اصحاب رقیم که در قرآن وسوره کهف آمده چه کسانی بودند ؟
پارسینه: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:
سه نفر از بنى اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر به علت نامساعدشدن هوا در غارى درغاری پناه بردند ، ناگهان ! سنگ بزرگى از قله كوه فرود آمد و بر دم دری غار افتاد و دهانه غار به كلّى بسته شد . و مرگ خود را حتمى دانستند.
پس از گفتگو و چاره انديشى زياد به يكديگر گفتند :
به خدا سوگند ! از اين مرحله خطر راه رهايى نيست مگر اينكه از روى راستى و درستى با خدا سخن بگوييم . اكنون هر كدام از ما عملى را كه فقط براى رضاى خدا انجام داده ايم به خدا عرضه كنيم ، تا خداوند ما را از گرفتارى نجات بخشد .
يكى از آنها گفت :
خدايا ! تو خود مى دانى كه من عاشق زنى شدم كه داراى جمال و زيبايى بود و در راه جلب رضاى او مال زيادى خرج كردم ، تا اينكه به وصال او رسيدم و چون با او خلوت كردم و خود را براى عمل خلاف آماده نمودم ، ناگاه در آن حال به ياد آتش جهنم افتادم . از برابر آن زن برخواسته بيرون رفتم .
خدايا ! اگر اين كار من به خاطر ترس از تو بوده و مورد رضايت واقع شده ، اين سنگ را از جلوى غار بردار! در اين وقت سنگ كمى كنار رفت به طورى كه روشنايى را ديدند .
دومى گفت :
خدايا ! تو خود آگاهى كه من عده اى را اجير كردم كه برايم كار كنند و قرار بود هنگامى كه كار تمام شد . به هر يك از آنان مبلغ نيم درهم بدهم ، چون كار خود را انجام دادند من مزد هر يك از آنها را دادم ولى يكى از ايشان از گرفتن نيم درهم خوددارى كرده و اظهار داشت :
اجرت من بيشتر از اين مقدار است ، زيرا من به اندازه دو نفر كار كرده ام ، به خدا قسم كمتر از يك درهم قبول نمى كنم در نتيجه مزدش را نگرفته رفت و من با آن نيم درهم بذر خريده كاشتم خداوند هم بركت داد و حاصل زياد بر داشتم پس از مدتى همان اجير پيش من آمده و مزد خود را مطالبه نمود. من به جاى نيم درهم ، هيجده هزار درهم (اصل سرمايه و سود آن ) به او دادم .
خدایا ! اگر اين كار را من تنها به خاطر ترس از تو انجام داده ام اين سنگ را از سر راه ما دور كن !
در آن لحظه سنگ تكان خورد، كمى كنار رفت به طورى كه در اثر روشنايى همديگر را مى ديدند، ولى نمى توانستند بيرون بيايند .
سومى گفت :
خدايا ! تو خود مى دانى كه من پدر و مادرى داشتم كه هر شب شير برايشان مى آوردم تا بنوشند ، يك شب دير به خانه آمدم و ديدم به خواب رفته اند خواستم ظرف شير را كنارشان گذاشته و بروم ، ترسيدم جانورى در آن شير بيفتد، خواستم بيدارشان كنم ، ترسيدم ناراحت شوند ، بدين جهت بالاى سر آنها نشستم تا بيدار شدند و من شير را به آنها دادم !
بار خدايا ! اگر من اين كار را به خاطر جلب رضاى تو انجام داده ام اين سنگ را از ما دور كن !
ناگهان ! سنگ حركت كرد و شكاف بزرگى به وجود آمد و توانستند از آن غار بيرون آمده و نجات پيدا كنند.
سلام بچه ها پدر و مادر تنها نعمتی هستند که فقط یکبار نصیب هر کسی میشه وقتی میرن تازه ادم میفهمه که چی رو از دست داده ، بقول دیالوگ فیلم 3،10 به یوما که میگه حتی ادمای بد هم پدر و مادرشونو دوست دارند ، روایت داریم که بوی بهشت به مشام عاق والدین نمیرسه یعنی اینکه بهشت که نمیرند حتی بوشو هم احساس نمیکنند قدرشونو بدونید
عزیزان گرامی
بخاطر خدا و انسانیت با پدر و مادر خود مهربان باشید.
من چون هر دو را از دست داده ام قدر این جواهرات بی بدیل را میدانم اما چه سود....