گوناگون

خاطرات سرهنگ معمارصادقی؛رئیس دفتر حسین فردوست

خاطرات سرهنگ معمارصادقی؛رئیس دفتر حسین فردوست

پارسینه: فردوست نفر اول مملکت بود. هر چه می‌گفت می‌شد. چرا ارتش در انقلاب اعلامیه بی‌طرفی داد؟ چون نظر فردوست این بود. شاه گفته بود: من می‌روم ولی فردوست هست.

عبدالله شهبازی: مطالب زیر بخشی از یادداشت‌های سرهنگ علیرضا معمارصادقی است که با کسب اجازه از پسر آن مرحوم منتشر می‌کنم.

با سرهنگ علیرضا معمارصادقی، رئیس دفتر ارتشبد فردوست که نامش بارها در خاطرات فردوست ذکر شده، در ۱۶ آذر ۱۳۹۲ دیدار کردم با واسطه دوست محترمم آقای اکبر میرجعفری که با پسر ایشان دوست و هم‌کلاس بود. (پسر سرهنگ معمارصادقی دانشجوی فلسفه بودند.)

سرهنگ علیرضا معمارصادقی (۱۳۱۵- ۱۳۹۴) از یک خانواده شیرازی گسترده و سرشناس است. نیای این خاندان، حاج محمداسماعیل معمار، سه پسر داشت: حاج محمدکاظم، علی‌محمد معمار، حاج محمدباقر معمار. علی‌محمد معمار نیز سه پسر داشت: استاد محمد اسماعیل‌صادقی (اسماعیل‌صادقی نام فامیل است)، عبدالرحیم معمارصادقی، جواد کمپانی که چون کارمند کمپانی هند شرقی بریتانیا بود نام فامیل کمپانی را انتخاب می‌کند. عبدالرحیم معمارصادقی پدر هفت پسر (از جمله سرهنگ علیرضا معمارصادقی)‌ و چهار دختر است.

سرهنگ معمارصادقی مرا می‌شناخت. او به صراحت ارتشبد فردوست را عامل انگلیس خواند. دلیلش را پرسیدم. دلایلی گفت از جمله این‌که هر گاه رئیس ایستگاه ام. آی. سیکس بریتانیا به دفتر ویژه اطلاعات می‌آمد در اوقاتی بود که هیچ کس حضور نداشت بجز فردوست و رئیس دفتر وی (سرهنگ معمارصادقی). گفت که سِر شاپور ریپورتر به دفتر ویژه نمی‌آمد. پرسیدم: می‌دانید دفتر مرکزی ام. آی. سیکس در کجا بود؟ هم‌زمان با من گفت: کمپانی جنرال الکتریک در خیابان زرتشت. یعنی تقریباً قبل از من شروع کرد نام کمپانی جنرال الکتریک در خیابان زرتشت را گفتن.

در مورد خاطرات ارتشبد فردوست گفت: پنجاه در صد را همه می‌دانستند، سی در صد نوشته فردوست است و بیست در صد را شما اضافه کرده‌اید. قسم خوردم که چیزی به خاطرات فردوست اضافه نکردم و افزودم: در زمان شروع انقلاب مگر خود شما سرخورده نبودید و خسته از اوضاع و آرزو نداشتید رژیم عوض شود؟ سکوت کرد.

گفتم: مگر شما در ۲۴ بهمن بهمراه ارتشبد فردوست به دیدار مهندس بازرگان نرفتید؟ جا خورد. گفت: رفتیم ولی در نخست‌وزیری یک افسر توده‌ای (هر انقلابی از نظر ایشان توده‌ای بود) ارتشبد فردوست را شناخت و پرخاش کرد. فردوست دستور داد برویم پیش رئیس ستاد ارتش. قرنی نبود. کس دیگری بود. من توصیه کردم نرود زیرا در آنجا همه او را می‌شناسند. پذیرفت و او را در جای دیگر پیاده کردم.

جداً اعتقاد داشت که فردوست عامل پیروزی انقلاب شد. دلیلش را پرسیدم. گفت: تیمسار خسروداد آمد نزد ارتشبد فردوست. در حضور من زار‫ زار گریه می‌کرد. می‌گفت ۲۴ ساعت به من اختیار بدهید، انقلاب را ساکت می‌کنم، ولی فردوست اجازه نداد.

آقای میرجعفری پرسید: کسی که خاطرات فردوست را می‌خواند، احساس می‌کند خودش را مهم کرده و گویا نفر دوم مملکت است.

سرهنگ معمار صادقی پاسخ داد: فردوست نفر اول مملکت بود. هر چه می‌گفت می‌شد. چرا ارتش در انقلاب اعلامیه بی‌طرفی داد؟ چون نظر فردوست این بود. شاه گفته بود: من می‌روم ولی فردوست هست.

گفتم: من هر چه تحقیق کردم فردوست را فردی از نظر مالی ساده یافتم. تأیید کرد و گفت: کاملاً به پول و مال بی‌اعتنا بود. در خانه مادرش در یک اتاق کوچک زندگی می‌کرد. یک تخت با تشک و یک میز کوچک و دو صندلی تمام زندگی فردوست بود. زمانی شاه در منطقه‌ای در شمال، بعد از خزرشهر، زمین چند ده هکتاری به فردوست و یکی از نخست‌وزیران گذشته (هویدا و علم و اقبال را نام بردم. گفت نه، از نخست‌وزیران قدیمی بود) بخشید. آن فرد طمع داشت به کل زمین. پیغام داد که ارتشبد فردوست موافقت کند تا با هم در کل زمین کاری بکنیم. فردوست گفت: من سهمی ندارم. یعنی به همین سادگی سهمش را بخشید به آن فرد.

یادداشت‌های سرهنگ معمارصادقی را به مناسبت آغاز دهه فجر ۱۳۹۴ منتشر می‌کنم. با آرزوی تحقق آرمان‌های امام راحل و توفیق روزافزون رهبر انقلاب در گذر از وضع بغرنج کنونی منطقه و دفع پلشتی‌های داخل که چهره انقلاب را کدر کرده است.

۱
۱- سال ۱۳۵۷، ۴ آبان ماه آن سال طبق دستور شاه مراسم جشن و شادمانی تولد وی که همه ساله برگزار می‌شد، انجام نگردید. درست شب ۴ آبان ماه به اتفاق پسر رئیسم [ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات]، که تازه از آمریکا با اخذ دکترای اقتصاد به ایران آمده بود، با قرار قبلی که پدرش با تشریفات دربار گذاشته بود، برای ملاقات با شاه به کاخ نیاوران رفتیم. پسر رئیسم در دفتر شاه با وی ملاقات کرد و طبق اظهار او شاه به وی خوشامد گفته و از وضع پدرش سئوال کرده بود. پدرش از نزدیکان و دوستان دوران تحصیل شاه در سوئیس و در آن سال (یعنی سال ۱۳۵۷) شخص دوم مملکت از نظر نفوذ سیاسی بود. در مراجعت از کاخ پسر رئیسم حالت کلی شاه را خیلی غمگین و نگران توصیف کرد.
۲
۲- در اواسط آبان ماه سال ۵۷ ارتشبد فریدون جم از انگلستان به ایران آمد. در دفتر رئیسم با وی ملاقات داشت و شب‌ها طی دعوتی که می‌شد همراه رئیسم به کلوپ ایران جوان می‌رفت و با هم شام می‌خوردند. در آن موقع مناسبات چنین بود که طبق دستور شاه ارتشبد جم احضار شده تا دولت یا وزارت دفاع شریف امامی را در اختیار بگیرد. اما او برای معالجه تنها پسر معتادش نیاز به پول داشت و آمده بود تا سهم خود را از ملکی که در عباس‌آباد تنکابن با رئیسم به صورت مشاعی شریک بودند بفروشد. پس از هماهنگی‌های لازم سهم ملک ایشان را رئیس من در آن موقع مبلغ هشتصد هزار تومان خریداری کرد و ارتشبد جم به انگلستان مراجعت نمود.
۳
۳- روز ۱۴ آبان ماه ۵۷ سالروز تولد پسرم بود که پنج ساله می‌شد. بعد از ظهر برای شرکت در جشن تولد وی زودتر از مقرر از محل کار خارج شده و با راننده به سوی منزل در حرکت بودم که با هجوم افراد و آتش‌سوزی‌های بانک‌ها و سینماها که توسط گروه قلیلی صورت می‌گرفت مواجه شدم که بیشترین آتش‌سوزی‌ها در میدان ۲۵ شهریور بود.
۴
۴- درست در ۱۵ آبان ماه سال ۵۷، زمانی که ارتشبد ازهاری جهت تشکیل هیئت دولت انتخاب شده بود، برای ملاقات با ارتشبد نصیری، که تازه از پاکستان مراجعت نموده بود و با رئیسم نیز در همان ملک عباس‌آباد تنکابن سهم مشاعی داشت، برای انجام مقدمات خرید ارتشبد جم ملاقات نمودم. محل منزل وی روی یکی از تپه‌های شمال غرب منظریه بود. وقتی که به اتفاق راننده به منزل ارتشبد نصیری رسیدیم، ایشان شخصاً مشغول نظارت بر استقرار گروه سربازان محافظت منزل خود بودند و مکان‌های مورد نظر را از جهت تأمین حفاظت شخصاً تعیین می‌کردند.


به اتفاق وارد منزل شدیم. در محل نشیمن منزل پس از احوالپرسی از حال [و] احوال رئیسم و انجام کارهای مربوط به خرید سهم ارتشبد جم، تیمسار نصیری با خوشحالی زایدالوصفی به من اظهار داشت: «چه خوب شد حکومت نظامی با ریاست رئیس ستاد تشکیل شد. اعلیحضرت بموقع تصمیم بجایی گرفتند. سلام مرا به تیمسار برسانید و به ایشان نیز نظر مرا بگوئید و بگوئید که خیلی خوب شد.» بیچاره با خوش‌باوری از مأموریت پاکستان که در آنجا سفیر کبیر بود به ایران در آن موقع آشوب آمده بود به خیال این که حکومت نظامی‌ها موفق می‌شوند، دیگر خبر نداشت که همان حکومت نظامی‌ها او را اولین قربانی خواهند کرد.
۵
۵- از تاریخ تشکیل دولت نظامی تیمسار ازهاری، که در آن دولت تیمسار ارتشبد قره‌باغی به سمت وزیر کشور منصوب شده بود، اغلب روزها در محل کار رئیسم شاهد ملاقات‌های حضوری وزیر کشور (ارتشبد قره‌باغی) با رئیسم بودم و بطور معمول حداقل ۲ تا ۳ ساعت در خلوت با هم مذاکره می‌کردند و یقیناً وقایع روزمره را با هم بررسی می‌نمودند.
۶
۶- در یکی از روزها، برادر رئیسم، که او نیز یک سپهبد ارتش بود، قبل از ورود تیمسار قره‌باغی با رئیس ملاقات داشت. هنگام ورود تیمسار قره‌باغی در راهرو با هم برخورد نمودند. تیمسار سپهبد برادر رئیس با لبخند شادمانه‌ای به تیمسار قره‌باغی اظهار داشت: «خب، بد نشد. خواب حضرت آیت‌الله قمی خیلی خوب شد.» تیمسار قره‌باغی نیز با لبخند بسیار ملیح پاسخ داد: «بله، خوب شد. دستور لازم برای انتشار آن داده‌ام.» یادآوری می‌شود که در آن روزها از مشهد شایع شده بود که آیت‌الله قمی خوابی در مورد محمدرضا شاه دیده که گویا نباید به او آسیبی برسد و او مورد عنایت و لطف ائمه می‌باشد. بعدها، خیلی بعد از انقلاب، از دوست و همدوره خودم که در آن زمان مسئولیت حفاظتی لشکر مشهد را داشت شنیدم که مطلب خواب‌نما شدن آیت‌الله قمی از تراوشات فکری آقایان مسئولین امنیت استان بوده که به صورت اعلامیه منتشر کرده‌اند.
۷
۷- همسر برادرم، که در آن موقع استاد دانشگاه ملی بود، در یک بعد از ظهر تلفنی در محل کار به من تماس گرفت و اظهار داشت: «عوامل ساواک یکی از خانم‌ها و استادان (خانم هما ناطق) را گرفته با او بی‌حرمتی نموده حتی به او قصد تجاوز داشته‌اند» و از من کمک خواست. طبق معمول مراتب را به صورت گزارش کتبی به عرض رئیس رساندم. دستور دادند موضوع از طریق آقای ثابتی تلفنی پیگیری شود. شخصاً به آقای ثابتی (رئیس اداره سوم ساواک) تماس گرفتم و موضوع و دستور تیمسار را به اطلاع وی رساندم. پاسخ داد: به عرض تیمسار برسانید این زن فاحشه است و آشوبگر، در هر صورت اگر مقرر می‌فرمایند دستور آزادی او داده شود. مراتب به عرض رئیس رسید. مقرر فرمودند آزاد شود. عیناً مراتب تلفنی به آقای ثابتی ابلاغ شد.
----

عبدالله شهبازی: مسئله فراتر از «قصد تجاوز» بود. تیم عملیاتی ساواک با دستور رسمی پرویز ثابتی،‌ مدیرکل سوم ساواک (امنیت داخلی)، به خانم هما ناطق، استاد دانشگاه ملی، تجاوز کرد و او را نیمه شب در خیابانی در جنوب تهران رها کردند. اسناد عملیات فوق شاید تنها نمونه اسناد رسمی باشد که تجاوز به یک زن به دستور مستقیم ساواک را نشان می‌دهد. پرونده این عملیات را شخصاً رؤیت کرده‌ام و نمی‌دانم منتشر شده یا خیر.

۸
۸- آن روزها ما پنج نفر برادر هفته‌ای یک بار شب‌های جمعه با خانواده هر دفعه در منزل یکی جمع می‌شدیم و برای سرگرمی و گذراندن اوقات رامی بازی می‌کردیم. یک نفر وکیل دادگستری که پدر همسر یکی از برادرزاده‌های من بود با همسرشان نیز در جمع خانوادگی ما بودند. این وکیل محترم که از دوران جوانی یک کمونیست دوآتشه بود و مطالعات زیادی هم داشتند با همسر برادرم که دکتر شهرساز و استاد دانشگاه ملی بودند و افکار سوسیال دمکرات داشتند* در ابتدای هر جلسه مسائل متداول روز را بررسی و بازگو می‌کردند و اغلب اعلامیه‌های مختلف را که همه روزه در شهر به صورت زیادی پخش می‌شد جمع‌آوری و هماهنگ نموده و نسبت به تکثیر و انتشار آن‌ها اقدام می‌نمودند. بطبع [بالطبع] دامنه بحث و گفتگو در آن جلسه‌ها در ابتدای امر بالا می‌گرفت و من که یک نظامی بودم و به سبب محل خدمت در جریان وقایع کامل روز از هر نظر بودم از یک طرف و بقیه برادرها و خانم‌های‌شان بخصوص جناب وکیل محترم از طرف دیگر همواره وارد بحث‌های داغ می‌شدیم.

---
* خانم دکتر گیتی اعتماد همسر محمدعلی اعتماد. (عبدالله شهبازی)
۹
۹- همسر برادرم که استاد دانشگاه ملی بود،* همراه سایر اساتید در وزارت علوم واقع در خیابان ویلا در تحصن بودند که در یکی از روزها به علت نامعلومی یکی از اساتید که در بالکن ساختمان بود بنام شادروان نجات‌اللهی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. در همان روز یا چند روز دیگر از طریق حکومت نظامی تعدادی از استادها بازداشت و به بازداشتگاه پادگان جمشیدیه برده شدند. همسر برادرم نیز جزء بازداشت‌شدگان بودند. برادرم با اطلاع از این موضوع تلفنی مرا در جریان گذاشت. من هم موضوع بازداشت استاد را طی گزارشی به عرض رئیس رساندم و طبق معمول از طریق ساواک و فرماندار نظامی به موضوع خاتمه داده شد. این مطلب نیز از موضوع‌های داغ شب‌های جمعه شد که با جناب وکیل کمونیست دوآتشه هر هفته بحث می‌کردیم.
---
* گیتی اعتماد. (عبدالله شهبازی)
۱۰
۱۰- در این ایام حضرت امام در پاریس بودند و در یکی از روزها یک نفر روحانی به دفتر مراجعه نمود و تقاضای ملاقات با رئیس را داشت. طبق روال معمول افسر مسئول روز درخواست ملاقات ایشان را با توجه به انگیزه ملاقات که ممنوع‌الخروج بودن ایشان از طرف ساواک بود به عرض رئیس رسانده، رئیس مقرر فرمودند: «هم اکنون از اداره سوم ساواک چگونگی سوال شود.» افسر مسئول به همین ترتیب اقدام نمود. آقای ثابتی رئیس اداره سوم ساواک اظهار داشت: «به عرض تیمسار برسانید اگر این شخص از کشور خارج شود مستقیماً به پاریس و دیدن امام خواهد رفت.» گفته آقای ثابتی از طریق افسر مسئول به عرض رئیس رسید. فرمودند: «می‌دانم [.] این شخص باید برود.» به همین ترتیب دستور تیمسار به آقای ثابتی ابلاغ شد. (آیت‌الله مهدوی کنی)
۱۱
۱۱- در طول تمام دوران حکومت نظامی که شاه در ایران حضور داشت مرتب به فرماندار نظامی دستور می‌داد که مراقب باشند سربازان از تیر جنگی استفاده نکنند و حتی‌المقدور از منطقه تظاهرات که بیشتر حوالی دانشگاه بود دور نگه داشته شوند. این دستورات اغلب در شورای امنیت رده ۲ و شورای امنیت رده ۱ که به صورت هفتگی و ۱۵ روزه تشکیل می‌گردید مورد نقد و بررسی قرار می‌گرفت.
۱۲
۱۲- در یکی از روزها ارتشبد غلامعلی اویسی، فرمانده حکومت نظامی، به حضور شاه شرفیاب می‌شود و مسائل روز را به عرض می‌رساند و تقاضا می‌نماید که اجازه داده شود به صورت قاطع با تظاهرات برخورد نماید و مملکت را از آشوب نجات دهد. شاه با تقاضای او مخالفت می‌نماید. لذا ارتشبد اویسی اجازه مرخصی می‌خواهد و از همان جا با چشم گریان با هلیکوپتر به فرودگاه می‌رود و از کشور خارج می‌شود.
۱۳
۱۳- سرلشکر خسروداد نیز در یکی از روزها به دفتر نزد رئیس به ملاقات می‌آید. او در آن روز با اصرار زیاد از رئیس می‌خواهد که برای مدت ۲۴ ساعت او را مسئول فرماندار نظامی قرار دهند تا او نظم و ترتیب را به مملکت بازگرداند. رئیس با او موافقت نمی‌نماید . هنگام خروج از دفتر رئیس اظهار داشت: «من نمی‌دانم چرا نمی‌خواهند حکومت نظامی به وظایف خودش عمل نماید؟ سربازان در خیابان‌ها در مقابل مردم قرار دارند اما هیچ اختیاری ندارند. فرماندهان یگان‌ها از این وضع ناراضی هستند و از عاقبت خود هراسناک می‌باشند.»
۱۴
۱۴- در همین ایام سرلشکر غریب،* که در آن زمان مسئولیتی در لبنان و سوریه داشت، به ایران آمده بود چندین جلسه در دفتر با رئیس در روزهای متوالی صحبت و مذاکره داشتند. از مطالب مطروحه که یقیناً پیرامون اوضاع روز دور می‌زده اطلاعی در دست نیست.
----
* به احتمال قریب به یقین سهوالقلم و منظور سرلشکر منصور قَدِر است. ارتشبد فردوست می‌نویسد: «زمانی ‌که به ساواک رفتم، قدر درجه سرهنگی داشت و مدیرکل دوم ساواک (اطلاعات خارجی) بود. از همان موقع میان او و مدیرکل هشتم [سرتیپ هاشمی]، جنجال به پا می‌شد. قدر فرد باهوش، پرکار و سریع‌الانتقالی بود و در امر نفوذ فرد لایق و فعالی بشمار می‌رفت و از مدیرکل هشتم موفق‌تر بود. او بدون اطلاع هاشمی در سفارتخانه‌هاـ بخصوص کشورهای عربی- نفوذ می‌کرد... این زرنگی‌های قدر مورد توجه محمدرضا قرار گرفت و برای این‌که استفاده بهتری از او شود، او را به سفارت در اردن فرستاد. قدر در اردن سرتیپ شد و بقدری کار او موفق بود که به جای ۴ سال ۶ سال ماند و سپس محمدرضا او را به عنوان سفیر به لبنان فرستاد... او تا نزدیکی انقلاب در بیروت مانده و در آنجا به درجه سرلشکری رسید. سرلشکر قدر هر دو هفته یک ‌بار به تهران می‌آمد. او کاری به وزارت خارجه نداشت. مستقیماً گزارش خود را به محمدرضا می‌داد و دستورات لازم را اخذ می‌کرد و سپس برای ادای احترام به دیدن من می‌آمد...»
۱۵
۱۵- در آذر ماه طبق نظر رئیس، برای سرکشی و معرفی خریدار میوه‌های باغ مشترک رئیس با تیمسار نصیری، به اتفاق پسرم که در آن زمان ۵ ساله بود به عباس‌آباد تنکابن رفتیم. هنگامی که به محل باغ رسیدیم در خیابان‌های عباس‌آباد تنکابن مردم مشغول راهپیمایی و شعار دادن بودند. برای اولین مرتبه بود که من به آن محل می‌رفتم. با باغبان محل ترتیب کارها را دادم و با پسرم در باغ به بازدید و گردش پرداختیم. باغ بسیار بزرگ و قشنگ با محصولات مرکبات به طریقه آبیاری قطره‌ای آبیاری می‌شد. یک گاوداری با دستگاه کامل اتوماتیک شیرگیری نیز در آن باغ بود. لازم به یادآوری است که بمنظور پیشگیری از هر اتفاق سوئی قبل از ورود به باغ، با هماهنگی قبلی از طریق ژاندارمری، به اتفاق رئیس پاسگاه ژاندارمری محل که درست در مجاورت باغ استقرار داشتند به باغ رفتیم. در مراجعت باغبان برای من ۲ جعبه و برای راننده نیز ۲ جعبه پرتقال شهسواری درجه ۱ در داخل ماشین گذاشت که با خود به تهران آوردیم.
۱۶
۱۶- در یکی از شب‌های آذر ماه، که حکومت نظامی بود، پسر دائی همسر رئیسم به صورت مخفیانه خود را در انبار باشگاه ایران جوان مخفی کرده بود. همانگونه که قبلاً ذکر شد رئیس همه شب پس از رهایی از کارهای دفتر به آن باشگاه می‌رفت و در جمع دوستان و همسرش مشغول بازی بریج می‌شدند و پس از خوردن شام به منزل می‌رفتند. معلوم نبود که پسر دائی همسر رئیس در آن شب برای چه به آنجا رفته بود. کارگران باشگاه متوجه او می‌شوند و پس از بررسی و پرس‌وجو از وی معلوم می‌گردد که به سبب آشنایی با رئیس از روی کنجکاوی به آنجا رفته است. البته رئیس به هیچ وجه او را ندیده و نمی‌شناخت. با توجه به اظهاراتی که کرده بود آن شب او را تحویل حکومت نظامی خیابان تخت جمشید داده بودند. صبح روز بعد با توجه به یادداشتی که رئیس داده بود به محل کلانتری حکومت نظامی رفتم، او را تحویل گرفته و طبق دستور تحویل مسئول کمیته امنیت تهران دادم تا موضوع پیگیری و چگونگی مراجعه به کلوپ مشخص گردد. پس از چند روز نگهداری وی معلوم شد صرفاً از روی کنجکاوی به آنجا رفته بوده است.
۱۷
۱۷- همسر رئیس به نام طلا قبلاً همسر سرهنگ هوایی فولاددژ بود که از همسر قبلی خود ۲ پسر داشت که در آمریکا مشغول تحصیل بودند و مخارج تحصیل آن‌ها را رئیس به عهده گرفته بود. مادر همسر رئیس به اتفاق برادرش در منزلی زندگی می‌کردند که رئیس در زمان سرگردی برای خود تهیه کرده بود. این منزل بسیار کوچک واقع در یکی از کوچه‌های منطقه سلسبیل بود که من در همان روز به اتفاق راننده تیمسار (علی دوستی) که از قدیم با تیمسار کار می‌کرد و محل را بلد بود به منزل مزبور رفته بودم تا از چگونگی مراجعه پسردایی همسر رئیس به کلوپ ایران جوان و وضع وی از پدر زنش و مادر همسر رئیس که عمه وی بود جویا شوم. زندگی شخصی رئیس، زندگی بسیار سئوال‌برانگیز و عجیبی بود. او با همسرش زندگی نمی کرد. همسر وی طلا خانم در یک آپارتمان واقع در کوچه غیاثی خیابان بلوار و رئیس در منزل پدری‌اش واقع در خیابان وصال شیرازی کوچه شهناز در یک اتاق در طبقه سوم آن منزل زندگی می‌کردند. ملاقات آن‌ها صرفاً شب‌ها در کلوپ ایران جوان بود و یا در روزهای تعطیل، ظهر در هتل داریان.
۱۸
۱۸- بعد از ماجرای آن شب در کلوپ ایران جوان، که پسردایی همسر رئیس مخفیانه به آنجا رفته بود، رئیس نسبت به همسرش سوءظن پیدا می‌کند. یک روز وقتی رئیس وارد دفتر شد با نوشتن یادداشت مرا احضار کرد تا در اتاق ملاقات با وی ملاقات نمایم. در اتاق ملاقات رفتم. رئیس آمد. خیلی نگران به من اظهار داشت: «همین فردا به اتفاق سرتیپ شایانفر (حقوق‌دان و کارمند بازرسی شاهنشاهی) می‌روید و ترتیب طلاق من و همسرم را می‌دهید.» روز بعد به اتفاق تیمسار سرتیپ دکتر شایانفر به منزل طلا همسر رئیس رفتیم. موضوع را با وی در میان گذاشتیم. همسر رئیس با شنیدن موضوع سخت ناراحت و بر گریه شد. ماجرای کل زندگی خود را برای ما تعریف کرد. اظهار داشت که من جز در همان یک ماه اول زندگی هیچ شبی با شوهرم همخوابه نشده‌ام، آخر این چه زندگی است و حال نمی‌دانم چه شد که قصد طلاق دادن مرا دارد. آخر من هم در سن و سالی هستم که احساس دارم. نمی‌دانم ، چه شده نمی‌دانم.

بسیار برای من و تیمسار شایانفر که امیر حقوق‌دان و وارسته‌ای بود درد و دل کرد. من از طلا خانم سئوال کردم فکر نمی‌کنید ماجرا مربوط به ورود پسردایی شما به کلوپ ایران جوان باشد و تیمسار تصور نماید شما از ماجرا اطلاع داشته‌اید. طلا خانم با خشم و عصبانیت گفت: «من هم خودم از ماجرا شگفت‌زده شده‌ام. نمی‌دانم. بهرحال من به این زندگی عادت کرده‌ام و دلم نمی‌خواهد از او طلاق بگیرم.» تیمسار شایانفر با توجه به درایت خاصی که داشت او را نصیحت کرد و اظهار داشت شما باید موقعیت همسر خود را در نظر داشته باشید، بهر حال ما سعی می‌کنیم این مسئله اتفاق نیفتد. روز بعد، طبق معمول گزارش ماجرا را به عرض رئیس رساندم. رئیس مجدداً مرا در اتاق ملاقات احضار کرد. با وی ملاقات نمودم. رئیس گفت: گزارش شما و نظر تیمسار شایانفر را خواندم. شما نمی‌دانید. از کجا معلوم روس‌ها این زن را در سر راه من قرار نداده باشند؟ از همان ابتدای ازدواج من به این مسئله فکر می‌کنم و به همین علت است که با او همبستر نمی‌شوم. حال برای بررسی بیشتر همین حالا با ثابتی (رئیس اداره سوم ساواک) تماس بگیرید [و] دستور بدهید مدت یک ماه کلیه تلفن‌ها و اعمال و رفتار همسرم را زیر نظر بگیرند و گزارش آن را هفتگی بدهند.

به همین ترتیب عمل می‌شد. کلیه نوارهای مکالمات تلفنی و گزارشات تعقیب و مراقبت روزانه به صورت هفتگی می‌آمد و من بطور خلاصه به عرض رئیس می‌رساندم. این تحقیقات تا زمان خروج همسر رئیس از ایران ادامه داشت.
۱۹
۱۹- هنگامی که پسر رئیس پس از فارغ‌التحصیلی و اخذ دکترای اقتصاد از یکی از دانشگاه‌های آمریکا به ایران آمد با خود یک ماشین شورلت کوپه به ایران آورده بود که از طریق گمرک خرمشهر ترخیص شد. یک روز رئیس با ارسال یادداشتی برای من از من خواست که با آقای حداد مدیر شرکت تویوتا در خیابان بهار تماس بگیرم و ترتیب فروش ماشین شورلت پسرش را بدهم و در عوض یک ماشین تویوتا برای وی بگیرم. به اتفاق شاهرخ پسر رئیس به نزد آقای حداد رفتیم . آقای حداد با خوشرویی پذیرایی کردند. بعد از اعلام نظر رئیس به ایشان، آقای حداد اظهار داشت بله روز جمعه در هتل اوین در خدمت تیمسار بودم، ایشان موضوع را به من گفته‌اند. بعد دسته چک خود را درآورد و گفت هر مبلغ که باید بدهم بنویسید. بالاخره یک قطعه چک مبلغ دو میلیون ریال (دویست هزار تومان) نوشتند و به من دادند و سپس کلید یک ماشین تویوتا کرنا آخرین مدل را هم که همان روز در محل حاضر بود به آقا شاهرخ پسر رئیس دادند. قیمت تویوتا در آن موقع شصت و پنج هزار تومان بود. آقا شاهرخ هم کلید ماشین شورلت کوپه را به آقای حداد داد. بعد از گذشت یک هفته ماشین تویوتای آقای شاهرخ را از جلوی منزل آقای دکتر شیبانی (شوهر مادر شاهرخ) به سرقت بردند و در آن شلوغی‌های دوران انقلاب هیچ خبری از آن نشد. با بررسی‌هایی که به عمل آوردیم بیشترین ظن به راننده آقا شاهرخ می‌رفت که از طرف رئیس از بازرسی شاهنشاهی در اختیار او قرار گرفته بود، اما بررسی و تحقیقات به جایی نرسید. انقلاب فرارسید و شورلت کوپه هم که تحویل آقای حداد شده بود تمام اسناد و مدارکش در دفتر بود که تحویل آقای حداد نشده بود.
۲۰
۲۰- در یکی از روزها تیمسار صفاپور، مسئول شعبه ۵ دفتر و ارشدترین افسر از مسئولین دفتر و در حقیقت معاون رئیس چه در دفتر و چه در بازرسی شاهنشاهی، افسران دفتر را جمع کرد و اظهار داشت تیمسار ریاست مقرر فرمودند هر یک از افسران دفتر نظرات خود را پیرامون وقایع اخیر و وضع کلی مملکت طی یادداشتی گزارش نمایند تا یکجا به عرض تیمسار و ریاست دفتر برسد.

کلیه افسران دفتر که حدود 20 نفر بودیم هر یک نظر خود را جداگانه نوشته تحویل تیمسار صفاپور داده، تیمسار صفاپور کلیه گزارش‌ها را طبق روش دفتر خلاصه و یکجا به عرض رساند. این گزارش در زمان نخست‌وزیری شریف امامی تهیه شد که تیمسار رئیس دفتر در حاشیه آن پی‌نوشت‌هایی کرده و مهم‌ترین پی‌نوشت و نکته که در خاطر من مانده است مقایسه حکومت شریف امامی با حکومت آموزگار و هویدا بود و چنین اظهار نموده بود: «هر چه که باشد انگلوفیل‌ها یعنی مأمورینی که به سیاست انگلیس متمایل هستند و در رأس کار قرار می‌گیرند هیچوقت وطن‌فروش نمی‌شوند و به تجزیه مملکت رضایت نمی‌دهند ولی آن‌هایی که به عنوان تکنوکرات و از سیاست آمریکا پیروی می‌نمایند برای حفظ منافع به تجزیه ایران هم رضایت می‌دهند.»

ارسال نظر

  • آرش

    جناب شهبازی
    در قسمتی از متن فوق به سند رسمی ساواک در مورد دستور صریح سازمان تحت امر ثابتی جهت تجاوز به خانم هما ناطق و اجرای دستور استناد فرموده اید.
    بهتر نیست متن و عین سند را شخصا منتشر نمایید تا شائبه کذب بودن آن منتفی گردد، و یا اینکه اصولاً از بیان چنین خبری در مورد مرحومه هما ناطق که اخیراً درگذشته خودداری نمایید؟!
    آنهم شخصی مانند ایشان که علاوه بر سمت استادی دانشگاه سوربن و پرینستون متاسفانه قادر به پاسخگویی و رد یا قبول صحبت شما نبوده و حتی سایت متعلق به ایشان در اینترنت فیلتر شده است.

  • صبا

    آیا کسی اطلاع دارد مریم میر صادقی و همسر خودفروخته ای بنام اکبر عطری که مهره ی سازمان سیا و مدیر "توانا" است که توسط سازمانهای جاسوسی بنا شده است - دختر همین سرهنگ علیرضا میر صادقی است؟ خیلی جالب می شه بدونیم که این خائن بیشتر افشا بشه

  • مانگا

    هر چه که باشد انگلوفیل‌ها یعنی مأمورینی که به سیاست انگلیس متمایل هستند و در رأس کار قرار می‌گیرند هیچوقت وطن‌فروش نمی‌شوند و به تجزیه مملکت رضایت نمی‌دهند ولی آن‌هایی که به عنوان تکنوکرات و از سیاست آمریکا پیروی می‌نمایند برای حفظ منافع به تجزیه ایران هم رضایت می‌دهند.»
    ما نفهمیدم تجزیه بحرین درزمان ابگلوفیل انجام شد یا درزمان امریکو فیل انجام شد و دادن سهم دریای خزربه روسها درزمان ابگلوفیل انجام شد یا درزمان امریکو فیل انجام شد

  • شیرین صفوی

    فردوست یک کذاب و خاین بود

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار