درد نمى‏خورد.

شما مى‏دانيد كه در زمان رژيم گذشته، در همين دانشگاههاى ما، چقدر بچه‏ها تحصيلات انجام دادند؛ استعدادهاى خوبى هم داشتند، اما بعد هم گذاشتند به خارج رفتند و نوكر فلان دولت خارجى كه عليه ملتشان كار مى‏كرد، شدند! نان اين ملت را خوردند، در دانشگاه اين ملت درس خواندند؛ اما رفتند نوكر آنها شدند و تا آخر عمرشان آن‏جا ماندند. اين، نداشتن وجدان اخلاقىِ بيدار است. البته حالا اگر بخواهيم دو كلمه بگوييم، اين مطالب مى‏شود، والّا اگر بخواهيم به تفصيل بگوييم، يك ساعت طول مى‏كشد.

در رمضان سال هفتاد و شش، در خدمت جناب آقاى ابوترابى به مكّه مشرّف شديم. زيارت خانه خدا در اين‏جانب انقلابى به وجود آورد. من عقيده دارم كه اگر از استادان علوم پايه و فنّى، مهندسى نيز در مسائل فقهى استفاده شود، اين امر مى‏تواند ديدگاه جديدى در مسائل فقهى، به‏ويژه بحث خداشناسى ايجاد كند. ضمناً اساتيدى كه اشتياق زيادى جهت مشرّف شدن به مكّه مكرّمه براى حج تمتّع دارند، بتوانند از اين فيض هم بهره‏مند شوند.

حالا شما كه مى‏گوييد به مكّه رفته‏ايد، راهش را هم پيدا كرده‏ايد - آقاى ابوترابى - به من چه كار داريد؟! معلوم مى‏شود كليد اين كار دست آقاى ابوترابى است. كاش ايشان مى‏توانستند بنده را هم به مكّه ببرند! من در همه عمرم، يك بار به مكّه مشرف شده‏ام؛ آن هم ده روز. از اوّل تا آخر كه رفتيم و برگشتيم، ده روز بود. حالا شما كه الحمدللَّه رفتيد و يك ماه هم آن‏جا مانديد، حتماً از ما بيشتر فيض برديد.

و اما در مورد استفاده از اساتيد و از دانشهاى گوناگون در بحثهاى فقهى. البته بحث خداشناسى، بحث كلامى است - بحث فقهى نيست - ولى به‏هرحال استفاده از اينها، حرف درستى است و خيلى خوب است و معنايش استفاده از تخصّصها براى شناختن موضوعات است.

يكى از كمبودهاى اساسى فقه ما، ضعف معرفت به موضوعات است؛ چون حكم فقهى، حكمى كلّى است كه بر روى موضوع سوار مى‏شود؛ به يك موضوع تعلّق پيدا مى‏كند. اگر فقيه موضوع را نشناسد، در شناخت حكم و در تطبيق، اشتباه خواهد كرد؛ كمااين‏كه مثلاً در زمينه مسائل مالى، بعضيها پول را نمى‏شناسند، اعتبار بانكى را نمى‏شناسند، بانك را نمى‏شناسند؛ در نتيجه حكم رباى قرآنى را درست نمى‏فهمند و ممكن است طور ديگرى فتوا بدهند. اين يك مثال است؛ مثالهاى فراوان ديگرى هم وجود دارد. موضوع‏شناسى، خيلى خوب است؛ من استقبال مى‏كنم. اين كار خوبى است؛ البته راهش ارتباط با حوزه قم است. خوب است جناب آقاى ابوترابى اين زحمت را هم بكشند و اين برادران را كه به اين كار علاقه‏مند هستند، با حوزه قم و مديريّت قم آشنا كنند.

لطف فرموده، اولويّتهاى سياسى، فرهنگى در دانشگاهها و راهكارهاى صحيح حركتهاى دانشجويان مسلمان انقلابى را در رسيدن به آنها بيان فرماييد.

بحث سياسى را كه فكر مى‏كنم گفتم. به نظر من، اولويّتهاى سياسى امروز، نبايد موضوعات را مشخّص كند؛ روشها را بايد مشخّص كند؛ موضوعات خيلى تفاوتى نمى‏كند. به نظر من، بحثهاى سياسى دانشجويان خوب است. بحث كنند؛ منتها بحثهاى جستجوگر و كاوشگر، نه بحثهاى فرمايشى. ما مثلاً به بعضى از شخصيتها يا افراد يا مقاماتى كه همه چيز را فرمايشى بيان مى‏كنند، اعتراض مى‏كنيم؛ اما بعد ناگهان مى‏بينم كه فلان دانشجو در يك گردهمايى، اجتماع كوچك يا بزرگ، يك فرمايش صادر مى‏كند! اگر فرمايش بد است، همه جا بد است. بحث دانشجويى بايد باز، قابل كشش، قابل انعطاف، قابل كم و زياد شدن باشد، تا در نتيجه قدرت تحليل سياسى دانشجو بالا برود. هدف بحثهاى سياسى دانشجويى بايد همين باشد تا دانشجو بتواند قدرت تحليل سياسى پيدا كند. در مورد مسائل فرهنگى هم همين‏طور است. حالا اگر وارد اين بحث شويم، خيلى طول مى‏كشد؛ اينها بحثهاى طولانى است.

تشكّلهاى اسلامى دانشگاهها و همچنين نهادهاى فرهنگى، عموماً كارهاى يكديگر را خنثى مى‏كنند. غالب وقت اين عزيزان صرف اين مى‏شود كه پاسخهاى سياسى يكديگر را بدهند و در بسيارى موارد صرف اين مى‏شود كه به يكديگر بپردازند، نه به موضوع اصلى فرهنگى و دردهاى اصلى جامعه. گاهى هم در اين راه، قربة الى‏اللَّه از بزرگترين معاصى نيز دريغ نمى‏كنند! اگر لازم مى‏دانيد، توضيحاتى را ارائه فرماييد.

فكر مى‏كنم طرح همين مسأله، پاسخهاى خودش را هم با خودش دارد. اين چيزهايى كه ذكر شد، و اين برادرمان دردمندانه آنها را نوشتند، به نظر من همه‏اش درد است، همه‏اش بد است. نبايد با هم دربيفتند، نبايد كارهاى هم را خنثى كنند، نبايد به هم بپرند، نبايد انتقام‏كشى كنند، نبايد با بداخلاقى با هم برخورد نمايند. بچه‏هاى مسلمان بايد اين‏طور رفتار كنند.

به نظر مى‏رسد بعضى از كارهاى فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى در جامعه ما، مبناى علمى ندارد و خيلى ساده مى‏توان با مشاركت دانشجويان در بعضى از امور، جلوِ مشكلات و احياناً اسراف و تبذير را گرفت. اصولاً نقش دانشجويان را در زمينه مشاركت ملى و اجتماعى چگونه ارزيابى مى‏كنيد؟

دانشجويان يكى از قشرهاى زنده و فعّال و بانشاطند. در قضاياى اجتماعى و سياسى هم بايد همين‏طور زنده و فعّال و بانشاط شركت كنند. خيلى خوب است كه در قضاياى مختلف، مسائل سياسى جامعه، در انتخابات، راهپيماييها، موضعگيريها، بخصوص موضعگيريهايى كه در زمينه مسائل جهانى و بين‏المللى است و خيلى هم مهمّ است، دانشجو فعّال باشد. اما اين‏كه مى‏گوييد مبناى علمى ندارد، خوب است كه داشته باشد. حالا من در آن مورد نظرى ندارم.

عمده‏ترين وظيفه جوانان حزب‏الّلهى و انقلابى چيست؟

به نظر من، جوانان انقلابى دانشگاه - چون بحث دانشجو را داريم - سعى كنند خوب درس بخوانند؛ خوب فكر و معرفتشان را بالا ببرند. سعى كنند در محيط خودشان اثر بگذارند؛ فعال باشند، نه منفعل؛ روى محيط خودشان، اثر فكرى و روانى بگذارند. اين شدنى است. يك جوان گاهى اوقات مى‏تواند مجموعه پيرامونى خودش را - كلاس را، استاد را و حتّى دانشگاه را - زير تأثير شخصيت معنوى خودش قرار دهد. البته اين كار با سياسيكارى به‏دست نمى‏آيد؛ با معنويت به‏دست مى‏آيد، با صفا به‏دست مى‏آيد، با استحكام رابطه با خدا به‏دست مى‏آيد. عزيزان من! رابطه با خدا را جدّى بگيريد. شما جوانيد؛ به آن اهميت بدهيد، با خدا حرف بزنيد، از خدا بخواهيد. مناجات، نماز، نماز با حال و با توجّه، براى شما خيلى لازم است. مبادا اينها را به حاشيه برانيد.

دانشجوى سال دوم يكى از دانشگاهها هستم كه علاقه‏ى شديدى به علوم اسلامى دارم و آينده خود را يك اسلام‏شناس و مبلّغ مى‏خواهم. بعضى مى‏گويند اوّل ليسانس بگير، بعد به حوزه برو. شما چه توصيه‏اى مى‏فرماييد؟ آيا اوّل ليسانس بگيرم، بعد به حوزه بروم؟ يا فوق ليسانس بگيرم، بعد به حوزه بروم؟ يا دكترا بگيرم، بعد به حوزه بروم؟ يا اصلاً به حوزه نروم؟ يا الان به حوزه بروم؟

بعضى از برادران دانشجو به حوزه رفتند، تحصيلات حوزه‏اى را دنبال كردند، به مقامات عالى هم رسيدند؛ خيلى هم خوب بوده است. البته فكر مى‏كنم بعضى از آنها در پايان مقطع كارشناسى رفتند؛ بعضى هم در مقطع كارشناسى ارشد رفتند؛ بعضى هم هستند كه الان طلبه‏اند و مشغول تحصيلات دانشگاهى. خيلى هم خوبند؛ البته قدرى سخت است.

اما اين برادرى كه از من سؤال كردند و گفتند «علاقه دارم»، من فكر مى‏كنم كه به ظرفيتها و شوق و استعداد خودشان نگاه كنند؛ چون از بر نمى‏شود قضاوت كرد. من نه شما را على‏الظّاهر ديده‏ام، نه استعدادهايتان را مى‏شناسم؛ بنابراين براى قضاوت در اين مورد، خيلى معلوم نيست من صلاحيت داشته باشم. شما نگاه كنيد ببينيد اگر واقعاً شوق و علاقه زيادى داريد، رشته‏تان هم يك رشته مورد علاقه‏تان نيست، مى‏توانيد الان رها كنيد برويد. البته حالا كه در كنكور شركت كرده‏ايد و به دانشگاه آمده‏ايد و لابد چند ترم را هم گذرانده‏ايد، حيف است كه تمام نكنيد. به نظر من، بد نيست درستان را تمام كنيد و حداقل مدرك كارشناسى را بگيريد. اما اگر مى‏بيند نه، شوقى چندانى نداريد، يا ترديد داريد، حالا بگذاريد جلو برويد، بعداً تصميم‏گيرى خواهيد كرد.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته‏

منبع:Khamenei.ir

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار