گوناگون

خود کشی (بتول عباسی)





خود کشی (بتول عباسی)

"قاتل,قاتل"صدا هرلحظه در سرش شدت بیشتری میگرفت,سرش

درد می کرد, گلویش می سوخت, حالت تهوع داشت, می خواست تمام محتویات داخل شکمش

را بالا بیاورد.یکبار دیگر به انجا نگاه کرد,خاک قرمز بود,جسدها همه جا افتاده بودند.

چشمهایش را بست.دیگر نمی خواست بیشتر از این ببیند..

باصدایی بلند فریاد زد بس کنید، بس کنید، خسته شدم، دیگر نمیخواهم کسی رابکشم ,من را به

حال خودم بگذارید ,از بس در دست این افسر وان افسر , این سرباز وان سرباز چرخیدم ,فرسوده

شدم,چند بار دیگر باید پروخالی از فشنگ بشوم ؟چند بار دیگر باید سینه این یا سر ان را نشانه

بگیرم ؟چقدر دیگر باید ادم بکشم؟...

چرامن را هم مثل صاحبانم بازنشست از کار نمیکنید؟چرا باید ادامه بدهم ؟تا کی باید ادامه

بدهم؟هر بار که کسی را می کشت حس تنفر از خود در درونش بیشتر می شد.مثل همان روزی

که دو برادر با کینه وخشم بر روی هم اسلحه کشیدند,چرا؟...

نمی دانست و شک داشت خود ان دو هم بدانند چرا.اما او میدانست که تنها با کشیدن ماشه

اش چهارمین گلوله درونش, سینه یکی از ان دو برادر را خواهد شکافت, این دانستن دلش را

میلرزاندو لحظه شلیک لرزید ,مثل لرزش دل برادر قاتل, که بعدکشتن برادرش گفت :"وای چه

کردم؟".

یا مثل روزی که ان مادر بعد از شنیدن خبر کشته شدن جوانش,با ناله وگریه درون اتاق امد,او را از

پروی طاقچه برداشت,با همه قدرت وتنفرش برزمین پرت کردوبا پا ضربه محکم به او،زد وگفت:

"لعنتی,ازت متنفرم,زندگی منو سیاه کردی".

یامثل روزیکه ان سربازبرای شلیک هفتمین گلوله دست به لوله داغش کشید وباخونسردی سراغ

ان دختر وحشتزده رفت.دختر ترسان ولرزان انقدر عقب عقب رفت که به دیوار چسبید,با تنی لرزان

وچشمانی اشک الود ملتمسانه میگفت:"کاری به من نداشته باش,من را نکش".اما قبل از پایان

التماسهایش انگشتان سرباز ماشه سرد او را لمس کرد وپیشانی دخترک سوراخ شد.یا مثل.....

سرش سنگین شده بود.به لوله اش نگاه کرد,قرمز,چقدر از این رنگ بدش می امد.امروز وحشتناک

بود.دود,خون,بدنهای تکه تکه شده,اخهای دم مرگ,چشمهای نیمه باز ,و....

تحملش تمام شده بود,این زندگی را نمی خواست,حالا نوبت خودش بود,یک مرگ تازه,اخرین نفر.

اهی کشید نگاهی به همه جسدها کرد.

تمام دردهایش یک بغض شده که مدرته گلویش گیر کرده بود.دهان لوله ایش بر اثر کار زیاد کاملا

کج وخمیده شده و یک گلوله تنها یک گلوله درونش باقی مانده بود.

صدای قورت دادن بغضش,با صدای منفجر شدن گلوله گیر کرده دردرونش اخرین صدایی بود که

شنید.


ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار