گوناگون

در هیچ. نقطه ای نبود (مصطفی سلیمی)



در هیچ. نقطه ای نبود (مصطفی سلیمی)

پنجاه و هشت تا سیصد و هشتاد و پنج خطوط ریز زیر هم . فردا دو هفته می شود آمده ام. صخره ی روبرو هم نتوانسته کاری بکند . روز اول تا دیدمش اجاره بالای پیر مرد مو سفید را قبول کردم. سیاهی اش و خزه های سبزی که لایش لانه کرده و انگار عمر درازی دارند. سمج . زمستان را آب ذخیره می کنند تابستان سمج را زیر آفتاب سمج ، سمجانه دوام می آورند . اینست که هنوز هستند . کتاب را پرت میکنم .کتاب کهنه که معلوم نیست ، مهم نیست چند سال از نوشتنش می گذرد. آقای دکتر ، افتخاری است . بالاخره در خدمت شما بودن نصیب ما شد . آن هم بعد از چند سالی که شما کاری انجام نداده اید . حالا یک کتاب مهم با اسم شما . دستش در هوا، لب های نداشته اش را بهم چفت کرد . راننده مخصوص درازش ماشین دراز و بلندش را روشن کرد و آمد پشت سرش ایستاد اگر لب های راننده مخصوص جای لب های آقای دکترانتشاراتی بود چه شکلی می شد . انتشاراتی زن بود حتما با ماتیک برای خودش لب درست می کرد . شاید قرمز . ما دیدیم که اسم خانوادگی ما انتشاراتی است و چه بهتر که یک انتشاراتی راه بیاندازیم . حتما در اصل ما یک چیزی بوده ، یک انتشاراتی بوده ، که این طور انتخاب کرده اند.درست است یادمان نیست . و دوباره دور دهانش را چفت کرد . پیرمرد مو سفید زیر درخت آن طرف قورباغه ها نشسته . مثل تصویر کتاب تعلیمات دینی است . فرقش اینست که این واقعی است و تصویر کتاب نقاشی بود . حالا همه قورباغه ها با هم می زنند . نیمه شب همه شان ساکت می شوند ویک قورباغه تا صبح تنهایی. چرا از صدای قورباغه خوشم می آمد؟ آن وقت است که باید بطری دم دستم باشد . پر . خالی اش را پرت کردم به صخره خزه بسته روبرو تا خرد شود . کلفت بود و نشکست شاید هم محکم بود و کلفت نبود . ولی سنگین بود قل خورد ته دره پیش قورباغه ها و مدتی صدایشان برید . کتاب کهنه را نمی شود آنقدر پرت کرد . پنجاه و هشت صفحه هم مال شهر بود. ناقص بود . کلمه های سخت در بین متن جا مانده بود برای بعد . کی را دیدی که در شهر دیگر بتواند کارش را انجام دهد ؟ پیرمرد مو سفید خم شده روی زمین و دستش را می مالد روی خاک ها . یک خرمالوی خاکی . آقای مهندس برای شما اورده ام . افتاد زمین ببخشید . دیروز پسرش آمد اجاره بگیرد خرمالوی خاکی آورد . فکر کردم خرمالوی خاکی را بزنم توی سر پدرش . قرمزی در زمینه سفید چه شکلی می شود ؟ جلوتر که می آید میبینم سرش آنقدر هم سفید نیست . تک و توکی لای موهایش سیاه هم هست . صورتش هم جوان است . بدون چروک . جوان شده؟ پیرمرد مو سفید جوان . پیرمرد مو سفید سیاه جوان . مرد جوان مو سفید سیاه پیر . شاید جوان شده . آقای مهندس لباس هایی که شما می پوشید مورچه را هم گرم نمی کند . سرما نخورید . سرماخوردگی اینجا به غریبه ها نمی سازد . من حاضرم روزی دو تا منقل خاکه بیارم بزارم ور دست شما . یا هر کار دیگری که بگویید . ما آنچنان توقعی نداریم هر چی کرمتان بود . این چوب را برایتان آوردم تا یک وقت حیوانی دزدی آمد دست خالی نباشید . در را چفت میکنم و چوب را می گذارم پشتش تا پیرمرد جوان مو سفید سیاه نه برای اجاره گرفتن بیاید . نه خرمالو بیاورد . نه منقل خاکه . نه چوب دستی . در را چفت میکنم تا نگران رختخواب هایش باشد . آقای مهندس خانواده هم می آید آدم های جور دیگر هم . منظورم را می فهمید؟ یه وقت پتوهای آن اتاق نجس نشود . چفت اتاق عکس دار را بازمیکنم . چند پتو روی هم چیده شده عکس آویزان به میخ کج شده مردی که روی سینه اش شمشیر دو سری کج است و به زبان دیگری چیزی نوشته . شمشیر می خواهد از عکس کج بیافتد پایین . میخ هم در دیوار کاه گلی فرو نمی رود . فکر اینجا را نکردم که یک وقت از صدای کوبش دارکوب متنفر باشم . حالا می کوبد . تاحشرات زیر پوست درخت را بخورد . زنده بماند . محبوبه های شب وارد اتاق می شوند و صبح همه پشت پنجره مرده اند . به هیچ دردی نمی خورند . بالهای رنگی شان به درد چاپ دلار هم نمی خورد . من اینجا چه غلطی می کنم . چرا دریا آن طور بود ؟ سنجاقک های بزرگی که می نشستند روی بدن لختم . سنگ هایی که وقت رفتن به سمت دریا پاهای لختم را زخم می کردند . موجی که یک باره آدم را غافلگیر می کرد . غافلگیری . همینطور که جلو می رفتم یکباره موج می آمد و آب تا زانو هام می رسید . آماده می شدم در آب راه بروم یکباره آب می رفت . باز آماده راه رفتن در خشکی می شدم پاهایم را جوری لای سنگ ها می گذاشتم که یک وقت زخم نشود یکباره آب می آمد . دریا انتهایی نداشت . دریانوردان تا کجا دریا را می رفتند ؟ چه قدر بی شعور بودند جایی که یک نواخت است و انتهایش با چشم دیده نمی شود . جایی که انتها ندارد را مسافرت می کردند . آخرش به کجا می رسیدند؟ به کجا می خواستند برسند ؟ جغرافی دان ها هم که معلوم نبود دنبال چه چیزی می گردند . چگونه برای دریایی که به هیچ جا نمی رسد انتهایی مشخص کرده اند ؟ می گویند به جایی می رسد . آبی که گرم است و هی لمبر می خورد شور هم که هست ساحل هم که بوی نم و ماندگی می دهد با حشرات پرنده که وزوز می کنند . من در شهری که دریا داشت چه غلطی می کردم ؟ چه آدم های بی کاری به چه درد می خورد دریا چند متر مربع یا کیلومتر مربع یا مستطیل یا کیلومتر دایره یاشد . چشمه خوب است . می شود همه آبش را تخمین زد . رودخانه را هم می شود حساب کرد. آمدم سمت کوه اینجا هم چشمه ها جمع شده اند رودخانه شده اند رودخانه ها جمع می شوند تا دریا شوند . تا نتوانم حسابشان کنم . در اتاقی اجاره ای به زور چای و سیگار متنی که چند صد سال پیش یک احمق خارجی نوشته کلمه به کلمه برگردانم . آخر سر هم انتشاراتی بگوید آنجا یش کم است اینجایش زیاد است اینجا ها هم ایراد دارد . اگر وسط کوه تلفن داشت انتشاراتی می گفت هر چقدر از کار را انجام داده اید بفرستید تا زودتر بدهم به دست ویراستار . می گفنم بعد اتمام کار . به کجایش رسیده اید ؟ وسط هایش را رد کرده ام . پس به جایی رسیدید که نویسنده وسط جنگل برخورد می کند با خرس گریزلی .چه برخوردی واقعا و از آن پس انقلابی در رفتار بشر با حیوانات به وجود آمد . در وسط جنگل نویسنده و خرس گریزلی.

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار