گوناگون

پیکر مرحوم رکن‌آبادی وارد تهران شد

پارسینه: پیکر مرحوم غضنفر اصل رکن‌آبادی دیپلمات فقید کشورمان ، بامداد امروز(جمعه) با پرواز «جده - مسقط – تهران» (WY431 ، عمان ایر) وارد تهران شد.

مرحوم غضنفر اصل رکن آبادی سفیر پیشین کشورمان در لبنان درجریان فاجعه منا جان خود را از دست داد و تا روز سه شنبه هفته گذشته نام وی در لیست مفقودین این فاجعه قرار داشت .

مراسم استقبال رسمی از پیکر وی ساعت ٩ صبح امروز در پاویون دولت فرودگاه مهرآباد برگزار می‌شود.

طبق برنامه ریزی انجام شده پیکر آن مرحوم از فرودگاه مهرآباد به مکان برگزاری نماز جمعه تهران منتقل خواهد شد و در آن‌جا تشییع مردمی این دیپلمات جان باخته کشورمان در فاجعه منا انجام خواهد شد.

انتهای پیام
منبع: خبرگزاری ایسنا

ارسال نظر

  • ناشناس

    رکن ابادی که الان باید زنده وسلامت دست موساد باشه ......امان از خالی بندی وجوزدگی ایرانی جماعت

  • حسین

    مگه ایشان با بقیه شهدا تفاوت دارند که نوشتید مرحوم؟
    ایشان هم شهید هستند.

  • ناشناس

    بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
    به مناسبت بازگشت پیکر پاک و مطهر دیپلمات انقلابی و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لبنان، شهید غضنفر رکن‌آبادی مثنوی «سفیر نور» به خانواده داغدار این شهید والامقام تقدیم می‌گردد.
    ای عاشقان از قَتلِگَه، آمد خبر گُم‌گشته را - آن از تمام هستی‌اش، در راهِ حق بُگذشته را
    دارد خبر اشکِ سَحَر، مرگِ سفیرِ نور را - بر تن سیه پوشیده مَه، آن کُشتۀِ مَستور را
    می‌آورندش در کفن، آن کُشتۀِ دور از وطن - دزدیده جانش را زِ تن، مکر و فریبِ اَهرِمَن
    بر دارِ عشقِ فاطمه، سَر داده مستی می‌رسد - نوشیده از لَعلِ علی، دُردِ اَلَستی می‌رسد
    از زمزمِ عشقِ علی مستِ شرابی می‌رسد –رنجور و بی‌جان پیکرِ آن انقلابی می‌رسد
    رَه بُرده مستی در حَرَم، لبیک‌گویان می‌رسد - سَرگشتۀِ کویِ وَلا، راهش به پایان می‌رسد
    پایانِ راهِ عاشقِ زهرا چه باشد جُز بلا؟! - کِی شیعه را سَرمنزلی باشد به‌غیراز کربلا
    آن سَر که شوقِ کربلا، شوریده بودش از وَلا - شُد سِرِّ سُرخِ عاشقی اندر مِنایَ اش بَرمَلا
    لب‌تشنۀ صهبایِ حق، سیر از شرابِ یار شد - منصورِ شهرِ عاشقی، شیدایِ سر بر دار شد
    سرمستِ عِطرِ لاله‌ها، آن روحِ رُکن‌آبادیَ‌اش - مشهورِ شهرِ عاشقی، افسانۀِ فرهادیَ‌اش
    از کاروانِ کربلا، جامانده‌ای در راهِ عشق - مرهم نِهِ زخمِ دلِ، پُر داغِ لبنان و دمشق
    آن گفته لبیک از وَلا، یاریِ نصرُالله را - آن بر سپاهِ ظلمِ شب، بسته به جولان راه را
    بر دارِ عشقِ فاطمه، رقصان سَرِ پُرشور او - پیدا به خاکِ بی‌کسی، شد پیکرِ رنجورِ او
    آن کُشتۀِ دور از وطن، لب‌تشنۀ گم‌گشته تن - پیدا شد آخر پیکرِ پوشیده‌اش اندر کفن
    می‌آید از رَه عاشقی چون لاله‌ها آزاده کیش -عهدِ صداقت بسته با مولایِ خود با جانِ خویش
    تا مُرغ جان بر هم زند، زندان و بند و دام را - پوشیده بر تن در مِنا، پیراهنِ اِحرام را
    بگرفته راه عاشقی، شوریده سر در پیش را - تا در مِنا قربان کند، از عشقِ دلبر خویش را
    در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را
    دردآشنای شهرِ غم، ای بر دلت داغِ حرم - خون می‌چکد از مرگِ تو از چشم غمبار قلم
    شرحِ نگاهت می‌کنم همسایۀِ آیینه‌ها - داغِ فراقت می‌نهم با مثنوی بر سینه‌ها
    در بزمِ جان‌سوز ولا، مستی شرابِ عشق را - اندر حریمِ حُرمِ حق، بگشوده بابِ عشق را
    ای آشنا با کربلا، ساقی و دست و مَشک را - خون بی تو از غم می‌چکد، چشمِ فلسطین، اشک را
    ای در نمازت هر سحر، کرده شهادت آرزو - در مقتلِ داغِ منا خورده شرابِ وصل او
    ای رختِ اِحرامت به تن اندر حرم ره‌یافتی؟ - سِرِّ اذانِ گفته را، بر نیزه‌ها دریافتی؟
    دیدی که رفتن کربلا خون خواهد و رنج و بلا - دیدی که عشقِ فاطمه کردت به غم‌ها مبتلا
    گِردِ حرم گردیده‌ اِی، بر نقطه چون پرگارها - گفتت چه دلبر در حرم، کردی تو تَرک ِ یارها؟
    گفتت چه سِرّ از عاشقی، کین گونه حال آشفته‌ای؟ - آرام و سرد و بی‌صدا در خاکِ غُربت خفته‌ای
    ای کُشتۀِ لب‌تشنۀِ، گُم‌گشته قربانگاه را -خون بی تو جاری می‌شود، چشمانِ حزب‌الله را
    ای کربلایت آرزو، آخر رسیدی راه را - ای رختِ احرامت به تن، بُگشودَنَت درگاه را
    دیدی به اوج نیزه‌ها، خونین طلوعِ ماه را - جوشیدنِ خون ِخدا، از چشمِ مَقتل گاه را
    دردا سفیرِ روشنی، دیگر نمی‌گویی سخن - شب خنده بر لب دارد از مرگِ تو شمعِ انجمن
    دردا که راهت بر نَفَس، بَربسته قومی پُرهوس - ای از تبار آسمان، کُشتَت امیرِ خار و خَس
    دردا که گرمایِ تنت، گردیده سرد از سوزها - شب طعنه سنگین می‌زند، مرگ تو را بر روزها
    دردا سفیر روشنی، سلطان شب کُشتَت ز کین - داغ سیاوش کرده‌ای نو بر دل ایران‌زمین
    رختِ غریبی کرده تن، جان داده‌ اِی دور از وطن - از ره چه زیبا می‌رسی، بگذشته اِی از ما و من
    دستان مِهرِ دخترت، دل‌تنگِ آغوش غمت - اشکش چو باران می‌چکد، بر دیدگانِ برهَمَت
    آغوش پُرمهرت چه شد، ای سَر سِپارِ روشنی - گُم‌گشته در خاکی چرا؟ ای یوسفِ دُزدیدنی
    در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را
    این عاقبت باشد هر آن را کربلا شد آرزو - بر دارِ سرخِ عاشقی باید نشان جُستن از او
    آن از تبار روشنی از کینه کُشتَش ظلمِ شب- خونِ رگش نوشیده آن فرسوده ضحاکِ عرب
    کُشتش اگر بیداد و کین در وادیِ ضحاک‌ها - پنهان کجا دارد سَحَر، شب در میانِ خاک‌ها
    گردد سحر صبحی دگر، پیدا به چشمان فَلَق - تفسیرِ صِدقِ آیۀِ، جاء الحق و باطل زَهَق
    شب کِی تواند تا سحر در بَندِ تاریکی کند – کِی روشنی را ظلمِ شب، احساسِ نزدیکی کند
    ما را سحرگاهی رسد پُر از شمیمِ یاس‌ها - بر شاخۀِ دل گُل کند زیباترین احساس‌ها
    ما را رسد سر دورۀ هجر و فراق و بی‌کسی – صبح ظهور او دمد ما را شبِ دلواپسی
    آید زره دزدیده‌ای، داغ غریبی دیده‌ای -جای سِرِشکِ از دیده خون، شب تا سحر باریده‌ای
    آن کَز فریبِ چشمِ او آشفته‌ حالِ عاشقان - از عطرِ زُلفِ او صبا آورده ما را ارمغان
    این شام غربت را سحر آدینه‌ای پایان دهد - آشفته‌حالِ عاشقان دیدارِ او سامان دهد
    سحرگاه جمعه ششم آذرماه 1394 – منصور نظری

  • ببر مازندران

    ملتو چی فرض کردین؟؟
    جسد ایشون بین جند نفر آخر بود به طور کاملا" اتفاقی بعععععععله

  • فراز

    گفته بودند ایشان گنجینه است و اسرائیل آن را ربوده چی شد؟

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار