گوناگون

"سرزمین دال پاها" مرتضی فضلی

"سرزمین دال پاها" مرتضی فضلی

شب آرامی بود. نسیم ملایمی بربادبانهای برافراشته، کشتی را آرام آرام به جلو می راند . کشتی بان بر عرشه نزدیک به دماغه ی کشتی نشسته بود.و داشت با ستارگان پر نور در آسمان نجوا می کرد. بیدار دلان شب زنده دار وقتی کشتی بان را غرق در قوت تفکر دیدند یکی یکی به گردش حلقه زدند کشتی بان چون پیر میکده دستی بر ساق ساغر برد. هفت خط را ترسیم کرد و در پیمانه ی هرکس از فرودینه تا جور ریخت .همه نوشیدند و سر بر آستان جانان فرود آوردند. کشتی پوزه اش را بر پهنه ی آبهای اقیانوس می مالبد و به جلو می رفت. کشتی بان در حلقه دلشدگان مسحور در آبهای شفاف دل در کف دست نهاده همراهان را بشارت می داد . صبح نزدیک بود .خدنگی گریزان از صبح سر از دالان زیرین کشتی بر آورد . بانگی میان خلسه ی حلقه دلشدگان نشاند و گفت : جزیره .یاران همه در خلسه فرو رفته بودند .کشتی بان نمی خواست رویای شیرین همراهان آشفته شود چرا که او رویای شیرین تری در سر داشت که تا ظهورش اندکی مانده بود. خدنگ بانگی دیگر برآورد جزیره . و سراسیمه این بار گفت: نارگیل های فراوان کشتی را به طرف جزیره هدایت کنید . کشتی بان ایستاد نیم دوری چرخید سپس رو به سکاندار گفت: در جهت عکس جزیره می رویم . خدنگ در پیچش مار درونش سرگردان بود. فرمان ناخدا را نشنیده گرفت و همچنان اسرار داشت که بطرف جزیره برود. ناخدا دستور داد جهت بادبانها را عوض کردند پارو زنها را گفت شتاب کنید و با سرعت هر چه بیشتر از جزیره دور شوید. خدنگ اما در حسرت نارگیل هایی بود که بر درختان جزیره آویزان بود. چشمش جای دیگری را نمی دید. فرمان را نادیده گرفت . با ناخدا از در کل انداختن افتاد . و حا ضر به خضوع نبود. خدنگی دیگر سر بر آورد . ناخدا مجبور شد قایقی به آب اندازد و خدنگها را راهی جزیره کند تا کشتی بی آشوب راه اقیانوس را درپیش گیرد .وقتی کشی بان به سکاندار نزدیک شد، سکاندار پرسید در آن جزیره چه خبر است ؟ ناخدا گفت : آن جزیره سرزمین دال پاهاست.

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار